سلام این داستان که میگم کاملا واقعی میباشد از کوسشعر نوشتن بدم میاد
من ارمان هستم 21سالمه قدم بلنده هیکلم به قد میاد پسر سفید پوستی هستم بگذریم خواهرم ی دوست داشت اسمش بیتا بود دختری ریزه میزه سبزه باسینه های نقلی خواهرم بهم گفت ارمان امشب که (پنجشنبه یک اذر جشن عقد دختر عمه ام باشه ) بیتا دوستمم میاد غروب برو دنبالش …من غروب ساعت 6رفتم به ادرسی که خواهرم داده بود که دیدم دختری با مشخصات بالا وایساده رفتم کنارش گفتم بیتا خانوم گفت سلام داداش نازی شمایی گفتم بله بفرمایید اومد سوار ماشین شد …
تو راه من هی زیر چشمی نگاش میکردم ی از این لباس عروسکیا پوشیده بود پایینش چین داشت با جوراب شلواری نازوک ی کفش پاشنه دار خلاصه من بدجور تو نخش بودم رفتیم خواهرمم برداشتیم رفتیم جشن طبق معمول من رفتم چندتا پیک زدمو اومدم شروع کردم رقصیدن با بیتا (دوست خواهرم)و خواهرم …خواهرم چون همه رو میشناخت با همه میرقصید بیتا کسیو نمیشناخت فقط بامن میرقصید رقصمون از دوتا بشکن تا چسبیدن بهم طول کشید شوخیامونو تیکه هامونو خیلی خوش میگذشت وقت شام شد وسایل ارایش بیتا تو ماشین من بود چون ارایشش پاک شده بود سر شام بهم گفت اقا ارمان میشه بریم تو ماشین من ارایشمو ی
تمدید کنم
گفتم مشکلی نداره
این توضیح ام بدم جشن داخل تالار بود ماشینام داخل پارکینک تو ی محیط ازاد منم ماشین ی جا خلوت پارک بود…خلاصه باهم دیگه رفتیم سمت ماشین درو بازکردم نشست صندلی جلو سمت شاگرد داشت خودشو ارایش میکرد منم رفتم سمت راننده نشستم …رسید به ماتیک زدنش لبشو غنچه کرد که بزنه برگشتم گفتم جوون چه لبایی داری
-گفت خطرناک شدیا
+با این همه دلبریتون معلومه ادم از خود بی خود میشه
-گفت نه بابا چه دلبری
تا خواست چیز دیگه بگه لبمو گذاشتم رولبش کشیدم سمت خودم ترمز دستیو دنده مزاحم بودن ولی یذره لب بازی کردیم
(درضمن بیتا قبلا ی نامزد داشت برا همین جلوش باز بود)
من از این موضوع باخبر بودم
بعد چندتا لب گرفتن گفت داخل شک نکنن
+گفتم ن فقط سریعتر انجام باید بدیم بریم
چیزی نگفت خجالت میکشید
رفتم سمت شاگرد صندلیو خابوندم جوراب شلواری با شورتشو تا نصفه دادم پایین
وای چه کوس نازو تپلی داشت
دوتا پاشو باز کردم تا اونجایی که امکان داشت خودمو فرستادم از اون لا داخل چون کوسش خیس شده بود و وقت نداشتیم دوبار کیرمو بالا پایین کردم رو خط کوسش اهی از سرلذت کشید گفت ارمان اروم فقط منم اروم تا ته کردم ی اخ گفت منم شروع کردم تلمبه زدن
اخ و اوخش در اومده بود ی حدود 12یا13دقیقه تلمبه زدم ابم داشت میومد سریع کشیدم بیرون همش ریخت رو صندلی ماشین که ی لب ازش گرفتم گفتم بلندشو سریع بریم بیشتر شک نکن
این از داستان من امیدوارم برا شماهم اتفاق بی افتد
نوشته: آرمان
یعنی دو ساعت بعد اشنایی از جلو کردیش؟ یعنی جیمز باندم اینقدر سرعت عمل نداشت!! و اما اصل ماجرا!!
یه راننده اسنپ چندتا خانومو میرسونه یه عروسی بالا شهر بعد به بهانه اینکه فلان چیز مسافر تو ماشینم جا مونده میره داخل اونجا به هر کی گیر میده محل سگ بهش نمیزارن اخرش میره سراغ مسافراش که مجددا کیر میشه میره یه گوشه کز میکنه که یهو دو تا هیکل میان سراغش میگن بچه جون غصه نخور بیا به جاش عرق بخور!!! نصف بطری بعد میبینه سرش داره گیج میره بهش میگن بیا ببریمت اطاق عقبی دراز بکش سرگیجت بند بیاد!! بعد که خوابوندنش و لباساشو در اوردن که راحت باشه پرسید شما منو از کجا میشناسید که اینقدر باهام مهربونید؟؟ اونام گفتن ما شوهر بیتا و اون یکی خانومه ایم که اویزونشون شده بودی!!! بدبخت تا فهمید که چه خبره سعی کرد فرار کنه اما دید دیگه خیلی دیره…!!! ?
فردا صبح روی دیوار بالای تخت کلی جای دندون بود!!! پایان ?
شاایکس :استاد اصل ماجرایی،زنده باشی پسر.(لبخندومحبت)
عرضم به درز شما کهههه…
اوه نه عرضم به حضورت
شمایی که ماشالا قد و بالای تو رعنا رو بگردم
چه سری چه دمی عجب پایی
قدتم بلنده
ماشینت چی بوده که رو صندلی شاگرد کردیش؟ :D
سواله دیگه،پیش اومد برام :)
چطو تو عروسی آرایشش پاک شده آخه؟
ما که فقط موقع غذا خوردن رژمون پاک میشه
صورتشو لیسیدی؟
خوب بود ممنون آرمان جان
در ضمن منم با خواهر خودت آشنا کن
فدات مالک
میدونستی نامزد داشت
میدونستی اوپن
اما وقتی رفتی دنبالش چهره است رو نمیشناختی
جدیدا تمام مهمونی ها و عروسی ها تو تالار و سالم مشروب سرو میکنن نه
آرایشو تمدید میکنن کسخل؟ خخخخخ
اون تجدیده بیسواد.
عمو کاندومی پس یقت تا خایه
کص خارت دروغگو
کلا ۵ خط نخوندم فهمیدم کص میگی
خعلی طولانی بود…سر درد گرفتم