شروع کون دادنم به نیما و پسرخالش (۵ و‌پایانی)

1400/02/10

...قسمت قبل

شروع ماجرا خودم از سکس با پسر داییم محسن نوشتم
که اسم اش به اشتباه داخل داستان قبلی امده بود
این ماجرا هم با آخرین ، باری که به محسن دادم تموم میکنم
حدود یک سال از اونشبی که با محسن داخل اتاقش سکس کرده بودم گذشت
ماجرای این یک سال تقریبا نوشتم که چجوری به من گذشت البته بین من و نیما و پسر خالش ماجراهای زیادی گذشته بود که دیگه نمیخوام با این عنوان (شروع کون دادنم به نیما و پسرخالش) بنویسم


ایام عید بود .
که خانوادگی دعوت شده بودیم عروسی دختر خاله مادرم داخل روستا
صبح زود افتادیم راه که واسه ناهار خونه پدربزرگ مادریم باشیم
و وقت کافی برای عید دیدنی هم داشته باشیم .
وقتی رسیدیم روستا ماشین داییم ( پدر محسن دیدم ) که داخل حیاط پارک بود
فهمیدم اونا هم امدن !
عجیب بود !! که خونه ما نیومدن مستقیم امده بودن روستا
پیاده که شدیم ، روبوسی اینا انجام شد …
داخل خونه بقل بخاری نشسته بودم .
بوی سیگار شوهر خاله ، رنگ مو زنونه که از اتاق میومد ، خودشون واسه عروسی آمده میکردن نفسم بند آورده بود .
بیرونم هوا سرد بود نمیشد رفت بیرون
که پدرم از زنداییم پرسید محسنم باهاتون امده ؟؟
زنداییم گفت آره .
بعدش گفت ای محسن مادرمرده لباساش جا مونده نبرده !!
با عجله پاشد رفت داخل اتاق خواب
مادرم گفت مگه محسن رفته کجا ؟؟
زنداییم گفت هیچی رفته خونه پایینی حموم ( خونه دایی کوچیکم میگفتن خونه پایینی )
از پادگان امد وقت نکرد بره حموم افتادیم راه
گفت اینجا میرم.
یسری لباس داخل پلاستیک گذاشته بود از اتاق امد بیرون که ببره واسه محسن
که داییم گفت بده پویا ببره !!
اسم منو که اورد از جای خودم پریدم !!!
حاضر بودم اون شرایط شخمی داخل خونه تحمل کنم (بو رنگ مو و عطر و بو سیگار…) اما من لباس نبرم براش
اخرش رو در بایسی مجبوور شدم که ببرم .
که دیدم زندایی از جا کلیدی
کلید خونه بهم داد گفت : شاید حموم باشه نتونه در باز کنه کلید باهات باشه در باز کنی
من اصلا نمیخواستم محسن ببینم ، چه برسه باهاش تنها بشم تو خونه خالی یه حس خجالتی پیدا کرده بودم نسبت بهش !!
از خونه که در آمدم
رفتم داخل حیاط انگار از زندان آزاد شدم !
دعا دعا میکردم که محسن حموم باشه لباس بزارم تو خونه برگردم .
هوا سرد بود زمین از بارون ای که باریریده بود گلی بود کلن
رسیدم خونه دایبم زنگ زدم منتظر بود که در بیاد باز کنه خبری نبود ازش
دوباره زنگ زدم .
اما بازم خبری نشد ، خوشحال شدم که احتمالا حموم.
آخرش کلید انداختم رفتم داخل
خونه داییم قدیمی بود حیاط بزرگی داشت ساختمون خونه ته حیاط بود
حیاط رفتم پایین در خونه که باز کردم محسن صدا زدم که دیدم از داخل اتاق جواب داد . امد بیرون
چشماش نیمه باز بود معلوم بود خواب بوده
منو که دید گفت ای پویا تویی ؟؟ سلام
جا خوردم محسن دیدم لاغر شده بود پوست اش تیره تر !!!
سلام کردم گفتم زندایی لباس داد برات بیارم .
فکر کردم حمومی در باز نکردی .
گفت در زدی خواب بودم ، نشنیدم ،گوشیم زدم شارژ باهاش کار کردم یخورده ، خوابم برد
محسن از چهار چوب در آتاق امد بیرون از کنارم که رد شد پهلوم گرفت گفت چطوری ؟ رفت سمت آشپز خونه .
دنبال لیوان میگشت که آب بخوره
آب خورد آمد بیرون
گفت حالا چرا سرپا وایسادی بشین
منم رفتم پلاستیک لباس هارو گذاشتم رو‌زمین
گفتم پایین دیدی چجوریه ؟؟؟
گفت واسه چی مگه چی شده‌!!!
گفتم چند تا بو قاطی شده آدم خفه میشه .
بوی عطر و سیگار و … بخاری هم باز کردن مثل حموم می مونهه
محسن خندید گفت آره منم نشستم دیدم اینجوریه زدم بیرون گفتم میرم خونه عمو برم حموم .
رفتم به قاب عکس ها رو دیوار نگاه میکردم
محسن رفت زیر پنجره نشست
تکیه داد به دیوار
گفت آیی چه دیوار یخ !!
گفتم دادا (پدر بزرگ ) جونی‌هاش چه تیپ های قیصری میزده
گفت خود عمو چرا نمی گی از هر پاچه شلوار دو تا شلوار میشه در آورد
بعدش گفت اینارو ول کن برو
داخل اتاق یه عکسی هست بیینی پشمات میریزع!
من رفتم داخل اتاق چشم افتاد به عکسه خندم گرفت
محسن از داخل پذیرایی گفت دیدی اش
گفتم آره.
خیلی اعتماد بنفس میخواد عکس قدیمیت بزرگ کنی بزنی دیوار
محسن آمد داخل اتاق
رفت گوشی اش از شارژ کشید
گفت من میگم جایی که این عکس بزرگ چاپ کردن چقدر خندیدن
گفتم اون زمان لاکچری بود این تیپ ها
محسن گفت میخوام لاکچری نباشه و داشت با گوشی اش ور میرفت
منم انقدر سر پا بودم خسته شدم روی چهار پایه که داخل اتاق بود نشستم
سعی میکردم با محسن چشم تو چشم نشم
اما خیلی موفق نبودم .
یخورده حرف زدیم در مورد سربازی… که محسن گفت عکس انداختم بیا ببین
نشستم کنارش داشت عکس روی برجک نشون میداد
گفتم چجور گوشی بردی اونجا ؟؟
گفت با هزار بدبختی .
گفتم ارزششو داره ، دلهوره که پیداش کنن
گفت گوشی نباشه که اونجا وقت نمیگذره
گوشی دستم بود داشتم عکس هارو نگاه میکردم
گفتم چیش خیلی مزخرف سربازی
محسن گفت همه چی اش ، اون از غذا هایی که اختراع میکنن میدن خوردمون ، نصف بیشتر اش هم کافور
خندیم گفتم اوه اوه دلم برات سوخت پس کافور خورت کردن
خندید گوشی ازم گرفت
گفت اره میترسن فرمانده بکنیم چیز خورمون میکنن
گفتم گوشی بده داشتم نگاه میکردم
گفت بسه دیگه دیدی
اما به زور گوشی ازش گرفتم
گفتم رمز اش چیه
دیدم گفت رمز اش میخوای شرط داره
گفتم چه شرطی !!
گفت یه بوس بدی
گفتم مسخره بازی درنیار
گوشیو باز کن
گوشی گرفت باز کرد گفت بیا
من گوشی گرفتم
محسن گفت چیزی دیگه ندارم همونا بود که دیدی .
گفتم واقعا ؟
گفت یکسری فیلم سوپر دارم میخوای ؟؟
گفتم حالا کافور خورتون میکنن فیلم سوپر نگاه میکنی !!
خندید گفت نمی دونم رو ما اثر نمیکنه …
محسن داشت سر بحث باز میکرد .
که پاشدم نشستم از حالت دراز کش گفتم محسن من دیگه برم خونه بالایی .
گفت کجا بالا چخبره .
گفتم کلی ندیدی
گفت کلید چی
داشتم دنبال کلید میگشتم رو زانو شدم که دست کنم جیب شلوارم
که محسن از روی شوار انگشتم کرد
خندیدم برگشتم
گفتم چکار میکنی
محسن گفت پویا بازم مثل قبل کون میدی؟؟
اینو گفت موندم چی بگم .
گفتم نه
محسن خندید گفت آره جون خودت از او خندت معلومه.
گفتم مگه هر که بخنده حتما میده !!
محسن گفت یعنی گذاشتی کنار
گفتم آره
دیدم خندید گفت میشه یبار دیگه از خود گذشتگی کنی بزاری بکنمت
گفتم نه نمیشه؟
حرف هایی که بینمون رد بدل میشد جنبه خرس بازی داشت.
محسن یه قوس انداخت به کمرش دکمه شلوار باز کرد کشید پایین
کیرش انداخت بیرون
چشم افتاد به کیرش یخورده پشم داشت
گفتم یادته قبلا می خواستیم حال کنین جاش جور نمیشد !
محسن گفت بزار الان که جاش جوره تلافی کنیم .
پاشو دیگه!
پاشدم سرپا دکمه شلوارم باز کرد .
گفتم دستشویی شون تو حیاطی هست ؟؟
محسن گفت یکی تو حیاط دارن یکی هم همین جا داخل حموم
داشتم میرفتم سمت حموم
محسن گفت بزار سوراخت ببینم بعد برو
شلوارم دادم پایبن بین کونم باز کرد .
محسن گفت اوف چه تنگ شده سوراخت
گفتم چه فایده الان گشادش میکنی باز
بعدش رفتم دستشویی
خودم که تمییز کردم آمدم بیرون
محسن داخل اتاق نبود
رفتم در اتاق داخل آشپز خونه بود
گفتم دنبال چی میگردی ؟؟
گفت کرمی ، وازلینی
گفتم پیدا کردی ؟؟
گفت نه دارم میگردم اما یه چیز بهتر یافتم !!
گفتم چی ؟؟
دیدم یه تیکه برگ آلوئه ورا آورد گفت این
دست زدم بهش انگشتم لزج شد .
گفتم این که خوب تره بیا دیگه
شلوار تا زانو دادم پایین
دراز کشید پاهم باز کردم البته شلوار مانع میشد
گفتم بیا کارت بکن
محسن گفت جون
رو زانو نشست برگ‌ آلوئه ورا مالید رو سوراخ کونم بعدش انگشت که گذاشت فوری رفت داخل
محسن گفت جون چه سوراخ مشتاقی داری
دو انگشته افتاد جون سوراخم
منم خودم شل کرده بودم
محسن که انگشت کردنش تموم شد
برگ آلوئه ورا به کیر خودش هم مالید و دوباره مالید رو سوراخم پاشد سرپا شلوارش کلن در آورد نشست منو کشید سمت خودش کیرش رو سوراخم میمالید
