سکس های تو در تو (۱)

1395/04/28

سلام
من یه چند وقته که داستانهای این سایت رو می خونم … و از همه مهمتر کامنتهای اعضا رو که به نوعی در بعضی موارد از اصل داستان جذابتر و خوندنی تر هستند…
اما از دوستان خواهش می کنم که نسبت به داستانهای اشتراکی و نویسنده ی اون انقدر نامهربان نباشن… هدف از اشتراک این داستانها لذت بردن اعضای سایت هست و کاری به راست و دروغش نباید داشت که از قدیم گفتن وصف العیش نصف العیش…
اما ماحرای عجیب زندگی خودم که مربوط به سالها قبل می شه…
من سرباز بودم و در یکی از پادگانهای جاده قدیم کرح خدمت می کردم…
هر چهارشنبه بعد از ظهر واسع رفتن به شهر و دیار خودم از مسیر کمربندی تا سر اتوبان تهران قم خودمو می رسوندم و از اونجا با هر وسیله ای که مسیرش می خورد می رفتم سمت شهرم…
یه روز که ایستاده بودم یه تریلی ایستاد و اتفاقا تا شهرم (بروجرد) هم مسیر شدیم … راننده اسمش اصغر آقا بود… آدم باحالی بود که زود با هم گرم شدیم … وقتی رسیدیم بروجرد دعوتش کردم خونه و پذیرایی و بساط منقل و بافور رو جور کردم و سه روزی مهمون من بود… و بارش رو که سنگ مرمر بود تحویل گرفت و با هم برگشتیم تهران …
آدرس منو با شماره پادگان گرفت و گفت که ساکن کرج هست و وقتایی که خونه هست و سرویس نداره میاد دنبالم بریم خونه.
تو همون هفته زنگ زد و گفت پنج شنبه ظهر جایی نرو میام دنبالت…
ظهر پنج شنبه با تریلی اومد دم پادگان و منم با همون لباس خدمت همراهش شدم و رفتیم خونه اش… یه خونه ی دو طبقه که طبقه ی دوم منزل اصغر بود…
از صحبتهاش فهمیم که زنش به اسم زهره خانم که بچه دار هم نشدن…
سر راه یه مقدار خرت و پرت و با یه کمی هم جنس تهیه کرد و رفتیم خونه و با سر و صدا زنش رو صدا کرد و منم پشت سرش رفتم تو.
صدای زهره رو شنیدم که از تو خونه جواب داد و وقتی ما وارد پذیرایی شدیم … زهره تو آشپزخونه بود…
چشمتون روز بد یا خوب این مدلی نبینه …
زهره یه سارافون آجری رنگ تنش بود که آستین حلقه بود و به زحمت تا روی باسنش رو پوشونده بود دم ظرفشوویی پشتش به ما بود و… .
ولی انگار احساس کنه کسی پشت سرشه برگشت و تا منو دید بنده خدا مونده بود کجا فرار کنه… منم سریعا رومو برگردوندم و به سمت راهروی خروجی رفتم …
اصغر آقا که از خنده ضعف کرده بود دویید پشت سرم و گفت:فرشاد کجا میری…؟
گفتم:اگه اجازه بدی من برم پادگان … واقعا روم نمیشه تو چشم خانمت نگاه کنم…
از اون اصرار و از من انکار که دیدم زهره خانم با یه چادر رنگی اومد و سلام کرد و وقتی جریان رو فهمید گفت: به خدا نمیزارم بری … تو که مغصر نبودی… این اصغر دیونه باید به من می گفت کسی همراهش هست تا من آماده گیش رو داشته باشم…
ااین اولین برخورد من و زهره بود در کنار اصغر…
روابط ما گرمتر شد و زهره هم راحتر شد … یه وقت با تیشرت و شلوار یا ساپورت و یه وقتی هم با دامن و بلوز … خلاصه خودمونی شدیم و من هفته ای یه شب یا دو شب میرفتم خونه شون و بساط تریاک به پا بود تا کم کم زهره هم پیش من یه چند دودی می گرفت…
از اونجایی که من لر هستم و حرمت نون و نمک رو به ارث برم … تو هر وضعیتی که زهره رو میدیدم به هیچ عنوان فکر بد نمی کردم…
کم کم اصغر از علایق سکسی شون با من سر صحبت رو باز کرد … و از من فیلم سوپر و این چیزا می خواست… تا اینکه یه شب حرفی زد که موهای تنم سیخ شد…
همینطور که زهره داشت کارای خونه رو می کرد و من با اصغر پای بساط بودیم …یه دفعه اصغر پرسید:
فرشاد… زن با زن مگه محرم نیستن و اگه جلو هم لخت بشن اشکالی نداره؟!؟
منم بی خبر گفتن: هیچ اشکالی نداره … چطور مگه…؟!؟
اصغر گفت: خیلی دوست دارم یه زن با زهره جلوی چشم من سکس بکنه و من نگاه کنم…؟؟؟؟!!!
من یهو مثل برق گرفته ها گفتم: چی میگی اصغر ؟!؟
اصغر: بابا بازم لربازی و تریپ غیرت در نیار… ؟!؟
خب چه اشکالی داره…؟!
من: آخه مگه میشه اصغر؟!؟ مثل اینکه زهره زنته هااا…؟!؟
اصغر:بابا تو مجردی حالیت نیست… من عاشق زهره هستم و دوست دارم موقع سکس تمام جزییات چهره و اندامش رو ببینم … لذت میبرم از لذت بردن زهره … موقع سکس خودمون نمیشه چیز زیادی دید… واسه همین میگم زهره با یه زن حال کنه و من نگاه کنم …
خلاصه بحث این موضوع خیلی بینمون داغ شد …
سؤال اصلی من بعد از مسایل غیرت و ناموس این بود که: اگه زهره خوشش نیاد چی… مثل اینکه من از همجنس بازی متنفرم …
اصغر گفت فهمیدنش سخت نیست… پرسیم: چطور؟!؟
گفت از این فیلمای سکس زن با زن یا دوتا زن و یه مرد واسم گیر بیار تا با زهره ببینیم… اگه تحریک شد که معلومه خوشش میاد…
خلاصه بنا شد طبق نقشه ی اصغر پیش بریم و من از بچه های تهران هم خدمت فیلم بگیرم و گرفتم و دادم اصغر…
اگه بخوام خصوصیات زهره و اصغر رو بگم … باید اینجوری بگم که:
زهره زنی گندمگون و حدود سی و یکی دو ساله بود و قد متوسط و اندام توپر و لوندی داشت… سینه های درشت و برجسته که همیشه از زیر لباسش کاملا مشخص بود …,
و باسنی فوق العاد خوش فرم و بزرگ و که موقع راه رفتن کاملا تی تی تاک تیک تاک میزد…
ساق پاهای و بازوهای گوشتالوووویی داشت… …
و خودش هم که فوق العاده هات و مهربون و خون گرم بود و مدل راه رفتنش که سر و سینه رو بالا می گرفت و با حرکات کپلهای خوش فرمش ناخودآگاه چشم رو خیره می کرد…
اصغر هم یه مرد میانسال سی چهار پنج با اندامی لاغر و کمی ریزه میزه بود که معلوم بود توان تأمین زهره رو نداره…
این مسایل رو در مدتی که باهاشون خودمونی شدم به دست آورده بودم … اما به خاطر نون و نمک به هیچ وجه با چشم بد به زهره نگاه نمی کردم و این به هر دوتاشو کاملا اثبات شده بود…
خلاصه فیلم رو تهیه کردم و دادم اصغر … راستش خودم خیلی هول ولا داشتم که نتیجه رو بدونم و عکس العمل زهره رو متوجه شم… اما نمی شد سؤال کرد و معمولا بحث سکس رو خود اصغر پیش می کشید…
تا یه روز اصغر شروع کرد به تعریف که یا دیدن فیلم چه شب داغی رو گذروندن و چقد زهره رو و حشری کرده…
یکی از علاقه های اصغر , این بود که از ماجراهای سکسی و مخ زدن و خلاصه کار گرفتن م واسش تعریف کنم و من هم از این اتفاقات واسش حرف میزدم و لذت تو چشماش رو می خوندم…
یکی از ماجراهای سکسی من مربوط به زن همسایه مون بود که وقتی واسه اصغر تعریف کردم حسابی خوشش اومد و یه شب که سه تایی با هم نشسته بودیم بی مقدم بهم گفت:فرشاد اون قضیه ی زن همسایه تون رو واسه زهره تعریف می کنی؟!؟
من:کدوم قضیه؟!؟
اصغر: همون زهرا بود که گفتی باهاش رابطه داشتی!؟
من که تا بناگوش قرمز شده بودم گفتم:اصغر بیخیال این چه حرفیه می زنی!؟! بابا تو که حیثیت ما رو پیش زهره خانم بردی؟!؟
حسابی شاکی شده بودم و جدا قصد بیرون رفتن داشتم که دوباره زهره با دخالتش جلوی منو گرفت و گفت: فرشاد جان, من درک می کنم که تو هم جوونی و این رابطه ها واسه رفع نیازت پیش میاد… بعد هم خیلی دوست دارم داستان این رابطه ها رو با جزییات بشنوم… پس ناراحت نشو و فکر نکن دید ما بهت عوض میشه…!!!

خلاصه منو آروم کرد و نشستیم و این دفعه خود زهره ازم خواست که ماجرا رو تعریف کنم با جزییات کامل…!!
دوستان گلم …
ماجرای من و زن همسایه مون که مربوط به قبل از خدمتم بوده رو در آینده واستون با جزییاتی که برای زهره و اصغر تعریف کردم, می نویسن …
که با تعریف اون ماجرا فصل تازه ای تو ارتباط,من و اصغر و زهره ایجاد شد…
منتظر ادامه داستان باشید…
البته عذر می خوام که این مقدمه طولانی بود و رنگ و بوی سکسی نداشت… ولی واسه ادامه داستان عجیب زندگی من, خیلی حیاتی بود…

تا یک سلام دیگه… بدرود عزیزانم

ادامه…

نوشته: Lor Boy


👍 10
👎 1
26335 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549437
2016-07-18 20:49:02 +0430 +0430

به پست کیا خوردی برادر سریاز ؟ تو که با غیرت ، طرفم که غیرت میرت تعطبل ! چه شود !!!

0 ❤️

549441
2016-07-18 20:53:19 +0430 +0430

اصغر اقای داستان ما راننده کامیونی بودن که کصکش تشریف داشتن
و از اونجا که فهمیدن شما حرمت نون و نمک رو بجا میاری چون لری گفتن حتما حرمته کصو کلکم بجا میاری و ذهره خانمم عادت داشتن به همراه شوهر کصکششون با سرباز جماعت mfm برن کیرم تو ادامه داستانت

0 ❤️

549443
2016-07-18 21:05:08 +0430 +0430

عججججججججب!!!غیرتتوبذارواسه انبت راسی من خدمت جاده جدید کرج بودم وسطاش یکم نزدیک اولاش توکجای جاده قدیم کرج نزدیک جاده جدید کرج خدمت ميكردی؟راسی اینم بپرسم خدمت توراکرد؟یاتوخدمت را؟ (wanking)

0 ❤️

549475
2016-07-19 06:34:31 +0430 +0430

:( حرفی واسه گفتن ندارم

0 ❤️

549631
2016-07-20 17:05:19 +0430 +0430

به کجا چنین شتابان:(

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها