شب گاییده نشدن من

1392/07/16

سلام من آنا هستم. یادم میاد پاییز 87 بود که رفته بودم پیش دوستم سوگند که تو شهرستان دانشجو بود و یه خونه نقلی داشت. دم غروبی فرزاد دوست پسر سوگند زنگ زد و بهش گفت که شب رو بیاد اونجا. سوگند گفت فرزاده میگه شب رو بیایین اینجا تو هم میای؟ من اولش خوشم نیومد نمیخواستم آرامش دونفرمون بهم بخوره اما وقتی اصرار کرد گفتم باشه.

چند دقیقه بعد رفتیم آپارتمان فرزاد. اونم اولش میوه اورد و بعدش زنگ زد واسمون پیتزا و ساندویچ اوردن و خوردیم. من رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم سوگند بغل فرزاد هست و فرزاد داره می بوسدش. عین خیالشون نبود که من اونجام منم سعی کردم عادی وانمود کنم اما راستش تا حالا نه دوست پسری داشتم و نه دیدم بودم سوگند تو بغل یه پسر اینطور معاشقه کنه. بعدش فرزاد سوگند رو بلند کرد و بردش تو اتاق و در رو بست و بعد از مدتی صدای خنده های سوگند از اتاق بلند شد درحالیکه رو مبل مشغول تماشای ماهواره بودم . هر از گاهی صدای جیغ های خفیف سوگند به گوشم میرسید. همین باعث شد بدجور حشری بشم. خیلی بی تاب شده بودم. تا اون روز حتی تماس بدنی با هیچ پسری نداشتم اما اون شب واقعا حشرم بالا زده بود. دوست داشتم در رو وا کنم و برم تو اتاق تا فرزاد من رو هم بگاد. یه مدت گذشت و من داشتم از شدت حشر میمردم. راستش تنهایی هم حوصله ام سر رفته بود این شد که گوشیم رو برداشتم و به سوگند پیامک دادم : "منم بیام تو؟ " اما سوگند جواب نداد و من فهمیدم واااااای چه گندی زدم؟ این چه پیامی بود که من فرستادم؟! پیش خودم خیلی خجالت کشیدم. نا سلامتی فرزاد دوست پسر سوگند بود و اونا به هم علاقه داشتند.

یه ساعت که گذشت سوگند اومد بیرون در حالی که لخت بود و فقط شرت و سوتین تنش بود. یکم با هم صحبت کردیم و همه چیز رو از اینکه با فرزاد چطور آشنا شد و چطور شد کارشون به سکس کشید و و اینکه قرارشون اینه که باهم ازدواج کنن برام تعریف کرد. آخرش برگشت بهم گفت اون پیامک چی بود آنا؟! من با خنده گفتم هیچی بابا شوخی بود. حوصله ام سر رفته بود !
سوگند برگشت گفت : نه آخه اگه جدا اگه دوس داری سکس کنی یکی از دوستای فرزاد رو بگیم بیاد پیشمون؟! من داشتم منو مون میکردم که اون گفت: آره الان میرم به فرزاد میگم که به آرش زنگ بزنه و دوید توی اتاق. منم که انگار دنیا رو بهم داده باشن از خوشحالی بال در اوردم.

یه مدت گذشت و ساعت حدود دو نیم شب بود که صدای زنگ خونه به صدا در اومد. فرزاد از اتاق بیرون اومد و در رو باز کرد و آرش وارد خونه شد و سلام احوالپرسی گرمی کرد. چند دقیقه نگذشته بود که فرزاد با دوتا پتو اومد تو هال و گفت بچه ها ببخشید, منو سوگند خیلی خسته ایم میریم بخوابیم شما هم میتونین رو مبل بخوابین, اگه گشنتون هم بود برین تو یخچال یه چیز بخورین. فعلا شبتون بخیر. و رفت تو اتاق و در رو بست.

و اما از آرش بگم. پسر خوشتیپی بود که زیاد قد بلند نبود اما بنظرم خوش اخلاق و قابل اعتماد میومد. از وقتی دیدیمش دل تو دلم نبود و ترشحات کسم بدجور زیاد شده بود اما اون خیلی ریلکس داشت تلویزیون تماشا میکرد. رفتم پیشش گفتم آقا آرش شما چیزی نمیخورین؟ گفت نه مرسی فقط اگه ممکنه یه لیوان آب برام بیارین. گفتم چشم. رفتم و با یه لیوان آب و دلستر برگشتم. دلستر رو واسه خودم ریخته بودم.لیوان آب رو بهش دادم و خودم رفتم یه گوشه مشغول نوشیدن دلستر شدم و با گوشیم بازی میکردم که آرش گفت تو گوشیت چی داری؟ گفتم دارم بازی میکنم. اونم اومد کنارم نشست. از برخورد بدنش با بدنم بدجور لرزیدم! خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم و ادامه بازیم رو انجام بدم اما اون فهمید. سکوت عجیبی تو اتاق حاکم شد. همینطور که داشتم بازی میکردم آرش شروع کرد به بازی با موهام. منم هیچی نگفتم اما واقعا حس خوشایندی بود و من کاملا شل بودم.

چند دقیقه نگذشته بود که بدون هیچ مقدمه ای چونه ام رو گرفت و صورتم رو برگردوند سمت خودش و چنان لبی از من گرفت که نفسم بند اومد. کاملا تسلیم شده بودم و ابدا صدایی ازم در نمیومد. اون همینطور از من لب میگرفت و من هیچی نمیگفتم, حتی کوچیکترین تکونی نمیخوردم و فقط تو چشماش زل زده بودم. منو رو مبل خوابوند و روی من خوابید و همینطور منو می بوسید. گوشمو موهامو دماغمو… لذت و استرسی که اون لحظه داشتم وصف نشدنیه. در سکوت شب در حالیکه فقط صدای زیر و کم تلویزیون و قیز قیز یخچال به گوش می رسید آرش, پسری که هنوز دو ساعت هم نشده بود که تو عمرم دیده بودم داشت منو اینطور می بوسید و فشارم میداد و من زیر وزنش نمیتونستم تکون بخورم و بسختی نفس میکشیدم.

به آرومی در گوشم پرسید, لباستو در بیارم؟ منم با حرکت سر بهش گفت : اهوم اهوم. اونم خیلی آروم لباسم روم که یه کاموایی بود رو در اورد و با کمک من لباس زیرم رو باز کرد و حالا من نیمه بالاییم کاملا لخت بود و سینه های کوچیکم از سرما و حشر سیخ شده بودند. از سینه های کوچیکم همیشه خجالت میکشم. فرقی با سینه های یه پسر 13 ساله نداره ! مامانم میگه وقتی باردار بشی بزرگ میشه! آرش وسط سینه هامو و گردنم رو میبوسید. نوک سینه هام رو میک میزد. من هم چنان بی حرکت بودم و احساسی مخلوط از لذت و ترس و گناه و استرس رو تجربه میکردم.

آرش دستش رو برد تو شلوارم و کسم رو مالوند. بعدش شلوار و شرتم رو از پام در آورد و لخت و عور من رو بغل کرد و رو یه مبل دیگه نشوند و پاهام رو باز کرد و شروع کرد به خوردن کس کوچیکم. از وصف لذتش بگذریم که قلم رو یارای توصیفش نیست. اما راستش زیاد حال نکردم! آخه همش فکرم پیش کیرش بود و کنجکاو بودم چه شکلیه !

برای اولین بار به خودم تکونی دادم و با پاهام زدم به کیرش! با خنده گفت چیه ؟! دوس داری؟! منم با اینکه اصلا بهم شیطونی نمیاد با شیطنت گفتم آره ! اونم شلوار و شرتش رو تو یه حرکت سریع از پاش در اورد و پرت کرد یه گوشه. کیر صورتیش که البته زیاد هم بزرگ نبود سیخ وایساده بود. کیرش هم مثله بدنش پشمالو بود. خایه ی زشتی هم داشت. کیرش رو تو دستم گرفتم. یادم نمیره احساس عجیبی بود. کیرش هم سفت بود هم نبود ! تا بحال همچین چیزی رو تو دستام نگرفته بودم. گفت میخوریش؟ گفتم نه! کثیفه ! گفت اگه بشورمش چی؟! گفتم باشه. رفت توالت و شستش و برگشت. با دستمال کلینکس ازم خواست تا خشکش کنم.

کیرش رو گذاشت کنار لبم و گفت بخور. کیرش هنوز بوی مایع دستشویی میداد که باهاش کیرشو شسته بود. منم گذاشتم دهنم. خوشم اومد. یه حالت جالبی بود. دوست نداشتم از دهنم درش بیارم چند دقیقه براش میک زدم
گفت اوه اوه آنا داره آبم میاد و کیرش رو از دهنم در اورد و من واسش مالوندم اما آبش نیومد. پرو خیلی راحت گفت میشه بذارم پشتت گفتم نه! گفت پس برگرد. گفتم واسه چی؟! گفت تو برگرد منم برگشتم و خمم کرد و کیرشو گذاشت لای پاهام و عقب جلو کرد و بعدش یهو دیدم لای پام گرم شده. آبش رو دیدم که از روی رونم سر میخورد پایین.ولو شد رو مبل. بعد از چند دقیقه باز هم بلند شد و تا صبح با هم ور رفتیم. صبح که بیدار شدم نبود. و من دیگه هرگز ندیدمش.

نوشته:‌ پری


👍 3
👎 1
84888 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

400870
2013-10-08 02:55:24 +0330 +0330
NA

جالب بود خوشم اومد خیلی ساده و رون نوشته بودی کاش من بجای آرش بودم

0 ❤️

400871
2013-10-08 04:43:02 +0330 +0330
NA

داستانتو كامل نخوندم ازبس داستاناي قبلي كيري بودن بايد براخوندن هر داستان ي هفته وقت بزاريم البته اگه مغزمون نگوزه

0 ❤️

400873
2013-10-08 09:07:20 +0330 +0330
NA

داستانو خوب نوشتی ولی من دوس نداشتم. فک نکنم هیچ دختری دلش بخواد بره تو بغل یه غریبه که هیچ حسی بهش نداشته و اصن تازه دیدتش

0 ❤️

400874
2013-10-08 09:08:43 +0330 +0330
NA

امان از کوس که ابش بیاد بدون کیر

0 ❤️

400875
2013-10-08 11:06:03 +0330 +0330

خوب بود، بنویس . . . . . . . . . . . . .
نظری ندارم.

0 ❤️

400876
2013-10-08 12:23:04 +0330 +0330
NA

بدک نبود ادامه بده من 3 میدم

0 ❤️

400877
2013-10-08 12:51:48 +0330 +0330
NA

رونمایی تصویر داستانت بسیار زیبا بود اما بقیه داستانا کمی برفکی بودن

0 ❤️

400878
2013-10-08 19:09:59 +0330 +0330
NA

خوب اگه از اینکه دیگه ندیدیش ناراحتی بیا بمن بده قول میدم اگه خوشم اومد تا وقتی کردنی باشی ببینیم.

0 ❤️

400880
2013-10-09 07:57:02 +0330 +0330
NA

نمیدونم چرا پسره در رفت…

0 ❤️

400881
2013-10-09 11:59:30 +0330 +0330
NA

بد نبود ولي انا كيه پري بود

0 ❤️

400884
2014-05-26 03:54:58 +0430 +0430
NA

اگه خیلی حشری بشه چرا, دلش میخواد.

0 ❤️

400885
2014-07-10 18:33:06 +0430 +0430
NA

با عرض پوزش ببخشید:اگه زورکی می خواست بذار توی کونتون ودر حالی که شما حشرتون زده بالا،در اون لحظه حساس چکاری می کردید؟

0 ❤️

400886
2015-02-13 17:39:56 +0330 +0330
NA

خوب بود تصویر رو به زیبایی در ذهن به وجود مباره توصیفاتتون

1 ❤️