بعدش آروم کرد داخل
یه آخی گفتم
که محسن گفت دردت آمد
گفتم نه کارت بکن
محسنم کیرش کامل فرستاد داخل
شروع کرد تلمبه زدن
شلوارم مزاحم بود اما محسن هر چی گفت در بیارش کلن گوش ندادم
آخرش پوزیشن عوض کرد من حالت داگی کرد شروع کرد گاییدنم منم خودم شل کرده بود کیرم میمالیدم
که یهو کیرش کشید بیرون
بین کونم باز کرد گفت بفرما اینم سوراخی که یک سال خوابوندی آب نمک که‌ تنگ بشه.
برگشت سر حالت قبلش .
گفتم خوب ، حالا که بازش کردی ادامه بده
گفت بخواب پس خوابیدم محسن خوابید روم کیرش فرستاد داخل کونم‌ محکم فشار داد داخل
گفت تا آخر رفت داخلت !!
گفتم اینجوری خوبه نگه دار بمونه .
داخل حال خودمون نبودیم.
که صدا در حیاط که باز بسته شد از جا پریدم محسن‌ سریع کیرش کشید بیرون شلوارش پوشید شرت اش برداشت گم گور کرد
منم شوارم سریع کشیدم بالا
زندایی بود امد در خونه باز کرد صدا زد بچه ها ؟؟؟
محسن گفت زن عمو بله !!
امد داخل اتاق گفت اینجایید .
کلید رو در حیاط چی میکنه!!؟؟
گفتم ای یادم رفته بود در بیارمش
زنداییم گفت : یک ساعت دیگه بیاید پایین برای ناهار
ها اینو دیگه یادتون نره
گفتیم باشه میاییم
یه چند تا وسیله برداشت بعدش رفت
صدای در حیاط که آمد
مطمئن شدم رفت . گفتم شانس آوردیم ها
محسن پاشد سرپا کیرش در آورد هنوز راست بود گفت بیخیال حالا برگرد چهار دست و پا وایس تموم اش کنم
منم باز شلوارم کشیدن پایین برگشتم چهار و دست و پا وایسادم
محسن یه توف انداخت روی سوراخم باز کیرش گذاشت روش فشار داد رفت داخل
شروع کرد تلمبه زدن
انگار میخواست سریع تموم اش کنه حرف نمیزد سریع تلمبه میزد
که کیرش تا آخر فشار داد نگه داشت
از نفس زدناش فهمیدم خالی کرد خودش
کیرش کشید بیرون
یکی محکم کوبید روی کونم بین کونم با دست اش باز کرد
گفت پویا حسابی ابنه ای شدی ها .
اولین بار بود این کلمه شنیدم ، نمی دونستم معنیش چیه
گفتم ابنه چیه ؟؟
محسن گفت نمی دونی واقعا !!
گفتم نه پاشد سر تا پا لخت شد گفت اون پسری به که کون دادن معتاد شده میگن ابنه ، عین تو
یه لحظه از خودم بدم امد از این کله متنفر بودم
خواستم بحث عوض کنم گفتم چرا حالا لخت شدی کلن
محسن گفت برم یه دوش بگیرم
رفت داخل حموم منم شلوارم کشیدم بالا ولی رفتم دستشویی داخل حیاط
خودم تمییز کردم
همه اش به فکر حرف محسن بودم
منتظر محسن نموندم رفتم خونه بالایی
بعد ناهار همه آماده شدن برن عروسی
یواش یواش خونه خالی شد
البته پدربزرگم حالش خوب نبود موند خونه
بعد اینکه شام خوردیم من و محسن هم با هم برگشتیم خونه
هوا خیلی سر بود
محسن گفت صبح بر میگردید ؟؟
گفتم اره
شما چی ؟؟
محسن گفت نمی دونم
رفتیم خونه یواش یواش داشتن بقییه میومدن
خانوم ها رفتن خونه پایینی بخواب اند
مادر بزرگم رخت خواب هارو آماده کرد خودشم رفت خونه پایینی
یکی دو ساعتی نشستیم
نزدیک ساعت ۱۱ شب بود
داخل اتاق نشسته بود محسن بقل پریز برق بود با گوشی اش کارد میکرد که به پدرش (دایی بزرگم) گفت
صبح بر میگردیم
داییم گفت آره ، واسه چی میپرسی میخوای تو بمون بعد با اتوبوس بیا
محسن گفت نه میخواستم بدونم
داییم که از اتاق رفت بیرون
محسن گوشی اش خاموش کرد زد شارژ
یه خمیازه کشید
خودش کشوند سمت من
گفت به چی فکر میکنی ؟
گفتم هیچی .
گفت ساکتی !
گفتم خسته ام خوابم میاد .
محسن شروع کرم ریختن
انگشت کردن .
گفتم محسن نکن
محسن گفت صبح میخواییم برگردیم .
گفتم خوب .
گفت معلوم نیست کی همو ببینیم .
گفتم خوب که چی ، حالا
گفت خوب زهرمار
کونم شروع کرد مالید و انگشت کردن
گفتم محسن نکن ظهر نزدیک بود الانم یکی میاد داخل اتاق
گفت پس پاشو بریم بریم بیرون
گفتم بیرون کجا خونه پایینی که پره آدم
گفت تو پاشو شلوارت عوض کن شلوار ورزشی بپوش بیا داخل حیاط
گفتم باشه برو الان میام
محسن گوشی از شارژ کشید رفت بیرون اتاق منم شلوارم عوض کردم سوشرت پوشیدم
رفتم داخل حیاط محسن داخل دستشویی بود منتظر بودم در بیاد
از دستشویی که در آمد
گفت بریم داخل سیزان (زیرزمین قدیمی)
گفتم من تو روز اش جرعت نمی کنم بیام اونجا شب بیام اونجا
گفت بیا چیزی نیست که میترسی
سریع تموم اش میکنم
خندیدم گفتم برو بمیر
دیدم خندید گفت من رفتم تو هم بیا
چند بار صداش کردم
جواب نداد
پدر بزرگم از در امد بیرون گفت بچه ها مگه نمیایید بخوابید
محسن با شوخی گفت نه دادا ( پدر بزرگ ) من و پویا بعد یه سال همدیگه رو ندیدم ، خواب چیه
پدربزرگم خندید گفت خیلی خوب برق بارکن روشن میزارم موقعی که میخواستید بخوابید خاموش اش کنید
محسن گفت باشه
رفت داخل خونه
محسن گفت پویا من رفتم پایین بیا
من رفتم دستشویی خودم تمییز کردم در امدم لامپ ها داخل خونه خاموش بودن از پله های سیزان رفتم پایین محسن صدا زدم
که دیدم گفت بیا تو
یه در چوبی داشت به زور باز بسته میشد رفتم داخل که دیدم فلش گوشی انداخت تو صورتم
گفتم ننداز کور شدم
گفت خیلی باتری نداره بیا
گوشی کار گذاشت رو دیوار که روشن بکنه اطراف بعدش
رفت در بست
برگشت گفت پویا شلوارتو بده پایین
منم شلوار دادم پایین
دیدم محسن کرم از داخل جیب شلوارش در آورد
گفتم اینو از کجا برداشتی
گفت داخل اتاق بود منم گذاشتم جیبم
در کرم باز کرد یخورده اشو برداشت
گفت بین کونت باز کن
من بادستم باز کردم
کرم مالید روی سوراخم انگشتش تا آخر کرد تو
انگشتش کشید بیرون دوتا انگشت کرد داخل
گفتم عجله داری ها
که انگشت اش داخل کونم میچرخوند گفت
عجله واسه چی
یه توف کرد کف دست اش کیرش در آورد مالید به کیرش
کیرش گذاشت در سوراخم ، میمالید به سوراخم
گفت بکنم داخلت
گفتم بکن
دیدم با دست اش پهلوم گرفت کیرش فشار داد
رفت داخل
یه آخی گفتم
محسن گفت جون کیرش فشار داد تا کامل رفت تو
شروع کرد تلمبه زدن
گفت یخورده پاهات باز کن زانو تو هم خم کن
منم این کار کردم
که دیدم گفت الان خوب شد
خودم شل کرده بودم محسن هم نامردی نمی کردم محکم تلمبه میزد
گفت پویا حال میده
گفتم اره ، بکن
گفت الان داماد کیرش تا دسته کرده تو کس عروس خانوم
خندیدم گفتم منم داشتم به این فکر میکردم
محسن گفت بعید بدون عروسه مثل تو موقع گاییده شدن بخنده الان اشکش در آمده
بعد این حرف ساکت شدم
اما محسن به حرف زدن اش ادامه داد
منم توجه نمی کردم
چند دقیقه همون حات تلمبه زد
گفتم محسن پاهام خسته شد
که دست انداخت دور سینم از پشت گرفتم کیرش تا جایی که میشد فشار داد محکم بقلم کرد
پاهام جمع کردم
محسن هم آروم کیرش میکشید بیرون محکم میکرد داخل
خیلی حال میداد
دستم بردم سمت کیرم شروع کردم جق زدن
محسن گفت تا خود صبح میخوام بکنمت
تو ذهنم تصور میکرد اگه واقعا چند ساعت بکوب کیرش تو کونم باشه چه حسی داره
که فلش گوشی خاموش شد
چشم چشم نمی دید
محسن گفت میراث مونده باتری اش تموم شد
گفتم سریع آبت بیار بریم بالا
گفت پس خم شو سریع تموم اش کنم
منم خم شدم
محسن دستشو گرفت از کمرم شروع کرد سریع تلمبه زدن سوراخم داغ کرده بود
آخرش کیرش کشید بیرون شروع کرد جق زدن سر کیرش بین کون میمالید که دیدم بین کونم داغ شد
گفتم آبت ریختی لای کونم
گفت آره
گفت چرا الان چجور تا دستشویی برم
گفت شلوار نده بالا همین جور برو
گفتم میراثت موند
داشتم غر میزدم اما بدمم نیومد تنوع بود یادم شلوارم کشیدم بالا
محسن گوشی اش براداشت از جلو رفت من از پشت سرش
من از پشت شلوار میکشیدم عقب تا نچسبه به کونم رفتیم تو حیاط من رفتم دستشویی شلوارم کشیدم پایین دستم کشیدم بین کونم که پر اب کیر بود حسابی شهوتی ام کرده بود
خودم شستم آمدم بیرون
محسنم رفت خودش تمییز کرد
اخرش با هم رفتیم داخل خونه
دایی کوچیکم فهمید مایم گفت بچه ها برق اتاق روشن کنید
رخت خوابتون پهن کنید بعدش خاموش کنید لامپ
گفتیم باشه
محسن برق بارکن خاموش کرد
من رفتم داخل اتاق برق روشن کردم
محسن هم امد
تشک هامونو پهن کردیم لامپ خاموش کردیم
دراز که شدیم تو رخت خواب

محسن در گوشی بهم گفت انقدر به خودمون زحمت دادیم
ببین هیچ که تو اتاق نخوابیده
من در گوشش گفتم ناراحتی حالا ، اگه میخوای اینجا هم حال کنیم
محسن خندید گفت جدی میگی یاشوخی
گفتم شوخیم چیه شلوارم دادم گفتم بیا کیرت در بیار بکن
محسن دست اش دراز کرد دید شلوارم دادم پایین
آروم گفت تو دلت هنوز کیر میخواد
فکر کمر من نیستی فکر کون خودت باش
گفتم نمی کنی
گفت نه بابا
گفتم پشیمون میشی شلوارم کشیدم بالا
دیگه حرفی نزدیم
چند دقیقه گذشته بود
محسن گفت پویا بیداری
گفتم آره واسه چی
گفت کرم جا مونده سیزان
گفتم بیخیال صبح میری بر میداریش

دیگه بعد این ماجرا هیچ وقت به محسن ندادم
چند سال میگذره از ماجرای اونشب
تنها چیزی که بین منو و محسن موند همین
اتفاقات که باعث میشه یه حس پشیمونی داشته باشم
شاید مسخره بیاد ولی محسن میبینم الان خجالت میکشم
نمی دونم شاید اونم همچین حسی داشته
اما گمون نکنم اون میخواد از چی خجالت بکشه از اینکه منو میکرده
منم که وقتی میبینم اش یاد زمانی میوفتم که کیرش داخل کونم بوده زیرخوابش بودم …
هر چند که باعث این تمایلات زیر سر خودش بوده
کل ماجرای این یک سال من تو پنج تا قسمت نوشتم
این قسمت پایانی بود
البته اتفاقات دیگه هم هست که اگه استقبال بشه به عنوان های دیگه بنویسم

نوشته: پویا


👍 35
👎 6
36601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

807002
2021-04-30 00:28:22 +0430 +0430

اوبی 😂😂😂

0 ❤️

807012
2021-04-30 00:39:47 +0430 +0430

حالا خوبه نمیخاستی بدی😂😂

0 ❤️

807020
2021-04-30 00:48:15 +0430 +0430

مفعول واقعی خودتی، بقیه ادات رو در میارن

0 ❤️

807042
2021-04-30 02:44:30 +0430 +0430

اون محسن که خیلی حرومزاده و ولده چموشه، اما نمیخواد دیگه ناراحتش باشی تو باید خودتو بپذیری، این حس ذاتی توئه، خودتو سرزنش نکن ولی حواست باشه با کی هستی، ی پارتنر همجنسگرا انسان که دوستت داشته باشه واسه خودت پیدا کن و فقط با اون باش، نذار کسی تخریبت کنه و ازت سواستفاده کنه

1 ❤️

807089
2021-04-30 10:09:44 +0430 +0430

خسته نباشی . پنج قسمت خاطره نوشتی اما اشتباهات املایی و تایپی متعدد و تکراری مگه گذاشت با خیال آسوده خونده بشه ؟
بغل درسته نه بقل
بذارم، عامیانه بگذارم محسوب میشه و بزارم غلطه.
دلهره درسته نه دلهوره!
در محاوره نویسی نباید برای پسوند سوم شخص ش از حرف الف استفاده کرد مثلا : بیشترش درسته ، نه بیشتراش
تف درسته ( آب دهان ) ، نه توف
تمیز به معنای پاک و منزه است و تمییز وقتی از تشخیص دادن دو چیز متفاوت و درک تفاوت دو سوژه حرف میزنم ، بیان میشه. فرق گذاشتن.
منظورت از بارکن هم احتمالا بالکن بوده ، که خود بالکن از کلمه انگلیسی Balcony گرفته شده.

1 ❤️

807293
2021-05-01 18:01:39 +0430 +0430

منتظر داستانای جدیدت هستم ❤️

0 ❤️

807592
2021-05-04 01:07:07 +0430 +0430

از داستانای گی متنفرم ولی این خوب بود

0 ❤️

808098
2021-05-06 13:45:22 +0430 +0430

یبار برای آخرین باری که کون میدی ، اما اینو خودتم نمی دونی
که آخرین بار که کیر میره تو سوراخت

0 ❤️

830110
2021-09-04 15:40:42 +0430 +0430

کون پسر خیلی دوس دارم.09375731361

0 ❤️

914147
2023-02-08 05:27:58 +0330 +0330

این قسمت داستانت رو خوشم نیومد همون نیما و پسر خاله اش رو مینوشتی بهتر بود یا کلا با حالتر بود لباس در آوردن رو زیاد طولش نده اون خواننده محترم رو از حس تصویری داستان دور میکنه.
در کل از اینکه وقت گرانهاتو گذاشتی و داستان رو نوشتی متشکرم🌹

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها