شب وحشت (۱)

1396/07/17

این داستان ساخته ذهن نویسنده میباشد امیدوارم از خوندنش لذت ببرین :

من دختری بودم که تو یه خونواده ازاد به دنیا اومدم ؛ پدرم مدام سفرهای خارجه میرفت و مادرم ازین کلاس به اون کلاس سرش به کار خودش گرم بود و من از اول مستقل بار اومدم و کلا راحت بودم …
چند ماهی میشد که از دوست پسرم جدا شده بودم و حال روحیم افتضاح بود
تا اینکه عروسی یکی از بهترین دوست هام سررسید…این بهترین فرصت بود تا حالم بهتر بشه و یه مدت همه چیو فراموش کنم …

قرار بود برای جشن عروسی لیدا خودمو برسونم شمال …میخواستم با ماشین خودم برم تا هم از جاده لذت ببرم و هم تو عروسی راحت باشم …تو این سفر سارا یکی دیگه از دوستام باهام میومد …
صبح روز سفر رسیدو من از همه خدافظی کردم … رفتم خونه سارا دنبالش اما متوجه شدم که روز اخر تصمیمش عوض شده چون حال مادرش بد شده و اونم مونده پیش مادرش…
منکه نمیخواستم سفرمو بهم بزنم به ناچار تنهایی زدم دل جاده…
بعد ازظهر راه افتادم ب امید اینکه اخر شب برسم چون فاصله زیادی با مقصد نداشتم …
چند ساعتی گذشته بودو هوا تاریک تاریک بود من نزدیک مقصد بودم که یهو چراغ ماشین روشن شد و متوجه شدم باید توقف کنم …
از ماشین هیچی سر در نمیاوردم و تو اون تاریکی اصلا نمیددنستم باید چیکار کتم …
از یه جاده فرعی رفته بودم که زودتر برسم و اونجا خیلی خلوت بوددد…
داشتم از ترس میلرزیدم بخصوص که گوشیم هم انتن نمیداد…
۲۰ دقیقه ای گذشته بودو من تو ماشین نشسته بودم به امید اینکه ی ماشین رد شه و کمکم کنه!
و …
یهویی ی نور کمرنگی از دور دیدم …
خوشحال شدمو رفتم پایین و کلی براش دست تکون دادم ! یه بی ام و مشکی بود و دو تا پسر جوون توش نشسته بودن !
خیلی زود نگه داشتن و بعد فهمیدن مشکلم و نگاه کردن ب ماشین گفتن که کاریش نمیشه کرد (کاملا دروغ بود) و گفتن اگه میخوام میتونن منو برسونن…
خب ازونجایی که بار اولم نبود که با پسرها معاشرت کنم و چاره دیگه ای هم نداشتم به ناچار ماشینو همونجا پارک کردم و سوار ماشینشون شدم …
راننده خودشو سام معرفی کرد …
یه پسر قد بلند و هیکلی که مشخص بود چند ساله بدنسازی کار میکنه و کنار دستش هم یه پسر بور و چشم رنگی به اسم کیان !
من هم خودمو بهشون معرفی کردم… خیلی ادم های خوبی بنظر میرسیدن و خیالم راحت شده بود … کلی باهم تو مسیر حرف زدیم که من اصلا متوجه گذر زمان نشدم و یهویی یادم اومد که خیلی زودتر ازین حرفا باید ب مقصد میرسیدم…

منه ساده همه چیو براشون تعریف کرده بودم و اونها میدونستن که کاملا تنهام…
به سام گفتم :
عذر میخوام نباید تا الان میرسیدیم؟؟؟
_ الان میرسیم عزیزم‌نترس… به قیافت نمیخوره ازون دسته دخترا باشی که از پسرا میترسن !
_ نمیترسم ولی دیرم شده باید زودتر برسم …
کیان نیشخندی زدو گفت از گجا میدونی شاید امشب جایی بری که خیلی بیشتر از عروسی بهت خوش بگذره !
اینو که شنیدم تنم لرزید…
فهمیدم یه اتفاقی قراره برام بیفته اما حالا دیگه خیلی دیر بود … گفتم همینجا پیاده میشم اصلا نمیخوام دیگه مزاحم شما بشم !
سام گفت : عزیزم‌ما رسم نداریم مهمونامونو تو جاده تنها ول کنیم …
بعد دوتایی بلند زدن زیر خنده !
یهو کلا لحنم عوض شدو شروع کردم داد و بیداد…
کیان داد زد :
خفه میشی یا نه؟؟؟ خیال کردی ما خریم و نمیفهمیم چیکاره ای؟ تو فقط یه جنده خیابونی هستی که روزی به ۱۰ نفر میده … حالا چرا ادای تنگا رو در میاری؟؟؟
امشب تا بهمون حال ندی هیچ جا نمیری…

_ ببند دهنتو عوضی … من اون ادمی ک فکر میکنی نیستم تورو خدا بذارین برمممم…
سام نعره زد :
تو اگه جنده نبودی نصفه شب تنها تو جاده ول نمیگشتی…
همینجور التماس میکردم اما هیچ فایده ای نداشت…
خیلی زود رسیدیم ب ویلای اون دو تا شیطان … تموم تنم از حس ترس بیحس شده بودو دنیا برام تیره و تار شده بود…

سام از ماشین پیاده شدو دستمو گرفت و بزور هلم داد سمت ویلا… زدم تو صورتش و خواستم فرار کنم که یهویی یه حس درد عمیق تو صورتم و دیگه نفهمیدم چی شد !

به هوش که اومدم دیدم هیچی تنم نیست جز شورت و سوتینم …
دستام با طناب به میله های تخت بسته شده بودو پاهامم بسته بود … جوری که کاملا کس و کونم رو به طرف مقابل قرار داشت …من فقط سکش با دوست پسرمو تجربه کرده بودم اون هم خیلی رمانتیک و عاشقونه اما حالا معلوم نبود چه بلایی قراره سرم بیاد …

تو همون افکار بودم که سام و کیان و یه پسر دیگه که از اون دو تا هم هیکلی تر بود وارد اتاق شدن !
پسره که اسمش فرزاد بود گفت:
اوففف چه شاه کسی با خودتون اوردین … فکر نمیکردم همچین کیسی تور کنین !
کیان جواب داد:
اره از فکر کس و کون تنگش از همین الان ابم داره میاد …
سام: بیخود بیخود! هیچکس امشب زود ارضا نمیشه … میخوام تا خود صبح سه نفری کوس و کونشو یکی کنیم !

کیان و فرزاد نشستن رو صندلی مقابلم و داشتن کیراشونو میمالیدن …

سام که انگار رییسشون بود کیر گندشو دراورد و اومد سمت صورتم …
خوشبحالته چون امشب جوری گاییده میشی که تا ابد یادت بمونه …
کیان چاقوتو بده به من !

داشتم از ترس میمردم و فقط داد میزدم که بهم رحم کنن اما رحمی در کار نبود … سام ‌چاقوشو اورد سمت بند سوتینم و با یه حرکت پارش کرد… سینه های درشت و سفیدم یهویی افتادن ببرون و سام با دیدنشون حشری تر شد !

اوففف اینا دیگه چیه… میخوام تا اخر عمرت بگامت دختر … ازت سیر نمیشم …
اینو ک گفت کیان و فرزاد حمله ور شدن سمتم و شروع کردن سیلی زدن سینه هام… بقدری که کاملا سرخ شده بودن و از درد به خودم میپیچیدم…

یهویی شرتمم پاره شد و هرسه تا باهم گفتن :
این کس تنگو کی اول جر میده؟؟؟

کیان گفت : من دهنشو جر میدم … با یه حرکت نشست رو سینه هام و کیر پهنشو بزور وارد دهنم کرد … داشتم عق میزدم اما هربار که میخواستم از دهنم درش بیارم سیلی محکم تری میخوردم …
بعد ازون سام و فرزاد ب نوبت اومدن و انقدر بزور مجبورم کردن که براشون ساک بزنم که دیگه نایی برام نموندخ بود …
یهویی سام رفت زیر پاهامو کاملا دادشون بالا و با طناب پاهامو به دستم وصل کرد و یه بالش زیر کمرم گذاشت…

فرزاد که داش دیوونه میشد گفت :
وای ببینین چجوری کس صورتی و سوراخ تنگ کونش زده بیرون! من دیگه نمیتونم صبر کنم و تا خواست کیرشو یکنه تو کسم سام داد زد :
هنوز برا گاییدنش زوده …اول باید بدنشو بیحس کنیم که بیشتر بهمون کس و کون بده و نا نداشته باشه جم بخوره …
سه تایی کنارم نشستن و شروع کردن ضربه زدن بهم …
بقدری کتک خوردم که دیگع جونی برام نمونده بود … فقط میخواستم هر کار میخوان باهام بکنن و بعد ولم کنن… خودمو رها کرده بودم …
یهویی
یه درد خیلی شدید و دیدم اولین کیر کیره سامه ک کسمو باز کرده… کاملا خشک بود واژنم و از حس درد فقط مرگمو میخواستم :
تورو خدا درش بیار … خواهش میکنم !

درش بیارم و بذارم کونت ؟؟؟ هوم ؟
اینو ک گفت لال شدم …
کیر کیان اومد تو دهنم و فرزاد از زیر با سوراخ کونم بازی میکرد …
چند دقیقه گذشت و جاهاشونو باهم عوض کردن …
کیر سام از همه بززگتر بود و برای همین کسم کامل گشاد شده بودو با کیرای فرزاد و کیان حس درد نداشتم …

نمیدونستم چی زده بودن که اصلا ارضا نمیشدن … قصد کرده بودن که جرم بدن …
نمیدونم چقدر گذشت که کیان گفت :
جووون بالاخره کس تنگشو جر دادیم … خیلی گشاد شده دیگه حال نمیده !
با یه حرکت کیرشو کشید بیرون و سام دوربینشو گرفت سمت کسم و شروع کرد عکس گرفتن …
جوووون این عکسارو گرفتم تا ببینی کست چقدر وا شده .‌. حسابی جز خوردی …

اشکام میریخت و اون شیطان صفتا فقط میخندیدن …

فرزاد گف :
من میخوام کونشو افتتاح کنم !
سام ک خسته شده بود گف نوش جونت داداش فقط خوب جرش بده که جا برا کیر منم باشه …

داد زدم :
تورو خدا کون نه … خواهش میکنم نمیتونم …

کیان محکم زد تو گوشم و گفت :
اگه میخوای زنده بمونی لال شووو وگرنه جرت میدیم…

بیصدا اشک میریختم و لال شده بودم …کوسم که یکم خیس شده بود فرزاد کیر گندشو با اب کسم خیس کرد و کشوند به سوراخ کونم…
از تصور اینکه قرار بود اون کیر گنده بره تو سوراخ تنگ کونم داشتم میمردم…

کیان گف یکم چربش کن گناه داره !

فرزاد گف :
نه … کونی که باس جر بخوره رو نباید چرب کرد … میخوام این جنده زیرم جون بده از درد …
حرفش رو ناتموم نذاشت و یهو جوری با قدرت کیرشو کرد تو کونم که دادم به اسمون رسید …
حس مرگ رو داشتم و از شدت درد نفس نمیتونستم بکشم …

جوووووون اههههههه وقتی سر کیر میره تو کون بهترین حس دنیاسسس … اومممم اهههههه چه کونی داری تو جنده …

هر بار که داد میکشیدم بلند تر اه میکشید و به اوج لذتش نزدیک تر میشد …
تو اون فاصله کیان انگشتشو کرده بود تو کوسم و میچرخوند و اه میکشید …
این چه کوسیه که حتی انگشتمم ارضا میکنه؟؟؟ جووون کس بده جنده !

فرزاد با دستاش دو طرف کونمو با اخرین زوری که تو توانش بود از هم باز کرد… همون لحظه حس سوزش شدیدی رو پیدا کردم و فهمیدم که واقعا جر خوردم …

کیرشو محکم عقب جلو میکرد و کونم بیشتر جا باز میکرد … هرچی میگذشت دردم کمتر میشد اما سوزشم بیشتر …
کیرشو که کشید بیرون دیدم یکم خونیه و فهمیدم خونریزی کردم …
دنیا برام تموم شده بود …

دست و پاهامو باز کردن و من جونی نداشتم برای فرار …

سام :
قمبل کن جنده !
خم شدمو کیر گنده سام که رفت تو کونم دوباره همون حس درد شدید و جیغ و ناله هام …
جووون
کون بده بهم … چه کونی … کون بده جنده … کون بده اهههههه
کیرم کجاته؟؟؟

کیان زد تو گوشمو گف جواب بده :

اروم گفتم تو کونم …
_بلند بگو جنده !
تو کونمهههه …
_اره کیرم تو کونته…داری چیکار میکنی؟؟؟
_دارم بهت کون میدم …
_ جوووون جرت میدم جنده … این کوسو کونو باهم یکی میکنم امشب!

اینو ک گف کیرشو از کونم کشید بیرون …
فرزاد اومد زیر و بزور نشوندتم رو کیرش… کسم که به شدت گشاد شده بود راحت باز شد و بعد یهویی فرزاد از پشت اومد و کیرشو کرد تو کونم …

باورم نمیشد اما دو تا کیر تو کوس و کونم بود …
تند تند تلمبه میزدن و داد میزدن :
کوس بده کون بده … جونننن جرت میدیم … اهههه

کیان انگشتاشو تو کوس و کونم میچرخوند و میگفت :
بیشتر جرت میدمممم جون چه کس و کونی داری تو !

فرزاد جاشو با کیان عوض کرد و یه چند دقیقه جرم داد و بعد یهویی حس کردم یه کیر دیگه رفته تو کونم …

جوری قرارم دادم که دو تا کیر تو کونم بود و یکی تو کوسم … کاملا بیحس شده بودم و فقط مثل عروسک تو دستاشون کس و کون میدادم …

_ جووون حالا شدی جنده ما ! دیگه دردی نداری و از این ببعد فقط لذته …
کیرشونو باهم کشیدن بیرون و کلی از سوراخ کونم عکس گرفتن …

بزور عکسارو نشونم دادن … باورم نمیشد اما سوراخ کونم اندازه غار باز شده بودو کسمم دست کمی از کونم نداشت …

مدام جاهاشونو عوض میکردن و بلندم میکردن و ۳ تایی کس و کونمو مدلای مختلف جر میدادن :
شلاقی …اروم … با فاصله …

فرزاد و سام نشستن رو بروی هم و کیراشونو بهم نزدیک کردن و بعد سام بزور منو نشوند رو دو تا کیرشون …
کونم کامل باز شده بودو حتی با این پوزیشن هم راحت کنار می اومد …

اومممم جووون کون بده بهمون جنده !
وقتی دو تا کیر تو کونته چه حسی داری ها ؟؟؟؟ این کون تنگو کی جر داد؟؟؟
اههه

انقدر اه کشیدن که یهو حس کردم کونم داغ شده …
ارضا شدن و باشدت تو کونم خالی کردن …

حس کردم ک عذابم تموم شده اما یادم رفته بود ک هنوز کیان مونده… فرزاد و سام افتادن رو تخت و خسته چشاشونو بستن …
کیان کیرشو گرف و محکم کرد تو کوسم و داد زد :
جووووون کون تنگتو پاره کردم … جرش دادممم جوووون کونت خیسه جنده ! از اب کیر پره … اهههه
دوست دارم کستم همزمان جر بدم و یهو دستشو کرد تو کسم …

جونی نداشتم که پسش بزنم و اروم نفس میکشیدم فقط … باورم نمیشد کوسم انقدر گشاد شده باشه که دستش راحت بره تو …
دستشو عقب جلو میکرد و بعد کیرشو تو کونم تکون میداد …
دستشو در می اورد و یه تلمبه تو کوس و یکی تو کون میزد …
جوووون کیرم تو کوس و کونته … جنده من ! کسسسس بده … کسسس بده اههه

انقدر این کارو کرد که یهو با فشار ارضا شد و ابشو پاشید تو صورتم و گفت:

بالاخره کس و کونت یکی شد جنده … با دوربین باز هم عکس گرفت و بعد افتاد رو تخت…
حس کردم رها شدم … میخواستم پاشم و فرار کنم اما حتی انگشتمم تکون نمیخورد … به زحمت بلند شدم از رو تخت و صداهای خنده محو اون ابلیس هارو شنیدم …
خودمو رسوندم به در که یهو همه چیز تیره و تار شد و افتادم زمین …

نمیدونم چیشد اما انگار بیهوش شده بودم …نمیدونم چقدر زمان گذشته بور و کجا بو م … به هوش که اومدم دیدم تو ماشینمم و لباس هامم تنمه… کلی عکس از کس و کون جر خوردم تو ماشین بود و یه یادداشت :

اگه فکر حفظ ابروتی و نمیخوای دیگه جر بخوری مث بچه ادم همه چیو فراموش کن و برو خونت وگرنه هرجای دنیام‌باشی پیدات میکنیم بالاخره و ایندفعه تا واقعا جرت ندیم ولت نمیکنیم جنده !

این داستان ادامه دارد …

نوشته: Binam


👍 3
👎 4
5424 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

657306
2017-10-09 21:08:47 +0330 +0330

آخی
دعا میکنم ایشالا به آرزوت برسی.یه بی دی اس ام توووپ با سه تا بدنساز.
دعای من زود مستجاب میشه،پنجشنبه بزن به جاده

0 ❤️

657337
2017-10-09 21:50:53 +0330 +0330

این چی بود دیگه (hypnotized)

0 ❤️

657341
2017-10-09 21:54:18 +0330 +0330

سبک داستانت تخماتیکه
کصشری بیش نبود

0 ❤️

657398
2017-10-10 07:02:30 +0330 +0330
NA

باز هم جق حادثه آفرید.یه داستان تکراری رو گذاشته توقع داره فحش هم نخوره.

0 ❤️

657404
2017-10-10 07:19:07 +0330 +0330

من چند بار داستانهای اینچنینی در سایتهای خارجی خوندم ،
آثاری از خشونت و تجاوز در داستاهای ایشان نیست یا اونهایی که من مطالعه کردم فاقد چنین مضمونهایی بودن،
چرا از صحنه های رومانتیک و پسندیده در تم داستانهاتون نیست ؟

0 ❤️