شروعی رویایی

1393/09/24

سلام من پارسا هستم 23 ساله از تهران، این خاطره ای که براتون تعریف میکنم متعلق به 7 ماه پیشه! تعطیلات نو روز بود که به همراه خانواده ام برای دیدن داییم به جزیره قشم رفتیم، داییم چند سالی میشه که بخاطر تغییر شغلش مجبور شده قشم زندگی کنه، من یه پسر دایی دارم که یه سال ازم کوچیک تره، از بچگی همبازی بودیم و با هم بزرگ شدیم، زمانی که به خانه داییم رسیدیم من شدیدا مشتاق دیدن داییم خانوادش بودم بعد از کمی استراحت و خوش و بش به پسر داییم که اسمش رامینه گفتم بلند شو بریم دریا، اولش بخاطر گرمای هوا قبول نمیکرد، چون میگفت قشم بعد از ظهرهاش حلوا پزونه و خر تب میکنه ولی هرجوری شد بلندش کردم و راهی دریا شدیم از خونه داییم تا دریا حدود 15 الی 20 دقیقه پیاده روی داشت، نزدیک دریا یه پارک ساحلی بود، به محض اینکه وارد پارک شدیم تازه فهمیدم حق با پسر داییم بود، هوا واقعا گرم بود، به رامین گفتم اینجا سایه بونی، آلونکی چیزی پیدا نمیشه تا یکم زیر سایه بشینیم و خنک بشیم؟!
رامین: من که بهت گفتم الآن وقته دریا نیست!!! خودت گوش نکردی، الکی منو هم اسیر کردی
پارسا: خب حالا، چرا شلوغش میکنی؟! جوابب سوالمو بده، اینجا توی این جزیره سایه پیدا میشه یا نه؟
رامین: آره پیدا میشه! تو خونه ی ما، زیر باد کولر گازی دراز میکشیم و شربت خنک میزنیم به بدن
پارسا: نخیر تو این کاره نیستی، از بس دریا نزدیکته برات عادی شده من دانشجوی مکانیک هستم و همزما کار هم میکنم، داخل بازار تهران فروشندگی میکنم به همین دلیل فرصت زیادی برای سفر و تفریح نداشتم! با رامین یکم که توی پارک راه رفتیم چندتا آلونک دیدیم که به نظرم جای خوبی برای استراحت و خنک شدن بود، از یه طرف هم جلومون قشنگ رو به روی دریا بود، چه لذتی داشت، یادش بخیر… همین جور که دراز کشیده بودیم و از خنکی سایه و تماشای دریا لذت می بردیم یک آن حواسم به طرفی جلب شد، صدای چندتا دختر رو شنیدم که از آلونک کنار میومد، به رامین گفتم بلند شو یه سر و گوشی آب بده ببین دنیا دست کیه؟! بلند شد قدم زنان از جلوی آلونک کناری رد شد و از پشتش برگشت به آلونک خودمون
پارسا: چیشد؟
رامین: پس دهنتو سرویس با این پا قدمت
پارسا: ها؟!!! قشنگ حرف بزن ببینم چی دیدی؟
رامین: به من چه؟ خودت برو ببین
پارسا: من قبلِ رفتن از قشم کونتو پاره میکنم بعد میرم بلند شدم خودم رفتم ببینم چه خبره که این بچه توی کونش عروسیه؟! از جلوی آلونک کناری که رد شدم دیدم سه تا دختر یکی از یکی دیگه خوشگل تر نشستن باهم و هر هر و کر کر خندشون براهه، دقت نکردم به چی میخندن ولی هر سی ثانیه یک بار میزدن زیر خنده خوب اینور و اونور و نگاه کردم که یهو ننه باباشون پیدا نشن خفتمون کنن بعد که خیالم راحت شد خبری نیست رفتم کنار آلونکشون طوری وایستادم که دیدم نشم، بلند گفتم:
پارسا: صدای خندتون خیلی بلنده! اگه جوک تعریف میکنین ماهم بیایم یکم بخندیم جوابی ندادن فقط این بار صدای خندشون بلند تر از قبل شد، رامین اومدم پیشم و گفت:
رامین: تو که اینقد خجالتی نبودی! برو کنارشون بشین سر صحبت رو باز کن
پارسا: گاماس گاماس پسرم، عجله نکن
رامین: بشین بینیم باو، آفتاب خورده به مخت قاطی کردی دیگه طاقت نیاوردم، حوصله ی صبر نداشتم، رفتم جلوی دخترا گفتم ببخشید اینجا پریز برق هست؟ یکیشون جواب داد: نه وسه چی؟ میخوای گوشیتو شارژ کنی؟! اون دوتای دیگه یه خنده ی ریزی کردن که نگاهم بهشون جلب شد، تا سنگینی نگاهمو روی خودشون حس کردن سرشون پایین گرفتن به دختره گفتم نه نمیخوام گوشیمو شارژ کنم، میخوام شماهارو از پریز برق بکشم که بیست و چهار ساعت عین خر مش قنبر صدای هر و کرتون به راهه و به همه چی الکی میخندین یه دفعه به سمتم جبه گرفتن که حرف دهنتو بفهم تا خواستن بیشتر ادامه بدن سریع پریدم وسط حرفشون و گفتم منظور بدی نداشتم فقط خواستم دلیل این خنده های پر سر و صداتون رو بدونم، تا اینو گفتم رامین پرید کنارمو دستشو گذاشت رو شونم و گفت: خانوما این داش ما همین امروز اومدده تو این شهر، غریبه، بنده خدا رو اینقد زیر آفتاب نگه ندارین، خونش میوفته گردنتون ها…! یکی از دخترا جواب داد: وا خب ما هم غریبیم، فکر کردی دیوونه ایم اینجا زندگی کنیم؟! جواب دادم: از خدات هم باشه، شهر به این قشنگی، من یکی که آرزومه اینجا زندگی کنم! آروم پشت پسر داییمو هل دادم که یعنی بریم بشینیم داخل آلونک پیش دخترا، رفتیم نشستیم پیششون، انتظار داشتم جیغ و ویغ کنن و ما رو بلند کنن ولی وقتی دیدم چیزی نگفتن یه لبخند قشنگی رو بلام نقش بست. میدونستم اگه عصر بشه حسابی پارک و ساحل و دریا شلوغ میشه بنابر این اگه میخواستم کاری کنم باید عجله میکردم و می جنبدم. رو کردم به دخترا و پرسیدم اهل کجایید؟ هر سه تاشون جواب دادن تهران، پرسیدم: باهم فامیل هستین؟ یکیشون که از همه پر رو تر بود رو کرد بهم و گفت: شما خیلی سوال میپرسی ها منم بلند شدم جواب دادم: باشه اگه ناراحتی میرم مزاحم جمعتون نمیشم یکی از دخترا که اسمش سپیده بود گفت: حالا نمیخواد قهر کنی مریم همیشه اینجوریه اینو که گفت دیدم همون دختره ی پررو که اسمش مریم بود به آرنج محکم زد به پهلوی سپیده این صحنه رو که دیدیم من و رامین خندمون گرفت، دست مریم رو گرفتم و گفتم: به این دستای ظریف و قشنگت نمیاد اینقد خشن باشی اینو که گفتم دیدم دختره سرخ شد دستشو از دستم کشید و گقت: ببخشید، این سپیده همیشه با من لجه، حقش بود زدمش همینجور که داشتم به حرفای مریم گوش میکردم دیدم رامین بیکار ننشسته و داره پهلوی سیپده رو میماله و بهش میگه: آخی بریم الهی، طوریت که نشد؟ سپیده خیلی جا خورد، جواب داد نه ممنون چیزیم نشد، من دیگه عادت کردم یکم که گلمون به هم وا شد از سن و خانواده هاشون پرسیدم ظاهرا مریم و سپیده 19-20 سالشون بود و اون یکی دختره هم که اسمش بهاره بود 17 سالش بود ساعت نزدیکای 4 بود و من فقط دو سه ساعت زمان داشتم تا یه حرکتی بزنم با خودم میگفتم توی این شهر (جزیره) غریب من نه مکانی دارم نه ماشینی و نه جایی رو بلدم به رامین گفتم ماشین دارین؟
رامین: آره چطورمگه؟
پارسا: خوبه، برو وردار بیار دم پارک
رامین: وسه چی آخه؟
پارسا: اینقد حرف نزن، برو بیار خودت میفهمی رامین بلند شد رفت ماشینو بیاره منم از این موقعیت استفاده کردم به دخترا گفتم دوست دارید با ماشین بریم یکم بگردیم؟ بهاره: کجا؟ مریم: الآن هوا خیلی گرمه، حال نمیده
پارسا: هوا که رو به خنکیه، تازه من یه کاری میکنم که بهمون حال بده (همزان به مریم یه چشمک هم زدم) اولش حالت چهرش هنگ بود ولی وقتی منظورمو فهمید سرخ شد و باز خجالت کشید، جالبه وقتی خجالت میکشید قیافش خیلی معصوم ناز میشد چند دقیقه بعد دیدم رامین پیداش شد، دست مریم رو گرفتم و باهم رفتیم به سمت ماشین، سپیده و بهاره هم دنبالمون راه افتادن، رامین به سپیده گفت: تو جلو بشین عزیزم سپیده صندلی جلو نشت، من و مریم و بهاره هم عقب نشستیم به رامین گفتم برو یه جای دنج خلوت
رامین: غمت نباشه الان میریم یه ساحلی که جز خودمون پرنده هم پر نزنه سپیده رو کرد به رامین و گفت: کجا میخوای مارو ببری؟ از این ساحل بریم یه ساحل دیگه؟! مریم گفت: حالا بزار بریم سپیده، بهتر از یه جا نشسته که، میریم میگردیم!
پارسا: آره خوش میگذره، خیالتون راحت، رامین قشم رو مثل کف دستش خوب میشناسه خلاصه رفتیم رسیدیم به یه ساحل خلوت، خلوتی ساحل خوف عجیبی داشت چون مشخص بود کسی رفت و آمدی اونجا نداره و حسابی خلونه رفتیم کنار آب ایستادیم محو تماشای دریا شدیم که دیدم از پشتم داره صدا هایی میاد برگشتم دیدم رامین ناکس داره چادر پهن میکنه، رفتم پیشش گفتم لاشی اینو از کجا آوردی؟!
رامین: پسر داییتو دست کم گرفتی؟! همچی ردیفه فقط باید اینا رو بکشونیم تو رفتم پیش دخترا و گفتم: هوا خیلی گرمه، بهتر نیست بریم تو چادر تا هلاک نشدیم؟! بعد یکم مِن و مِن اومدن تو چادر و نشستن من تنم یه تی شرت آستین کوتاه و یه رکابی بود، تی شرت رو در آوردم دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پای مریم منتظر عکس و العملش بودم دیدم چیزی نگفت، با این سکوتش خوشحالم کرد، باهاش یکم صحبت کردم و بهش گفتم خیلی دختر خوب و مهربونی هستی، گاهی از کوره در میری ولی تو دل برو ای باز مریم خجالت کشید البته این بار نسبت به سری های قبل کمتر رامین و سپیده و بهاره هم داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن مریم بهم گفتم: پارسا؟ جواب دادم: جون پارسا عزیزم؟ مریم: میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم؟ پارسا؟ آره عزیزم چرا نشه؟ بریم گلم بلند شدم دستشو گرفتم و رفتیم کنار آب، قدم میزدیم و صحبت میکردیم، اون موقع مریم حرفایی بهم زد که خیلی به دلم نشست، کلی باهام درد و دل کرد که همیشه یکی رو میخواسته که کنارش باشه و بتونه بهش تکیه کنه، میگفت با هر پسری که بوده قلبشو شکونده و تنهاش گذاشته، البته بین خودمون بمونه، دخترا حرف زیاد میزنن، از یه طرف هم هر پسری رو که میبینن سریع بهش پا میدن هش گفتم میتونی روی من حساب کنی عزیزم مریم: واقعا میتونم روت حساب کنم؟ کنارم میمونی؟
