شب فراموش نشدنی سپیده

1396/06/30

من سپیده هستم 35 سالمه و تو تهران زندگی میکنم.دوسال قبل به خاطراعتیاد همسرم ازش جدا شدم و به خاطر جنگ ودعوای زیاد مجبور شدم خونمو عوض کنم و تو برج های خیابان ونک یک اپارتمان خریدم…


اوایل سخت بودخیلی تنها بودم .خانوادمم یک سال قبل از جدا شدنم مهاجرت کردن و رفتن اصفهان . یک ماه اول که حسابی تنها بودم تا این که تو یکی از واحد های برج مون با یک خانم اشنا شدم که هم سنم بود به اسم نازنین اونم تنها بود .یک روزکه داشتم از خرید بر میگشتم دیدم که کنار خیابان واستاده و منتظر ماشین بود .سوارش کردم که این شد بابی برای اشنایی بیشتر. بعد از چندین بار بیرون رفتن و خرید رفتن دیگه به خونه هم دیگه رفت و اومد هم پیدا کردیم . نازنین یه دختر تقریبا بیست و چهار ساله مهربون ، خوش هیکل و زیبا بود و میگفت دانشجو هست و خانوادش شهرستان زندگی میکنند دیگه یه جوری شده بود که شبا یا من واحد اون میرفتم یا اون میومد پیش من کلی دوست شده بودیم .تا این که یک چهارشنبه بود که گفت برای شب جمعه چند تا از دوستاشو دعوت کرده بود برای شام ازم کمک خواسته بودکه چون صبح کلاس داره من برم براش خرید مهمونی و انجام بدم .منم قبول کردم و بعد از خرید با کلیدی که بهم داده بود رفتم تو خونش که میوه و وسایلشو تو اشپزخونه بزارم که دیدم صدای شر شر اب میاد که متوجه شدم نازنین اومده تو حمام هستش . با خودم گفتم یه شیطونی کنم برم یواشکی بترسونمش یکم بخندیم.

به سرم زدکه منم برم حمام اونو تو حموم بغل کنم مثلا یخ بینمون رو اب کنم که یکم با هم راحت تر بشیم.سریع لباس هامو در اوردم و درب رو باز کردم تا چشمش به من افتاد سری پشتشو به من کرد و سرم داد زد که برای چی و به اجازه کی اومدی تو .منم اعتنا نکردم و رفتم از پشت بغلش کردم .سعی میکرد خودشو ازم جدا کنه که من اجازه نمیدادم .بهم گفت که یک چیزی هست که نمیدونی وممکنه با اطلاع از این موضوع کاملا از هم جدا شیم و دیگه رابطه دوستیمون از بین بره. گفتم چرا این حرف رو میزنی مگه میشه اصلا چرا بر نمیگردی چرا پشتت به منه ، از حرفش یکم نگران شدم دو طرف شونه هاشو گرفتمو برش گردون .دیدم سینه های درشتی داره تقریبا سایز نود ، یکدفعه چشمم افتاد به بین پاش خشکم زده بود نفسم تو سینه حبس شد صدام در نمی امد ، یک کیر بلند و کلفت بین پاش بود هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم همونجور اومدم بیرون سریع خودمو خشک کردم ولباس تنم کردم و سری رفتم خونم.

تو سرم فقط وفقط اون چیزی که دیده بودم رو مرور میکردم برام خیلی عجیب بود و مدام فکر میکردم که شاید اشتباه دیدم .تو فکر خودم بودم که صدای زنگ در اومد وقتی باز کردم دیدم نازنین . اومد داخل داشت مثل بچه ها گریه میکرد حیونکی التماسم میکرد که به کسی حرفی نزنم و این مورد بین خودمون بمونه وگر نه مجبور میشه خونشو بفروشه …اطمینان دادم که بین خودمون میمونه و رفت.ساعت هشت شب بود دوباره صدای زنگ اومد که باز کردم دیدم باز نازنین اومده با یک جعبه شیرینی و گل که مثلا از دلم دربیاره بعد از کمی حرف و من من کردن گفت که هنوز هم دوست داره که دوستیمونو ادامه بدیم حسابی گیج شده بودم بعد در مورد این که دوجنسه هست کلی توضیح داد و گفت که کیرش تا حالا راست نشده و بهم قول داد که هیچ حسی نسبت به دخترا و زنها نداره .اینو که گفت مثل برق گرفته ها از جام پریدم گفتم نمیدونم یعنی چی منظورت چیه…گفت همه چیز بین ما میمونه نگران چیزی هم نباش اگر دوست داری تو هم برای فردا شب مهمون من دوستانم هم هستن.بیا دور هم هستیم اینو گفت و رفت .تا خود صبح خوابم نبرد یک لحظه از اون چیزی که دیده بودم فکرم خارج نمیشد. یه لحظه هوس میومد تو ذهنم یه لحظه ترس و اضطراب داشتم دیوونه میشدم .به ایت فکر میکردم آپارتمانم و بفروشم از اونجا برم.

فرداش ساعت ده صبح بود بهم زنگ زد و گفت برای امشب یادت نره ومتوجه شد که بیرون از خونه هستم یک سری هم خرید هم گفت که براش انجام بدم.دوباره فکرمو مشغول کردو رفتم هایپر مارکت دنبال خرید و کل خریدها رو بهش رسوندم.دوباره مطرح کرد که برای مهمونی امشب یادت نره میخوام به دوستام معرفیت کنم و کلی هم از خوبی هات و مهربونیات براشون گفتم اونا هم خیلی دوست دارن که باهات اشنا شن در ضمن سورپرایز هم برات دارم. نمیدونم چرا دلم نیومد بهش بگم نمیام . برگشتم خونه زنگ زدم وقت آرایشگاه گرفتم
ساعت هفت عصر کارم تموم شد ماه شده بودم.رفتم خونه و یک لباس بلند با چاک باز بلندتا بالای رونم بارنگ ابی ساتن انتخاب کردم. با یک ست لباس زیر سرخ لامباردا تا حاضر شدم تو آینه که خودمو انداممو میدیدم حسابی حشری میشدم حیفم میومد که چرا یه مرد تو زندگیم نیست تا از این همه زیبایی من لذت ببره همش افسوس میخوردم ساعت حدود هشت بودکه دیدم زنگ زد که کجا موندی ودوستام دوتاشون اومدن و…که گفتم تا نیم ساعت دیگه اونجام.تا کامل حاضر شدم با یک کفش پاشنه بلند رفتم. زنگ خونشو زدم درو باز کر دیدم خودشم انصافا ماه شده بودبا یک تاب باز ودامن کوتاه وارایش خوشکلی که کرده بود.بادیدنم اشک تو چشماش حلقه زد بوسید منو وتشکر کرد که اومدم وگفت که خیلی خوشگل شدم و…رفتم تو دیدم دوستای دانشگاه نازنین هستن بعد از معرفی به همدیگه شام خوردیم یکمی هم به موزیک و رقص کردیم خلاصه حسابی خسته شده بودیم ساعت یک شب شده بود یکی یکی دوستاش خداحافظی کردن و رفتن من و نارنین مونده بودیم با کلی ظرف نشسته اولش خواستم برم خونم ولی دلم نیومد نازنین و اونجوری تنهاش بذارم . موندم تا کمکش کنم رفتم آشپزخونه تا ظرفارو بشورم اونم اتاق و مرتب میکرد نازنین اومد بهم گفت عزیزم من برم لباسامو عوض کنم بیام ،. نمیدونم تو این حین همش فکرم مشغول میشد از کنجکاوی با خودم گفتم برم یواشکی دید بزنم ببینم اون چیزی که اون روز دیده بودم و دوباره ببینم یواشکی رفتم از پشت کمد تو اتاق خواب نازنین و ببینم . نازنین اول سوتین و در آورد حسابی سینه هاش سفید بودند بعد لباسشو در آورد فقط شورتش مونده بود از روی شورتش برجستگی کیرش معلوم بود همش منتظر بودم شورتشم در بیاره تا کیرشو ببینم بعد چند دقیقه که موهاشو باز کرد دیدم داره شورتشو میکشه پایین نا خود آگاه انگشتم و گذاشتم روی کوسم .آروم شورتشو کشید پایین از زیرش یه کیر کلفت با دو تا تخم بزرگ پرید بیرون ، شروع کردم به مالیدن کوسم خیلی لذت بخش بود دهنم شروع کرد به آب اومدن ، نازنین تا شلوارشو پوشید منم سریع برگشتم آشپزخونه ظرفارو تموم کردم بعد ازش خداحافظی کردم اومدم واحد خودم .رفتم تو تخت خواب که بخوابم ولی هر چی زور زدم خوابم نبرد اونقدر حشری شده بودم که یه دستم مونده بود روی کوسم و فقط میمالیدم کیر نازنین با تمام جزییاتش میومد جلو چشمام حتی رگهای پوست کیرش با حالت تخمهاش و سر بزرگ کیرش یه لحظه از ذهنم نمیرفت …
با خودم فکر کردم و نقشه کشیدم که با نازنین سکس بکنم ولی چجوری نمیدونستم ، بعد از ظهر فرداش منتظر شدم تا نازنین از دانشگاه برگرد تو راهرو آپارتمان دیدم پسر همسایه که تقریبا بیست سالش میشد داره به نازنین متلک میندازه با خودم گفتم اگه بدون زیر شلوار نازنین به جای کوس یه کیر کلفت هست بازم مزاحمش میشه ، تو همین فکر بودم که دیدم نازنین درست جلوم ایستاده بعد از سلام و احوالپرسی بهش گفتم بیاد خونه من اونم با یه لبخند خوشگل قبول کرد. در اتاق و باز کردم نازنین رفت نشست روی مبل منم رفتم براش از یخچال نوشیدنی خنک آوردم و با هم خوردیم ، همش چشمم میرفت روی شلوارش تا شاید کیرش ببینم ولی نازنین همیشه یه جوری لباس میپوشید که معلوم نمیشد بهش گفتم میخوام ازش بیشتر بدونم شروع کردم صحبت کردن در مورد اینکه حسش نسبت به زنها و دخترا چجوری اونم حیوونکی میگفت تا حالا به جز من هیچ کس نمیدونه که اون در واقع دوجنسه هستش وتا اونموقع از ترسش با هیچ دختر یا پسری سکس نداشته بهش پیشنهاد دادم که یه باره دیگه کیرشو بهم نشون بده ولی قبول نمیکرد میگفت خجالت میکشه . من که دیگه تحمل اون همه حسرت و نداشتم بهش گفتم که دیروز کیرشو موقع عوض کردن لباساش دیدم خوشم اومده و از اون لحظه خیلی حشری شدم .نازنین از شنیدن حرفهام شوکه شده بود ، آخرش بعد از کلی اسرار و التماس قبول کرد که من کیرشو ببینم لباساشو یکی یکی در آورد تا رسید به شورتش از روی شورتش قشنگ کیرش مشخص بود دوباره آتش هوس تو دلم شعله ور شده بود شورتشو پایین کشید کیرش و آورد بیرون با دستم کیرشو گرفتم اولش نمیخواست بهش دست بزنم ولی من که حالیم نبود داشتم از شدت هوس دیوونه میشدم بعد که یکم سر کیرش و با دستم آروم ماساژ دادم دیدم انگار خوشش میاد یه کوچولو کیرش راست شده بود با اون یکی دستمم سینه های نرم و سفیدشو گرفتم یه لحظه کیرش شق شد فهمیدم چون نازنین دو جنسه هستش هم از کیرش لذت میبره و هم از اندامهای زنانه ای که داره ، دیگه کیرش تو دستم جا نمیشد خیلی کلفت شده بود شروع کردم به ساک زدن اونم ناله میکرد ، آب کوسم شورتمو خیس کرده بود هر چی لباس تو تنم بود در آوردم ، نشستم روی کیر نازنین اولش یکم سخت بود نمیرفت تو کوسم آخه چند ماهی بود طلاق گرفته بودم کوسم تنگ شده بود ولی یکم که فشار دادم به نرمی رفت تو کوسم اونقدر مست شده بودم که خودمو خوشبخت ترین آدم روی زمین میدونستم تا ته کیرشو تو کوسم فشار دادم برخود سر کیرش و با دیواره رحم خودم احساس میکردم … نازنین چشماشو بسته بود و فقط آهو ناله میکرد . انگشت کوچیکمو آروم کردم تو کونش اونم خوشش میومد بیشتر ناله میکرد دیگه اونقدر لذت میبرد که صورتش سرخ شده بود بعد چند دقیقه که هوس از کوسم گرفته شد کیرشو در آوردم گذاشتم روی سوراخ کونم ولی هر چی خواستم بره تو کونم نشد . از روی میز کرم نرم کننده صورت برداشتم حسابی کیر نازنین و چرب کردم دوباره سرشو گذاشتم روی سوراخ کونم با یه فشار نصف کیر نازنین داخل کونم رفت نمیدونم یه لذت همراه با دردی بود که ازش سیر نمیشدم ازش خواستم تا ته فشارش بده ، برخورد تخماشو با کوسم احساس میکردم اونم شروع کرده بود به آه و ناله با دستام سینه هاشو گرفتم مشغول خوردن سینه هاش شدم خیلی لذت میبرد وقتی میدیدم لذت زنو مردو یه جا میبره یکم بهش حسودیم شد … نازنین هی محکمتر تلمبه میزد تمام بدنم بی حس شده بود با هر چی زور که داشت کیرشو تو عمق کونم جا کرد گرمی و داغی آبشو داخل کونم کامل حس میکردم ولی اونقدر بدنم بیحال شده بود که حتی نمیتونستم نفس بکشم چند دقیقه که کیرش کوچیکتر شد آروم از کونم بیرون کشید هر دو مون خوابیدیم بیدار که شدم نازنین رفته بود … از اون روز تا حالا که چند سالی میگذره من و نازنین با هم هستیم و عاشق همدیگریم…

نوشته: سپیده


👍 6
👎 6
9796 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

653648
2017-09-21 21:06:41 +0430 +0430

چقدررررر كسشررررر بود!
شغلت چيه كه تو برج هاي ونك زندگي ميكني جقي جون؟

1 ❤️

653657
2017-09-21 21:12:52 +0430 +0430

برچسبها رو حال میکنید؟ همه چی هست جز دوجنسه :)
سپیده جان کمی بیشتر اندامهای زنونه خودت رو بشناس، کیر چکار به دیواره رحم داره آخه؟دهانه رحم همیشه بسته ست مگر هنگام زایمان و عادت ماهانه.
لایک

0 ❤️

653659
2017-09-21 21:14:38 +0430 +0430
NA

کز نگو مومن

0 ❤️

653713
2017-09-21 22:28:32 +0430 +0430
NA

ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﮐﺠﺎ ﻧﺴﻞ ﺁﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺴﺖ ﺯﯾﺴﺖ
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺮﯾﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﯾﺘﯿﻢ ﻭﻃﻦ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻟﯿﻮﺭ ﺗﻮﯾﺴﺖ
ﺣﺬﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﺮ ﮐﺸﻢ ﺗﯿﻎ ﺷﻌﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﺒﻊ ﺗﻮ ﯾﺎﺭﺍﯼ ﺍﯾﺴﺖ

0 ❤️

653746
2017-09-22 03:23:59 +0330 +0330

من تا یخ بینشون خوندم به اطلاعات سکسی جنسیم یه ذوب یخ فی مابین اضافه شد
کسخل

0 ❤️

653768
2017-09-22 08:56:06 +0330 +0330

دروغ نگوو لامصب، اینجا گفتی،…،تا این که تو یکی از واحد های برج مون با یک خانم اشنا شدم که هم سنم بود به اسم نازنین،،… و اینجا هم گفتی… نازنین یه دختر تقریبا بیست و چهار ساله مهربون ،؟؟؟؟ سن خودتم 35 ساله؟؟ کجا همسن هم هستید؟؟

0 ❤️

653786
2017-09-22 12:48:17 +0330 +0330

کاش میگفتی شربت به جای نوشیدنیه خنک
ما به شربت بیشتر عادت داریم
کاش نازنین مهندس کامپیوتر بود
میومد واحدت ، کامپیوترتو درست میکرد
اینجوری داستانت هیجان بیشتری داشت.
کاش موقعِ جغ زدنت ، هوس نمیکردی بیای اینجا ایکس شر تعریف کنی.
جغی اول مهر شد ، تو هنوز کتاباتو جلد نکردی ، اومدی ترشحات ذهنیتو تو قالب داستان ، پیاده میکنی.

0 ❤️

653807
2017-09-22 17:35:38 +0330 +0330

با ۱۱ سال اختلاف خوب باهم جور شدید، چون اول ننوشته بودی این یه داستان واقعی هستش لایک میکنم و نوشته ات رو به عنوان داستان دوست داشتم، شاد باشی

0 ❤️

653874
2017-09-23 11:40:48 +0330 +0330

دروغ و راستش زیاد مهم نیست، داستان بود، ووو خوب بود…

0 ❤️

654046
2017-09-24 10:09:55 +0330 +0330

تكراري بود كپي كردي بودي ابن كه هيچ. دوما تا حالا كسشر تر ازاين نخونده بودم.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها