سلام من آرشم (مستعار) بخاطر یه سری مسائل اسم هارو مستعار مینویسم، من خیلی از داستانای اینجارو خوندم خیلیا میگن که بعضیاش تخیلیه ولی این چیزی که من میخوام بنویسم داستان نیس خاطره س امیدوارم خوشتون بیاد،
من الان 22سالمه 176قدمه و چهره معمولی در حد خوب دارم این قضیه که میخوام تعریف کنم واس سال 1396عه من یه دختر خاله دارم به اسم سارا(مستعار) این دختر خاله من حدودا ۳۰ سالشه و شوهر کرده ولی بچه نداره قدش حدودا ۱۷۰ کون خیلی خوش فرمی داره چیزی که همه بچه ها تو فامیل تو کفش بودیم چشماش ابی و سینه هاش ۸۰ اینم بگم با اینکه چشماش ابیه وموهاش بور ولی چهره معمولی روبه خوب داره خیلی خوشگل نیس ولی فوق العاده حشریه و قزوین زندگی میکنه یادم رفت بگم من خودمم تهران زندگی میکنم خانواده امم رفتن قزوین حدودا یه سال بود که رفته بودن ، خوب بریم سراغ داستان:
ما بچه های فامیل چه مجردا چ متاهل ها تو تلگرام یه گپ داشتیم که توش حرف میزدیم و جوک میفرستادیم این دختر خاله ما خیلی شیطون بود از اولش ما تو گپ زیاد حرف میزدیم اما سارا که شوهرم داشت به بهونه های مختلف میومد تو پی وی من حرف میزدیم بعضی وقتا تا خود صب!! اما کم کم حرفامون یا جوکاییی که میفرستادیم شده بود سکسی من که خیلی دوس داشتم اونم بدش نمیومد… کم کم دیگه خیلی راحت شده بودیم و من ازش سوالای جنسی میکردم اونم از خاطراتش با شوهرش تعریف میکرد برام من با یکی از پسرخاله هام راجبش صحبت کردم گفتم که من انقد با سارا راحت شدم و فلان… اونم گف اتفاقا رضا(مستعار) باهاش سکس کرده!! رضا پسر داییمون میشد. منم تو دلم گفتم هرطور شده باید اینو بکنم چون وقعا بدنش سکسیه و معرکس خودشم که شیطون گفتم لابد اینم میخوااد، بگذریم یه بار که داشتیم حرف میزدیم با سارا بحثمون کشیده شد به طرف لب بازی اون از لب خیلی خوشش میومد و همش استکیره لب میفرستاد برام منم به شوخی ازش قول گرفتم که لباشو باید ببوسم ی بار… حدودا دوسه ماه از حرف زدنای ما گذشته بود که یه روز من سرکار بودم (تو موبایل فروشی کار میکردم) دیدم دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم دلم کس میخواد من تا اون موقع با دوس دخترام لب بازی و عشق بازی کرده بودم ولی هنوز کس نکرده بودم!!! یه روز سر ظهر زد به سرم که برم قزوین!! و کاری بکنم بالاخره (اینم بگم شوهر سارا کارش جوری بود که مجبور بود چن روز پشت هم همش بره بره کار شهرهای دیگ) یه فکری به سرم زد:زنگ زدم به سارا گفتم که فردا میخوام بیام قزوین باید واسه مشتریمون موبایل بیارم و کارم تا شب طول میکشه باید وایسم تا مشتریمون گوشی و تست کنه و پول بگیرم برگردم ولی نمیخوام کسی بفهمه حتی مامانمینا چون زود میخوام برگردم تهران گفتم اگر تنهایی بیام پیشت؟ اونم گف اره بیا میریم بیرون باهم بچرخیم چون خونه مادر شوهرش طبقه بالای خودشونه گف خونه نمیشه بریم خونمون منم گفتم باشه پس میام ، اون خودش ماشین داشت خلاصه من مرخصی گرفتم و صب ساعت ۷ پاشدم رفتم حموم ترو تمیز کردم و رفتم سمت قزوین ساعت حدودا ۱۱ بود که رسیدم و زنگ زدم به سارا اومد چهار راه ولیعصر قزوین دنبالم بعد سلام و احوال پرسی و اینا گف بریم سمت فدک، فدک تقریبا میشه بالای قزوین که یه پارک جنگلی بزرگه با جاده های قشنگ ما رفتیم یه امام زاده بود اونجا خوراکی اینا خریدم رفتیم بالاتر کنار جاده ی جا سبز بود ولی از جاده دور تر بود زیر انداز انداختیم نشستیم همینطوری حرف میزدیم راجب بچه های فامیل و اینا که یکم گذشت من رفتم نزدیک ترش نشستم دستمو انداختم دور گردنش اینم بگم از استرس داشتم میمردم و دستام میلرزید کلا از ترس اینکه اگا بخوام کاری کنم بگه نه و بد بشه خلاصه دستمو انداختم دور گردنش گفتم سارا راستی تو یه قولی داده بودی به من؟! گفت چی و اینا منم گفتم فکر کن یادت میاد دیگه دل و زدم به دریا گفتم قرار بود بهم لب بدی که یهو گفت نههههه زشته منو تو دختر خاله اییم و زشته و فلان! منم دیگ نمیشد عقب بکشم به زور لبامو چسبوندم به لباش اونم از خدا خواسته شروع کرد لبامو خوردن هم کل بدنم داغ شده بود انگار اصن یه دنیای دیگه بودم وقعا داشت حال میداد بهم که دستم بردم روسینش از رو داشتم میمالیدم اونم داغ داغ شده بود بدنش چشاشو بسته بود تو همین حال بودیم که یهو یه ماشین اومد به سمت خاکی که ما نشسته بودیم ولی مارو ندید ماهم سریع خودمونو جمع و جور کردیم ولی جفتمون حالمو بد بود که سارا گفت بیا بریم بالاتر جای بهتر هست جمع کردیم زیر اندازو نشستیم تو ماشین رفتیم بالاتر اون رانندگی میکرد وسط راه دستمم گرفته بود، یه جا رفتیم کنار جاده خاکی بود پایین ترشم رودخونه بود همونجا نشستیم تو ماشین اون پشت فرمون بود من سمت شاگرد صندلی رو خوابوندیم شروع کردیم لب بازی داشتیم لباشو میخوردم لباسشو دادم بالا بدنش اتیش بووود کیرم راست شده بود داشت شرتمو پاره میکرد اصن همه چی عجیب بود سارا با اون بدن نازو سکسیش مال من بود سوتینشو دادم بالا سینه های سفیییییییید و نوک صورتیش افتاد بیرون وای لای سینه هاش که ۸۰ بود عرق کرده بود و با عطرش قاطی شده بود بوووش دیونم کرد شرو کردم به خوردن سینه هااااااش میک میزدم دیگ صداش دراومده بود دستمو بردم تو شلوارش شورتش خیس خیس بود کسش دااااااغ شرو کردم به مالیدن که دیگ جفتمو رو هوا بودیم گفتم سارا اینجا نمیشه بریم صندلی عقب خودشو جمع و جور کرد رفتیم صندلی عقب به پهلو خوابید من دگ تحمل نداشتم شلوارشو کشیدم پایین کونشو داد سمت من بالاخره اون کونه ژله ایی و سفید سارا که از بچگی تو کفش بودم جلو چشام بود کسش از لای پاش معلوم بود خیس خیس بود کیرمو یه ذره مالیدم بهش خیس شد با یه هول کوچیک کیرمو فشار دادم رفت تووووش وااااااای دااااغ داااااغ بود اتیشششش یهو یه اااه بلند کشید کیرم داشت منفجر میشد انگار کل جونم جمع شده بود سر کیرم اولین بار بود کس میکردم اونم چه کس ی کل بدنم عرق کرده بود یه چنتا تلمبه زدم سریع ابم اومد که کل ابمو خالی کردم تو کسش همبجوری بغلش افتاده بودم که گفت نامرد من ارضا نشدم منم گفتم عب نداره ی بار دیگ بریم ، ولی تو ماشین خیلی سخته گفت بذار زیر انداز بردارم بریم پایین دره کنار اب، درای ماشینو قفل کردیم رفتیم زیر اندازو انداختیم دراز کشیدیم ی ذره کیر منو مالید راست شد قمبل کرد حالت سگی دوباره کردم تو کسش ولی هرچی تلمبه زدم ابم نیومد اونم ارضا نمیشد گفت بذار رو به رو بخوابیم تو با دست بمال کسمو منم گفتم باشه خوابیدیم دستمو بردم لای کسش سرمو فشار داد تو سینه هاش منم شرو کردم به خوردن سینه هاشو مالیدن کسش یه چن دقه بود مالیدم که یهو صداااش بلند شد و لرزید فهمیدم ارضا شد لباشو گذاشت رو لبم لب گرفتیم بعد بلند شیم خیلی چسبید بهم اولین سکس من این شکلی بووود امیدوارم خوشتون اومده باشه
قبل اینکه موضوع رو مینوشتی حداقل جقتو میزدی که به جای سکس ننویسی سکی :-|
اره ارواح گوزت خونه پدرشوهرش بالابودنمیشدرفتین سمت فدک لب گرفتی شل شدداغ شدحشری شدپدرجغ بسوزه (dash)
خوب شد در ماشین رو قفل کردید بعد رفتین پایین دره
دخترا به سن پايين تر از خودشون عن هم نميدن چه برسه به كس.ميشه گوه نخوري و ديگه ننويسي يا گشنه ات ميشه؟!!!
کون بچه جقی کیر نویسنده داستان “یک زن ، برف ، یک کودک” تو کونت که یکم نوشتن یاد بگیری سری بعدم خواستی بنویس قبلش دوبار جق سرعتی بزن ک وسطش راست نکنی شروع کنی کص نوشتن
ی مشت حشریه جقی و بی خاصیت داستان مینویسن ادم از هر چی سکسه متنفر میشه
دختر خالت همه جاهای خلوت رو خووب بلد بود خیلی بردنش سمت دره ظاهرا
داستان خودت که ازبقیه داستانا تخمی تر بود خاطره نویس. (dash)
off_boy
من الان با دخترخالم که دوسال ونیم ازم بزرگ تره ازدوج کردم
دوما کیرم تو داستانت
دلو زدم به دریا چیست… جمله ای که یه جقی برای شروع کردن کارش تو تخیل مگیه
آخ آخ آخه چرا با دختر خالت سکی کردی اونم شوهردارش من که کستانت رو نخوندم ولی کیر اشب زورو تو حلزونی گوشت بی همه چیز که دیگه بازن شوهردار سکی نکنی
جقی
هم روی ابرها بودید، هم کیرت داشت منفجر میشد. هم آبت رو توی کس خالی کردی، هم کنار جاده یکی سر رسید کونت گذاشت. هم جق زدی. آخه چرا دختر خاله اینقدر باید ابله باشه که بهش بگی اومدم موبایل تحویل بدم و باور کنه؟ یعنی در قزوین موبایل فروشی نیست؟ کلا میشه باور کرد که رفتی قزوین و اونجا خفتت کردن و بردنت فدک و کونت گداشتن. همین. دیگه این همه توی بوق و کرنا کردی که چی بشه؟ شاشیدم توی رودهی کوچیک و بزرگت
ها کوکا
میگم گفتی قدش 170 کون . خدایی اجب واحدی زدی دمت گرم حتما استفاده میکنم.
نگران نباش میدونم کون مال جمله بدیته ولی تو خاطره های دیگت راعایت کن (clap)
آدرس همشهری ما رو بده بهش حال بدیم