سکس سه نفره ما

1395/09/17

**شرایط خاص فصل اول
سلام به همه
امیدوارم شب و روزتون خوب باشه
اسم من کورشه
5 ساله که ازدواج کردم . از زندگیم هم کاملا راضی هستم . با خانومم خیلی صمیمی و راحت هستیم ، تو زندگی اول دوستیم بعد زن و شوهر . پس از یک کش و قوس دو ساله تو دانشگاه در نهایت با هم دوست شدیم و بعد هم دوستیمون به ازدواج ختم شد . خانواده خانومم یک خانواده شش نفره بود . 4 تا دخترن و خداروشکر داداش ندارن . ندا که همسر منه ، نیلو و نازی و نگار هم به ترتیب سن خواهراشن . ندا 25 سالشه ، نیلو 24 ، نازی 21 و نگار 18 .
منم که27 سالمه و خیلی خیلی با خواهر خانومام صمیمی هستم . واقعا مثل خواهرهای نداشتم میمونن . خانواده خانومم ازون خانواده های راحتن و حجاب تقریبا یک موضوع بی اهمیته واسشون با این وجود من بعد از مدتی کاملا با این قضیه کنار اومدم و نحوه پوشششون هیچ تاثیری روم نمیذاره .
از این حواشی بگذریم . 2 سالی بود رفته بودیم سر خونه خودمون و زنگی خوب و خوشی داشتیم . یک شب ندا سوالی ازم پرسید که واقعا گیج و غافلگیرم کرد . سکسمون تموم شده بود و لخت تو بغل هم دراز کشیده بودیم . منم داشتم با موهاش بازی میکردم
کورش ؟
جانم ؟
یه سوال بپرسم ؟
بپرس عشقم
قول میدی راستش رو بگی ؟
مگه من تا حالا به تو دروغ گفتم ؟
نه … اما این فرق داره
چه فرقی ؟
اااااا…فرق داره دیگه
خخخخخ … بپرس عشقم
قول بده راست بگی
باشه ، قول میدم
میخوام بدونم بزرگترین فانتزیت تو سکس چیه ؟
فانتزی من تویی …
کورش طفره نرو …قول دادی
راستش کمی غافلگیرشده بودم . موند چی بگم . به من من افتادم
تا حالا بارها به این فانتزی فکر کرده بودم اما جرات بیانش رو نداشتم
چطور میشد از دست این دختر شیطون فرار کرد و پیچوندش ؟ این تنها چیزی بود که در ذهنم میگذشت
کورش؟با توام…چرا رفتی تو فکر
هیچی عشقم ، موندم چی بگم
بگو دیگه ، قول دادی
میدونم قول دادم اما روم نمیشه…
اما قول دادی
میدونم عزیزم اما واقعا روم نمیشه
مگه چیه فانتزیت نامرد ؟؟
ااااا … ندا ؟ بی خیال شو دیگه
اصلا خودت بگو ببینم فانتزیت چیه
اگه من بگم تو هم میگی ؟
حالا تو بگو
نه … باید قول بدی
تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم…باید خجالت رو میذاشتم کنار
آره … تو بگو منم میگم
قول دادیا…
قول.اما بعد این ماجرا همه چی رو فراموش میکنیم…هردو . باشه ندا ؟
اوهومم…موافقم
پس بگو …
راستش فانتزی من سکس با هم جنسمه … واقعا به لز علاقه دارم و دوست دارم تجربش کنم
بعد این جمله سریع دستاش رو گذاشت رو چشماش
خندیدم…خدا رو شکر کردم که فانتزیش به کثیفی و خبیثیه فانتزی من نبود
ناگهان یک راه فرار به ذهنم رسید . دوست نداشتم بدونه فانتزیم سکس سه نفره به صورت اف ام افه.
تو این فکر بودم که گفت ناراحت شدی ؟
نه عشقم … تعجب کردم
چه تعجبی ؟
آخه فانتزی من همیشه این بوده که لز تو با یک دختر دیگرو از نزدیک ببینم … کلا همیشه به دیدن فیلم های لزبین ها علاقه داشتم …
