سکس در مدرسه شبانه روزی

1395/08/25

نکته: این داستان گی هستش…اولین داستانی هست که مینویسم…در اصل بخشی از رمانیه که دارم می نویسم اما این تیکه ش رو جدا کردم و یه داستان کوتاه یا خاطره ازش ساختم…
غیر واقعی هست…

من سه سال راهنمایی رو توی یه مدرسه شبانه روزی نزدیک به شهر خودمون درس خوندم…توی اون سه سالی که اونجا بودم همیشه سال بالایی ها و حتی خیلی از همکلاسیام دنبالم بودن… اما خب هیچ وقت به کسی رو نمیدادم و سعی میکردم جوری رفتار کنم که کسی جرات نکنه پاشو از گلیمش درازتر کنه…اما خب توی این مدت بودن کسانی که خودشون رو به اب و اتیش می زدن که خودشون رو به من نزدیک کنن یا از راه دوستی وارد بشن… یا یه جایی من رو تنهایی گیر بیارن و خفتم کنن…اما همیشه حواسمو و جمع می کردم و سر و گوشمم بعضی وقتا می جنبید… چون خودمم به بعضیاشون حس سکسی داشتم…اونم خیلی خیلی زیاد…دو تا از این پسرا به اسم وحید و علی بودن… وحید یه پسر با قدی متوسط بود و هیکل گنده و عضلانی…به خاطر این که اکثر بچه های اون مدرسه از روستاهای اطراف همون شهر می اومدن و چون از بچگی به کارهای بدنی عادت کرده بودن بدنهای خیلی خوش و فرم و عضله ای داشتن…وحید یه پسر بد اخلاق با یه صدای کلفت بود…علی یه پسر لاغر و قد بلند بود…این دو تا با هم دوست صمیمی بودن و توی مدرسه به علت سال بالایی بودن و این که سنشون خیلی بیشتر از بقیه بود ارشد خوابگاه حساب میشدن و سرپرست های خوابگاه خیلی مسئولیت ها رو به این دو تا واگذار کرده بودن… از همون موقعی که پام به مدرسه باز شد وحید و علی دور و بر من می پلکیدن… چندین بار هم علی نا غافل وقتایی که تنها من رو گیر می اورد می پرید و من رو ماچ می کرد…اون موقع که من 13 سالم بود وحید فکر کنم 20-21 رو داشت…چون ریشاش کاملا در اومده بود و موهای بدنش هم در اومده بود کامل و کاملا مردونه بود…خلاصه از این چیزا که بگذریم یه روز پنج شنبه بود و من میخواستم برم حمام… ساختمان سرویس بهداشتی و قسمت حمام ها یکی بود…که یک در از وسط باز میشد…سمت چپ قسمت سرویس های بهداشتی بود و سمت راست هم حمام ها قرار داشت که در قسمت حموم ها فقط پنج شنبه ها وجمعه ها باز میشد برای استحمام و غروبش هم بسته میشد… کلیدش رو هم سرپرست ها می دادن به همین علی و وحید و چند نفر دیگه از سال بالایی ها…
چون اون روز کارم خیلی طول کشید در طول روز نتونستم برم حموم و با یکی از همون سال بلایی ها صحبت کردم و با اکراه قبول کرد که برم حموم و زود بیام بیرون…منم به قصد گربه شور کردن خودم سریع لباس و شامپو و صابونم رو برداشتم و رفتم سمت حمام ها…وارد یکی از حمام ها که در سالمی داشت شدم…سریع لباسام رو کندم و آب سرد و گرم رو باز کردم و تنظیمش کردم و وقتی دمای اب متعادل شد رفتم زیر دوش…هنوز 2-3 دقیقه نشده بود که دیدم یکی در میزنه…فکر کردم یکی همون پسره هستش که بهم اجازه داد بیام حموم کنم و گفتم حتما الان اومده بگه که زود بیام بیرون و میخواد در حموم رو ببندم…در رو که باز کردم و کله م رو بردم بیرون ببینم کیه…دیدم وحید پشت دره…جا خوردم…گفتم:
ـ من اجازه گرفتم…الان زود حموم می کنم میام بیرون…
با لبخند کجی گفتم:
ـ اشکالی نداره عزیزم راحت باش در حموم رو هم بستم که کسی نیاد…
کمی ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم… گفتم:
ـ مرسی… زیاد طول نمی کشه…
و میخواستم در رو ببندم که پاش رو گذاشت لای در…هر چی فشار اوردم دیدم پاش رو برنمی داره…گفتم:
ـ چکار داری می کنی؟
ـ منم امروز حموم نکردم…بذار بیام داخل با همدیگه حموم کنیم…
و همزمان با این حرفش در حموم رو هل داد و وارد بشه…مانعش شدم:
ـ بذار من شرتم رو بپوشم…
ـ نمیخواد بابا…مگه دختری که رو میگیری…منم الان میام لخت میشم…
قبول نکردم و به زور در حموم رو بستم و سریع شرتم رو کردم پام…مشت زد به در و گفت:
ـ زود باش دیگه… در رو میشکونما…
چون میدونستم چقدر کله خرابه و کله ش بوی قرمه سبزی میده…تندی شلوار و پیرهنم رو تنم کردم و سریع در رو باز کردم… خودشو انداخت داخل حموم…وقتی دید من کامل لباس پوشیدم گفت:
ـ ترسیدی بخورمت زود لباستو پوشیدی…
جواب ندادم…فقط چپ چپ نگاش کردم…اونم دیگه چیزی نگفت و شروع کرد به دکمه های پیرهنش رو باز کردن و سریع پیرهنش رو از تنش در اورد… چه هیکلی داشت…سبزه و خیلی درشت و عضله ای بود…هر چی می خواستم نگاه نکنم باز خود به خود چشمام برمیگشت و براندازش می کرد…با هر حرکتش عضله های یه جاییش منقبض میشد…چقدر موهای سینه اش خوش حالته…سینه های پر مویی داشت…با خودم گفتم…این مگه چند سالشه که اینقدر درشت و پر مو هستش…احتمالا 20-21 باشه…حتما دیر اومده مدرسه یا مردود شده…
شلوارش رو هم از پاش در اورد…پاهاش هم تقریبا پر مو بود…می خواست شرتش رو هم در بیاره…یه نگاه به من انداخت و وقتی که دید من دارم با چشمای درشت شده نگاهش می کنم…نمی دونم چه فکری کرد که منصرف شد و رفت سمت دوش…عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و گفتم:
ـ حداقل میذاشتی من برم بیرون بعد لخت میشدی…
دوش رو باز کرد و گفت:
ـ تو مثل دخترا رو میگیری…ترسیدی بخورمت…
کم نیاوردم و جواب دادم:
ـ همینه که هست…دوست ندارم کسی بدنمو ببینه…
ـ ای وای مامانم اینا…
با شنیدن لفظش یه ایشی گفتم و رومو برگردوندم و به سمت در رفتم که برم بیرون…دستمو گرفت و کشید…گفت بیا یه کم مشتمالم بده بعد برو…با اکراه قبول کردم و گفتم:
ـ پس دوش ببند که خیس نشم…میخوام زود برم…
به حرفم گوش داد و سریع دوشت رو بست… روی زمین نشست و آماده مشتمال دادن شد…گفتم:
ـ من زورم زیاد نیستا…
گفت:اشکالی نداره…
اروم با دستام کتفشو گرفتم و شروع به فشار دادن کردن…فشار های آروم آروم می اوردم…بعد بازوهاشو گرفتم و فشار دادم…خیلی هیکلش ورزیده و محکم بود…هر جاییشو می گرفتم عضله بود که می اومد زیر دستم…دستام رو آروم بردم سمت سینه ش و ماساژش دادم…خیلی لذت بخش بود رو سینه ی سفت و پر مویی که داشت دست می کشیدم…حواسم رو جمع کردم که یه دفعه اختیارمو از دست ندم…
خیلی می ترسیدم…از این که آبروم بره توی مدرسه…اون موقع دیگه نمی تونستم سرم رو بالا بگیرم…بعد از این که کمی ماساژش دادم…مشخص بود که اونم داره کلی لذت میبره…با بدجنسی محکم با دست کوبیدم تو کمرش و گفتم:
ـ خب دیگه بسته…زیادیت میشه…من باید برم…
برگشت و با نگاه ملتمسانه نگاهم کرد…بهش محل ندادم…چون می ترسیدم دیگه کم کم خودم اختیارمو از دست بدم و کار دست خودم بدم…بهش توجهی نکردم و شامپو و لباسای کثیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم…اونم وقتی دید که من دارم میرم…دیگه چیزی نگفت و همون جوری سرجاش واستاده بود و من رو نگاه می کرد…
نمی دونم چجوری فهمیده بود که من توی حمام هستم…اومده بود دنبالم…و میخواست از فرصت استفاده کنه…فکر کنم خودش و این علی کلا زاغ سیاه منو چوب می زنن…مثل این که بدجور دندون تیز کردن واسه من…خیلیم به خودش مطمئن بود…فکر می کرد وقتی من هیکلشو ببینم وا میدم و چیزی نمیگم…بچه پررو…(البته اشتباه هم نکرده بود )دروغ چرا خودمم خیلی به وحید حس داشتم و یه جورایی ازش خوشم می اومد…از تیپ و ظاهرش…هیکلش…اخلاق خشن و تندش…اما همیشه با من مهربون بود و حتی با این که بعضی وقتا میفهمیدم حرصش رو در میارم اما همیشه با من مدارا میکرد و همین چیزا باعث میشد بفهمم که من رو خیلی دوست داره و بیشتر به خودم مغرور بشم…افرین اقا آئین…گاهی شیطنت می کردم…اما همیشه حواسم بوده که بعضی از خط قرمز ها رو رد نکنم… از این که لفظ اوبی و کونی بیفته پشت اسمم می ترسیدم…برای همین حواسم رو جمع می کردم…که زیاد تند نرم توی این موضوعات…و کارهام همش برام حکم تفریح و سرگرمی داشت…و فکر دیگه ای نمی کردم…
هنوز پیرهنم رو نپوشیده بودم که دستم رو گرفت وکشیدم عقب…اونقدر محکم من رو کشید عقب که پرت شدم توی بغلش…هر دو دستش رو قفل کردم دورم و من رو توی بغلش محکم گرفت و گفت:
ـ نمیذارم از دستم در بری دیگه همچین فرصتی گیرم نمیاد…
سرش رو اورد نزدیک گوشم و با صدای بمش گفت:
ـ بهت قول میدم هیچکی از امروز هیچی نمی فهمه و اصلا اذیتت نمی کنم…
همین طور که توی گوشم اروم اروم حرف می زد یکی از دستاش رو شل کرد و برد پایین و از روی شرت کیرم رو گرفت و فشار داد و شروع کرد به مالیدنش…
ـ قول میدم بهت…وحید هیچ وقت زیر قولش نزده…توی این مدت با من باش…منم همه جا هواتو دارم و نمیذارم هیچکی نگاه چپ بهت بندازه…من رو که می شناسی…
آره می شناختم و می دونستم به خاطر رفتار جدی و خشونت ذاتی که توی ظاهر و رفتارش هست همه ازش حساب میبرن و کسی جرات نمیکنه روی حرفش حرف بزنه… با حرفاش اروم تر شدم و کم کم دست از تقلا کردن برداشتم…دروغ چرا منم خیلی بهش حس داشتم و چی از این بهتر اگه اون واقعا هوام رو داشت همه جا و نمیذاشت بقیه اذیتم کنن… چون واقعا دیگه از ازار و اذیت های بقیه کلافه شده بودم…
وقتی حس کرد که من اروم تر شدم و خیالش راحت شد…دستش رو برد توی شرتم و کیرم رو گرفت توی دستش و با دستهای سبزه و بزرگش کیرم رو اروم اروم فشار میداد…با اون یکی دستش سینه م رو گرفت و چند بار فشار داد و بعد نوکشون رو با نوک دو تا انگشتش میکشید… این کاراش باعث شد که حس شهوتم برانگیخته بشه و منم خودم رو از پشت بهش فشار میدادم…سفتی کیرش رو حس می کردم بین لمبرام…که از روی شرت فشار می اورد…من رو برگردوند و چسبوندم به دیوار لباش رو چسبوند به لبم و تند تند شروع کرد به خوردن…زبونم رو میک میزد…هر دو تا دستش رو گذاشت رو کونم و اروم اروم چنگ میزد و فشار میداد…
کاملا تحریک شده بودم و داشتم بی اختیار میشدم…دستم رو حلقه کردم دور کمرش و دستام رو اروم اروم مثل نوازش روی کمرش می کشیدم…سینه های سفت و پر از موی که داشت و چسبیده بود بهم رو کاملا احساس می کردم و لذت میبردم…
همون طور که از بالا داشت لب میگرفت ازم…شرتم رو یهویی کشید پایین کاملا…هنوز خجالت میکشیدم…دست بردم که جلوشو بگیرم اما خیلی سریع دستهای من رو گرفت و مثل نشانه تسلیم چسبوند به دیوار…اومد پایین و شروع کرد به خوردن گردن…پایین تر سینه…همین طور لیس زد تا رسید به نوک ممه و کرد توی دهنش و اروم میک میزد و ریز ریز گاز می گرفت…نمی دونستم اینقدر حس دارم نسبت به این کار… کاملا اختیارم رو از دست داده بودم…منم خجالت رو گذاشتم کنار و کیرش رو از روی شرت لمس کردم…
جا خوردم…سایزش خیلی بزرگ بود…از روی شرت این رو کاملا حس می کردم…وقتی دید من دارم لفتش میدم خودش شرتش رو کشید پایین…موهای روی شکمش خیلی خوش حالت تا پایین هم کشیده شده بود و اطراف کیرش رو گرفته بودن…یه کیر تیره رنگ و خیلی بزرگ…سایزش اونجور که بعدها فهمیدم 21 بود…
خودش دست من رو گرفت و گذاشت روی کیرش…کیرش رو توی دستم گرفتم و براش مالیدم…دیگه اصلا حواسم نبود که اونم دیگه مشغول نیست و با چشمهای خمارش داره من رو نگاه می کنه…دستش رو گذاشت رو شونه هام و من رو خم کرد و کیرش رو اورد جلوتر…میخواست براش ساک بزنم…روی دو تا زانوهام جلوش نشستم و از خایه هاش اروم کیرش رو لیس زدم و اومدم تا نوکش…چند بار این کار رو کردم…کاملا مشخص بود که حالش رو خیلی خراب کردم با این کارم…نوک کیر گنده ش رو کردم توی دهنم و کم کم تا جایی که جا داشت دهنم کیرش رو خوردم…شهوتش زد بالا و سرم رو گرفت توی دستش و کیرش رو با فشار هل داد داخل دهنم و تند تند عقب و جلو می کرد…منم کاملا داشتم لذت میبردم…کیرش کامل توی دهنم جا نمیشد…یه کمی از بیشتر از نصف کیرش می رفت توی دهنم کاملا…همین طور که ساک می زدم دستم رو روی پاهای پر مو و شکمش می کشیدم…یه کم که سام زدم واسش دهنم خسته شد…
دستم رو گرفت و بلندم کرد و با صدایی که از شدت شهوت و خواستن میلرزید گفت:
ـ برگرد دستاتو بچسبون به دیوار…
کاری که گفت رو انجام دادم…خودش از دو طرف کمرمو گرفت و کشید سمت خودش… کونم به سمتش یه کمی قمبل شد…با یکی از دستاش کیرمو گرفت توی دستاش و شروع کرد با مالیدن و با اون یکی دستش…یکی از انگشتاشو با یه کمی فشار کرد توی سوراخم…
خیلی تنگ بود…با همون یه دونه انگشتش هم درد رو حس می کردم…صورتش رو چسبوند به صورتم و بوسه های ریز میکرد لپم رو و زبونشو می کشید رو لپم و گوشم رو میخورد… کاملا غرق لذت بودم…بعد از چند دقیقه دیدم دو انگشتی داره میکنه توی سوراخم… اونقدر غرق لذت بودم که اصلا نفهمیده بودم…با صدای بمش گفت:
ـ اوووف…چقدر تنگی تو…مال خودمی فقط فهمیدی؟ خودم اوپنت می کنم دیگه مال خود خودم میشی… اگه ببینم یا بشنوم رفتی با کسی…می کشمت…
نمی دونم توی اون شرایط چرا اینقدر خشن شده بود…حتی توی سکسش هم خشونت ذاتیش رو داشت…دستش رو اورد بالا و چونه رو گرفت توی دستش و صورتم رو برگردوند سمتش گفت:
ـ بهم قول میدی فقط با خودم باشی؟ من خیلی غیرتیما…دوست ندارم چیزی که مال منه کس دیگه حتی بهش نگاه کنه…فهمیدی؟
اب دهنم رو قورت دادم و اروم سرم رو به نشونه باشه تکون دادم…تایید من رو که دید باز از خودش بیخود شد و لبامو کرد توی دهنش و شروع کرد به خوردن…اونقدر شهوتش زیاد شده بود که از شدت شهوت داشت لبام رو از جا میکند…کیرش رو کرد لای پاهام و عقب و جلو کرد…صدای نفس های هوس آلودشو کنار گوشم می شنیدم…بزرگی و کلفتی کیرش رو کاملا احساس می کردم بین پاهام…
کونم که جا باز کرده بود دیگه بهم گفت: خم شو دستاتم بچسبون به دیوار…
بعد کیرش رو تنظیم کرد روی سوراخم و با دوتا دستاش کمرمو گرفت و نوک کیرشو گذاشت دم سوراخم و یه کمی فشار داد…یه ذره از کیرش که رفت داخل درد رو احساس کرد…صدای ناله م بلند شد…گفت:
ـ یه کم تحمل کن…بره داخل دردش کمتر میشه…
بازم فشار داد…دردش شدید تر شد…ناله هام که بلند تر شد با یکی از دستاش جلوی دهنم رو گرفت و بقیه کیرش رو یهو کرد داخل…دستش رو از درد گاز گرفتم…ثابت واستاد و یه کم که ارومتر شد…شروع کرد به تلمبه های اروم زدن…درد داشتم هنوزم…با اون یکی دستش کیرمو گرفت توی دستش و مثل جق زدن عقب و جلو می کرد…با اینکارش منم لذت میبردم…درد رو کمتر حس میکردم…همین طور می مالید و از پشت تلمبه میزد و نفس نفس میزد…گفت:
ـ دیدیش اخرش به دستت اوردم…جووون…خیلی میخواستمت…مال خودم شدی دیگه… سندت خورد به اسم خودم…
همین طور حرف میزد و کیرش رو عقب وجلو میکرد…بعد از چند دقیقه تلمبه هاش تندتر تندتر شد…درد و لذت قاطی شده بود…هم لذت میبردم هم درد میکشیدم…اونقدر برام جق زد تا بالاخره ابم اومد…با فشار پاچیده شد رو زمین…اونم یهو با شدت هر چی تمام تر کیرش رو تا ته فشار داد توی کونم و من یه چیز گرم رو توی کونم احساس کردم…ارضا شده بود و ابش اومد… نفس عمیقی همراه با یه ناله ی زوزه مانند کشید…کیرش رو داخل کونم در نیاورد تا وقتی که کامل ابش خالی شد…بعد کیرشو کشید بیرون و خم شد و ازم چند تا لب گرفت و گفت:
ـ مرسی…دیگه مال خودم شدی…خودم اوپنت کردم…بهت قول میدم همه جا هواتو داشته باشم… توام باید قول بدی که مال خودم باشی…فهمیدی؟
جواب دادم:
ـ باشه…
با کمی خجالت روی انگشتای پام بلند شدم و لباشو بوسیدم…بعدشم خودش لباسام رو تنم کرد… با این که ظاهر خشن و نخراشیده ای داره و اخلاق خیلی تند…اما این رفتاراش خیلی خوب بود…وسایلم رو که جمع کردم واستادم تا اونم لباس پوشید… از دیدنش لذت می بردم… حوله بر برداشته بود و بدنش رو خشک می کرد… بدنش واقعا سکسی و محشر بود…کلا بادم خوابیده بود دیگه…هنوز مزه سکسی که داشتیم زیر دهنم بود…با هم از حموم اومدیم بیرون و وارد خوابگاه شدیم…
پایان

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه…اگه استقبال بشه بازم می نویسم…

نوشته: idin98ii


👍 12
👎 3
51707 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

566316
2016-11-28 23:12:27 +0330 +0330

خوب بود.
لایک

0 ❤️

949587
2023-09-26 00:54:31 +0330 +0330

عالی

0 ❤️