سکس رها و دختران ورزشکار (1)

1393/02/18

سلام… من رها هستم. 25 سالمه،180قد،68کيلو وزن دارم. مربي واليبالم. تيپم پسرونس و واسه همينم يجورايي تو شاگردام بالا خواه زياد دارم.
ماجرا از اون روزي شروع شد که به خاطر کارم مجبور شدم خونه رو عوض کنم و از تجريش برم تهرانپارس… من تنها زندگی ميکنم وتقريبا آدم جدي هستم… روز شنبه صبح بيدار که شدم دوش گرفتمو حسابی به تيپم رسيدم… ولي اصلا حوصله برخورد با آدما و محيط جديدو نداشتم. سوار ماشین رفتم سالن. از در که وارد شدم انگار کل سالنو برق گرفت کم مونده بود کار دسته خودم بدم که زودتر خودم گفتم راحت باشيد،دخترم… اينو گفتم و گوله رفتم دفتر مدير سالن… سانس مو مشخص کردو گفت به سالن شقايق خوش آمديد.خانم مدير يه دختر جذاب با موهاي لخت مشکلی که تا کمرش ادامه داشت ،چشماي درشت وکشيده ولباي قلوه اي که هر کسيو جذب خودش ميکرد. وقتی حرف ميزد حتی واسه يک ثانيه چشم ازش برنداشتم خودشم متوجه نگاهم شدو با يه لبخند وسوسه انگيزي گفت:از اينکه انقدر با دقت به تمام حرفام گوش کردين واقعا ممنونم،دستشو دراز کردو منم دست دادم ولي نميدونم چرا دلم نميخواست دستشو از دستم جدا کنم. با دست ديگه دستمو لمس کردو آهسته گفت اميدوارم نظم اينجا با وجود شما پا برجا بمونه ،مستقيم زل زد تو چشمامو منم همونطوری که دستم و از دستش جدا ميکردم گفتم اميدوارم. چند ثانيه تو چشماي همديگه خيره شده بوديم که صداي جيغ بچه ها تکونمون داد بي اختیار دويديم سمت صدا که ديدم ميله هارتل گوزک پاي يکي از دخترا رو که اسمش گلسا بود رو شکسته. از شدت درد فقط اشک ميريخت… رفتم سمتش پالتومو پيچيدم دورشو بغلش کردم بردمش سمت در که لیلا(خانم مدير ) داد زد رها!! ؟؟کجا ميبريش؟؟گفتم: سينما… خوب دارم ميبرم بيمارستان ديگه،… گلسا که دستشو دور گردنم حلقه کرده بود وسرش رو سينم بود،سرشو اورد بالا يه لبخندي زدو گفت اسمت رها ست؟ نگاش کردم گفتم اره جوجو… تو اين فاصله لیلام حاضر شدو اومد که بريم بيمارستان
مثل ديونه ها رانندگی ميکردم از فلکه چهارم تهرانپارس تا بيمارستان تهرانپارسو 3-4دقيقه اي رفتم

حالا تصور کنيد داره برف مياد منم فقط يه پليور مشکلی با ي شلوار چرم… گلسا با ي تاپ وشلوارک قرمز که لاي پالتوي من مثل نگين انگشتر ميدرخشيد… وارد بيمارستان که شديم يجوري نگامون ميکردن که انگار دارن خواب ميبينن… خلاصه پاشو گچ گرفتنو خانواده گلسا اومدن که ببرنش من تو اتاق پيشش بودم داشتم لباسايي که مامانش اورده بودو تنش ميکردم که گلسا بي مقدمه دستشو حلقه کرد دور کردنمو لباي داغشو گذاشت رو لبم،قبلم داشت از تو سينم کنده ميشد…
چند ثانيه بيحرکت بوديم که گلسا آروم لباشو باز کردو زبونشو کشيد رو لبم ديگه طاقت نياوردمو دستمو لاي موهاش انداختمو لباشو مثل ديوونه ها خوردم تمام تنم گر گرفته بود يهو در اتاق وزدن من خودم کشيدم عقب لیلا بود… ي نگاه به من و گلسا کردو با يه لحن معني داري گفت اگر حاضر شدين بريم ؟مثل مجسمه خشکم زده بود گلسا به دادم رسيدو گفت آره بريم… دوباره خواستم بغلش کنم که لیلا نگام کردو گفت عاشق… ويلچر بغل تخت هست
منو لیلا با هم برگشتيم سالن… تمام راه يک کلمه ام حرف نزديم…

جلسه بعد دوشنبه بود تمام اين دو روز فکرم درگير اون لبي که گلسا ازم گرفت بود
پيراهن مردونه مشکلی با يه شلوار جين مشکلی پوشيدمو کلی به خودم رسيدم رفتم سالن. صداي ضربان قلبم مو بوضوح ميشنيدم. وارد سالن که شدم رفتم پيش لیلا در زدم با همون صداي جدي ولي جذاب گفت بفرماييد. درو باز کردم يک آن خشکم زد… واي خداي من… تصور اينهمه زيبايي لالم کرده بود. يه تاپ وشلوار اديداس جذب تنگ سفيد که قسمتي از شکم صاف لیلا از بينش معلوم بود با يه ارايش غربي موهاي لخت مشکلی که روي شونه هاش ريخته بود… اومد سمتمو دستمو گرفت کشيد تو اتاق درو بست با يه اخم که زيباييشو صد برابر ميکرد گفت رها!! ؟؟؟؟چرا اينجوري نگام ميکني!!! ؟؟؟بدون اينکه حرفي بزنم رفتم سمتش… تکيه داده بود به در… دستاشو گرفتمو محکم چسبيدم بهش انقدر نزديک شده بودم که گرماي نفسهاش رو صورتم حس کردم… مبهوت نگام ميکرد… تا خواست حرفي بزنه لبامو گذاشتم رو لبشو دستاشو پشت سرش با يه دستم قفل کردم… اول مقاومت کردو خواست صورتشو عقب بکشه که با دستم چونشو گرفتم… لباي نيمه بازم ديونه ترم کردو اينبار لب پايينشو چنان ميکي زدم که حس کردم ديگه مقاومت نميکنه زبونشو کشيد رو لبمو اروم گفت ديونه حالمو بد کردي دستامو ول کن دارم ديونه ميشم…
جلسه بعد دوشنبه بود تمام اين دو روز فکرم درگير اون لبي که گلسا ازم گرفت بود
پيراهن مردونه مشکلی با يه شلوار جين مشکلی پوشيدمو کلی به خودم رسيدم رفتم سالن. صداي ضربان قلبم مو بوضوح ميشنيدم. وارد سالن که شدم رفتم پيش لیلا در زدم با همون صداي جدي ولي جذاب گفت بفرماييد. درو باز کردم يک آن خشکم زد… واي خداي من… تصور اينهمه زيبايي لالم کرده بود. يه تاپ وشلوار اديداس جذب تنگ سفيد که قسمتي از شکم صاف لیلا از بينش معلوم بود با يه ارايش غربي موهاي لخت مشکلی که روي شونه هاش ريخته بود… اومد سمتمو دستمو گرفت کشيد تو اتاق درو بست با يه اخم که زيباييشو صد برابر ميکرد گفت رها!! ؟؟؟؟چرا اينجوري نگام ميکني!!! ؟؟؟بدون اينکه حرفي بزنم رفتم سمتش… تکيه داده بود به در… دستاشو گرفتمو محکم چسبيدم بهش انقدر نزديک شده بودم که گرماي نفسهاش رو صورتم حس کردم… مبهوت نگام ميکرد… تا خواست حرفي بزنه لبامو گذاشتم رو لبشو دستاشو پشت سرش با يه دستم قفل کردم… اول مقاومت کردو خواست صورتشو عقب بکشه که با دستم چونشو گرفتم… لباي نيمه بازم ديونه ترم کردو اينبار لب پايينشو چنان ميکي زدم که حس کردم ديگه مقاومت نميکنه زبونشو کشيد رو لبمو اروم گفت ديونه حالمو بد کردي دستامو ول کن دارم ديونه ميشم…
دستاشو ول کردم همونطور که داشت زبونمو ميخورد دستشو برد سمت کليد درو قفل کرد…اصلا حال خودمو نميفهميدم صداي نفسام اتاق و پر کرده بود بغلش کردم بردم سمته کاناپه اي که کنار ميزش بود خوابوندمش رو کاناپه دستمو از زير تاپش برد تو که تازه متوجه شدم سوتين نداره همينکه دستم به نوک سينش خورد يه آهي کشيد که بدجوري تحريکم کرد منم خواستم ديوونه ترش کنم از رو تاپش نوک سينشو با دندون گرفتم.
دستمو گرفت گذاشت رو کسش ومرتب کمرشو بالا و پايين ميکرد گفت واي رها دارم ميميرم تو رو خدا يکاري کن آروم شم منم که ديگه رو پا بند نبودم شلوارشو در آوردمو از رو شورتش با انگشتم با چوچولش بازي ميکردم که با يه حرکت چرخيدو اومد رو پاهام نشست… دستاشو کرد لاي موهامو سرمو گرفت بالاو با اون يکي دستش سينشو گرفت کد تو دهنمو يا ي ه شهوت خاصي گفت بخورش رهاي من نوک سينشو يجوري ميک ميزدم که احساس کردم الانه که به شير برسم… پام لاي پاهاش بودو مرتب کس داغو خيسه ميکشيد رو رون پاهاي من يواش يواش دکمه هامو باز کردو لباسمو در آورد… گفت رهاااااا لامصب تو تمام بدنت عضله است… اينو گفتو مثل ديوونه ها تمام تنمو ميک ميزد
دوباره خوابوندمش رو تختو شورتشو در آوردم… اوفففففففف پدر سگ کس نبود که… هلوي پوست کنده بود… انقدر حشريم کرده بود که تا بخواد بخودش،بجنبه زبونمو کردم تر اون سوراخ تنگو داغش آهي کشيدو گفت اااااااخخخخخخ رهااااا پارم کردي لعنتي… هر بار زبونمو ميکردم تو کسش و در مياوردم حشري تر ميشد…
_رها بکن توش
_ديوونه پردت پاره ميشه
_رها سگم نکن… ميگم پارش کن
يهو دستمو گرفتو کرد توش يک لحظه پاره شدنشو حس کردم دستم داغ شد از شدت درد بازوي منو گاز گرفت. دستم کاملا خوني شده بود ديگه کار از کار گذشته بود منم شروع به تلمبه زدن با دست کردم چند ثانيه بعد بدنش لرزشي کرد که فهمیدم ارضاء شده خوابيدم روشو بي هيچ حرفي فقط لباشو ميخوردم

