شروع کون دادنم به نیما و پسر خالش (۱)

1399/11/28

این خاطرست نه داستان
ببخشید خاطره طولانیه …
داخل رختخواب وول میخوردم پتو که میکشیدم روم گرمم میشد کنارم میزدم احساس میکردم سردمه
بقل دستم محسن (پسر داییم) دراز کشید دست اش گذاشته بود بین بالشت
و سراش داشت با گوشی اش ور میرفت
معلوم نبود با کی داره چت میکنه صدای گوشیشم روی مخ بود
منم که دیدم محسن محلم نمیزاره
پشتم کردم بهش هر کاری میکردم خوابم نمی برد نور لامپ داخل راه رو تقریبا فضای داخل اتاق روشن کرده بود از بقل در اتاق یه قسمتی از هال و پذیرایی مشخص بود که داییم دست اش اهرم کرد ه بود به بقل دراز کشیده بود داخل رخت خواب داشت با دایی بزرگم (پدر محسن ) حرف میزد میخندید
از اتاق بقلی هم صدای پچ پچ زن ها میومد
نگاه ساعت روی دیوار کردم تقریبا ساعت ۱ نصف شب بود
به این فکر میکردم که چند ساعت دیگه هوا روشن میشه میخواییم بیوفتیم راه ، برگردیم خونه خودمون تمام اون چی که فکر میکردم ام نشد.
یه چند دقیقه همون حالت به پهلو خوابیدم پتو کشیدم روی سرم
که دیدم صدای خاموش شدن موبایل محسن امد آروم منو صدا کرد پویا خوابیدی
منم گفتم : نه خوابم نمی بره
محسن گفت : خوبه نخوابی ها
گفتم : چرا نخوابم
دیدم محس آروم دست اش از زیر پتو برد گذاشت روی کونم گفت زوده بخوابی
گفتم : خوب چکارم داری
محسن خودش انداخت روم از کنار در اتاق داخل پذیرایی نگاه کرد
گفت چی میگن اینا بگیرید بخوابید دیگه
گفتم محسن بلند شو از روم نفس نمی تونم بکشم
که محسن بلند شد لبش گذاشت روی گردنم شروع کرد بوسیدن گردنم و لپم
یواشی بهش گفتم نکن دیونه می بینند
گفت نترس اونا اصلا حواسشون این سمت نیست بعدش دست انداخت از زیر پتو شلوارم یخورده کشید پایین
شروع کرد دست کشیدن بین کونم
روی آسمون ها بودم ، ساکت بی حرکت وایساده بودم که محسن کارش بکنه
محسن ام با نوک انگشتاش سوراخ کونم میمالید کونم چنگ میزد
در گوشم قربون صدقه کونم میرفت
که دیدم محسن دست اش از بین کونم برداشت و تف کرد نکن انگشتاش
گفتم میخوای بکنی
محسن گفت نه حالا اولش میخوام انگشت کنم تا کونت یخورده باز بشه ، گفت نترس نمی فهمند
گفتم نه نمی ترسم ، بزار اول برم خودم تمیز کنم
گفت باشه برو
منم شلوارم کشیدم بالا رفتم داخل پذیرایی
داییم (پدر محسن ) گفت پویا دایی نخوابیدی
گفتم نه
رفت دستشویی خودم تمیز کردم
بعد اش که از دستشویی در آمدم رفتم داخل اتاق قبل اینکه پتو بکشم روم شلوارم و شرتم تا زانو کشیدم پایین بعد پتو کشیدم روی خودم ، پشتم کردم به محسن
که دیدم محسن گفت پویا یخورده خودت بکش سمت من
گفتم در اتاق ببندیم
محسن گفت نه ضایع است
گفتم میگیم نور لامپ راه رو میوفته داخل اتاق نمیزاره بخوابیم
گفت بیخیال همین جور کارمون میکنیم
بعدش گفت : با دست بین کونت باز کن
منم همین کار کردم دیدم یه پماد مانندی مالید در سوراخ کونم
گفتم چی بود محسن
محسن گفت وازلینه قبل خواب وازلین با چندتا دستمال کاغذی گذاشته بودم داخل کشو میز
گفتم فکر همه چیز کردی ها
گفت قبل اینکه بیاید خونمون به فکر بودم
(البته بگم انقدر یواش حرف میزدیم که خودمون خوب نمی شنیدم چی میگیم به هم)
محسن با نوک انگشت اش وازلین حسابی مالوند روی سوراخ کونم
آروم انگشت اش کرد داخل
محسن در گوشم گفت چه داغ داخل کونت
شروع کرد عقب جلو کردن
یخورده که گذشت یه لرزجی دور سوراخم جمع شد که محسن انگشتش تا آخر کرد داخل
داخل کونم تکون اش میداد
گفتم محسن نکن دارم دیونه میشم
محسن انگشت اش کشید بیرون ، دوتا انگشت اش کرد داخل
شروع کرد انگشتاش چرخوندن داخل کونم
یواشی گفت : کونت باز گشاد کردم
بعد شروع کرد تند عقب آورد جلو کردن
نالم داشت در میومد بهش گفتم آرومتر اما بدون توجه به حرفم ادامه داد حدود یک دقیقه داشت تند عقب جلو میکرد دستم بردم جلوشو بگیرم دیدم
کلن انگشتاش از کونم در آورد دوباره فرو کرد اینبار سه انگشته
گفتم محسن کم اذیت کن دیگه ، نکن
گفت هنوز نکردمت فعلا دارم باهات ور میرم
دستم دراز میکردم که نزارم انگشت کنه دستم پس میزد از لج فشار میداد
گفت بزار الان تموم اش میکنم دستتو برادار میخوام کونت باز شه اذیت نشی
منم خودم شل کردم
از کنار در اتاق فقط پذیرایی نگاه میکردم اما حواسم به حرکات انگشتای محسن داخل سوراخم بود که رفته رفته داشت سرعت اش بیشتر میکرد
که دیدم دایی کوچیکم از داخل رخت خواب اش بلند شد شلوار ورزشی از روی کاناپه برداشت آمد سمت اتاق
منم حول شدم گفتم محسن یکی داره میاد
محسن انگشتاش کشید از تو سوراخ کونم بیرون
منم برگشتم به پشت دراز کشیدم پتو کشیدن روی خودم
دایییم امد داخل اتاق رفت داخل حموم شلوارش عوض کرد
امد نشست سر صندلی جوراباش در بیاره بکنه داخل جیب شلوارش
گفت محسن این چند روزه خوب بخواب که بعدش بیخوابی داری (محسن هفته بعد نوبت اعظام اش بود واسه سربازی )
نگاه محسن میکردم که دیدم گفت اگه لامپ راه رو بزاره میخوایم بخوابیم
داییم خندید گفت خوب خاموش اش کنید آره نورش اذیت میکنه اتاق کلن روشن کرده
آمد لامپ خاموش کنه پدر محسن گفت نه خاموش نکن بزار روشن باشه
داییی کوچیم گفت نور اش بچه هارو اذیت میکنه
پدر محسن گفت در اتاق ببندن
دایی کوچیکم هم شلوارش آویزون کرد به چوب لباسی درو بست
کل اتاق تاریک شد چشم چشم نمی دید
محسن گفت بیا اینم از در اتاق پتو بنداز اونور
منم پتو از روم کشیدم
محسن گفت پویا به شکم بخواب من برگشتم به شکم خوابیدم دیدم محسن
پاشد نشست پیراهن اش در اورد بعد اش شلوار من کامل در آورد نور صفحه گوشیش
انداخت روی کونم
از من خواست بین کونم باز کنم
گفتم باز میخوای انگشت کنی
گفت نه اینبار اونی که تو دوست داری می کنم تو کونت
منم گفتم : محسن کسی یدفعه در اتاق باز نکنه
گفت نترس کسی دیگه نمیاد بین کونت باز کن حالا
من بین کونم باز کردم
محسن نور گوشی اش انداخت دیدم گفت جون چه سوراخت باز شده
با یه دست شلوارش کشید پایین یخورده ، کیرش که بلند شد از داخل شلوار زد بیرون
دل تو دلم نبود که قراره کیرش سوراخم کونم پر کنه
چونه مو گذاشته بودم روی بالشت با دوتا دستم بین کونم باز کرده بودم
محسن اول یه تف انداخت روی کیرش حسابی خیس اش کرد بعد دیدم
یه تف انداخت روی سروراخ کونم که با وازلین که قبل مالیده بود باعث شد یه لزجی خاصی ایجاد بشه
محسن نوک کیرش گذاشت روی سوراخ کونم شروع کرد آروم فشار دادن
خیلی طول نکشید که سر کیرش رفت داخل کونم
بعدش که دیدم گوشی اش خاموش کرد اتاق باز کامل تاریک شد
دوتا دستش اش دو طرف بدنم اهروم کرد بعد آروم آروم کیرش فرستاد داخل کونم
رو آسمونا بودم کیرش که تا انتها جا کرد آروم روم دراز کشید ، سرش نزدیک گوشم بود که آروم گفت الان خوبه
گفتم آره
محسن گفت خوبه پس آروم شروع کرد تلمبه زدن
من چشامو بستم
محسن گفت پویا کمرت بده بالا
من سعی میکردم همین کارو کنم
که محسن دید اونجور که میخواد نمیشه
دست اش دراز کرد بالشت خودش گزاشت زیر کمرم کونم قلمبه شد دوباره خوابید روم
گفت اینطوری خوب شد کیرش تا آخر فشار داد
جوری که یه آهی نا خواسته کشیدم
محسن گفت جون قربون کونت برم
کونی خودمی
شروع کرد تلمبه زدن رفته رفته سرعت حرکاتش تند تر میکرد گاهی اوقات تا آخر کیرش تا آخر فشار میداد
که احساس میکردم الان که ارضا بشم
چشمام بسته بودم که محسن گفت حال میده
گفتم آره خوب میکنی ، تند تر بکن
که محسن انگار منتظر این جمله بود سرعت تلمبه هاش بیشتر کرد جوری که صدای شلپه بعضی موقع ها داخل اتاق میپیچید
منم که دیگه شهوت به ترسم غلبه کرده بود خودم تحت اختیار محسن قرار داده بودم
که دیدم محسن کیرش کشید بیرون بهم گفت داگی وایسا من همون حالت شدم
اونم کیرش گذاشت روی سوراخم بعدش تا آخر فرو کرد شروع کرد تند تلمبه زدن
یواش یواش از حالت داگی باز به حالت خوابیده در آمدم
محسنم بی توجه به این موضوع فقط تلمبه میزد
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که دیدم محسن گفت آبم داره میاد
منم گفتم بریز داخل از طرفی میخواستم ادامه بده
نفس نفس زدن های محسن فهمیدم ارضا شد که دیدم بی حس شد وزن بدنش انداخت روم گفتم محسن پاشو لهم کردی بعد کیرش کشید بیرون از روم بلند شد قلتید داخل رخت خواب خودش
منم دستم بردم سمت سوراخ کونم دیدم بین کونم خیسه ، دوتا از انگشتام فشار دادم راحت رفت داخل در آودم بو که کردم بوی آب کیر محسن میداد
محسن گفت پویا بالشت بده بخوابم
من کمرم دادام بالشت از زیرم کشیدم بیرون دادم به محسن
محسن بالشت گرفت گذاشت زیر سرش
نگاه ساعت گوشی اش کرد
من همون جور که دراز کشیده گفتم محسن : دیگه نمیکنی
محسن یه خمیازه کشید گفت نه صبح باید زود پاشم ، توهم شلوارت بکش بالا بگیر بخواب
خودم زدم پرویی گفتم محسن بیا دیگه
فردا بریم رفت تا عیده همدیگرو ببینیم
محسن گفت : عید من نیستم آموزشی سربازی ام
بعدش ساکت شد
یخورده گذشت گفتم مگه مرخصی نمیایی
گفت نه اگه هم بزارن اونقدر نیست که بخوام بیام شهرستان
بازم ساکت شد چند لحظه گفت پویا برات لذت بخش کون میدی چجوریه
گفتم خودت بدع ببین چجوریه
گفت نه بیشوخی کردن مثل جق زدن فقط جای کیر گرم نرم تره
کون دادن چه لذتی داره
گفتم هر بار کیر میره تو فکر میکنم نزدیک آبم بیاد اینجور لذتی داره
محسن دست گذاشت روی کونم یه انگشت کشید بین چاک کونم
منم دستم دراز کردم از داخل شلوارش کیر محسن مالیدن
محسن گفت نکن پویا حال ندارم دیگه
گفتم بیا دیگه
دیدم پاشد از کشو میز دستمال کاغذی در آورد داد بهم گفت بین کونت پاک کن
گفتم مگه نمیکنی
گفت نه صبح باید زود پاشم بعد پشت اش کرد بهم پتو کشید روش خوابید
منم که اولش فکر کردم محسن راضی شده اما دیدم نه …
با دستمال بین کونم پاک کردم شلوارم شرتم کشید بالا پشتم کردم به محسن
چشمام گذاشتم رو هم نفهمیدم کی خوابم برد (البته یه یک ساعتی داخل رخت خواب وول خوردم منتظر بودم محسن بگه شوخی کردم بیا حال کنیم)
صبح ساعت ۷ بود که دیدم بابام داره صدام میکنه میگه پویا پاشو صبحونه بخور میخوایم بریم منم
با چشمای خواب آلود نگاه محسن کردم دیدم بیهوش افتاد
امدم پاشم دستمال کاغذی هایی که خودم پاک کردم دیدم افتاد داخل رخت خواب برداشتم اش رفتم دستشویی …‌
داخل دستشویی به حرف محسن فکر می کردم که میگفت میخواد بره سربازی
حدود ساعت ۸/۵ بود که راه افتادیم برگردیم شهرستان
محسن که دیشب بهونه بیدار شدن صبح زود آورده بود همچنان خواب بود

ادامه...

نوشته: پویا


👍 37
👎 2
51401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

792095
2021-02-16 01:04:41 +0330 +0330

جلل خالق چقد کونی زیاد شده!!!

3 ❤️

792135
2021-02-16 03:27:53 +0330 +0330

خداقوت دلاور

0 ❤️

792157
2021-02-16 07:43:54 +0330 +0330

میخوای بدی، به غریبه بده، فکر ده سال دیگه‌رو بکن

2 ❤️

792201
2021-02-16 12:59:13 +0330 +0330

اسم داستان کون دادن به نیما و پسرخالش بود
چطوری شد داستان به نام محسن پسرداییت شد
مگه گروپ نبود 😏 😏 😂 😂

0 ❤️

792235
2021-02-16 17:11:17 +0330 +0330

اوم داستان بدی نبود ولی احساس مبکنم یه جاییش رو از خودت اضافه کردی

2 ❤️

792549
2021-02-18 06:47:10 +0330 +0330

عجب کونی کرد محسن

0 ❤️

792607
2021-02-18 23:43:32 +0330 +0330

فاعل قد بلند و درشت اندام می خواهید بیاد پیش من

0 ❤️

792730
2021-02-19 14:23:19 +0330 +0330

ادامه شو بنویس

0 ❤️

792940
2021-02-20 20:18:14 +0330 +0330

اسم داستان با متنش نمی خونه

0 ❤️

801460
2021-04-03 06:41:45 +0430 +0430

خخیلی عالی مینویسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها