سلام این داستان بر میگرده به 1 سال پیش که با یه پسری دوس بودم که روم خیلی حساس بود خیلی دویم داشت برام حلقه خریده بود 1 سال با هم دوست بودیو همیشه با هم حرفا سکسی میزدیم شبا اس ام اس بازی میکردیم وقتی میرفتیم بیرون همیشه منو میمالید همیشه میگفت دوس دارم یه روزی مال خودم شی راحت هر کاری دوس دارم بکنم منم هیچ وقت حرفاشو جدی نمیگرفتم تا روزی که یه پسری بهش زنگ زد و گفت که من جندم باهام رفاقت نکنه از قضا اون پسره میخواست با من دوس شه و من انش کرده بودم این کارو کرد همونطوری که گفتم بی افم روم حساس بود حرف اون پسره غریبه رو باور کرد و به من گفت که تو با اون خوابیدی زیر خوابش بودی من هرکاری کردم که ثابت کنم نه من تورو میخوام اینجوری نیست نشد که نشد نا یه روز بعد چند روز شب دعوا بهم زنگ زد بازم حرف خودشو میزد گفت میدونم اشتباه کردی میام دنبالت میخوام باهات بحرفم من بخشیدمت منم رفتم چون دوسش داشتم رفتمو هوا سرد بود زمستون بود گفت بریم خونه منم گفتم باشه آخه بهش اعتماد کامل داشتم خلاصه رفتیم خونه رفتم تو اتاقش پالتو شالمو درووردم نشستم اونم اومد بغلم نشست بغلم کرد و بوسم کرد گفت بگو دیگه از این کارا نمیکنی گفتم بخدا من نکردم گفت باش اما بازم باورش نشد از تو چشاش خوندم همینجوور که تو بغلش بودم آروم لبامو خورد گردنمو خورد بعد بلیزمو سوتینمو دروورد و شروع کرد به مالوندنو خوردنه سینه هام همینجور شلوارمو شرتمم دروورد لباسا خودشم در آورد دستشو گذاشت رو کسمو شروع کرد به مالوندن تند تند منم آه و هووهم دورومده بود بعد حسابی کسمو خورد بعدش من چنتا ۀه بلند کشیدموو ارضا شدم گفت که براش ساک بزنم حدود نیم ساعت داشتم ساک میزدم دهنم کف کرد اما آبش نیومد خلاصه پاهامو داد بالا از جلو کرد تو کونم چنان دردی داشت که اشک میریختم اما اون اصلن متوجه نبود و داشت کار خودشو میکرد تا ته کرد تو کونم منم آه میکشیدم خلاصه بعد نیم ساعت کردن من ارضا شد وقتی تموم شد لباسامونوو پوشیدیم و شروع کرد به همه چیزو از من گرفتن اون موقع بود که فهمیدم همش بازی بود تو ماشین یهم گفت گوشتو بیار جلو همیشه وقتی اینو میگفت دره گوشم میگفت دوست دارم اما این سری گفت لیاقت اون حلقه ای که تو دستت هست رو نداری منم دنیا رو سرم خراب شد بعدشم مثل سگ منو وسط خیابوون ول کرد و رفت از اووون موقع ام دیگه نمیدونم کجاست چی شده اصلا زندس یا مرده البته مهم نیست.

نوشته: gilava