سکس در تعطیلات عید

1396/02/26

هیجده سالم بود و داشتم توی عید برای کنکور میخوندم روز شیشم عید بود که مادرم اومد بهم گفت سهیل امروز دایی اکبرت می خواد برای ناهار بیاد اینجا. منم گفتم: با زن وبچش؟ مادرم گفت: آره تو که مشکلی نداری؟ هان؟ میتونی درس بخونی؟ گفتم آره بابا مشکلی نیست یه سلام علیک میکنم بعدم میرم تو اتاقم درسمو میخونم.
مامانم از توی اتاقم رفت. من داشتم به زنداییم فکر میکردم،زن خیلی خشگل و سفیدی بود پستوناشم به نظر بزرگ میومدن، با خودم گفتم سوژه ی جق ما هم ردیف شد.
ساعت یازده بود که دایی اکبر با زن و بچش که هفت ماهشه اومدن خونمون. سر ناهار بودیم که تلفن خونه زنگ زد مادرم با خودش گفت "حتما کسی می خواد بیاد " بعد رفت سراق تلفن و بعد از چند دقیقه دو باره برگشت توی حال همون طوری که سر پا بود رو کرد به داییم و گفت: مامان بود میگه عموش مرده و ختمش امروز ساعت هفت توی یکی از مسجدای شهر شونه. داییم که شکّه شده بود با تعجب پرسید عمو حشمت رو میگی؟ وبعد مادرم سرش رو تکون داد و گفت آره
داییم گفت از این جا تا ساوه سه ساعت راهه و بعدش به مامانم گفت با ماشین من میریم.هنوز حرفش تموم نشده بود که من گفتم: من که نمیام کی حوصله ی ختم داره. مامانم هم گفت تو کجا با میای که این یجا رو بیای. زن داییم هم که رفته بود تو فکر یه دفعه ای به داییم گفت منم با این بچه راه نمیفتم تا ساوه بیام همین جا میمونم تا شما ها برگردید. داییم هم با صدای آروم و کشیده گفت: باشه.
ساعت حدود سه و نیم بود که داییم با مادرم از خونه زدن بیرون و فقط من موندم با زنداییم بچه هفت ماهش.
رفته بودم توی اتاقم و داشتم آهنگ گوش میدادم که گشنم شد و خواستم برم سر یخچال یچیزی بخورم ولی تا پام رو از در اتاقم بیرون گذاشتم زن داییم رو دیدم که با دکمه های باز جلوی تلوزیون نشسته و جفت پستوناش رو انداخته بیرون، پسر داییم هم تو بقلش داره شیر می خوره. همون لحظه اونم چشمش افتاد به من و برای یک لحظه چشم تو چشم شودیم. من که خیلی خجالت زده شده بودم سرم رو انداختم پایین و سریع رفتم توی آشپز خونه دریخچال رو باز کردم دنبال یچیزی برای خوردن میگشتم، با خودم میگفتم این مهناز چقدر راحته ها انگار نه انگار که … که یدفعه ای تصویر پستوناش اومد تو ذهنم، دوتا پستون درشت و سفید یه لحظه فکر کردم کاش من جای پسر داییم بودم داشتم اون پستونا رو مک میزدم. کیرم داشت کم کم سیخ میشد و زن داییم هم قشنگ جلوی یجچال نشسته بود، من یکمی خودم رو کج کردم تا کیرم معلوم نباشه که زنداییم با لحن کش داری گفت سهیل جان من یکمی ضعف کردم چیزی او تو هست بدی من بخورم؟
اینو که شنیدم بی اختیار پوز خند زدم ویه نگاه به کیرم که حالا سیخ شده بود و کاملا مشخص بود انداختم با خودم گفتم این خودشم میخاره وگرنه این سرو وضع و این مدل حرف زدن چه دلیل میتونه داشته باشه؟ خودم رو جم و جور کردم و یکمی بیشتر کج شدم تا کیرم مثلا مشخص نباشه بعدش با شیطنت گفتم موز داریم مهناز خانوم بیارم؟ که اون بلا فاصله با همون لحن گفت:این همه مدت داشتی دنبال موز میگشتی؟
من سرم رو برگردوندم سمتش و باخنده گفتم:“دیگه”
امیرعلی تو بقل زنداییم خوابش برده بود ولی هنوز زنداییم پستوناش رو جمع نکرده بود!
چار تا موز از توی یخچال برداشتم و گذاشتم توی بشقابی که روی اوپپن آشپزخونه بود وبا خودم گفتم این حتما یه فکری تو سرش داره همون موقعی که به داییم گفت من باهاتون ختم نمیام برنامش همین بود.
خیلی دسپاچه بودم پشت اوپن وایساده بودم تا کیرم تابلو نباشه که زنداییم گفت: سهیل تو چرا انقدر خجالتی هستی من زن داییتم دیگه بیا این جا پیشم بشین.
گفتم: آخه… یه لحظه صبرکن…
بعدش یکمی کیرم رو جابجا کردم تا کمتر بیرون بزنه و بشقاب موزها رو هم یکمی پایین تر گرفتم تا جلوی کیرم باشه ولی بازم تابلو بود دلم رو زدم به دریا و با خودم گفتم بی خیال بابا تو میخواستی باهاش جق بزنی حالاکه این میخواد بده داری خجالت میکشی؟
رفتم پیشش نشستم. زیر زیکی به پستوناش نگاه میکردم که اون یه دفعه ای امیرعلی که خوابیده بود رو گذاشت روی مبل بقلی و به من گفت عجب موز بزرگی!
منم که دیگه عین خیالم نبود گفتم کدومشون رو میگی زندایی؟

  • اونی که مال توئه
  • منظورت چیه؟
  • خودت بهتر از من میدونی منظرم چیه شیطون
  • والا چی بگم شیطنت رو شما شروع کردید
  • چرا که نه، چه اشکالی داره میدونم که دلت میخواد چرا پا پیش نمیزاری منتظری من یه کاری بکنم هان؟ اشکال نداره باشه ولی یادت نره شتر دیدی ندیدیا
    هنوز حرفش تموم نشده بود که بهش نزدیک تر شدم میخواستم لباشوبگریم که گفت: آهان اینه داره ازت خوشم میاد سهیل
    لبش رو گرفتم اونم سرم رو با دستاش گرفته بودو کمی بعدش سرم را به سمت پستوناش هل داد و گفت: شیر نمیخوای عزیزم. من خودم رو تقریبا انداختم روش و با ولع شروع کردم به مک زدن سینه هاش
    پستونای بزرگ و سفیدی داشت نوکشونم که زده بود بیرون حسابی حشریم میکرد . بد جوری پستوناش را مک میزم،کم کم داشت صداش بلند میشد هی میگفت:آه… آه… اوففف…سهیل عزیزم برو پایین تر برو پایین تر
    سرم رو به سمت شکمش هل میداد مگفت بیشتر بیشتر
    رفتم سراق شکمش و لیسش میزدم. نشستم رو زمین بین دو تا پا هاش شلوارش رو در آوردم با دست از روی شرت کسش رو میمالوندم که صداش خیلی بلند شد گفت جون… همینو میخواستم الآن منم میام سراق مال تو بعد با دستاش منو بالا کشید و منم سر پا وایسادم ،کیرم از از حشر داشت میترکید، از روی شلوار کیرم رو گرفت و گفت به نظر بزرگ میاد بعدش دستش رو کرد توی شرتم و کیرم رو گرفت منم سریع و شرت و شلوارم رو کشیدم پایین.کیرم تمیز بود چون دیشب رفته بودم حموم و پشمام رو زده بودم بو هم نمیداد.تا شلوارم رو کشیدم پایین سرش رو برد نزدیک کیرم و گفت:
  • مال تو از داییت بزرگ تر و تر تمیز تره
  • قابلت رو نداره زندایی مگه نگفتی ضعف کردی بزار دهنت تا سیرت کنم
  • زن دایی چیه الان میخوام مهناز صدان کنی عشقم
    اینو گفتو بعد کیرم رو گذاشت دهنش شروع کرد به ساک زدن کیرم توی دهنش با اون همه تفی که روی کیرم ریخته بود صدای شالاب شولوپ میدادو منم سرش رو با دو دستم گرفته بودم و داشتم به سمت کیرم هلش میدادم که احساس کردم کم کم دارم ارضاء میشم بهش گفتم: داره کم کم آبم میاد که سریع سرش رو کشید عقب و گفت هنوز لازمش دارم می خوام بریزش جای دیگم. بعد بلند شد و شرتش رو در آورد. با دست راستش دستم رو گرفت راه افتاد به سمت اتاقِ من و بادست چپش شروع کرد به مالوندن کسش.
    عجب کونی داشت سفید و تپل.
    مهناز موقع راه رفتن افتاد جلوی من .بالا پایین شدن کونش خیلی حشریم میکرد و من با دست محکم کوبیدم روی کونش و بلند گفتم داییم عجب چیزی رو صاحب شده بود که اونم گفت: الآن تو صاحبشی عشقم هم کونم هم کسم مال تو می خوام با این کیر گندت جرشون بدی.
    تو راه تلویزیون هم که خیلی وقت بود روشن بود و فقط صداش مزاهم بود خواموش کرد رفت توی اتاقم منم که فقط خیره شده بودم به کونش و کوسش که کمی از بین پاهاش مشخص بود دنبال خودش میکشید افتاد رو تختم و منم کشید سمت خودش و بعد گفت:
  • حالا نوبت توعه می خوام کوسمو حسابی خیس کنی
  • جون… ای به چشم
    سرم رو بردم بین پاهاش و مشغول به زبون زدن به کسش شدم بعد لبام رو گذاشتم رو کسش و هی مک زدم دیگه فقط صدای آ و اوهش رو میشنیدم با جیق آه میگفت: بیشتر بیشتراون اکبر بی عرضه هیوقت نتونست اینجوری به من حال بده عاشقت شدم سهیل تو و کیرت مال منید می خوام هر روز منو بگایی. بعد سرم رو به عقب هل داد و ادامه داد:
  • کیرت رو می خوام اونو بده بجم بجم داره حشر دیونم میکنه بکن تو بکن تو عشقم
  • کیر میخوای منم بهت میدم چار دست و پا بچرخ اون وری می خوام داگی بگامت
  • اوف… باشه بکن تو کسم کسم رو جربده خیلی حشریم سریع بکن تو
    روی تختم به سمت دیوار زانو زد و بعد دستاش رو گذاش روی بالشتم منم سر کیرم رو یکمی مالوندم در کوسش و یواش کردم تو که مهناز گفت: سریع… تند تر … تا ته بکن تو جرم بده
    من دیگه هیچی نمی فهمیده حشرم زده بود بالا سریع تلمبه میزدم اونم فقط جیق داد میکرد هی میگفت: آه ه ه… آه ه ه … بیشتر بیشتر عاشق کیرتم عاشق خودتم…اوفففف
    همین جوری که داشتم تند تند تلنبه میزدم صدای جیق اونو شنیدم که گفت دارم ارضائ میشم آبتو بریز توم به کسم آب بده سیرش کن.
    این حرف و که شنیدم از خود بی خود شدم تلنبه زدنم رو سریع تر کردم تا اینکه جند ثانیه بعد آبم اومد و ریختم توکسش کیرم رو از تو کسش در آورم و کنارش رو تختم دراز کشیدم بهش گفتم:
  • عاشقتم مهناز عاشقتم بازم میخوام بکنمت
  • جدی میگی؟ حالشو داری؟ ازت ممنونم از وقتی با داییت ازدواج کردم اینجوری حال نکرده بودم
  • آره فقط پاشو بریم اون موزایی که اون موقع آوردم رو بخوریم بعدش دوباره شروع مکنیم
  • چه قدر آب داشتی داره از کسم میریزه بیرون
  • یه هفته بود جق نزده بودم بد جوری بهم حال دادی این لطفت رو فراموش نمیکنم
  • من باید ازت تشکر کنم. فکرش رو هم نمیکردم که مرگ عموی مادر شوهرم راستی اسمش چی بود؟
  • حشمت
  • آره همون باعث بشه من انقدر حال کنم پاشو پاشو موزت رو بخور که من با اون کیر گندت حسابی کار دارم
  • باورت نمیشه امروز که مامان بهم گفت شما ها میاین یاد تو افتادم و به خودم گفتم سوژه ی جقم جور شد
    حرفم تموم نشده بود که باخنده گفت دیگه با من جق نمیزنیا هروقت هم که هوس کردی بیا خونم تا از خجالتت در بیام باشه؟
    بلند شد رفت به سمت حال و بعدش به منم گفت که بیام. امیر علی بیدار شده بود و انگار داشت به کیر من که دیگه خوابیده بود نگاه میکرد. مهناز امیرعلی رو بقل کردو یه موز هم داد دست من. با خنده به من گفت می خوای امیرعلی یه آبجی از پسر عمش داشته باشه؟
    منم خنیدم رفتم به سمت حموم. به مهناز هم گفتم نظرت چیه با هم یه دوش بگیریم اونم گفت باشه.
    امیرعلی رو روی مبل خوابوند وبا من اومد توی حموم. به زن داییم گفتم:
  • ساعت تازه پنجه ما احتمالا تا یازده دوازده وقت داریم
  • پس بیا اول یه حموم درست و حسابی بریم بعدشم من یه چیزی برای خوردن درست میکنم اون وقت میریم سراغ عشق و حالمون
  • باید دست پخت خوبی داشته باش مگه نه؟
  • باید امتحان کنی
  • فعلا میخوام اینو امتحان کنم
    اینو گفتم بعد دوباره یدونه محکم کوبیدم در کونش. بلند گفت آخ وسرش رو چرخوند سمت من و با لبخند هولم داد به سمت حموم.

نوشته: سهیل


👍 2
👎 7
42476 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

596139
2017-05-16 20:29:26 +0430 +0430

نظر شما چیه؟ ? 🙄 ?

2 ❤️

596164
2017-05-16 21:19:29 +0430 +0430
NA

تو راس میگی ولی کیر حشمت تو کونت (erection)

1 ❤️

596198
2017-05-16 22:58:48 +0430 +0430

اصلا کاری با این مورد ندارم که راجع به زن‌داییت نوشتی . نه اینکه موافق باشم ، اتفاقا مخالفم ، اما یه مورد هست که اصلا اینو تحت الشعاع قرار داده ، و اون اینه که :
مشنگ!!! ما رو خودت فرض کردی؟!!!
گفت : عجب موز بزرگی!!!
تو که راس میگی!! اما همون موز !!!

0 ❤️

596214
2017-05-17 03:35:37 +0430 +0430

آقای موز بزرگی…دانشجویِ آینده‌ی مملکت!..

غلط های املایی رو که بیخیال بشم، “خواموش” رو نمیشه نادیده گرفت…آخه خواموش؟… :-( خواموش؟… :-( یعنی تا حالا توجه نکردین که خاموش نوشته میشه؟ (dash)

2 ❤️

596218
2017-05-17 03:59:00 +0430 +0430

سه و نیم حرکت کردن و سه ساعت راه هستش چه ختمی بوده ساعت شیش و نیم! واسه دفن نرفتن یا خبر ندادن!

0 ❤️

596262
2017-05-17 10:13:10 +0430 +0430

هم کیر رستم و سهراب تو کونت

0 ❤️

596284
2017-05-17 14:27:05 +0430 +0430

تو مطمئنی که داییت کونت رو جر نداده و تو برعکسش کردی واسه ما
کیر به کوس خواهر داییت

0 ❤️