شب دبش تکرارنشدنی

1391/01/19

سلام دوستان… یه خاطره ای و میخوام براتون تعریف کنم نمیدونم اسمشو چی میزارید ولی خوب ممنون میشم که وقت تونو صرف نوشته منم بکنید …
خودم و معرفی میکنم : سالار هستم 27 سالمه .
همه بهم میگن به قیافت میخوره پسر شیطون و شری باشی…
بگذریم…
من یه روز در میون با ماشین میرم تو خیابونا یه چند ساعتی دور میزنم
اونشب شب جمعه بود و کلی خیابونا شلوغ بودن …
ما توی شهرمون یه جایی رو داریم که بیشتر این ماشین بازا میان میرن اونجا
من که ماشین باز نبودم ولی خوب دیگه رفتم اونجا یه چرخی زدم یه خورده وایسادم و ماشینارو نگاه کردم … یه نیم ساعتی از موندنم تو اونجا گذشت و متوجه شدم که یه دختر تنهایی خیلی نگاه میکنه بهم و همش منو زیر نظر داره
ماشینش یه پراید نوک مدادی بود خودشم تنها بود …
وایساده بود اونجا و بقیه رو نگاه میکرد و منم زیر نظر داشت
من کلا یه پسر سر و زبون داری هستم
اصلا جلو دخترا کم نمیارم و اصلا هم خجالتی نیستم
دیگه وقتی دیدم خیلی زوم کرده رو من با ماشین رفتم سمتشو اونجا پارک کردم
ماشین و خاموش کردم … دیدم خیلی دوباره نگاه میکنه …
از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمت ماشینشو بهش گفتم افتخار میدید تا باهم یه دوری بزنیم ؟ وایساد خندیدن گفت میخوایی منو بدزدی ؟!؟! بهش گفتم نه میخوام بخورمت !
ماشینشو همون جا که بود پارک کرد و باهم رفتیم سوار ماشین من شدیم
خلاصه از اونجا دور شدیم و رفتیم یه پارک خلوت که معروف به پارک …!!! دیگه وقتی از ماشین پیاده شدیم رفتیم روی صندلی نشستیم و سر صحبت و من باز کردم … خودمو معرفی کردم . اونم خودشو معرفی کرد
اسمش سپیده بود … 22 ساله… درسشم تموم شده بود .
خلاصه دوستیه منو سپیده از اونشب شروع شد … کلا دختر کم حرفی بود و بیشتر فقط گوش میکرد …
وقتی هم میخندید چهره ی مظلوم و با نمکی رو صورتش نمایان میشد …
تقریبا یه 1 ساعتی اونجا بودیم و بعد دیگه گفت باید بریم چون اگه دیر برم خونه خانوادم بهم گیر میدن … دیگه بردم رسوندمش جای اولمون و اون رفت منم رفتم خونه …
ساعت 9 بود رسیدم خونه و لباسامو درآوردم و رفتم یه دوشی گرفتم
وقتی دراومدم از حموم گوشیمو نگاه کردم دیدم 3 بار زنگ زده بود
دیگه خودم و خشک کردم و داشتم لباسامو تنم میکردم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره … سریع رفتم تو اتاقم دیدم شماره سپیده
گوشی و برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت تو که زنگ نمیزنی مجبور شدم من زنگ بزنم! دیگه واسش توضیح دادم که حموم بودم .
یه ربع باهم صحبت کردیم و مامانش صداش کرد و مجبور شد قطع کنه
دیگه اس ام اس داد که نمیتونم صحبت کنم بابام اومده خونه و بیا اس ام اس بدیم
خلاصه زیاد سرتونو درد نیارم … یه 6 ماهی از رابطمون گذشت و خیلی باهم راحت شده بودیم … در هفته 2.3 باری باهم میرفتیم بیرون .
1/2 ساعتم باهم بودیم …
باهم دیگه احساس آرامش میکردیم و از هم دیگه کاملا راضی بودیم !
تو این 6 ماه از همه جا صحبت کردیم … از خونواده هامون تا سکس و …
یه شب نظرشو درباره سکس ازش پرسیدم که دیدم اصلا بدش نمیاد و
وقتی هم راجبعه سکس باهم صحبت میکردیم صداش میلرزید …
خودش که با زبون خودش گفت خوشم میاد ولی نمیتونیم باهم سکس کنیم
قیافش اونجوری نبود که بخواد خیلی خیلی خوشگل باشه … ولی بدم نبود
سبزه بود و چشم و ابروهای مشکی داشت
وقتی هم میومد بیرون آرایش ملایمی میکرد که واقعا بهش میومد و منم کلی ازش تعریف میکردم …
ولی افسوس که راضی نبود کاری کنیم … منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم که راضی بشه
تا این که یه شب بهش زنگ زدم و یه 1/2ساعتی باهم حرف زدیم
از پشت تلفن انقدر داغش کردم که یه آه تقریبا بلندی کشید و گوشیو قطع کرد
اولش خیلی تعجب کردم که چرا اینجوری کرد … چند بار دیگه بهش زنگ زدم ولی جواب نداد … تا اینکه بعد از 10 دقیقه خودش زنگ زد و گفت که خیلی حال داد ارضا شدم
منم چون تونسته بودم ارضاش کنم حس خوبی داشتم …
تا اینکه یه بار باهم قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون … که خودش گفت اونشب واقعا بهم حال داد تشکر کرد و گفت ایشاا… بتونم جبران کنم
دوباره من باهاش درمورد سکس بحث کردم و که آره خیلی خوبه اگه یه بار امتحان کنی ضرر نمیکنی و از این جور حرفا …
کم کم داشتم راضیش میکردم …
که یه شب زنگ زد و گفت موافقی بیایی خونمون ؟ من اول فکر کردم داره شوخی میکنه بهش گفتم مگه میشه ؟ گفت آره بابا مامانم از سر شب رفتن خونه خالم
( شهرستان ) منم خیلی خوشحال شدم و سریع حاضر شدم که برم خونشون مامان و بابام خوابیده بودن . منم یه جوری رفتم از خونه بیرون که اصلا متوجه نشده بودن .
ساعت 1 شب بود که با ماشینش اومد دنبالم و زنگ زد گفت سریع بیا پایین
دیگه منم هول هولکی رفتم پایین و سوار ماشین شدم … اصلا باورم نمیشد که میخوام برم خونشون … یه نیم ساعتی تو راه بودیم
تا اینکه رسیدیم دم در خونشون بهم گفت تو تو ماشین باش تا من در و باز کنم بعدا بیا داخل … در و باز کرد و منم سریع رفتم داخل که کسی نبینه مارو
دیگه رفتیم داخل خونشون و گفت آروم اینجا همسایه هامون یه خورده فضولن
رفتم نشستم رو مبل اونم رفت تو آشپزخونه برام چای آورد و اومد نشست پیشم و باهم چای خوردیم … وایسادیم یه خورده باهم حرف زدنو بعدش گفت وقت واسه حرف زدن زیاده / دستمو گرفت و رفتیم داخل اتاق خوابش !
نشستیم رو تخت و تو چشمام زل زد و گفت سالار خیلی دوست دارم !!!
منم تا خواستم بیام بهش بگم منم دوست دارم ! دیدم لبشو گذاشت رو لبم
نــمــیدونم چه جوری بود ولی خیلی ماهرانه لب میگرفت
واقعا لذت داشت … چشمامونو بسته بودیمو فقط لبای هم دیگرو میخوردیم
تو اون لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود و محکم گرفته بودمش تو بغلمو حسابی بدنش و با دستام لمس میکردم … دیگه آه و اوه سپیده بلند شد ولی خیلی کم
2تامون واقعا داشتیم لذت میبردیم از هم دیگه …
لباسمو در آوردم و بازم دوباره لب گرفتیم و دست کشید رو سینه هامو بعد لبشو از لبم جدا کرد رفت سراغ سینه هام و وایساد سینه هامو خوردن خیلی حال میداد
دلم میخواست داد بزنم تو کاراش یه جوری رفتار میکرد که بعید میدونم یه زن شوهر دار بتونه این کارارو انجام بده!
بهش گفتم بسه بیا کیرمو بکن تو دهنت . اولش گفت نه بدم میاد حالم بد میشه
دیگه انقدر بهش اصرار کردم تا قبول کرد
شلوارمو از پام کشید پایین و وایساد برام ساک زدن … اونشب هیچ برقی روشن نبود و داشتیم تو تاریکی باهم سکس میکردیم … خیلی لذت داشت
وقتی کیرمو میکرد تو دهنش هی اوم اوم میکرد منم بیشتر حشری میکرد
دیگه گفت خسته شدم بهش گفتم خوب حالا نوبت منه که مال تورو بخورم
گفت اصــلا خوشم نمیاد هر کاری کردم نشد که نشد
شلوارشو کشیدم پایین اولش نمیذاشت دیگه کم کم راضی شد و خودشم کمک کرد شلوارشو از پاش درآوردم و زیرش یه شرت مشکی بود یه کون کاملا برجسته ای هم داشت یه خورده کونشو لیس زدم دیدم انگار خوشش میاد کم کم کیرمو گذاشتم دم کونش دیدم نمیشه اینجوری اونجا هم چیزی نبود که بمالم تو سوراخش که نرم شه … دیگه یه انگشتمو کردم تو دهنمو خیسش کردم بعد کم کم کردم تو سوراخش اولش اصلا نمیرفت تو وایساد التماس کردن که سالار نمیشه بیا بیخیال شیم
ولی من قبول نکردم و یهو انگشتمو کردم تو کونش که یه آهی کشید و کم کم انگشتمو عقب جلو میکردم اونم فقط آه و ناله میکرد … تا اینکه خواستم کیرمو بکنم تو کونش که دیدم بازم راه نمیده سر کیرم خیلی بزرگ بود نمیرفت داخل
مجبور شدم بلندش کنم و جوری که انگار نشسته رو صندلی نشست رو کیرم
آروم آروم خودش با دستش کمک کرد که کیرم بره تو
کیرم رفته بود داخل کونش ولی خیلی دردش گرفته بود و فقط چشماشو بسته بود و هی آه میکشید و هی میگفت بسه کیرم کامل رفته بود داخل کونشو خودش بالا پایین میشد 2تامون صدامون رفته بود بالا ولی چون خونشون آپارتمانی بود نمیشد زیاد سر و صدا کرد یه یه ربعی همین جوری بالا پایین میشد رو کیرم و دیگه کم کم داشت آبم میومد که بهش گفتم برام ساک بزن اونم وایساد ساک زدن آبم اومد و سریع سرشو بلند کرد و آبم ریخت رو شکم خودم … پاشد برام دستمال کاغذی آورد و سر کیرمو با رو شکممو پاک کردم . یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم و دیدم ساعت 4 صبح
بهش گفتم من دیگه کم کم برم گفت نه یه خورده دیگه بمون بعد میری لباسامونو تنمون کردیمو دوباره از هم لب گرفتیم .
( این مطلب و یادم رفت که خدمتتون عرض کنم!! که سپیده از نظر اندامی اندام قشنگ و تو پری داشت ولی سینه های زیاد جالبی نداشت بخاطر همین من از خوردن سینه صرف نظر کردم )))))) . اونشب منو رسوند و منم بدون اینکه خانوادم متوجه بشن رفتم تو خونه و انقدر دیگه خسته بودم که سریع رفتم خوابیدم .
از اون شب به یاد موندنی به بعد دیگه هیج وقت ما با هم سکس نکردیم
رابطمون 1 سال و 3 ماه طول کشید و تا این که یه روز اومد دم خونمونو به گوشیم زنگ زد گفت بیا پایین کارت دارم . رفتم پایین دیدم از ماشینش پیاده شده و با چهره ی خیلی غمگین و ناراحت کننده ای اومد طرفم و سلام کرد و یه پاکت نامه ای و بهم داد
و هرچی بهش گفتم چی شده ؟ گفت همه چی تو اون نامه نوشته شده …
وقتی خواست بره سوار ماشینش بشه یه نگاه پر از معنی بهم کرد و رفت …
با عجله رفتم بالا نامه رو باز کردم دیدم …
با دست خط خیلی قشنگی برام نوشته :
ســالار جان امیدوارم وقتی این نامه رو میخونی از من دلخور نشی !
من اون شب که دیدمت خیلی ازت خوشم اومده بود . تو چهره ات یه غرور خاصی بود که من دوست داشتم . اونشب خیلی دلم میخواست بیام پیشت و باهم آشنا بشیم ولی روم نمیشد . من از سکسی که اونشب باهم کردیم خیلی راضی بودم دلم نمیخواست از پیشم بری .تو این یک سال و 3 ماهی که خیلی زود گذشت عشق واقعی و فهمیدم … من تا یک هفته دیگه از این شهر میرم ( با خانوادم ) ولی نمیدونم بعد از من با کی آشنا میشی و کی و توی قلبت راه میدی … ولی ازت خواهش میکنم کارایی وکه منو تو باهم انجام دادیم و هیچوقت واسه کس دیگه ای انجام نده …
من با تمام وجود عاشقت بودم ولی هیچوقت بهت نگفتم … فقط بهت گفتم دوست دارم
اون خاطره هایی و که باهم داشتیم و قول بده نه تو فراموش کنی نه من!!!
تو اولین و آخرین کسی بودی که وارد قلب من شدی و عشق و بهم نشون دادی
اگرم ازدواج کنم مطمئن باش که هیچوقت به اون اندازه که عاشق تو بودم عاشق شوهرم نمیشم …
امیدوارم هرجا که هستی خوش باشی .
ببخشید که اینجوری ازت جدا شدم
عاشقت هستم و عاشقت میمونم *
خیلی دوست دارم / سپیده !

بعد از این نامه هرچی زنگ زدم به گوشیش خاموش بود
نمیتونستمم برم دم خونشون
قصه ی منو سپیده هم تموم شد .
بابت اینکه چشمای گلتونو خسته کردید برای داستان من یه دنیا تشکر میکنم
این داستان کاملا واقعی بود و هیچ دروغی یا تخیلی در کار نبود …
موفق باشید
سالار


👍 0
👎 0
45862 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

315981
2012-04-07 23:33:40 +0430 +0430
NA

نه تنها کیرم خابید بلکه یه دل سیر بحال توه احمق هم گریه (ن)کردم.

0 ❤️

315982
2012-04-07 23:40:54 +0430 +0430

زیاد کون دادی

0 ❤️

315983
2012-04-08 00:18:42 +0430 +0430
NA

فقط اخرش بد بود

0 ❤️

315985
2012-04-08 02:02:55 +0430 +0430
NA

سالار جان من داستانتو 3 بار خوندم . معلومه که تخیلی نیست و یه داستان کاملا واقعی و نوشتی …
بذار بقیه هرچی میخوان بگن
داستانت هم سکسی بود هم عاشقانه
خدایش داستان اینجوری نخونده بودم
از داستانت هم خوشم اومد . هم لذت بردم !
ولی یه خورده ای اشک آدم و در میاره ته داستان
به هر حال مرسی عزیزم
(:

0 ❤️

315986
2012-04-08 03:01:30 +0430 +0430

اولش که بهش گفتی بیا کیرمو ساک بزن بدش اومد ولی آخرش کیرتو از تو کونش که گوهی بود در آوردی و برات ساک هم زد؟ کوس کش چرا اینقدر خالی میبندی؟ از این داستانهای تخمی تخیلی بود. تقریبا داستانهای توی سایت شهوانی رو مخلوط کردی و یک معجون کیری باهاش ساختی اومدی اینجا نوشتی. کیرم تو داستان تخمیت

0 ❤️

315987
2012-04-08 03:05:51 +0430 +0430

آخه جقول چطوریه که طرف بدش میاد کسشو بلیسی بعد میاد کیرتو ساک میزنه بعدش دوباره از کونش کشیدی بیرون کردی تو دهنش؟
ضمنا قابل توجه برخی دوستان اگر داستان نوشته شده واقعیت داشته باشه اسمش میشه خاطره و اسم داستان نمیشه روش گذاشت.

0 ❤️

315988
2012-04-08 04:40:57 +0430 +0430
NA

بچه ها تو رو خدا یکی بره این دکتر امید خانی رو بکنه دست از سر شهوانی برداره ،خداییش بدجور رو اعصابمه

0 ❤️

315989
2012-04-08 05:51:05 +0430 +0430
NA

مگه منو غذا گذاشتن که از خوردن سینه هاش صرف نظر کردی؟

داستانت بد بود.

0 ❤️

315990
2012-04-08 09:34:45 +0430 +0430
NA

دوستان چرا بهش فحش میدید
راست یا دروغش که واسه شما فرقی نداره
شما بخونید
اینجا که سر دعوا ندارید با هم!
سالار داستانت قشنگ بود
زیاد به حرف اینا گوش نده

0 ❤️

315991
2012-04-08 09:56:06 +0430 +0430
NA

اول از همه اق سالار اگه نظر ماهان رو میخوای بدونی داستانت علارقم همه زحمتایی که واسش کشیده بودی واقعی نبود با استناد به گافی که در مورد کردن کیرت تو کونه دختره و سپس ساک زدن دختره بعد این عمل کثیف(انال سکس)
و گاف دوم که گفتی والدین دخیه یهو گزاشتن رفتن شهرستان و دخترشونو تنها گزاشتن…اخه عزیزم اوپن مایند ترین خانواده هایه ایرانم همچین کاریو نمیکنن…®

اما در مورد بچه ها : نازگل منظورت از دکیر خانی کیه؟چون ما فقط یه دکتر کیانی داریم که دهن بچه هارو سرویس کرده و بس…
.
.
.

دکی جون حیا کن___سایتو رهاکن
.
.
.
مکسی نبینم ناراحت باشی من که خیلی وقته سایت نیومدم ودر جریان نیستم به منم بگو ، هلیا چیکار کرده؟

0 ❤️

315992
2012-04-08 10:59:36 +0430 +0430
NA

cjera ashket dar biyad azizam?biya khodam ba kiram aroomet konam.

0 ❤️

315993
2012-04-08 13:39:57 +0430 +0430

خوب سالار خان اومد با یه داستان درپیت و هول هولکی که انگاری یه قابلمه ی داغ بوده که میخواسته بذاره سر سفره ی شهوانی بچه ها بخورن اما همین که از روی اجاق گاز برداشته دیده وای ددم وای چه داغه داره دستش میسوزه پس با سرعت هرچه تمامتر انداخته وسط سفره که دستش بیش از این نسوزه اینه که همچین معجونی از اب در اومده یه سکس در تاریکی بدون خوردن ممه که اقا توی تاریکی تشخیص دادن زشته و از خوردنش صرفنظر کردن و یه کون که برای بار اول تصرف میشد و دختری که برای بار اول میداد اما رفتاری بشدت حرفه ای داشت …دیگه اخرش هم بیخیال که اقا سالارمون دودره شد و دختره بعد از یه کون دادن چند ساعته که 1سال و چند ماه ازش گذشت تصمیم میگیره اقا سالار قصمونو ترک کنه و فرار رو بر قرار ترجیح بده
برو آمووووو با این داستانت

0 ❤️

315994
2012-04-08 14:50:51 +0430 +0430
NA

ای بابا کیرم تو این زندگی نشد ما یه داستان بخونیم توش جدایی نباشه بابا نکنید این کارو خدایی من خیلی احساسیم ناراحت میشم یه جوری میشم چه راس باشه چه دروغ بچها خدایی راس میگما میریزم به هم

0 ❤️

315995
2012-04-08 15:01:55 +0430 +0430
NA

مکسی بی ادبیو از حد گذروندیا!هرچی میخوام بی احترامی نکنم ،میبینم دوزاری اقا هزارتومنی .اصلا یکی بیاد به من بگه تو با هلیا بودی وباهاش زیرابی میرفتی به منو دیگران چه مربوطه.منم به اون که میپرستم اگر ببینم بی ادبی وتوهین کنی حیا رو قورت میدمو هر چی لایقشی نثارت میکنم ،هر چند که ارزش توهینم نداری.

0 ❤️

315996
2012-04-08 16:17:12 +0430 +0430
NA

داداش دمت گرم ولی اخرش غمگین بود مثل فیلم هندی

0 ❤️

316000
2012-04-08 18:12:11 +0430 +0430
NA

دکتر راه داره از سایت بکشی بیرون ؟؟؟؟

0 ❤️

316002
2012-04-08 20:20:33 +0430 +0430
NA

داستانه بد نبود، اما این دکترو کیه دهن همه رو صاف کرده. عمو جون، برو با ماشین یه دور بزن، یکی بلند کن بکن. سرویس کردی خودتو.

0 ❤️

316003
2012-04-09 00:38:28 +0430 +0430
NA

سلام به همه بچه ها خدا شاهده مدتها بود اينجا نيومده بودم فقط بخاطر همين مسائل كه كاربران مرتب به هم گير ميدن و انگار كه اينجا ميدون جنگه بچه ها بعنوان يه كوچكتر از همه دوستان عزيز خواهش ميكنم
اين جنگ و دعوا را تموم كنند اصلا داستان اين اختلافات چيه؟مكس ماهونى عزيز حيف قلم شيواى شما نيس كه اينجورى آلوده بشه؟

0 ❤️

316004
2012-04-09 01:24:51 +0430 +0430
NA

از نادونیت تعجب میکنم که هنوز تشخیص ندادی من هلیا نیستم بچه زرنگ .بقیش دیگه بماند.

0 ❤️

316005
2012-04-09 01:55:11 +0430 +0430
NA

مکسی چه جذبه ای داری دکی نظرشو ،در اصل تبلیغاتشو پاک کرده. :D

0 ❤️

316006
2012-04-09 03:56:06 +0430 +0430
NA

سلامون علیکم
داستانت قشنگ بود تا اون تیکه های اخرش
سعی کن یکم ذهنتو کمتر به مسائل حاشیه ای ببری
السلام علیکم و رحمته االه وبرکاته

0 ❤️

316008
2012-04-09 17:44:11 +0430 +0430
NA

اه حالم از اول داستانت بهم خورد خوب عضی از بس گفتی دیگه دیگه ددیگه…خوب کونی دیگه رو گازه حیف که دخترم اما تمام کیرای این سایت تو کونت با این داستان تخمی تخیلیت باید اسم داستانت را میذاشتی دیگه

0 ❤️

316009
2012-04-09 20:10:35 +0430 +0430
NA

خیلی شیطون و شر بودی… ولی با 27 سال سن بی اجازه مامان بابا جرات نداشتی از خونه بزنی بیرون…!! خیلی تیکه ماهی هستی،، ولی از ترس مکس ماهونی اینبار نگفتی از قد 190 و کیر 20 سانتی… با این حال و عمر 3 نسل الاغ… دوس دخی نداری…!! دختر داستانم باید بیاد کسش رو بکنه تو چشمت… که سر حرف رو باز کنی باهاش.! خیلی هات… حشری… سر و زبون دار… تو کف سکس… ولی یه سال و نیمه دختره باهاته… هنوز هیچی… همش نشستی گه خوری… و از سکس براش حرف زدن…!! بابا هات… بابا سر زبون دار…!! این آخرشم که کمپلت ریدی عن مغز… دختره چندش میشه دهنشو بزنه به اون شومبول منحوست… اونوقت از کونش که کشیدی بیرون لابد تطهیر شده که فوری… بی گفتگو چپوند تو حلقش…در عجبم چرا ایندفه فاضلابتو نخورد…! کس خر1/3 اول این چرند که به اسم داستان نوشتی از یه سکانس فیلم سریع ، خشن… نمیدونم چی چی… نعل بنعل کپی کردی… آخرشم لابد از یه فیلم هندی…؟! فقط کاش میگفتی دختره تو نامه بعد از کلی دسته کلنگ و کیر خر که حواله داده بهت… نوشته: مادر جندهء بی حس و حال دقمرگم کردی با این گه خوریات… اینکاره نیستی… تو برو کونتو بده…!

0 ❤️