سکس های متاهلی ندا (۱)

1397/04/08

بزارین اول خودمو معرفی کنم .
من اسمم ندا هستش, 27 سالمه قدم 168 وزنمم 64 کیلو…متاهلم .
چند وقتیه که به این سایت میام , داستانارو خوندم و تصمیم گرفتم منم یه سری از خاطراتمو تعریف کنم .
نمیخوام زیاد حاشیه بروم و نمیخوامم زیاد عقب برم…ترجیح میدم از بعد ازدواجم براتون بنویسم .
تقریبا 2سال پیش بود که یکی از دوستای پسرعموم اومد خاستگاری من .
پسر خوبی بود از هر نظر, یه آدم ساکت مودب که برا ازدواج عالیه نه زیاد گیر میدن و نه سروگوششون میجنبه…
منم با صلاح دید خانوده قبول کردم…اون موقع من تازه درسم تموم شده بود و بیکار بودم یه جورایی…
بعد یه خاستگاریو چنتا مراسمم (که خودتون بهتر میدونین) عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون…
تا همین امروزم از زندگیم راضیم ولی تنها مشکلی که خیلی از ازدواجمون نگذشته بود عیان شد , این بود که سکس های علی عین سایر کارهاش بود
خیلی تمایل برا سکس نداشت…
شاید هفته یکی دوبار,حالا این شرایط برا یکی مثل من که تا 2هفته قبل ازدواجم هفته ای 3بار حداقل سکس داشتم عذاب بود…
اما هیچوقت اذیتش نمیکردم, سعی میکردم بیشتر تمایل پیدا کنه با لوندیم لباس پوشیدنام و…
اما نهایتا تغییر چندانی ندیدم.
راستشو بخواین من هیچ تصمیمی برا خیانت نداشتم, حتی بعد از خواستگاریمم خطمم عوض کردم که بی اف های قدیمم زنگ نزنن و…
اما داستانای سکسی من از اونجا شروع شد که من باید برا تکمیل کردن کارای فارغ تحصیلیم میرفتم به اون شهری که درس خونده بودم .
من صبح زود راه افتام که برسم کارامو انجام بدم (شبش علی خیلی اسرار کرد که بیاد ,اما چون میترسیدم از بی افای قدیمی کسی رو ببینم
قبول نکردم که بیاد ).
تا رسیدم افتادم دنبال کارم اما از شانس(نمیدونم بگم خوب یا بد)کارم کامل انجام نشد و مجبور بودم دوباره برگردم .
زنگ زدم به علی و مشورت خواستم گفت که چه کاریه اگه سختت نیست برو هتل فردا تکمیل کن کاراتو…دیدم بد فکریم نیست…
منم راه افتادم سمت یه هتل, یه اتاق گرفتم…
تا رسیدم به اتاق مانتومو دراوردمو افتادم رو تخت…از شدت خستگی خوابم برد…بیدار شدم دیدم ساعت حدود 5بود…
سفارش دادم از پایین برام کافی با کیک برام بیارن…یکم که سرحال شدم رفتم دمه پنجره بیرونو نگاه میکردم که نمیدونم یه کرم از کجا
پیداش شد افتاد به جونم که زنگ بزنم به پیمان…کسی که 2سال تو اون شهر باش بودم…
هرکاری کردم از سرم نپرید یه ساعت بعد بالاخره تصلیم شدم و بهش زنگ زدم .
پیمان : بله بفرمایید
من : سلام مهندس پیمان
پیمان : سلام بفرمایید ؟؟؟
من : حالتون چطوره مهندس ؟؟
پیمان : الحمد الله شما
من : شما که اینقد عجول نبودید مهندس…
پیمان : دیگه روزگاره…نمیخواید خودتونو معرفی کنید ؟؟
من : حدس بزنید !!!
بیشرف قطع کرد, چند بار زنگ زدم تا جواب داد.
پیمان : بللللللله
من : چته تو ؟؟؟ منم ندا…
پیمان : کدوم ندا ؟؟
من : کوفت…
پیمان : اااااِ سلام ندا خانوم خوبی عزیزم ؟؟؟ چه عجب یادی از ما فقیر فقرا کردی ؟؟؟
من : سلامتی تو عزیزم .چرا وحشی شدی ؟؟؟
پیمان : دوری تو عزیزم دوری تو…
من :آره ارواح خاک عمت…
پیمان : واقعا چطور شد به ما زنگ زدی ؟؟؟ چند بار زنگ زدم خطت خاموش بود…
من : اون خطو خاموش کردم بعد ازدواجم , الانم اومدم دنبال کار فارغ تحصیلیم که مجبور شدم شبو بمونم…یاد تو افتام دیگه زنگیدم…
پیمان : ااااِ مبارک ازدواج کردی بی خبر ؟؟؟ کجایی الان ؟؟؟
من : آره دیگه… هتل …هستم الان.
پیمان : کی همراته ؟؟؟
من : تنهام .
پیمان : پس آماده شو نیم ساعت دیگه میام دنبالت…
هرچقد اسرار کردم قبول نکرد…منم آماده شدو رفتم تو لابی منتظر پیمان شدم…
بعد نیم ساعت پیمان اومد .
خوشتیپ تر شده بود نصبت به آخرین باری که دیده بودمش…
با هم روبوسی کردیم و رفتیم بیرون ,سوار ماشینش شدیم
میچرخیدیم حرف میزدیم…اون از من و منم از اون تعریف میکردم ,دستمم که گرفته بودو با انگشتام بازی میکرد
اینقد از این درو اون در حرف زدیم تا اینکه بحث کشوند سمت سکس
پیمان : بالاخره رضایت دادی که اپن شی ؟؟؟ هااا
من :آره دیگه (آخه موقعی که با پیمان بودم خیلی اسرار داشت پردمو بزن)…
پیمان : مبارکه
من :مرسی گلم .
پیمان : احوال منو نمیپرسه ؟؟
من : نه تورو نمیشناسه
پیمان : اونیکی که خوب میشناسه منو
من : کدوم ؟؟؟(راستشو بخواین یه حس عجیب داشتم…یه حس شهوت همرا با ترس !! آخه با یه غریبه بودم و میدونستم امشب حتما نمو میکنه…
پیمان : دستشو آورد پشت رونام زد به کونم, فت اینو میگم .
من :اون آره…دست پرورده خودت !!
پیمان : میخوام ببینمش باش خوشو بش کنم (دستش همش رو رونام بود…آروم میمالید…
من : نمیشه
پیمان : چرا ؟؟
من : صاحاب داره…
پیمان :صاحاب اولش منم…من اولین نفر بودم که فتحش کردم .یادت که هست ؟؟
میدونستم امشب باید به پیمان بدم…بخاطر همین نمیخواستم زیاد ناز کنم که بعد مجبور شم خواهش کنم .
من : آره یادمه, درسته که صاحب اولشی ولی هر جایی نمیتونی ببینیش که .الانم که جا نیست وپس هیچی دیگه…
پیمان تا این جمله ی منو شنید دستشو گذاشت وسط رونام آورد سمت کسم و آروم کشید بالا…ناخوداگاه منم پاهام به هم چسبوندم که پیمان یه جون گفت…
پیمان : نترس عزیزم , الان جاشو جور میکنم .
من : من هر جایی نمیامااااا…
پیمان : عزیزم نترس جای بد نمیبرمت…یه جا میبرمت که مشتری شی, همیشه بیای بگی پیمان بکن منو…
من : ااااااااااااااااِ پیمان اصلا نمیام…
پیمان : شوخی کردم , میبرمت یه جای بد…
من : مسخره…
بعدش پیمان یه چند جا زنگ زد گفت حله…گفتم کجا ؟؟ گفت خونه آبجیم نیستن , اول رفتیم هتل تصویه کردم
بعدشم رفتیم شامو اینا گرفتیم رفتیم سمت خونه آبجیش…
ادامه دارد…

نوشته: ندا


👍 9
👎 15
53585 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

698203
2018-06-29 20:40:00 +0430 +0430

اولين كامنت يوهاعاها

0 ❤️

698237
2018-06-29 21:04:50 +0430 +0430

قدیمیه این داستان.تو سری دومشم با ماسک میکننش.بعد شوهر دوستش میکنه…خیلی وقت پیش خوندم این داستان رو…تا سایت لوتی هست

0 ❤️

698289
2018-06-29 22:51:57 +0430 +0430

پ کو بقیش کصکش:-(

0 ❤️

698311
2018-06-30 00:42:43 +0430 +0430

یه داستان بی سر و ته کیری

0 ❤️

698327
2018-06-30 02:40:19 +0430 +0430

اسرار…؟؟؟؟ نصبت؟؟؟؟؟ دانشگاه هم رفتی؟؟؟؟ برو مدرکتو پس بده برگرد مدرسه دیکته تمرین کن! باشد که رستگار شوی

1 ❤️

698351
2018-06-30 06:12:49 +0430 +0430

اسرار می کنم چون با پیمان نصبت نداری با هتل تصویه نکن و ادامشو ننویس دانشگاهی …

0 ❤️

698354
2018-06-30 06:32:05 +0430 +0430

این از سایت لوتی برداشتی

0 ❤️

698414
2018-06-30 11:09:21 +0430 +0430

خدا شانس بده
ما که دوس دخترای قبلیمون هرکدوم ازدواج کردن شدن
امین ترین امانتدارا
همچین در کس و کونشونو سفت گرفتن مبادا از راه دور بکنیم توش

1 ❤️

698647
2018-07-01 05:52:23 +0430 +0430

ادامه داستانو بنویس

0 ❤️

698708
2018-07-01 12:40:31 +0430 +0430
NA

امیدوارم امثال این داستانا محصول ذهن تخمیه یه پسر جقی باشه

0 ❤️

708701
2018-08-07 22:14:03 +0430 +0430
NA

اخ جونم

0 ❤️

850377
2021-12-29 08:11:43 +0330 +0330

با این همه غلط املایی معلومه دانشجوی زبان و ادبیات فارسی بودید 😕

0 ❤️