سکس در بعدازظهری ساکت

1391/08/05

من 32 سالمه و سه ساله که ازدواج کردم. خاطره ای که میخوام تعریف کنم مال حدودا ده سال پیشه. اون موقع توی یه مغازه شاگردی میکردم. مغازه آینه و شمعدون و لوستر و از این چیزا بود. اکبر آقا، صاحب مغازه، صبحا چند ساعت میومد و میرفت، دوباره دور و بر عصر میومد. تو مدتی که اون نبود من تو مغازه تنها بودم و بیکار، مجله میخوندم، تلویزیون میدیدم، گاهی هم مشتریا رو راه مینداختم. گاهی هم که هیچ خبری نبود در مغازه رو میبستم و یه چرتی میزدم. سرتونو درد نیارم. داستان از اوجا شروع شد که یه روز حوالی غروب که صاحب کارمم بود دو تا خانوم اومدن مغازه. یکیشون حدودا سی و پنج ساله بود و یکیشون هیجده نوزده ساله. به نظر میومد مادر و دخترن. دختره خوشگل و خوش اندام بود اما مادره یه چیز دیگه ای بود. قدش متوسط و ترکه بود، سفید بود و موهای سیاهش از زیر روسریش ریخته بود بیرون. صورت نسبتا گردی داشت و یه کم آرایش کرده بود. آقا من از همون اول که اینو دیدم دلم واسش ضعف رفت. صندل پاش بود و من وقتی پاهای نازشو دیدم یه لحظه خودمو گم کردم. پاهاش خیلی تمیز و خوشگل و خوشفرم بودن. به انگشتای پاش لاک نزده بود اما ناخناش مرتب و تمیز بودن. یه مانتوی معمولی سیاه و شلوار جین آبی کمرنگ تنش بود. از زیر مانتو یه کم کونشو دید زدم اما چون اکبر آقا اونجا بود نمیتونستم بیشتر از این وراندازش کنم. ظاهرا با اکبر آقا آشنا بودن. خلاصه اون روز اونا یه کم به جنسا نگاه کردن و قیمت پرسیدن و رفتن. وقتی داشتن میرفتن یه لحظه نگاه زنه تو نگاه من افتناد و من دلم ریخت. انگار فهمیده بود ازش خوشم اومده. چند روزی گذشت و من تو فکرش بودم و خداخدا میکردم دوباره بیاد. از اکبر آقا هم نمیشد چیزی بپرسم.

یه روز صبح که اصلا به یادش نبودم و جلوی مغازه وایستاده بودم و با رضا، یکی از بچه های مغازه بغلی، حرف میزدم دیدمش که داره میاد. اولش باورم نشد، دلم ریخت، دیدم خودشه. این دفعه تنها بود. جلوی مغازه که رسید گفت: اکبر آقا هستن؟ گفتم: نه. اصلا حواسم از دوستم پرت شده بود و محو تماشای اون شده بودم. با دستم بهش تعارف کردم و گفتم: بفرمایید، الان میاد. داخل مغازه شد و منم پشت سرش رفتم. قبل از ادامه داستان باید بگم که من قبل از این ماجرا چند تا دوست دختر داشتم و درسته که اهل سکس نبودن اما باهاشون بوس و بغل و اینا داشتم. یه بارم رفته بودم باکو و اونجا جنده کرده بودم. درباره خودم باید بگم که همچین خوشتیپ نیستم اما اندام نسبتا خوبی دارم. مخصوصا اونموقعها مرتب باشگاه بدنسازی میرفتم و بدنم رو فرم بود. ولی این زنه بدجوری منو جذب خودش میکرد. شاید به خاطر اینکه سنش از من بیشتر بود یه جورایی حس میکردم مثل یه بچه زیر دستشم. خلاصه وارد مغازه که شدیم من مثل احمقا قبل از اینکه اون چیزی بپرسه شروع کردم به معرفی جنسا و قیمتشون و اینکه این چند روزه جنسای جدیدی واسمون اومده و از این چرت و پرتا. اونم توی مغازه راه میرفت و به هرچی که من با دستم نشون میدادم نگاه میکرد. چند بارم نگاهمون تو هم افتاد و من دوباره دلم ریخت. چشمای سیاه نافذی داشت. ولی از شانس من این دفعه صندل پاش نبود، از این کفشای عروسکی پوشیده بود. البته اینجوری هم قشنگ بود. مانتوش همون مانتو قبلیه بود و لی این دفعه شلوار کتان سفید تنش بود. یه کم که گذشت گفت: شما تازه اومدین؟ گفتم: آره، یه ماهی میشه. گفت: اکبر آقا نگفت کی میاد؟ گفتم: نه، ولی الان میاد. گفت: باشه، من میرم، بعدا میام. منم یهو خلاقیتم شکوفا شد و گفتم: شماره اینجا رو دارین؟ رفتم یه دونه کارت ورداشتم و شماره خودمو زیرش نوشتم و بهش دادم. گفتم: هروقت خواستید بیایید زنگ بزنید بهتون بگم. گفت: باشه. کارتو گرفت و رفت. منم از پشت کونشو حسابی دید زدم. ترکه بود اما کونش بزرگ بود و راه که میرفت کونش این ور و اون ور میافتاد. یه جوری راه میرفت که انگار میخواد دل منو ببره. خب راستش بدجوری هم دلمو برده بود. دست خودم نبود. انگار هیپنوتیسم شده بودم. وقتی اون رفت یه کم نشستم و با خودم گفتم عجب! همین یه دقیقه پیش اون اینجا بود! رضا اومد توی مغازه و گفت: کجایی پسر؟ خنده ش گرفته بود. سرتونو درد نیارم. خلاصه از زیر زبون رضا در آوردم که این زنه اسمش زهراست و با اکبر آقای ما سر و سری داره. شایدم صیغه ش کرده بود. از شوهرش طلاق گرفته بود و فقط همون یه دخترو داشت که حالا داشت ازدواج میکرد. کلی حال کردم وقتی شنیدم شوهر نداره. هزار جور فکر و خیال از سرم گذشت.

از اون روز به بعد هر روز به خودم میرسیدم و به موهام ژل میزدم و همه ش نگام به موبایلم بود و منتظر تماس اون بودم. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. اما خبری نشد که نشد. تا اینکه یه روز اکبر آقا یه دست آینه شمعدون بهم داد تا به یه آدرس ببرم. اونجا بود که دوباره زهرا جونمو دیدم. تو یه خونه قدیمی همون نزدیکیا مستأجر بود. از دیدن من یه کم تعجب کرد و بعد لبخند زد. منم از خوشی داشتم میمردم. البته یه کمم از دستش دلخور بودم، فکر میکردم ازم خوشش نمیاد وگرنه بهم زنگ میزد. خلاصه توی خونه لباسای خونگی تنش بود. یه پیرهن خوشگل بنفش تا روی کونش و یه شلوار پارچه ای گلگلی. اما روسری داشت. آخ که از دیدنش تو اون لبلسا چه حالی کردم! یه لحظه گفتم همونجا بگیرمش و ترتیبشو بدم ولی خودمو کنترل کردم. پاهاشو که میدیدم بدجور حشری میشدم. جوووووون! یادم که میفته بازم حشری میشم. خلاصه آینه شمعدونا رو گذاشتم و مثل کسقلا اومدم بیرون. ولی این دفعه انگار نگاهای زهرا بهم فرق کرده بود. یه تی شرت نازک جذب تنم بود و حسابی انداممو نشون میداد. وقتی از اونجا اومدم بیرون یه کم گیج بودم و راستش یه کم آبمم اومده بود. همه ش به زهرا فکر میکردم و حرفاش و اینکه این دفعه طرز حرف زدنش عوض شده بود و با ناز و اطوار حرف میزد. گفتم خوش به حال اکبر آقا که همچین کوسی رو میکنه.

از اینجا به بعد یه کم داستانو خلاصه میکنم تا خیلی طولانی نشه. فردای اون روز زهرا بهم زنگ زد! باورم نمیشد! از اون به بعد بود که کم کم زنگ زدنا و اس ام اس بازی شروع شد. حسابی رفته بودم تو نخش. کم کم واسه ش اس ام اسای سکسی هم فرستادم و دیدم که نه خودشم خوشش میاد! یه چیزایی بهم میگفت که آبم در میومد و از شق درد میمردم. دیگه باید میکردمش. اولین بار که کردمش تو مغازه بود. خدود ساعت دو بعد ازظهر که سگ از گرما میمرد و هیچکی تو خیابون نبود باهاش قرار گذاشتم که بیاد مغازه. (توی خونه خودش نمیشد، میترسید صاحب خونشون بفهمه.) ته مغازه یه اتاقی بود که جنسای اضافی رو اونجا میذاشتیم. اون روز اونجا رو آماده کردم و یه لحاف خوشگل و نرم انداختم کفش. لحظه شماری میکردم که زهرا جونم بیاد تا حسابی بکنمش. دیگه کیرم طاقت نداشت. شب قبلش به یاد اون جق زده بودم. یه ربع قبل از قرارم اسپری زده بودم میخواستم حد اقل نیم ساعت مشتی بکنمش. بالاخره خوشگل من اومد! یه کم استرس داشتم. چند دقیقه که گذشت رفتم بیرونو نگاه کردم دیدم کسی نیست. در مغازه رو بستم و اومدم سراغ عشق خودم. تقریبا همون تریپ قبلی رو داشت، زیاد به خودش نرسیده بود، شاید نمیخواست جلب نظر کنه. بردمش به همون اتاقی که گفتم. توی راهم چند بار به کونش دست کشیدم و اونم ناز و ادا اومد که اه صبر کن! اونجا که رسیدیم اول روسریشو درآوردم و شروع کردم به بوسیدنش. بوی ادوکلنش یه جوری بود، یه کم تند بود ولی خوب بود. همه جای صورتشو بوسیدم، مخصوصا لباشو. کیرم راست شده بود. اونم حشری شده بود. گفت: چقدر گرمه! داشت مانتوشو درمیاورد. گفتم: راحت باش! گفت: به من میاد راحت نباشم؟ و خنده هوس انگیزی کرد. مانتوشو انداخت اون ور. تاپ سبزرنگ نازکی تنش بود. بغلش کردم و کمرشو چسبوندم به شکمم. گردنشو میبوسیدم و میخوردم. زهرای خوشگلم با اون پاهای نازش حالا تو بغل من بود! راستی از پاهاش بگم. یه کفش ظریف پاشنه کوتاه پوشیده بود. وقتی خواستیم بریم رو لحاف درشون آورد و من پاهاشو دیدم ولی انقد هیجانزده بودم که بجای اینکه اول پاهاشو ببوسم رفتم سراغ لبا و گردنش. تازه از حموم اومده بود و موهاش تمیز و شونه کرده بود. خلاصه چند دقیقه گردن و لباشو خوردم و بعد رفتم سراغ پستوناش. خودش تاپ و سوتینشو درآورد و روی زمین دراز کشیدیم. پستونای درشت و سفیدشو توی دستام گرفتم و شروع کردم به خوردنشون. هی میمالیدمشون و میخوردمشون و نوکشونو میمکیدم. از اون ورم شکممو از رو شلوار به کوسش میمالیدم و بالا و پایین میکردم. هنوز از خوردن پستوناش سیر نشده بودم که دیدم خیلی حشری شده، آه و ناله میکرد. بلند شد و شلوارش جین آبیشو درآورد. منم نگاش میکردم. شرتشم درآورد. یادم نیست شرتش چه رنگی بود. حالا زهرا جونم با اون اندام سفید ترکه و کوس کون بزرگش جلوی من بود! منم لباسامو درآوردم. یه کم رو زانو جلوی هم وایسادیم و لب گرفتیم و دوباره دراز کشیدیم. کیرم راست کرده بود اما نمیخواستم فعلا بکنمش. یه کم روش خوابیدم و دوباره پستوناشو خوردم و با دستم کوسشو مالیدم. خودش غلت زد پشت به من و یه لنگشو برد بالا. منم با یه دستم پستونشو مالیدم و با اون یکی دستم سوراخ کونشو مالیدم و انگشت وسطیمو کردم تو کونش. یه کم که انگشتمو تو کونش کردم گفت: آخ! چرا نمیکنی؟! گفتم: میکنمت خوشگلم، میکنمت عزیزم، مال خودمی، جووووون! یه کم دیگه انگشتش کردم و بلند شدم، به پشت خوابوندمش و لنگاشو باز کردم و بین پاهاش نشستم. حالا کوسش حاضر و آماده جلو من بود. کوسش یه کم مو داشت ولی این موضوع خیلی منو حشریتر کرد. دوباره روش خوابیدم و شکممو به کوسش مالیدم و موهای کوسش به شکمم مالیده شد. چه حالی میداد! دوباره زهرا جونم گفت: بکن دیگه! آه آه! دوباره بین روناش رو زانوهام نشستم. کیرم کوس زهرا رو میخواست. جاااان، چه کوسی داشت! ولی یه لحظه ترسیدم. گفتم: کاندوم بزنم؟ گفت: نه. این جوابش منو بیشتر ترسوند. گفتم: بذار بزنم. گفت: باشه، زود باش. از جیب شلوارم کاندمو درآوردم و بازش کردم و با دستپاچگی به کیرم زدمش. نوک کیرمو مالیدم به کوسش. خوب شد اسپری زدم، وگرنه همین لحظه آبم میومد! کم کم کیرمو تو کوسش کردم و روش خوابیدم. آروم آروم تلمبه میزدم و زهرا جونم آه و ناله میکرد. منم در گوشش میگفتم: جووون! میکنمت، مال خودمی! چه کوسی داره، آخ! چند دقیقه همینطور تلمبه زدم و کم کم سرعتمو زیاد کردم. زهرا هم با یه لحنی که دیوونم میکرد میگفت: آآآآآیییییی! واااااییی! آاخخخخ! آرومتر بکن، آرومتر، خواهش میکنم آرومتر، واااااایییی! خودمم دیگه داشتم از حال میرفتم. هنوز آبم نیومده بود! کیرمو درآوردم و گفتم: از عقبم میدی؟ گفت: اه، برو گمشو! دوباره کیرمو تو کوسش کردم و تلمبه زدم. یه لحظه زهرا آه بلندی کشید و ارضا شد. منم چند بار دیگه تلمبه زدم و آبم اومد. کیرمو کشیدم بیرون و کاندومو در آوردم. داشتم از حال میرفتم. بیحال بودم و تمام تنم عرق کرده بود. کنار زهرا جونم دراز کشیدم و بوسیدمش. چشماشو بسته بود. اما اونم به پهلو غلت زد و دستاشو دور گردنم انداخت. بعد از این ماجرا دو بار دیگه هم تو مغازه کردمش. یه بارم بردمش خونه یکی از دوستام کردمش. ولی دیگه با اکبر آقا دعوام شد و زهرا هم خونه شو عوض کرد و از اونجا رفت و دیگه نخواست رابطشو با من ادامه بده.

نوشته: حمید


👍 0
👎 0
22855 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

340177
2012-10-28 18:07:38 +0330 +0330
NA

خوب بود اما اینجا رسمه 1ایراد بگیرن فحشو بکشن توروت
من که اوایلو نخوندم زیادی طولانی بود کس شر هم قاطی داده بودی جلقم که میزنی جلقی…
تااومدیم بفهمیم زهرا چی به چی شد آبت اومد ما هم کیر به دست خشک شدیم.ریدی با این خاطرت کیره اکبر آقا توت مغازشو کردی مکان توقع داری بهت جایزه بده؟؟؟

0 ❤️

340178
2012-10-28 23:56:55 +0330 +0330
NA

وای که چه اسمی واسه این داستان انتخاب کردی پسر تو ذکریای رازی نیستی ؟
با این مغزت میتونی منچ بازی کنی ؟
یعنی واقعا به قدرت خدا پی بردم
ولی اشکال نداره امیدوارم فردا نیای بگی با دخترش ازدواج کردم
راستی اگه منچ نتونستی بازی کنی برشگردونی پشتش مار پله هم داره اونم تست کن
« شرکت تست هوش و موسسه معرفی بازیهای جلقی و فکری »

0 ❤️

340179
2012-10-29 06:02:36 +0330 +0330
NA

بد نبود واسه این بهت فش نمیدم کیری

0 ❤️