پارسا: تا وقتی که تو فقط مال من باشی منم کنارت میمونم گلم بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو شانه هام، چند ثانیه ای تو بغلم بود که سرشو از شونه ام برداشت و زل زد توی چشمام، نگاهمون به هم گره خورد، صورتمون نزدیک به هم شد، لبامون چسبید بهم و عشق بازیمون شروع شد لبای سرخ مریم رو حسابی میمکیدم و زبونمو به زبونش میمالیدم، آب دهنشو میریخت توی دهنم که حسابی با این کارش حشریم میکرد شالش رو که از سرش افتاده بود روی گردنش رو در آوردم و انداختم زمین شروع کردم گردن سفیذ و نازشو خوردن، چشماشو بسته بود و لذت میبرد باز لبمون تو هم گره خورد، این بار همزمان سینه هاشو میمالیدم، لبامو از لبای قشنگش جدا کردم و آؤوم در گوشش گفتم: خیلی دوستت دارم دیگه استارت کارو زدم، مانتوش رو درآوردم و از روی تاپ سینه های خوش فرم مریم رو میمالیدم تاپ و سوتین صورتیشو در آوردم و همزمان مریم هم رکابی منو درآورد، سینه هاش خیلی خوشگل و خوش فرم بودن، سینه های سفیذ با نوک قهوه ای مایل به کرم که نور خورشید زیباییشون رو دو چندان کرده بود، سینه هاشو میخوردم و میمالیدم، زبونمو میکشیدم لای چاک سینه هاش و نوک پستون هاشو میمکیدم، دست مریم رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم، با دستای ظریفش از رو شلوار آروم کیرمو نوازش میکرد، شلوارشو در آوردم و از روی شرت کس مریم رو میمالوندم، شلوار خودمو هم در اوردم، یه مایو زیرش پوشیده بودم که اونو هم در آوردم، مریم به محض اینکه کیرمو دید یکم جا خورد و یکم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین، با شوخی و خنده بهش گفتم خجالت نکش عشق بیا اینو بخور، یه خنده ی کوچیکی کرد و جلوم زانو زد، کیرمو یکم برام مالوند و با تخمام ور رفت تا اینکه سرشو کرد تو دهنش، کم کم خودم آروم کیرمو تو دهنش هل دادم تا اینکه نصف بیشتر کیرم رفت تو دهنش، خیلی آروم ساک میزد و انگار داشت با اینکارش شکنجم میداد، دندون هاشو چنان به پوست کیرم میکشید که انگار قصد قطع عضو منو داشته باشه دلم نیومد بهش بگم، گفتم شاید از حرفم ناراحت شه و ضد حال بخوره بلندش کردم لباشه بوسیدم و شورتشو در آوردم، خوابوندمش زمین و رون هاشو لیسیدم تا کسش با توجه به این که قبلا یه بار تجربه خوردن کس رو داشتم و اصلا خوشم نیومد صورتمو خیلی نزدیک کسش نبردم، آروم خوابیدم روش و لباشو میخوردم و کیرمو لای پاهاش میمالیدم، کسش حسابی آب انداخته بود و لای پاهاش لزج شده بود، کیرمو جور لای پاش تنظیم کرده بودم که وقتی کیرمو عقب و جلو میکردم کشیده میشد به کسش و مریم کلی لذت میبرد، از آه و ناله هایی که میکرد اینو راحت میشد فهمید، اونقدر این کارو ادامه دادم تا آبم اومد و ریخت روی کسش و بین رونای پاش، کلی قربون صدقش رفتم و ازش پرسیدم که تو هم ارضا شدی با سر اشاره اشاره کرد که اونم ارضا شده، بخاطر آفتاب پوست کمرم سوخت و از شدت گرما من و مریم کلی عرق کرده بودیم و بی حال تو بغل هم ولو شده بودیم، بلند شدم یه دستم انداختم زیر سرش و یه دستمم زیر پاهاش، بغلش کردم و بردمش داخل آب، بهم چسبید و خودشو جمع کرد، نمیخواست وارد آب بشه، میگفت آب خیلی سرده، بهش گفتم: عزیزم با این وضع میخوای برگردی خونتون؟ یه نگاه به خودش و به من کرد و هیچی نگفت، فقط صورتمو بوسید، بردمش توی آب و آروم گذاشتم زمین، لرزش گرفته بود، به شوخی یکم آب به صورتش پاشیدم، ناراحت شد! مریم: خیلی بدی پارسا
پارسا: شوخی کردم قربونت برم اینو که گفتم پریدم روش و بردمش زیر آب، از آب که اومد بالا نفسش بند اومده بود و نفس نفس میزد و از شدت سرما داشت میلرزید، با دوتا دستش هلم دادو پرتم کرد تو آب، نزدیکش شدم و بغلش کردم، لباشو بوسیدم و بعد از چند دقیقه داخل آب موندن بردمش طرف چادر، یکم توی آفتاب موندیم تا بدنمون خشک بشه چون حوله همراهمون نداشتیم، یه نگاه به داخل چادر انداختم دیدم این رامین ناکس هم کار خودشو کرده و سپیده ی بیچاره رو از کون داره میکنه و از بهاره لب میگیره جدا از سکسی که با مریم کرده بودم بیشتر از این خوشحال بودم که یه همچین دختری پیدا کردم، توی اون لحظه تنها نگرانیم این بود که باهام نمونه و از دستش بدم، خیلی دختر خوبی بود از هر لحاظ عالی بود، چه خوشگلی چه اندام و چه اخلاق، به مریم کمک کردم تا لباساشو پوشید خودمم لباسامو پوشیدم، مریم بهم گفت: پارسا خیلی ضعف کردم، سوار ماشین شدم و مریم رو بردم براش یکم خوراکی خریدم، کلی گشتم تا یه جا رو پیدا کردم، باز جای شکرش باقیه که قشم خیلی کوچیکه، وگرنه گم میشدم و پیدا کردنم با خدا بود :D با مریم تو ماشین خوراکی هارو خوردیم، یک آن تنم لرزید بهش گفتم خانوادت نیان توی پارک ساحلی ببینن نیستی نگرانت بشن!!! مریم: نترس، خیالت راحت اونا ساعت 7 قراره بیان ساحل پیش ما ( منظورش پیش خودش و سپیده و بهاره بود) یه نگاه به ساعت کردم دیدم خداروشکر ساعت 6:10 بود، رفتیم پیش بقیه بچه ها که سوارشون کنیم دیدم رامین و سپیده و بهاره کنار خیابون وایستادن عصبانی منتظر ما هستن!
رامین: مرد حسابی کجایی چهار ساعته مارو اینجا کاشتی؟! سپیده: مریم معلوم هست شما دوتا کجایین؟
پارسا: چهار ساعت؟ خخخخخخخخخ برین سوار ماشین بشین که آفتاب زیادی به کلتون خورده سوار ماشین شدیم و رفتیم به همون پارک ساحلی که باهم آشنا شده بودیم ساعت 6:45 بود به مریم گفت الآنه که خانوادت بیان، دوست دارم قبل رفتن حرف دلمو بهت بزنم مریم: خب بزن
پارسا: دوست ندارم از دستت بدم مریم، خیلی ازت خوشم اومده، تو دختره خیلی خوبی هستی، دلم میخواد همیشه کنارت باشم مریم: منم همینطور، منم میخوام پیشت باشم شمارمو به مریم دادم و توی مدتی روزی که قشم بودم چند بار دیگه هم دیدمش، البته این سری از سکس خبری نبود ولی کلی از هم لب گرفتیم. زمانی که به تهران برگشتیم هم چندین و چند بار همدیگه رو دیدم، تقریبا هر هفته باهم میرفتیم بیرون، هروقت میتونستم از صاحب کارم مرخصی میگرفتم و با مریم میرفتم بیرون، الآن حدود هفت ماه از آشناییمون میگذره و علاقمون نسبت به هم چندین برابر شده، همینطور وابستگی منم بهش زیاد شده طوری که اگه یه روز صداشو نشنوم شبم برام صبح نمیشه. البته باید بگم ما باهم توی تهران هم چند بازی سکس داشتیم، منتها دیگه فقط لاپایی نبود و از کون گائیدمش و موفق شدم سوراخ کون تنگشو فتح کنم، هرچند با هزار بدبختی، چون خیلی دردش میومد دلم به حالش میسوخت اگه از خاطره ام خوشتون اومده ماجرای سکس های بعدی خودم و مریم رو براتون شرح میدم! بدرود رفقا

نوشته: پارسا


👍 0
👎 0
24588 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

447347
2014-12-15 05:22:26 +0330 +0330
NA

مزخرف بود نخوندم

0 ❤️

447348
2014-12-15 08:17:07 +0330 +0330

crazy عزیز دلم:من چند وقت پیش یه کس درپیت خواستم بزنم اینقد برام ادا اصول درآورد که دعوامون شد.تازه 37 ساله بود توحتما پیت ،داداش جولی یا …خلاصه خیلی شاخی که 19 ساله رو 2ساعته خم میکنی کارت درسته .ذارت زارت ظارت پشمک جقی بدبخت کمتر بزن زود انزال میشی شاشو .بااین داستان وهمی تخمیت. acute

0 ❤️

447349
2014-12-15 10:55:12 +0330 +0330

با دو کلمه حرف مخ سه تا دخترو زدی و توی شهر غریب سوار ماشین کردی و اونا هم بی پدر و مادر بودن اصن نگفتن کدوم گوری میری و بعد رفتین ساحل خلوت خوفناک و آوردیشون تو چادر و کردین کاری که نباید میکردین ??? آخه یه خورده واقعی تر بنویس که خواننده نگوزه بهت برادر من

0 ❤️

447350
2014-12-15 11:41:58 +0330 +0330
NA

کون تربچه ای. اخه تورو چه. به این کارا. رفتی قشم سه نفری کونت گذاشتن. اومدی واسه بچه های شهوانی چرت مینویسی. برو داداش برو صابونتو عوض کن شاید خوب بشی برررررررررررو بروسلی کونت بزاره

0 ❤️

447351
2014-12-15 15:27:36 +0330 +0330
NA

اگه راست بود خیلی خوب بود i-m_so_happy

0 ❤️

447352
2014-12-15 18:49:09 +0330 +0330
NA

کیر پسرای شهوانی تو کونت

0 ❤️

447355
2014-12-16 01:54:30 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود ولی پیش مامانت تو مطب خیلی تخیلی بود

0 ❤️

447356
2014-12-16 07:18:52 +0330 +0330
NA

عالی بود داداش ادامه بده
موقع خوندنش تنم میلرزید چقد عاشق این جور آشنایی هستم
که هم سکس توش باشه هم عشق

0 ❤️

447357
2014-12-16 10:15:24 +0330 +0330

تو اگر تو برهوت قشم اینجوری مخ میزنی و سریع میکنی پس دیگه تو کس بازار تهران لابد وقت نمیکنی شلوارتو بکشی بالا

0 ❤️

447358
2014-12-16 20:38:57 +0330 +0330
NA

دوستای عزیز چرا اینهمه به دخترا توهین میکنید که جنده اس و حرفه ای وهزاران بار داده ووو.درسته خودم پسرم.اما خوبه کمی واقع بین باشیم.پارسا خان بچه خوشکل بوده تارفته قشم ،3تا پسر قشمی خودشو پسر داییشو بردن سیر گاییدنشون،حالا این جقی تخیلاتی وسوسول،جنسییتها روعوض کرده وبرا اینکه دق نکنه بصورت داستان تخمی،تخیلاتی خودشو اینجا خالی کرده،…بروبچه کونی به کون دادنت ادامه بده،توروچی به داستان.؟راستی حالا آقا فرامرز قشمی هفته ای چندبارمیاد تهران که کونتو بگادوبره؟

0 ❤️

447359
2014-12-16 23:13:51 +0330 +0330
NA

طولانی ننویسید دیوثـــــــا

0 ❤️

447360
2015-01-05 08:42:03 +0330 +0330
NA

رفتین تو چادر خنک شدین؟؟؟
لامصب تو چادر که میشه عینهو کــــــــــووورره!!!

0 ❤️