نوشته: رها


👍 1
👎 0
99459 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417964
2014-05-08 11:14:00 +0430 +0430
NA

o_0

0 ❤️

417965
2014-05-08 16:13:25 +0430 +0430
NA

سلام .منم که معلوم نیست چی هستم…
خوشو قت شدم از معرفی خودم.
اقا مثل هاپو دروغ میگه.اصلا تو فلکه چهارم باشگاه شقایق نداریم.
گفتم بگم در جریان باشید.
.
.
.
.
خالی بند گوزو

لت وپار

0 ❤️

417966
2014-05-08 16:56:44 +0430 +0430
NA

داستان خارج از ایران بود.؟ مرد تو باشگاه خانما با این وضعیت! عجب

0 ❤️

417968
2014-05-08 20:41:40 +0430 +0430
NA

سال 1972 که گادفادر اومد بیرون مردم اگه مارلن برندو و الپاچینو رو تو خیابون میدیدن اینطوری هجوم نمیبردن روشون که تو راجع به خودت توهم زدی :|

0 ❤️

417969
2014-05-09 08:56:52 +0430 +0430
NA

این یه داستان لز بود…

0 ❤️

417971
2014-05-09 16:44:34 +0430 +0430
NA

مجبوری دروغ بگی و اینقدر فحش بخوری؟

0 ❤️

417975
2014-08-29 11:53:25 +0430 +0430
NA

کس شعر کفتی

0 ❤️