سکس یا عشق...شایدم...

1396/02/07

خیلی بد بود،شایدم دروغ اما هرچی بود مستی کافی نبود تا حرفاش رو نشنیده بگیرم. تو بلوار ماهان زیره بارون لعنتی…چرا من.اشکام از لابلای قطرات بارون قابل تشخیص نبود ولی ریتمش یکی سرد یکی گرم. جلو بیمارستان مدنی نشستم رو صندلی،سیگاری که خریده بودمو روشن کردم ولی بلد نبودم چون سیگاری نبودم. مستی ام پر رنگ تر از الکل بود.ناگزیر برگشتم به ۱۸ دی ماه ۱۳۸۹.تقریبا سه سال پیش.زود گذشت،خوب گذشت اما حالا…
صبح هجدهم سعید زنگ زد بهم.
_شاهرخ پاشو بیا بیرون.چیه چپیدی تو خونه.میخوام برم دنبال زهرا،رفیقاشم هستن، بیا یکم حال هوا عوض کن از فاز اون دختر عمت در بیا.
آره حق با اون بود تو فاز سپیده بودم. دختر عمه ای که هشتصد کیلومتر فاصله داشت. دنیاشم فاصله داشت.سالی یکبار سلام.خداحافظ نهایت ارتباط ولی این ارتباط برای من رنگ دیگه داشت.مادرم در طی این سالها مدام میگفت تو و سپیده مال همین.خب این حرفا واسه منی که دست دختر نگرفته بودم باعث یک عشق کذایی ولی عمیق شده بود. فکر به سپیده باعث افت تحصیلی و افسردگی شده بود.
_بیا دیگه شاهرخ انقدر از دخترا خجالت نکش.رفیقاش هم خوبنا.
_سعید برو دم پارک تا بیام.
سعید تو راه مدام از اینکه دوس دختر خوبه حال میده و از اینکه من متعهدی به سپیده ندارم حرف زد ولی بازم جوابم.
_نه فقط همراهیت میکنم.
رفتیم تو پارک خانواده و جلو دکه بالای پارک تجمع چندتا دختر دبیرستانی رو دیدم.زهرا از جمع جدا شد امد با سعید حال و احوال کرد. سعید به شوخی گفت:
_ببین کدومو میپسندی تا همین جا تمومش کنم.
_خفو شو.
ولی یهو یکی از اونا نظرمو جلب کرد.رو فرم سرمه ای مدرسه یه شال سفید انداخته بود. سبزه.لاغر.لبای کوچیک.صورت کشیده و خنده های قشنگ.
تو راه برگشت نفهمیدم چی شد ولی برای اولین بار انگار غیر از سپیده نفر دیگه تمام فکرمو به خودش اختصاص داده بود.نمیدونستم چه چیزی درش خاص بود. سعید داشت حرف میزد ولی من گوشم پذیرای چیزی نبود.خیلی یهو وسط حرفای سعید:
_اون شال سفیده کی بود.
_جانم؟؟؟؟چی شد.
_فقط جواب بده.
_نمیدونم بذار از زهرا بپرسم.
بعد تماس…
_اسمش مریمه همکلاس زهراس.سمت میدون سپاه میشینن. حالا چطور؟
_شمارشو میتونی از زهرا بگیری؟
_ایستگاه گرفتی یا…
_میتونی؟
_به هر قیمتی اره.
شماره من رسید به مریم تا عصر که زنگ زد استرس حرف اولو میزد.
_الو سلام آقا شاهرخ…
چند روز تلفن خونه شده بود رفیقم. به خاطر پدر و مادر نظامی و قضایی زیاد تنها بودم. از عصر زنگ میزدیم تا ساعتای ۴ صبح.قبل از اولین قرار انگار یک عمر شناخت پیدا کرده بودیم.
اولین قرار کوچه روبه رو پارک شرافت. اوایل بهمن ماه. به میزبانی برف و سرما رفتیم بیرون.
حرفامون تموم شده بود تا پایان مسیر بیشتر سکوت و خنده های یواشکی بیشتر نقش داشتن.رسیدیم سره کوچه خونشون.دستشو اورد جلو. ضربان قلبمو حس میکردم. بوس های اخر پیام ها شروع شد. بعد از چند قرار.
_شب بخیر شاهرخ من بوس
_کاش واقعی بود
_چی؟
_بوس
_فردا؟
_باشه
رفتیم قدم زنی حتی دستش تو دستم بود قلبم به مرز انفجار میرسید.
_خوب کجا بودیم مریم جان؟
_کجا بودیم؟
_یه چیزی…واقعیش
_اهان. بریم تو این کوچه بن بسته
_بن بست نیس
_هس
_اگه نبود تو منو بوس کن
_اگه بود تو باید بوس کنیا
_دیدی بن بس نیس
_باشه
صورتشو اورد جلو لبای کوچیکش چسبید به لبام.بوم
تیر خلاص.عاشق شدم؟هرچی بود.نابود شدم.
لبامون جدا که شد انگار در بدنم نیم عشق نیم شهوت بیداد میکرد.
لب بازی ها شروع شد هر روز بیشتر،داغ تر و در نهایت عاشق تر. وقتی جدا میشدیم مدام هوای دهنمو نفس میکشیدم که بوی رژ مریم توش فریاد میزد.
بعد از چند ماه بخاطر گیرهای امنیت اخلاقی دعوتش کردم خونمون. پدر مادرم رفته بودم نیشابور پس بهترین موقعیت بود. کلی به خونه رسیدم. غذا گرفتم. وقتی امد فقط میخواستم یکبار با ارامش لب بازی کنم باهاش بدون استرس از اطراف و نگرانی. رفت لباسشو عوض کرد،ارایش کرد امد.سمتش نمیرفتم خودمو تو آشپزخونه سرگرم کردم.میترسیدم نفسش بهم بخوره اما چیزی جلو دارمون نباشه. اون لحظه به خودم گفتم چقدر خوبه.سپیده مرد،مریم منو زنده کرد.
رفتم رو مبل کنارش،نوازشش کردم.سرش پایین بود.خجالت و شاید ندونستن اتفاقاتی که یک ساعت بعد ممکنه بیوفته صدامونو بریده بود. لپشو بوسیدم. برگشت همدیگرو به آغوش کشیدیم.درازش شدیم تو کاناپه. لبامون تو هم مدام میپیچید.حس خوشبختی داشتم این شهوت عجیب بود برام.ناشناخته.تو حس محبت و عشق ورزیدن مشغول ارضا شدن بودم. بوسیدن گردنش.بالای سینه های کوچیکش. متوجه نشدم چجوری سینشو در اوردم از تو تاب و سوتینش. بعد از اینجا زیاد نمیتونستیم به چشمهای هم خیره بشیم. باهم رفتیم تو اتاق رو تخت. دراوردن لباس های هم با کنجکاوی و حس شهوت زیبایی همراه بود. وقتی خواستم شورتشو دربیا
ور دستش جلو چشماش بود.دیدن آلتش برای اولین بار منو با ظرافت زنانه روبه رو کرد.بی اختیار مشغول خوردن و لیس زدن شدم. زمان بین ما مفهومی نداشت. نوبت اون بود شورتمو دراورد.با حس کنجکاوی مشغول لمس و بازی کردن شد.خوردنش منو به قلقلک انداخت.شهوت ما با تم عشق در جریان بود. وقتی خوابوندمش نمیدونستم چیکار کنم.
_مریم؟
_اگر به عشقمون ایمان داری انجام بده.
_اگر نشه.اگر نذارن.
_میشه حتی اگر نذارن.
با یکم بازی دادن التم سعی کردم اهسته داخلش کنم. تا نیمه ها رفت.جیغی تو گوشم پیچید. کشیدم بیرون.
_چی شد؟مریم؟
_درد داشت،خیلی،میسوزه ولی دوست دارم
_من من منم دوست دارم
یه مدتی تو آغوشم گرفتمش. رو آلتم خون بود.ترسیدم نه از اینده بلکه از دردی که عشقم کشید چون دردکش نمیکردم.دوباره اهسته کردمش داخل و به لباش بوسه زدم. زیاد طول نکشید شاید چند دقیقه ارضا شدم.
رفتیم حموم.حس بزرگ شدن داشتم.حس کامل بودن تو وجودم بود.مدام تو بغل هم بودیم.


چشامو باز کردم.ساعت ۱۱ شب بود. از جلو بیمارستان پاشدم.بارون بند امده بود. بوی نم تو جهانشهر حاکم بود.گوشیمو دراوردم پیام امده بود.
_شاهرخ منو ببخش
_شما
_مریم
_تو امروز مردی.مرده نیاز بخشیده شدن نداره گرچه منم کشتی
دنیا رو سرم خراب شده بود.تو این سه سال دنیام بود. تنها امید. یک سال پیش که رفتن یاسوج من هر ماه دوشب میرفتم پیشش. تا امروز که واسه تولدم امد کرج. تو سیاه مستی:
_شاهرخ میخوام چیزی بگم که نمیتونم تو دلم نگهش دارم. من نتونستم. تو چندتا مهمونی تو یاسوج که با خواهرم رفتیم با یکی اشنا شدم.نتونستم دوری سکس تحمل کنم و…
تمام.

نوشته: اریان


👍 6
👎 1
4966 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

592194
2017-04-27 23:34:21 +0430 +0430

چقد راحت گذاشت پردشو بزنی:)
چقد امشب داستانا غلیظ جقنویسی شدن

0 ❤️

592205
2017-04-28 00:35:20 +0430 +0430

جاکش یه جور ماتم گرفته انگار سه سال پیش اون پرده ی اینو زده و الانم ولش کرده…خب چاقال یارو رو کردی و بکارتشم زدی،حالا خودش اومده میگه نمیخواد دیگه…بهتر…گردن گیرتم نمیشه بعدا…توام یه کوس آکبند کردی…اون پردتو نزده بعد ولت کنه که الان با خودت بگی وااااااای حالا چجوری دیگه بعدا ازدواج کنم
هرچند مثلا اومدی چس ناله بنویسی و کیر و غزل عاشقانه از خودت در کنی ?

0 ❤️

592207
2017-04-28 00:40:37 +0430 +0430
NA

ﺍﻻﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮﻩ ﺧﻴﺎﻧﺘﺶ ﺑﻬﻢ ﺯﺩﻱ؟
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﺎﻳﺪﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ ﻭﻟﻲ ﺍﮔﻪ ﻋﺎﺷﻘﺸﻲ ﺑﺒﺨﺸﺘﺶ

0 ❤️

592245
2017-04-28 07:51:25 +0430 +0430
NA

الان از اینکه حقیقت و بهت گفته چرا دیگت نوناراحتی .ء؟ برو خدا رو شکر هم بکن خو . چون حقن

0 ❤️

592291
2017-04-28 14:53:42 +0430 +0430

جالب بود بازم بنویس، لایک زدم

0 ❤️