سلام .
این داستان پارسال واسم اتفاق افتاد که آبرومو جلو چند نفر برد .
من اسمم سجاده الآن 19 سالمه که این جریان تو 18 سالگیم واسم افتاد .
حدودا دو سال پیش تو عروسی دختر یکی از فامیلامون بودم .تو حیاط نشسته بودم که یه دختر اومد ازجلوم رد شد که خیلی چشمو گرفت .از اونجایی که من با برادر عروس (محمد)که زن وبچه داشت خیلی طبیعی بودم آخر شب که دیگه عروسی تموم شده بود داشتم با محمد صحبت میکردم که دوباره اون دخترو دیدم واقعا چهره ی زیبا و اندام خیلی خوبی داشت .اونو به محمد نشون دادم و گفتم نمیدونی کیه ؟؟؟؟اونم گفت که این خواهره دامادمونه اسمش میناست .بعد خندید و گفت خبری شد ما هم هستیم .
دیگه من مینا رو ندیدم تا این که سال بعدش یکی از فامیلای مشترک رفت مکه و بعد برگشتن مارو دعوت کرده بود تو مجلس نشسته بودیم .من موبایلمو تو ماشین جا گذاشته بودم از اونجایی که جو مجلس خیلی تخمی بود و همه داشتن هم دیگرو نگاه میکردن من پاشدم که بیام هم یه هوایی بخورم هم گوشیمو از تو ماشین بردارم وقتی اومدم پایین دیدم که مینا جلوی یه ماشین واستاده و داره با سویچ ماشینه ور میره میخواست دره ماشینو قفل کنه ولی دزدگیر کار نمیکرد من ترسیدم چیزی بگم موبایلمو که برداشتم خودش بهم گفت ببخشید آقا سجاد (نمیدونم اسم منو از کجا میدونست آخه ما سال به سال همو نمیدیدیم )گفت که میشه ببینید این چش شده .
منم از خدا خواسته سریع سویچو گرفتم داشتم باهاش ور میرفتم که دره ماشینو قفل کنم که اون سر صحبتو باز کرد و پرسید کدوم مدرسه میری منم بعده جواب دادن همین سوالو ازش پرسیدم اونم اسمه مدرسشو گفت من که آدرسه مدرسشو میدونستم گفتم آها بلدم جاشو بعد اون گفت حتما دوست دختر داشتی اونجا میومدی دنبالش منم گفتم نه بابا کی با ما دوست میشه اونم گفت که خیلی ها هستند!! اینو که گفت فهمیدم منظورشو بهش گفتم میشه شماره موبایلتونو داشته باشم اونم بدون هیچ سؤالی شمارشو داد من بهش زنگ زدم که شماره منم بیفته .
از اونجا بود که دوستی ما شروع شد پیامای عاشقانه به هم میفرستادیمو بعد دوهفته دیگه بدجور به هم وابسته شدیم .
نزدیک 3 هفته بعد مامان وبابام واسه کاری رفتن مشهد و قرار بود 2 روز واستن منم بهترین فرصت دیدم که با مینا یه حالی بکنم .بهش زنگ زدمو گفتم مامان بابام فردا صبح میرن مشهد فردا میای خونمون با هم باشیم اونم گفت فردا ساعت 5 بعد از ظهر میام منم از خوشحالی تو کونم عروسی بود فرداش ساعت پنج و ده دقیقه بعد ازظهر آیفون صدا داد .
دیدم بله مینا اومده .اومد داخل و سریع رفت اتاقمو ببینه منم رفتم آشپزخونه 2 تا لیوان شربت درست کردم اومدم داخل اتاق بهش تعارف کردم برداشت.
بعد یک ربع صحبت کردن راجبه دکوراسیون اتاقم که بدچیندی رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم بعد بهش گفتم دوست دارم و لبامو گذاشتم رو لباش اول اون لب نمیگرفت ولی بعد یه دقیقه اونم شروع کرد. همو بقل کرده بودیم من همین طوری که ازش لب میگرفتم دکمه های مانتوشو بازکردم . یه تیشرت سفیدتنش بود در اوردم .وای چه سینه های رو فرمی داشت حالا اون فقط با سوتین وشلوار بود ولی من همه لباسام تنم بود بهش گفتم نمیخوای لباسای منو در بیاری گفت:سجاد میترسم منم بقلش کردمو گفتم تو عشق منی آسیبی بهت نمیرسه .
حالا اون لباسامو در اورد و من فقط مونده بودم با یه شرت که داشت از برآمدگی کیرم پاره میشد خوابوندمش رو تختم و شلوار اون و شرته خودمو دراوردم بعد شروع کردم به خوردنه سینه هاش چقدر خوشمزه بود بدنشومیخوردم و این کارا دیوونش میکرد برگردوندمشو به کیرم یه کم تف زدم و سرشو فرستادم تو یه جیغ بلند کشید آروم عقب جلو میکردم واون التماس میکرد که درش بیار .در اوردم کیرمو رفتم کرم برداشتم زدم رو کیرم این بار که فرستادم داخل هیچی نمیگفت تلمبه زدنو شروع کردم داشتیم به ارگاسم میرسیدیم که کیرمو در اوردم و بردم جلو صورتش اونم شروع کرد به خوردن .
داشت میخورد که یه دفه صدای بسته شدنه دراومد زود پاشد مانتوشو فقط تنش کرد نه شرت داشت نه هیچی دیگه فقط مانتو منم که فکر کردم پدرمه داشتم میمردم .
شلوارمو پام کردم که دیدم دره سالن باز شد و اومد داخل گفتم الآن بابام باید مشهد باشه که دیدم داییم سرشو اورد تو اتاقو مارو دید من با داییم زیاد طبیعی نبودم یه نگاهی کردو گفت راحت باشین و رفت تو حال نشست .
نگو مامان بابام به داییم کلید داده بودن!!!
مینا لباساشو تنش کرد کامل و اومد بیرون بعد من راهیش کردم که بره و بعدش رفتم واسه خایه مالی داییم .
اونم گفت به کسی نمیگم خیالت تخت ولی کسکش رفته بود به 2 تا دایی دیگم گفته بود یکی دیگه از دایی هامم رفته بود قضیه رو واسه محمد که تو اوله داستان گفتم تعریف کرده بود اونم یه روز مارو دیدو گفت قرار بود دست مارو بگیری چی شد؟؟؟؟
بعده یه مدت با مینا سره یه موضوع دعوام شد و همون سکس نیمه کاره و بی آبروییش واسم موند البته باعث شد که من با دایی هام طبیعی بشم . ممنون
نوشته: سجاد
یعنی چی با داییت طبیعی نبودی؟
معنی این جمله رو نمی فهمم. ولی خدایی حال میده اینجور صحنه ها . سوژه خنده.
عزيزان طبعي يعني بادايت راحت باشي انقد راحت باشي مثل من كه بادايت بري كس بكني .خلاصه ازهمه لحاظ راحت باشي
تو با کی طبیعی نبودی …بودی…نبودی
بودی…طبیعی شدم …شدی شد
شدیم…شدید …شدند…
ازنظرمن یه جمله عاشقانه وعارغانه صمیمانه:کیرم تودهن داییت
پاسور…پاسور کجایی؟ :-D
اون داستانی که اومدی پاش گفتی ازت انتظار نداشتم رو یادت میاد؟
یاد طنز خودم افتادم که داییم وسط کار سر و کله اش پیدا شد اما اون خیلی نامرد بود :(
نذاشت من بکنم بجاش خودش رفت رو کار :-D
نامرد گفت شتر سواری دولا دولا نمیشه :(
هه هه
از خنده روده بر شدم…
طبيعي كه طبيعيه چراسوال ميكنيد؟ مثل آب ميوه منظور اين گلابي ازطبيعي يعني بدون نگهدارنده و مواد افزودني،بارنگ طبيعي.
غم آخرت باشه … ناراحت شدم … امتیاز نداره ولی باحال بود
اه حالم بهم خورد . کون کرده بعد داده دختره بخوره . زیاد فیلم میبینی ؟ توی واقعیت بکن ببین دختر یک هفته روت بالا میاره یا نه . این طبیعی رو توی کدوم خراب شده ای استفاده میکنن ؟ کمتر وسط نوشتن جلق بزنی خوب میشه .
معلومه از اون مشهدی جقیا هستیا از اون طبیعی گفتنت تا ته داستان رو گرفتم
آره حوال مرگت
آخرین کامنت مال خود نحسنه.
گفتی کفتار جان گرچه خودت رو دوست دارم اما داستانت کیری بود.
در ضمن کره خر هم ننه بزرگته
یه خورده آدم باش …
بزمجه
من نمیگم دروغ میگی اما چطوری باور کنم از کونش دز اوردی گرفتی جلو صورتش اونم خورده…؟! من جندشم ندیدم اینکارو بکنه …!!!
خان دایی جونت بدجور رید بحالت ،
آنگونه که دوستان ریدند روت!!!
تک خوری نتیجه ش اینه دیگه!!
خدا رو شکر که آدم تشرررریف داشتی و به داییت تعارف نکردی ک شمام بیا و…
آشئیق اولوب یورقانما یاسدیقئم
داستان یازان اولوب هر گوتونه باسدقئم
bad nabod .salam in address kik massager mane ye dokhtare khob pm bede
amindavar
بايد خواهر داييت بگاي.جدي گفتم .آدم فروش،آدم فروشه،قانون برخورد با خريد وفروش آدم مرگ،حالا نميتوني،يجوري خواهرش بگا(منظور،مادرت نيست،اصطلاحه)
خالي بندي بود يا نبود،به من ربط نداره،اما دلم برات سوخت شق درد چيكاركردي؟آخه چه رسم بدي شده زرت شربت ميارين برا دخترمردم؟
ازفرصتها استفاده كنيد،چه بسا عمرت در راه شربت هدر نميدادي،تادسته جا شده بود.كون گلابي نصفه چپوندي دلت زد،تا ته ميكردي چيكار ميكردي؟كار درستي نكردي،چرا تا آخر تف نزده كردي؟توخواب ميكردي؟طبيعي نكردي؟مصنوعي ميكردي؟ خواهر داييت چيكار كردي؟هنوزنكردي؟كاش ميكردي؟تا حالا نكردي؟
كسخول خودتي مشنگ،من بودم كون دايي ميزاشتم كه اينقدر آشغاله،دختر داره؟چند باركردي؟پسرشم كردي؟دختر اون يكي داييت چرانكردي؟پسرشم نكردي؟