صورتم گر گرفته بود … ندا از هیجان گونه هاش گل انداخته بود و صدای قلبش رو میتونستم بشنوم
هر دو تحریک شده بودیم…من کشیدمش تو بغلم و لبامون تو هم گره خورد…اینقدر تحریک شدیم که یک بار دیگه سکس کردیم و بعد از هم قول گرفتیم حرفها رو فراموش کنیم و خوابیدیم .
دو هفته ای از اون شب گذشت … کم کم داشتیم به روال عادی بر میگشتیم . تو اون دو هفته بالغ بر شش بار سکس کردیم.صحبت های اون شب به شدت تحریکمون کرده بود و کم کم داشت زندگی به روال قبل برمیگشت.
یک روز تو کارخونه بودم که ندا زنگ زد …
کورش ؟
جونم ؟
امشب تولد ساراست ( دوستش )
خوب ؟
با بچه ها میخواستیم برنامه بریزیم گفتم ببینم تو برنامه نداری ؟
امروز چهارشنبست ؟
آره
نه ، میام خونه تو با ماشین برو
مرسی شوهر مهربونم
فدات عشقم
کی میای
پنج خوبه
عااااااالیه
باشه گلم پنج خونم
مرسی عزیزم
فدات … فعلا
بای
طبق وعده پنج رسیدم خونه . ندا تازه از حمام اومده بود…حاضر شد و حدود شش از خونه زد بیرون . منم یک دوش گرفتم و تو تخت دراز کشیدم .
شرایط خاص ( فصل دوم )
نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای موبایلم پریدم از خواب
ندا بود
جونم عشقم ؟
آخ ببخشید خواب بودی
آره عزیزم عیبی نداره
ببخشید … نیلو پشت دره زنگ زده جواب ندادی
خخخخخ … بازم ؟
آره …
باشه … الان باز میکنم براش پس زودتر بیا که حوصلش سر نره
باشه عشقم … فعلا
کشون کشون رفتم تو حال
در رو باز کردم و در آپارتمانی رو هم باز کردم و رو مبل ولو شدم
نیلو معمولا کلاس صبح پنجشنبه رو میپیچوند و چون شهرستان دانشگاهش نزدیک بود میرسید شهر خودمون اما از ترس غر غر مامانش اینا میومد خونه ما و فرداش میرفت خونه .
در باز شد و یک سلام پرتاب کرد
سلام خواهر کوچیکه ، خوبی ؟
سلام کورش جان … ببخشید ندا نگفت مهمونیه وگرنه میموندم خوابگاه
این چه حرفیه…خوش اومدی
آخ آخ بیدارت کردم؟
تازه صورت خواب آلود منو دیده بود
مهم نیست … خوش اومدی
رفت تو اتاق میهمان که لوازمش رو بذاره و لباس عوض کنه
چای میخوری یا نسکافه ؟
قهوه ترک معروف کورش
خخخخخ … بیخیال توروخدا … حال ندارم
آقا دیگه…
کوفت آقا دیگه
به زحمت بلند شدم و قهوه بعد 20 دقیقه آماده بود و به سبک خاص خودم آماده سرو شد
با 1 کاپ کوچک از آب نسبتا خنک و راحت الحلقوم گردویی در کنارش
تلخ تلخ …
بعد از نوشیدن قهوه نیلو اجازه گرفت که دوش بگیره … چون بچه ها زیاد میان خونه ما یک سری تمام لوازم اولیه رو تو اتاق میهمان دارن.رفت سمت اتاق و من هم واسه اینکه راحت باشه رفتم سمت اتاق خواب.
نیلو ؟
جان ؟
من یک چرت کوچک میزنم از حمام اومدی بیدارم کن که با هم یک چیزی واسه شام اوکی کنیم
باشه … راحت باش .
فعلا
رفتم داخل اتاق و در رو پیش کردم
رو تخت دراز کشیدم .
قهوه و طعم تلخش خواب رو از سرم پرونده بود . با گوشی مشغول بازی شدم …به ساعت نگاهی انداختم … هنوز ساعت هفت و نیم بود
فکر کنم مهمونی ندا اینا تازه شروع شده بود
تو حال خودم بودم که با صدای کوبیده شدن چیزی به زمین و جیغی پس از اون که از داخل حمام اومد فورا از روی تخت پایین پریدم و در کمتر از یک چشم به هم زدن خودمو پشت در حمام رسوندم
تنها صدایی که میومد صدای آب های جاری شده از دوش آب بود .
نیلو ؟
نیلو ؟
با دست آروم به در میکوبیدم و نیلو رو صدا میکردم اما دریغ از جواب
تق تق تق … نیلو ؟
اینبار با شدت بیشتر سعی کردم
آخرین بار ضرباتم با مشت و صدام با فریاد فرق زیادی نداشت اما باز هم جوابی نیومد
خیلی ترسیده بودم . یعنی چه اتفاقی افتاده.چند ثانیه در همین حال گذشت…نمیتونین تصور کنین چه حسی داشتم…قلبم تو سرم میزد
سریع به سمت تلفن رفتم و شروع به گرفتن شماره ندا کردم
جواب نمیداد…جرات هم نداشتم به خانواده خانومم زنگ بزنم . هم من هم ندا و نیلو خراب میشدیم…تو همین فکرها بودم که تلفن زنگ خورد. با دیدن اسم ندا انگار دنیا رو بهم دادن
الو ؟ ندا ؟ کجایی ؟
سلام عشقم …تازه رسیدم.نمیدونی چه ترافیکی بود
وای…ندا سریع بیا خونه
چی شده مگه ؟
اتفاقی افتاده ؟
ماجرا رو سریع براش شرح دادم
دستپاچه شده بود…مثل خود من
ندا میخوای به مامان اینا زنگ بزنم ؟
نه…پوست نیلو رو میکنن
از این شرایط که بهتره . ما حتی الان نمیدونیم تو چه وضعیتی قرار داره . به بچه ها چی ؟ زنگ بزنم ؟ اونا که خبر دارن .
نه به اونا هم زنگ نزن صبح با عمو جون رفتن باغ
ای بابا…چکار کنیم پس . زود خودتو برسون . منم تا اون موقع زنگ میزنم اورژانس
اونا هم مردن چه فرقی داره
نه … شاید زن هم داشته باشن
زن کجا بوده ؟ همیشه مرد میاد . تا من بیام حد اقل یک ساعت تو راهم نمیدونی چه خبره .
کورش ؟
جان ؟
من به تو اطمینان دارم
چه ربطی به مشکل الانمون داره ؟
تو که اینقدر گیج نبودی … برو تو ببین نیلو چش شده
چی ؟ دیوونه شدی ؟ عمرا
کورش ؟ چه چاره ای داریم؟
من نمیدونم من نمیرم
کورش توروخدا من دارم سکته میکنم
منم حالم بهتر از تو نیست … هی گفتم پنهون کاری نکنین . بیا اینم عاقبتش
کورش الان وقت سرزنش نیست توروخدا یک کاری بکن
آخه …
ندا پرید تو حرفم…صداش میلرزید
فکر کردی من خوشم میاد که تو بری تو حمومی که نیلو لخت توش افتاده؟ چاره ای نیست کورش توروخدا یک کاری بکن
باااااشه…باشههه . بذار بینم چکار میکنم
زود زنگ بزن بهم منم الان راه می افتم
سریع تلفن رو قطع کردم و پرتش کردم رو مبل . دنیا داشت دور سرم میچرخید . چی در انتظارمون بود … نمیدونستم
کمی فکر کردم…به سمت اتاق رفتم . ربدشامبر ندا رو برداشتم
رفتم سمت در حمام…مجدد در زدم و شانسمو امتحان کردم…اما باز هم صدایی نیومد
شرایط خاص ( فصل سوم )
آروم دستگیره در رو فشار دادم…در باز بود خداروشکر…اومدم هل بدم و برم داخل که بعد از حدود 20 سانت جابجایی در گیر کرد . بدن نیلو پشت در بود و فقط نوک انگشتان پاش دیده میشد . آروم به هر شکلی بود طوری که در به بدن نیلو ضربه و صدمه ای نزنه با مصیبت خودم رو وارد حمام کردم .
قلبم به شدت میزد … به محض اینکه نگاهم به بدن لخت و خیس نیلو افتاد خشک شدم…شاید در کمتر از 3 ثانیه چشمام رو تمام بدنش سر خورد.به پهلو افتاده بود و یک پاش تو دمپایی ابری بود
