سکس و شروع بدبختی

1392/04/06

سلام خدمت همه دوست های عزیزم
این خاطره یکی از سکس های منه که باعث شد مسیر زندگیم یه مدت عوض بشه و تا مدتی هر روز عذاب وجدان داشته باشم این داستان رو نوشتم که عزیزان تو سکس کردن بیشتر دقت واحتیاط بکنن.
اسم من علی 26 سالمه قدم 182 بدنم پره بوکسر هم هستم قیافه هم خدارو شکر تیکه بدی نیستم.داستان برمیگرده به 5 سال پیش که سرباز بودم تو پایگاه هوایی شهید نوژه همدان بعد از ظهر ها چون بی کار بودم میرفتم نمایشگاه یکی از دوستام به اسم مهران اونجا دلالی میکردیم خرید فروش ماشین یه روز که اونجا نمایشگاه فروش پاییزه زده بودن از سر بی کاری رفتم اونجا تا کس چرخی بزنم یه دفه چشم به یه دختره افتاد که به قول خودمون انتنم بلند شد یه دختر خوشگل مامانی که مثل اون تو عمرم ندیده بودم به معنای درست یه داف واقعی بود موهای بلوند چشم رنگی استیل هرچی بگم باز کمه خودتون دیگه استاد هستین فروشنده لوازم ارایشی بود رفتم جلو شروع کردم مخ زدن سر زبون خوبی دارم اونم ازمن خوشش اومد شماره بهش دادم رفتم بعد چند دقیقه اس داد خودش رو معرفی کرد اسمش نگار بود شب یه کم اس بازی کردیم تا فردا که قرار گذاشتیم بریم بیرون که بهم گفت اگه خونه باشه خونه هم میاد که راحت تر باشیم من کونم عروسی بود چی میخواستیم چی شد خونه مجردی داشتیم فردا رفتم دنبالش با هم رفتیم خونه تا رسیدیم مانتوش رو در اورد سرم داشت گیج میرفت اون استیل رو که دیدم کنترل خودم رو از دست دادم بغلش کردم شروع کردم لباش رو خوردن اونم استاد بود تو کار زبونش رو انداخت تو دهنم شروع کرد لبام رو خوردن لبام رو گاز میگرفت گوشم رو میخورد گردنم رو واقعا تا حالا اینجوری تحریک نشده بودم لباسش رو در اوردم حولش دادم رو تخت منم زود پیر هنم شلوار رو در اوردم خوابیدم روش مثل یه بخاری داغ بود دوباره شروع کردم به خوردن لباش سوتینش رو که هیچ وقت یادم نمیره در اوردم چشام به سینه هاش افتاد سایزش 85 بود از لباش یواش یواش رفتم پایین شروع کردم به خوردن گردن سینه شکمش رو لیس زدم تا کسش که یه کس سفید بچگونه داشت 6و9 شدیم اولین بار بود که کس یه دختر رو میخوردم هیچ جوره نمیشد بگذری از اون کس اون که مال منو میخورد تخم هام رو لیس میزد که تا حالا اون حس بهم دست نداده بود دادم میرفت بالا تنم میلرزید دیگه نتونستم تحمل کنم برش گردوندم یواش سرش رو گذاشتم توش داد زد گفتم الانه که همسایه ها بریزن تو دستم رو گذاشتم جلو دهنش فرو کردم توش کیرم داشت میسوخت خیلی داغ بود کون تنگ شروع کردم یواش یواش عقب جلو کردن اونم از درد داشت داد میزد گریه میکرد منم بیشتر تند تر فرو میکردم توش گردنش رو میخوردم یه ده دقیقه بعد که ابم اومد ریختم رو کمرش بی حال افتادم روش بعد چند دقیقه بلند شدیم اون رو رسوندم مغازه خودم رفتم نمایشگاه دوستم بعد بهش زنگ زدم گفتم که برا دوستم مهران یه دختر خوب معرفی کنه که با هم دوست بشن قبول کرد و گفت که دختر داییش رو فردا میاره دوستام به من میگن کرکس چون همیشه دوست دختر دوستام رو بور میزدم اونا هم مال منو فردا رفتیم بیرون منتظر بودیم که نگار ودختر داییش هانیه بیان بعد چند دقیقه که اومدن هانیه رو که دیدم به مهران دوستم حسودی کردم شاسی بلند و خوش هیکل خوشگل بود چیزی کم نداشت چشای درشت یه چند روزی که باهم دوست بودن قرار گذاشتیم شب با هم بریم خونه مشروب بگیریم رفتیم خونه مشروب خوردیم هر کدوم رفتیم تو یه اتاق سکس کردن بعد چند دقیقه من اومدم پیش مهران تعریف کردن از سکس که چه جوری سکس کردیم من چشم دنبال هانیه بود اونم داشت به من نگاه میکرد یه جوری حس میکردم از من خوشش اومده به مهران گفتم که من میخوام باهاش دوست بشم ازش خوشم اومده قبول کرد من رفتم رو مخ هانیه بعد چند دقیقه که گفت میخواد بره دسشویی که تو حیاط بود گفت میترسه نگار گفت که من نمیام مهران هم خستگی رو بهونه کرد من زود گفتم من میام دستش رو گرفتم خودش رو زده بود به مستی باهم رفتیم حیاط اون رفت دسشویی من جلو در وایساده بودم بعد چند ثانیه اومد بیرون شروع کرد از عطر من تعریف کردن منم بغلش کردم بوسش کردم اونم از خدا خواسته بوسم کرد یه چند دقیقه تو حیاط لب ولب بازی رفتیم تو اتاق من با نگار رفتم تو اتاق فکرم همش تو اینیکی اتاق بود مهران رو بهونه کردم گفتم من میرم پیش مهران که حالش خوب نیست تو بخواب من میام پیشت رفتم پیش هانیه به مهران چشمک زدم اونم بلند شد رفت حموم شروع کردیم حرف زدن بهم گفت که از همون لحظه ای که منو دیده عاشق من شده از اینکه من نگار رو بوس میکردم ناراحت میشده منم با یه کم خالی بندی بهش گفتم که منم عاشق اون شدم اون شب باهاش سکس کردم واقعا انگار یه حوری بود تا حالا سکسی مثل اون نداشتم کسخول شدم از جلو فشار دادم یه داد کشید به خودم اومدم دیدم کیرم توکسشه گفت چی کار کردی منم شوکه شده بودم گفتم نمیدونم دیگه شده کیرم خونی شد پردش رو زده بودم گفتم حالا دیگه شده چی کار کنم شروع کردم عقب جلو کردن کس تنگ انگار پنبه بود خیلی حال میکردم نمیدونم خیانت بود که اینجور حسی داشت یه کس تنگ اون چشمای درشت مشکی که ادم رو دیونه میکرد بعد چند دقیقه که ارضا شدم ابم رو ریختم رو شکمش روش دراز کشیدم یه دفه دیدم در باز شد نگار منو تو اون حالت رو هانیه دید در رو بست رفت تو اتاق من هم لباس پوشیدم رفتم پیشش حرفی نزد فقط گریه میکرد منم خجالت زده بلند شدم رفتم بیرون از خونه تا صبح که بهش زنگ زدم گفتم مست بودم نفهمیدم که ما به درد هم نمیخوریم بعد با هانیه دوستیم رو ادامه دادم که تو پادگان یه ماموریت بهم خورد که چند ماهی باید میرفتم جزیره خارک بعد چند روز که با هانیه خداحافظی کردم رفتم اونجا که بعد یه هفته گوشیم رو حفاظت گرفت چند روزی بازداشت بودم پنج ماه اونجا بودم هانیه هم شماره ای از من نداشت که برگشتم همدان که یه هفته از برگشتنم نگذشته بود که دوستم منو از مخابرات صدا کرد گفت تلفن داری یه دختره است که چند باری هم زنگ زده بوده تعجب کردم دختر …کی میتونه باشه رفتم گوشی رو برداشتم تا صداش رو شنیدم تنم لرزید شماره اینجارو از کجا گیر اورده هانیه بود گفت کجایی پنج ماهه من حامله ام …
گفتم چی …گفت حامله ام انگار پرتم کردن تو یه استخر اب سرد تنم لرزید گفتم شوخی نکن قسم خورد که حامله است الان پنج ماهه و تازه شکمش اومده جلو بیا تکلیف منو روشن کن اوپنم کردی الانم که حامله ام
همون روز از پادگان رفتم دنبالش دیدم شکمش یه خورده اومده جلو با هم رفتیم ازمایشگاه معلوم شد حامله است دنیا دور سرم میچرخید همه چی ساز مخالف با من میزد مونده بودم چی کار کنم گفتم باید سقط بکنیم قبول نمیکرد از یه طرف دکتری پیدا نمیشد که این کار رو بکنه میگفتن تو بچه روح دمیده شده از این حرفا گناه داره قتل حساب میشه واقعا یه دو هفته غذا خوردن خوابیدن یادم رفته بود خواب از چشمام پریده بود همش فکرم این بود چی میشه فکر میکردم نفرین نگار است که دامن منو گرفته مونده بودم کسی که با دوستم سکس کرده حالا حامله است اگه مجبور بشم بگیرمش چی هیچ جوره تو کتم نمیرفت تا دو هفته بعد که یه دکتر پیدا کردم که قبول کرد دو میلیون بگیره هم بچه رو …هم پرده هانیه رو ترمیم کنه از اون طرف هانیه قبول نمیکرد هی میگفت من عاشقتم از این حرفا میدونستم میخواد خودش رو چسب گردنم بکنه مخش رو زدم که منم عاشقشم از این حرفا ولی نمیشه اگه بفهمن برا هر دو مون بد میشه قبول کرد که اون کار رو انجام بدیم با همرفتیم دکتر دکتر بچه رو سقط کرد بعد چند روز تموم شد فکر میکردم دیگه تمومه ولی تازه شروع کار بود هرشب کابوس خواب فکر اینکه به خاطر یه حوس بازی یه بچه رو کشتم هنوز با منه هر شب با عذاب وجدان شب روز ما میگذره این نتیچه خیانت بود خیانت همیشه یه روز گردن عادم رو میگیره با هر دست بدی با همون دست میگیری ببخشید که داستانم سکسی نبود سواد درست حسابی هم نداریم نگارشم خوب نیست فقط این خاطره بد رو نوشتم که دوستای عزیز بیشتر احتیاط کنن به خاطر حوس خوش گذرونی به عاقبت من دچار نشن
مرسی

نوشته: علی


👍 0
👎 0
36067 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

388176
2013-06-27 02:55:07 +0430 +0430
NA

اخییییی طفلی نی نی،ولی همون بهتر دنیا نیومد تا یکی مثل تو باباش و یکی مثل اون مامانش باشه،دنیای بی ارزشیه

0 ❤️

388177
2013-06-27 03:30:24 +0430 +0430
NA

ان لحظه ک از نیاز انسان دارد ن کم از هوای حیوان یک دانه گندم طلایی از تشت طلا گران بهاتر.
هنوز باید خیلی چیزا ببینی

0 ❤️

388178
2013-06-27 03:33:56 +0430 +0430
NA

دومم

0 ❤️

388179
2013-06-27 04:43:30 +0430 +0430
NA

يه آزمايش دي ان اي ميرفتي ببيني اصلأ بچه ي تو هست يا طرف ميخواسته انگلت بده!

0 ❤️

388180
2013-06-27 05:31:06 +0430 +0430
NA

چرا کاندوم ساخته شده؟؟؟!!!

0 ❤️

388181
2013-06-27 06:24:32 +0430 +0430
NA

حیوووووون .

0 ❤️

388182
2013-06-27 07:05:17 +0430 +0430
NA

مرتیکه کیری خوب دختر رو می گرفتی تو که ازش خوشت اومده بود

0 ❤️

388183
2013-06-27 21:10:28 +0430 +0430
NA

بی غیرت
قاتل
خائن
ولی ب نظر داستانت واقعی بود

0 ❤️

388184
2013-06-28 09:44:44 +0430 +0430
NA

توبه کن دادا

0 ❤️

388185
2013-06-28 09:52:43 +0430 +0430
NA

توبه کن دادا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها