سیزده ساله ها جق نمیزنند

1398/02/16

سیزده سالم بود
توی سن سیزده سالگی که تازه واردش شده بودم خیلی سوالات بود که محکم به مغزم ضربه میزدن و دنبال این بودن جواب خودشون رو پیدا کنن …
از هم کلاسیام شنیده بودم ، جلوی دخترا با ما پسرا فرق داره ، همیشه واسم سوال بود اگر اونجا بول ندارن پس چطوری جیش میکنن؟
یه همکلاسی بی ادب داشتم که میگفت واس اینکه بچه به دنیا بیاد باید ما بولمون رو بکنیم داخل همونجایی که بهش میگن کوس ، واسم سوال بود چرا ما باید بولمون رو بکنیم داخل جایی که دخترها جیش میکنن؟
سوالات زیادی توی سرم بود که باچکش به جمجمه ام پشت سر هم ضربه میزدن ، چرا دخترها سینه دارن ما نداریم ، چرا زشته دست به یک دختر بزنیم یا باهاشون خلوت کنیم ، چرا وقتی خواهر دوستم میاد مدرسه همه ی همکلاسیام نگاش میکنن ، چرا با اینکه پسر و دختر همیشه سعی میکنن از هم فاصله بگیرن اما جاذبه خاصی نسبت به هم دارن ، اصلا چرا باید بعضی شبکه های ماهواره ای رمز داشته باشه؟
و ده ها سوال بلند و کوتاه دیگه که وقتی زنگ های تفریح ، کنار دوستام مینشستم ، میدیدم فقط این ها سوالات من نبودن و بقیه هم سوالاتی مثل من توی سرشون شناور بود.
گاهی توی مدرسه دوستام حرفایی میزدن که من رو خیلی متعجب میکرد ، مثل وقتی که مهرداد میگفت یواشکی دخترخاله اش رو لخت دید یا وقتی که پرهام از بوسیدن و توی آغوش بودن پدر و مادرش میگفت ، گاهی هم جوگیرشدن بر صداقت دوستان غلبه میکرد و خاطرات سکسشون رو با یک سن سن بالا میگفتن ، اما چطور ممکن بود ، ما فقط سیزده سالمون بود.
روز جمعه ، مثل جمعه ی دو هفته پیش رفتم خونه خاله ام تا هم با پسرخاله ام بازی کنم هم درس بخوانیم ، البته من تنها نبودم ، با خانواده رفته بودیم تا مامان و خاله مشغول غیبت کردن و پدر و شوهرخاله ام مشغول بحث های پیچیده و بی سروته سیاسی و اقتصادی و گاهی هم ورزشیشون بشن.
همینطور که داشتیم با کامپیوتر پسرخاله ام ، فوتبال بازی میکردیم و چون من گل بیشتری زده بودم ، نزدیک بود قهرمانیم رو جشن بگیرم ، پسرخاله ام بازی رو نگهداشت و بهم گفت: میخوای یه چیزی بهت نشون بدم که موهای تنت سیخ بشه؟
همینطور که من با چهره ای متعجب نگاهش میکردم ، بلند شد و از وسط یکی از کتابهایی که داخل قفسه ی کتابخانه ی اتاقش بود ، یک سی دی برداشت و سرراه برگشتن به سمت کامپیوتر ، در اتاقش رو هم بست … من که هر لحظه بیشتر داشتم تعجب میکردم و از شما چه پنهان انگار یکی تند تند از قلبم به جای کیسه بوکس استفاده میکرد ازش پرسیدم چیکار میکنی؟
چیزی نگفت ، صفحه بازیمون رو بست و سی دی رو وارد دهان کامپیوترش کرد ، چند ثانیه ای گذشت و دیدم فیلم گذاشته ، بهش گفتم امیر ، بازیم رو خراب کردی که بیای فیلم بذاری؟
همینطوری داشتم سرش غر میزدم که یهو یه صدای ضعیفی شنیدم " آه … آه … اووه … مای گاد …" آروم گردنم رو چرخوندم سمت مانیتور و دیدم یه زن و مرد کاملا لخت هستن و آقاعه بولش رو برده داخل همونجایی که خانما جیش میکنن ، نمیدونم چرا اینطوری شده بودم ، اولین بار حس میکردم بولم داره سفت و بزرگ میشه ، داشتم از اون صحنه ی دلچسب لذت میبردم که یهو صدای باز شدن در اومد و امیر فورا فیلم رو قطع کرد و قلبم اومد داخل حلقم، مامانم بود ، دیگه داشتیم میرفتیم خونه.
توی راه همش به اون صحنه فکر میکردم ، اصلا امیر اون سی دی رو از کجا پیدا کرده بود … از اون موقع به بعد تا چند هفته وقتی به بابا و مامانم نگاه میکردم خجالت میکشیدم ، همش اون صحنه ی سکسی به یادم میومد تا اینکه بعداز چند هفته بالاخره باز هم اعزام خونه ی خاله شدیم.
وقتی رسیدیم من مدام دنبال فرصتی میگشتم که با پسرخاله ام تنها بشم تا شاید باز هم اون سی دی رو بذاره ببینم یا اصلا سی دی رو ازش بگیرم چند روزی برای خودم … وای که حواسم از سمت درس و مشق و بازی رفته بود به سمت اون سی دی … بالاخره بعداز خوردن میوه و شیرینی و شوخی های بی مزه ی شوهرخاله ام ، با امیر رفتیم داخل اتاق واس بازی.
+امیر وایسا بینم ، اون سی دی رو از کجا اورده بودی پسر؟اصن اون دوتا کی بودن؟ چرا لخت بودن؟ خجالت نکشیدی؟ چطوری روت شد نگاهشون کنی؟ امیر تو زن گرفتی؟ امیر تا حالا خودت هم انجام دادی؟
++ وای چقدر سوال میپرسی ، چند بار دیدم داداشم از وسط اون کتاب این سی دی رو بر میداره و منو از اتاق بیرون میکنه ، منم کنجکاو شدم ببینم چی هست که فهمیم اونه ، فردای اون روز که شما رفتین هم دیگه سی دی رو اونجا نذاشت.
امیر شور و شوق اینکه من دلم میخواست بازم اون صحنه رو ببینم داخل حرف ها و چشمای من میدید ولی خب دیگه خداروشکر سی دی نداشت اما بهم گفت وقتایی که خونشون خالی هست ، از شبکه های رمزدار ماهواره از این چیزا میبینه
+آخه مگه رمزش رو داری؟
خب شاید واس شما هم اتفاق افتاده باشه که عین پختک افتادید روی کنترل ماهوارتون تا رمز اون شبکه ها رو پیدا کنین و بنا بر تجربه ، رمز نود درصد ماهواره ها هم چهارتا عدد یکسان هست که هروقت نصاب ماهواره اومده خونتون ، رمزش رو یواشکی به باباتون فقط گفته و شاید گاهی پرسیده باشید از پدرتون که این شبکه ها چرا قفل هستن؟ و اونم با کمال خونسردی شما رو گاو فرض کرده و گفته پسرم ، این شبکه ها پولی هستن برای همین قفل هستن.
بعداز امتحانات ، مدرسه یک جلسه ی انجمن اولیا و مربیان گذاشته بود که ورود تمام والدین اجباری بود وگرنه به قول اقای ناظم 2 نمره از نمره انضباط کم میکردن ! من هم مثل همیشه ، با مادرم صحبت کردم و برگه ی حضور انجمن اولیا رو بهش دادم تا فردا همراه خودش بیاره . همینطور که داشتم با گوشیم بازی میکردم ، تلفن خونه زنگ خورد و دیدم مادرم گوشی رو قطع کرد و بهم لبخند زد ، اولش گفتم وای بیچاره شدم حتما خاله ام بوده و پسرخاله ام اعتراف کرده که فیلم سکس دیدیم ، بعدش که بهم گفت معاون مدرسه بود ، گفت بخاطر جلسه ی فردا ، نیازی نیست تو بری مدرسه ، از خوشحالی داشتم بال در می آوردم.
و البته در کنار خوشحالی یه سری افکار شیطانی هم دور سرم به صورت دایره ای میچرخید ، با خودم فکر کردم حالا که قراره مامان بره مدرسه ، بابا هم که تا ساعت 3 از سرکار بر نمیگرده ، بگردم داخل خونه شاید من هم مثل امیر سی دی پیدا کردم.
صبح ساعت 8 بعداز اینکه صدای بسته شدن در خونه و رفتن مامان اومد ، از رخت خوابم اومدم بیرون و شروع کردم به گشتن خونه ، از لای کتاب های جادویی تا زیر فرش و کمد ، ولی انگار هیچی نبود … نا امید و خسته بعداز نیم ساعت تجسس ، روی مبل ولو شدم ، همینطور که داشتم فکر میکردم چیکار کنم ، چشمم به کنترل ماهواره و تلویزیون افتاد.
با هیجان و استرس ، تلویزیون رو روشن کردم و یکی از شبکه های رمزدار رو آوردم و شروع کردم به تست کردن رمز ، یادم اومد پسرخاله ام گفته بود معمولا رمز ها یکسان هستن ، پس دونه دونه اعداد رو وارد کردم … 1111 ، 2222 ، 3333 ، 4444 ، 5555 و … دیگه آخرین عددی بود که داشتم تست میکردم 9999 ، صفحه ی رمز رفت و شبکه باز شد.
با باز شدن شبکه ، صدای قلب خودم رو میشنیدم ، سریع رفتم از اتاقم یه پتو آوردم ، دراز کشیدم روی مبل و پتو رو کشیدم سرم و خیلی کنجکاو همینطور که کل بدنم از گرمای پتو و از ترس وارد شدن مادرم خیس شده بود به تلویزیون نگاه میکردم ، یه خانم تقریبا 35 ساله بود ، اون هم مثل من روی یه مبل نشسته بود و پاهاشو باز کرده بود ، آروم انگشتاشو میمالید به اونجایی که من شنیده بودم بهش میگن کوس
هر ثانیه که میگذشت با اینکه استرس کل وجودم رو گرفته بود ، احساس میکردم داره بولم فشار میاره به شرتم ، نمیدونم چرا اما شلوارمو تا نصفه کشیدم پایین و بولم رو محکم گرفتم توی دستم ، انگار دلم میخواست از صفحه ی تلویزیون بولم رو داخل کوس اون زن بکنم ، هیچوقت حس و حالم مثل اون موقع نبود … چند دقیقه گذشت و دیدم همینطور که بولم توی دستم هست ، با عرق دستم خیس شده ، به تلویزیون نگاه میکردم و همینطور که اون خانم ، اون چیزپلاستیکی که شبیه بول بود رو وارد کوسش میکرد من هم دستم رو عقب و جلو میکردم ، انگار دیگه یادم رفته بود مامانم هر لحظه ممکنه برسه … پتو رو از روم دادم کنار ، حس خوبی بود وقتی از اون گرما ، یک هوای ملایم و خنک به بولم میخورد … خودم رو پیش اون زن تجسم میکردم که دارم باهاش سکس میکنم ،گاهی خنده ام میگرفت که یک پسر سیزده ساله ، یک زن 35 ساله رو آغوش گرفته … بعداز بیست دقیقه استرس پراز لذت ، از ترس اینکه مامانم نیاد و بولم رو با قیچی نبُره ، چند تا کانال عوض کردم تا کسی نفهمه و تلویزیون رو خاموش کردم.
صدای باز شندن در خونه رو میشنیدم ، سریع پتوم رو برداشتم و رفتم داخل اتاقم و دراز کشیدم روی تخت ، انگار هنوز اصلا از خواب بیدار نشده بودم.
چند روز بعد دیدم که پدرم نزدیک تلویزیون هست و داره سیم های دستگاه ماهواره رو جدا میکنه و به جاش یک دستگاه دیگه میذاره ، با خودم فکر کردم حتما این دستگاه جدید تر هست و فیلم های بهتری رو میتوانم ببینم اما چند ساعت بعد که تلویزیون رو روشن کردم دیدم این دستگاه حتی همون شبکه های قبلی ماهواره رو هم باز نمیکنه و فقط شبکه های ایرانی رو میاره.
شما هم تجربیاتی داشتین ، دختر یا پسر ، گاهی تلخ گاهی شیرین ، گاهی تجربه های تلخی که فکر میکنین شیرین بوده یا برعکس ، تجربه های شیرینی که اونها رو تلخ میدونید ، الان که سنم رفته بالا و درس خواندم و مطالعه کردم فهمیدم اون آقا کچله ، بولشو نمیکرده جایی که خانمه جیش میکنه ، آخه کوس دوتا سوراخ داره یکیش واس جیش یکیش واس سکس ، الان فهمیدم دخترا سینه دارن چون باید به بچه ها شیر بدن ، الان فهمیدم با اینکه جاذبه خاصی بین پسر و دختر هست اما حیا و اعتقاداتشون مانع رابطه با هم میشه ، الان دیگه یاد گرفتم کلی سایت وجود داره واس فیلم دیدن و مجبور نیستم زیرپتو با خودم ور برم …تازه ، یاد گرفتم هیچوقت سی دی های خاک برسریمو دم دست قایم نکنم.
اینم یه داستان من تقدیم شما ، خوب یا بد امیدوارم ناراحتتون نکرده باشه.

نوشته: نویسنده قدیمی


👍 17
👎 5
27377 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

765911
2019-05-06 20:36:26 +0430 +0430

ایول کلی خاطره برام زنده کردی…
یادش بخیر چقد پای ماهواره نشستیم که ساعت دو صبح به بعد عکس ها لختی میشدن چون تو روز لباس تنشون بود یادش بخیر

0 ❤️

765920
2019-05-06 20:44:42 +0430 +0430

بابا بول قشنگ
مواظب بولت باش :)

1 ❤️

765942
2019-05-06 21:03:19 +0430 +0430

بول تو خاطراتت!! ?

2 ❤️

765959
2019-05-06 21:32:22 +0430 +0430

ازت بدم اومد

0 ❤️

765967
2019-05-06 21:54:07 +0430 +0430

بول!!! :| (dash)

0 ❤️

766037
2019-05-07 11:08:40 +0430 +0430

یکی فازاین مهین روبگه…یعنی خداییش خیلی ضایع س که پسره…بابالامصب حداقل یجوری خلاقیت به خرج بده ودرخواست کن که چهارتاکسخول فکرکنن دختری…کور اگه دست میکشیدرواین پستی که گذاشتی میفهمیدپسری دیگه نیازبه خوندن نداشت

0 ❤️

766039
2019-05-07 11:24:06 +0430 +0430

ی خوردشو خوندم دیگه نخوندم…

0 ❤️

766060
2019-05-07 15:13:58 +0430 +0430

وای قاطی کردم . اخه هندونه خوردم هی جیشم میگیره واسه همین داستانتو تیکه تیکه دیدم . ببخشید خوندم . گفتی پولت گم شد زیر پتو , مهین حوصله نداشت بلاکت کرد , توهم تا صبح زیر پتو بول بدست تو فکر مهینه دو سولاخه بودی ؟ بگو دومرتبه نفهمیدم .
اگه دومرتبه بگی یه دسته بول کلفت بهت میدما . باریکلا ! بگو

0 ❤️

766065
2019-05-07 17:34:35 +0430 +0430

خوب بودو جذاب، یجورای نویسنده خواننده رو مجاب میکرد تا آخر داستان رو بخونه،نوع نگارش و دیالوگ ها خوب بود،لایک نهم تقدیم شما

0 ❤️

766140
2019-05-08 03:14:54 +0430 +0430

مهین چی شد ؟ گرفتنش ؟ نکنه بول تورو دست زد عمو جون !

0 ❤️

766255
2019-05-08 17:55:28 +0430 +0430

کی تو صورتت با ایم کسشعر نوشتمت حرومزاده انقدر بول بول کردی اوقم گرفت

0 ❤️