همیشه به ندا میگفتم با اینا نرو حمام لیز میخوری اما کو گوش شنوا ؟
یک لحظه از خودم بدم اومد که اونطوری به بدن نیلو خیره شده بودم…کاملا خیس شده بودم از آب دوش
سریع شیر آب رو بستم و ربدشامبر رو روی بدن نیلو انداختم . روی 2 پا نشستم و نبضش رو گرفتم . میزد … یک نفس آروم کشیدم و از پشت در کمی کشیدمش کنار
به دلیل ترس و شدت ضربه از هوش رفته بود
سریع رفتم تو حال و یک لیوان آب خنک رو پر از قند کردم و دوباره وارد حمام شدم
دستام از شدت هیجان میلرزید
آروم چند تا ضربه رو گونش زدم…جوابی نگرفتم
محیط حمام خیس و گرم بود . مشتم رواز شیر روشویی داخل حمام پر از آب سرد کردم و به صورتش پاشیدم که یکدفعه چشماش رو باز کرد.یک لبخند زدم…یکدفعه متوجه موقعیتش شد و سریع به بدنش نگاه کرد که زیر رمدشامبر پوشیده شده بود . اخماش رو کرد تو هم و با یک حالت حق به جانب گفت :
برو بیرون … سریع
من که از حرکتش جا خورده بودم و حسابی بهم بر خورده بود لیوان رو گذاشتم کنارش و از حمام خارج شدم
یکدفعه یاد ندا افتادم سریع بهش زنگ زدم و ماجرا رو کامل شرح دادم
گفت تا نیم ساعت دیگه میرسم
رفتم تو اتاق و در رو بستم
بعد از حدود ده دقیقه نیلو از حمام اومد بیرون و رفت تو اتاق
اینو میشد از صدا های ایجاد شده از درها فهمید . بعد از چند دقیقه با صدای در به خودم اومدم
بله ؟
میشه بیام تو ؟
بیا
اومد داخل اتاق…لباس پوشیده بود و موهاشو تو حوله پیچیده بود
چرا اومدی تو حمام ؟
حالت بهتره ؟
با داد مجدد سوالش رو تکرار کرد
ناگهان کنترلم رو از دست دادم و شروع کردم به داد زدن
معلومه چی میگی ؟ دختر از خود راضی . میخواستی چکار کنم … به مامان زنگ میزدم یا بابا
به خواهرهای عزیزت که هر کدوم پی خوششیشونن
یا به اورژانس که معلوم نبود کی میاد و چند تا نره غول میان
به خدا اگه ندا نمیگفت و اصرار نمیکرد میذاشتم تو حموم بمونی و خفه شی
الانم برو بیرون تا روی سگم بیشتر ز این بالا نیومده
نیلو که تازه متوجه موقعیتی که ناخواسته پیش اومده بود شده بود سرشو پایین انداخت و گفت:
حق با توئه … من اصلا شرایط رو در نظر نگرفته بودم…ببخشید
اینو گفت و از اتاق خارج شد
بعد چند ثانیه رفتم تو اتاق دیدم رو تخت یک نفره اتاق میهمان نشسته و داره گریه میکنه
رفتم کنارش نشستم و بابت دادی که زدم عذرخواهی کردم
این اولین باری بود که منو اینطوری برافروخته دیده بود
حالش بهتر بود
فقط میخواست کمی استراحت کنه
پتو رو کشیدم روش و از اتاق خارج شدم در رو بستم
رفتم تو آشپزخونه که یک فکری برای شام بکنم
آیفون به صدا در اومد . ندا بود . اومد بالا و جویای نیلو شد . گفتم تو اتاق خوابه . بعد هم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم . حتی بحث و داد ها رو . لبام روبوسید و ازم عذرخواهی کرد .
رفت تو اتاق و یک سری به نیلو زد و بعد هم اومد کمک من
حدود ده شام حاضر بود . رفت نیلو رو بیدار کرد . سه نفری شام رو خوردیم …هیچکس با هیچکس حرفی نزد .
جو خیلی سنگین بود . بعد خوردن شام هم نیلو رفت تو اتاق و ندا هم دنبالش رفت
حدود سی دقیقه بعد ندا اومد بیرون و رفت مسواک زد که بخوابیم
شرایط خاص ( فصل چارم )
کورش ؟
جونم ؟
ممنون ؟
من کاری نکردم عشقم
بابت رفتار نیلو عذر میخوام
این چه حرفیه عشقم حق داره
بیخود ؟ خوبه والا … کدوم حق ؟
خنده ای کردم و بوسیدمش
دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و چرخید روم و آروم زبونش رو کشیدا رو لبام و گفت :
یه سوال ؟
وای ندا باز شروع نکن توروخدا
آقا دیگه
از دست تو . جان ؟
نگاشم کردی ؟
تو دیوونه ای ؟
آره … من دبوونه … دبوونه تو . نیلو گفت به هوش اومده بدنش رو پوشونده بودی … میخوام بدونم نگاشم کردی
پ ن پ … چشم بسته حوله انداختم روش
خودتو به اون راه نزن مرد من…اون نگاه نه…خودت میدونی چی میگم
باز منو گذاشته بود تو منگنه…
آروم و با شرم گفتم : آره … یک لحظه
یک خنده شیطنت آمیز کرد و زبونش رو هل داد تو دهنم
آروم شروع به مکیدن زبونش کردم
کمی صورتش رو جدا کرد و پرسید ؟
بدن من خوشگلتره یا نیلو…
اخمامو تو هم کردم و گفتم اولا …میگم یک لحظه دیدمش … دوما … مگه از ندا من خوشتیپ ترم داریم ؟
ندا یک دختر خوشتیپه … قدش 165 … وزنش 59 کیلو
رون های درشت و بدن سفید … سایز سینه هاش هفتاد و پنجه و فوق العاده خوش فرمن
باز رفتی تو فکرا…نکنه داشتی مرور میکردی
ندا ؟ اذیتم نکن …
جوابمو بده تا اذیت نکنم
گفتم که … یک لحظه دیدمش…ولی
ولی چی ؟
از دست تو
خیلی به هم شبیه هستین
جدا ؟
اوهوم … بسه دیگه…بخوابیم
بخوابیم ؟ من کیرتو میخوام عشقم
دیوونه اتاقا بغل به بغل همه صدا میره
نه بابا نمیره
ندا بیخیال
نچشششششش
شروع کرد به لیسیدن لبام…منمم که با اتفاقات حسابی تحریک شده بودم همراهیش کردم
حسابی لباش رو خوردم…پیراهن بلند و حریرش رو پوشیده بود …بنداش رو از رو شونش انداختم رو بازوش و کامل درش آوردم
هیچی تنش نبود…شرت هم زیرش نپوشده بود…
هوییی…پس تو چی ؟ شرایط برابر
اینو گفت و پرید به جون لباساممم…همرو در آورد و با دندون به شرتم حمله کرد.شرتم رو که در آورد کیرم راسته راست بود…یک جووووون گفت و کرد تو دهنش مثل همیشه فوق العاده ساک میزد…پر تف میکردش و میمالیدش و با دستاش تخمام رو میمالید . آه و نالم بلند شده بود . دست خودم نبود . ازش خواستم تو حالت 69 قرار بگیریم…کسش از شدت شهوت خیس شده بود…شروع کردم به خوردن
اومممممم…طعمش عالی بود …
چرخید کنارمو پشتش رو کرد به من…از پشت تو حالت دراز کش کیرمو هل دادم تو کسش و شروع کردم عقب و جلو کردن . یک دستم رو دهنش بود و یکی رو سینش…نمیتونستم مجابش کنم ناله نکنه . ناله خودمم بلند شد .
ندا نزدیکم کاندوم…
مثل برق گرفته ها پرید و کاندومو کشید رو کیرم … نشست روش و هنوز ده بار بالا و پایین نشده بود که آبم تو کاندوم فوران کرد . مثل همیشه از داغی آبکیرم ندا هم اومد و همونطور که کیرم تو کسش بود روم دراز کشید

اتاق در سکوت فرو رفت …
ناگهان با صدای پیامی که واسه ندا اومد سکوت اتاق شکست …ندا گفت :
کیه این وقت شب
پاشو ببین کیه تا منم بچه ها رو بذارم لای دستمال
خنده ای کرد و بلند شد
یکدفعه دستش رو گرفت جلو دهنش و با صدای پخخخخخ خندید
چی شد ؟ کیه ؟ چیه ؟
بیا خودت بخون
گوشی رو گرفتم … نیلوپیام داده بود اگه تموم شد اعلام کن من بخوابم…حالا یک شب مهمون دارینا … مراعات کنین بابا
من تا گوشام سرخ شده بود…سری تکون دادمو دراز کشیدم
کورش ؟
جونم ؟
یادته در مورد فانتزیامون حرف زدیم ؟
آره
اگه من بخوام اجراش کنم تو ناراحت میشی ؟
معلومه…تو مال منی…فقط مال من
اگه این فانتزی مال جفتمون باشه چی ؟
یعنی چی ؟
یعنی این لز جلو چشم تو انجام بشه…
نداااااا…بخواب
آقا دیگه
کوفت آقا دیگه…به فرض که من بگم باشه
کی حاضره همچین چیزی رو قبول کنه ؟
تو بگو باشه بقیش با من
دیوونه ای ؟ نکنه شخصشم انتخاب کردی و من خبر ندارم
اوهومممم
نه ؟
آره
کی ؟
تو بگو آره
اول تو بگو کی
نیلوووووو
چی ؟ برو بابا . قاط زدیااااا
بگو باشه … بگو بگو
تو دیوانه ای . قبول نمیکنه…
اون با من . اون الان داره میمیره از حشر تو اکی بده من اوکی میکنمش
آخه …
آخه نداره…باشه ؟
باشهعععع
عاشقتمممم کوروش
اینو گفت و پرید از رو تخت و از اتاق رفت بیرن
قلبم داشت از جاش در می اومد
چند دقیقه بعد ندا اومد تو اتاق
چی شد ؟
گفت نه
دیدی گفتم … فقط خودتو خراب کردی
خخخخخ…کور خوند…تو ندا رو نمیشناسی
فقط یک شرط داره …
چی ؟
تو باید چشماتو ببندی ما که حواسمون پرت شد باز کنی میگه یکدفعه خجالت میکشم.
دیوونه این شما دوتا . کی هست برنامتون ؟
اگه مرحمت کنین و لباس بپوشین وچشماتون رو ببندین همین الان…
من که حسابی تحریک شده بودم سریع پاشدم و کمتر از دو دقیقه با چشم بسته رو تخت نشسته بودم
صدای باز شدن در رو شنیدم…ندا دستم رو گرفت و منو کشید گوشه تخت و از نیلو خواست بیاد تو بغلش
صدای بوسه هاشون اتاقو پر کرده بود…از تکون های تخت معلوم بود که دارن تو هم میلولن.آروم چشم بندو باز کردم…یک لحظه حس کردم قلبم نمیزنه
هردو لخت لخت بودن
وای…چه شباهتی…تنها وجه تمایزشون رون های گنده تر ندا و کون درشت تر نیلو بود
نیلو چشماش رو من قفل بود که آب دهنم رو مدام قورت میدادم…ندا نیلو رو خوابوند و خودش رفت وسط پاهاش و شروع کرد به خوردن کس سفید و تپل نیلو…آروم دستی به کیرم که داشت شرتمو پاره میکرد کشیدم…نیلو یک خنده بی صدا و یک چشمک تحویلم داد بعد هم با سر به سمت کس و کون قمبل شده ندا اشاره کرد . منم آروم خودم رو رسوندم اون پشت و شروع به لیسیدن کس عشقم کردم…ندا که انگار منتظر این لحظه بود شروع به ناله کرد … ناگهان لرزید و رو تخت لای پای نیلو ولو شد
نیلو بلند شد و اومد سمت من…سرم رو به طرفین به علامت نفی تکون دادم که ندا گفت راحت باش عشقمممم…از سکس سه نفره لذت ببر…میدونم که دلت میخواد…نیلو دستش رو رسوند دو طرف کمرم و شرت و شلوارم رو با هم کشید پایین
چشماش رو کیرم قفل شده بود … یکدفه مثل وحشیا هلم داد رو تخت و شروع کرد به خوردن کیرم…چه حرفه ای هم میخود
هم زمان ندا داشت کسشو میخورد…دو دقیقه نشد که در حالی که کیرم تو دهنش بود لرزید و منم از هیجان ارضا شدم
فکرکنم از مزه آب کیر بدش اومد اما واسه اینکه کم نیاره هیچی نگفت
بدون کلمه ای حرف رفت تو اتاق
من و ندا نگاهی به هم کردیم و خندیدیم
فردای اونروز ندا حقیقت رو به من گفت و فهمیدم این دوتا قبل از ازدواج ما با هم لز داشتن اما بعد ازدواج ندا دیگه به نیلو اجازه نداده بوده و این نقشه رو کشیده بودن که من و محک بزنن و بیارن تو راه
اولش خیلی دلخور شدم…چون واقعا فشار عصبی بدی رو متحمل شده بودم اما بعد که جوانب رو سنجیدم دیدم بد هم نیستاااااا
نیلو کلاس چهارشنبشو حذف کرده و ما هر هفته این برنامرو داریم و حسابی خوش میگذرونیممم.الان دیگه نلیو رو هم از کون میکنم و هرسه خوشیم …مممنون…ببخشید که طولانی بود


نوشته: گابریل


👍 15
👎 9
64426 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

567764
2016-12-07 21:30:05 +0330 +0330

اول ?
قدیمی بود ولی اول

0 ❤️

567795
2016-12-07 22:44:38 +0330 +0330

ندا زنته همسن خودته، بعد ندا خواهر زنته 25 سالشه، تابلو دروغ نوشتی اول بسم الله گیج شدی خاک

0 ❤️

567839
2016-12-08 08:13:35 +0330 +0330

داستان خوب و جذابی بود

ولی اون دعوای بعد حمومش واس چی بود؟
اون ک خودش امده بود بهت حال بده

1 ❤️

567908
2016-12-08 17:46:50 +0330 +0330

زود قسمت سکسشو تموم کردی ولی خوب بود

1 ❤️

567920
2016-12-08 21:01:32 +0330 +0330

داشتن زن خوش فکر و به روز نعمتیست

1 ❤️

567921
2016-12-08 21:06:22 +0330 +0330

داستانت عالی بود کلی لذت بردم کاش …

1 ❤️

567923
2016-12-08 21:16:09 +0330 +0330

داستان نون و نمک و ابدار تحویلمون داد
فکر کنم خودش بود ، بعد ازدواجش و نوشته

1 ❤️

567990
2016-12-09 03:52:57 +0330 +0330

هوووووووووووووووووف . یه گذر زدم دبدم طولانیه نخوندم.
ممنون که نوشتی و تا اونجا که خوندم خوشم اومد . ولی وجدانا دست درد نگرفتی ؟

0 ❤️

568014
2016-12-09 07:42:14 +0330 +0330

حجاب تریبا براشون بی اهمیته بله حاج آقا فهمیدیم درس اخلاقی رو سرت تو کص اون مادر جندت تخم سگهه خر پدر

0 ❤️

568030
2016-12-09 09:40:19 +0330 +0330

بعد مدت ها یه داستان خوب خوندم. واقعی بود؟

1 ❤️

568060
2016-12-09 18:55:09 +0330 +0330

عالي بود مرسي هميشه خوش باشي

0 ❤️

568061
2016-12-09 19:02:07 +0330 +0330

سلام.
من چند ساله که داستانهای این سایت رو میخونم.
اما هیچوقت عضو نشدم و نظر هم ندادم.
اما این داستان اینقدر قشنگ بود که حیفم اومد نظر ندم و ازش تمجید نکنم. به اینخاطر امشب تو سایت ثبت نام کردم.
واقعا داستانتون عالی بود

0 ❤️

568171
2016-12-10 11:18:06 +0330 +0330
NA

می دونم این داستان خودت نیست اما یه سری تغییرات بهش دادی امیدوارم موفق باشی (dash)

0 ❤️