شمع

1400/10/20

اولین بار بود جلوش لخت شده بودم. شش ماه زمان برده بود تا به هم اعتماد کنیم ولی هنوز کمی ترس دلمو می لرزوند. وقتی به اندام لخت من نگاه کرد تغییر عجیبی در چشماش دیدم. چشمان همیشه خشمگینش حسهای متناقضی از خودش نشون میداد. شهوت، هوس، علاقه و از همه بیشتر غم. شاید اندام من براش جذابیت نداشت. بدون هیچ حرفی دور من چرخید. با نوک انگشتاش روی اندامم خط میکشید. بوی تند سیگارش داشت دیوونه ام میکرد.
ـ از اندامم خوشت نیومده؟
سیلی محکمی زد به کونم که نزدیک بود بیوفتم.

  • ببند. اجازه دادم بهت که داری حرف میزنی؟
    سرمو پایین انداختم و آب دهنمو قورت دادم. از پشت دستشو کرد لای کونم و کسمو محکم گرفت و فشار داد. درد لای پام پیچید که با دست دیگه از پشت گردنمو گرفت.
  • برو روی تخت تا بیام.
    با سیلی محکمی که به کونم زد خودم به سمت تخت حرکت کردم. هیجان زیادی داشتم ولی هنوز ترس از تنم بیرون نرفته بود.

به پشت روی تخت دراز کشیده بودم و دست و پاهامو از هر طرف به تخت بسته بود. نیم ساعتی بود که همین حالت مونده بودم ولی خبری ازش نبود. نمیدونم شاید رفته بود آشپزخونه چای بخوره. میترسیدم حرفی بزنم یا صداش کنم عصبانی بشه و تنبیه ام کنه. قرارمون فقط شمع بازی و تحریک با شمع بود و بعدش سکس اما گفته بود اگر حرف گوش نکنم تنبیه های دیگه ای برام در نظر میگیره. صدای کفش هاش روی سرامیکو که شنیدم ناخودآگاه چشمامو محکم بستم.
صدای کفشش وقتی اطراف تخت راه میرفت برام لذتبخش بود. کمی بعد نفسهاشو جلوی صورتم حس کردم و وقتی چشمامو باز کردم صورتش مقابل صورتم بود و همون لحظه سوزش عجیبی روی گودی گردنم حس کردم. کمی از پارافین آب شده همزمان که خشک میشد گلومو میسوزوند ولی چشمهاش هنوز غمگین بود.
رفته بود سراغ سینه هام. جفتشونو می مالید و فشار میداد. کسم حسابی آب انداخته بود. سینه راستمو محکم گرفت و بعد نوکشو بین انگشتاش فشار داد. همون لحظه دور هاله سینه ام پارافین آب شده شمعو قطره قطره میریخت. تا جایی که دست و پاهای بسته ام بهم اجازه میداد به بدنم کش و قوس اومدم. سوزش و درد و لذت لحظه لحظه داغترم میکرد.

  • اینکه وقتی دست و پاهات بازه بتونه تحمل کنی و آروم بگیری و لذت ببری یعنی برده خوبی شدی وگرنه با دست و پای بسته هر آدمی اسلیو خوبیه
    به کش و قوس بدنم پایان دادم و آروم گرفتم. خشونت و صلابت صداش دلچسبتر شده بود. سینه چپم توی دستاش بود و مثل سینه راستم از قطره های لذت و سوزش به تپش افتاده بود. میدونم که خماری چشمام بیشتر میشد. لحظه ای چشم توی چشم شدیم. چرا این غم از چشماش بیرون نمیرفت؟

تقریبا تمام بدنم با لذت سوزش شمع سرشار شده بود. انگار مومیایی شده بودم اما هنوز اصل کار مونده بود. دست و پاهامو داشت باز میکرد و من تمام وجودم سوال بود. خوب متوجه میشد چه حسی دارم. زیرچشمی بهم نگاه کرد و گفت:

  • هنوز کارم تموم نشده. میخوام ببینم میتونی با دست و پای باز شده لذت ببری یا نه.
    شمع بزرگ و قرمزی که روی دراور بود برداشت و روشنش کرد. به سمت پاهام اومد و بیشتر از هم بازشون کرد. سیلی آرومی به کسم زد و دستشو روی کسم گذاشت. قطره های پارافین یکی یکی روی بدنم و اطراف کسم و دستش میچکید. لذتش قابل وصف نبود. مقاومت زیادی میکردم که به خودم کش و قوس ندم اما بدنم به لرزه افتاده بود و دیگه دست خودم نبود. تمام اندامم میلرزید و قطره ها می سوزوند و خشک میشد. نتونستم خودمو کامل کنترل کنم و با یک جیغ بلند آروم گرفتم. آروم کس خیسمو مالید و بعد از اتاق بیرون رفت.

خیلی با دقت پارافین هارو با کمک تیغ از روی بدنم جدا میکرد.

  • بهم گفته بودی تا حالا اینکارو نکردی اما
    ـ من بهت دروغ نگفتم سامی
  • پس این جای سوختگی ها و سیاهی ها چیه نسرین؟
    ـ اونها هیچی عزیزم
  • یا حقیقتو میگی یا وقتی از خونه من رفتی دیگه منو نمیبینی
    ـ راستشو گفتم عزیزم. اون موقع که تازه علاقه مند شدم از یکی از دوستام که با هم لز میکردیم خواستم این کارو برام انجام بده.

عصبانی شد. مثل فشنگ از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت و فریاد میزد:

  • خاک بر سر جفتتون. وقتی بلد نیستین گوه میخورین انجام میدین
    صدای شکستن یه ظرف توی خونه پیچید. بلند شدم و به سرعت سمتش رفتم.

شکلات خوری بزرگ رو کوبیده بود روی میز عسلی و موقع راه رفتن خرده شیشه پاشو زخم کرده بود. نشوندمش روی کاناپه و خودم روی زمین مشغول بستن زخم پاش شدم و اشک میریختم. ناراحت بود اما عصبانیتش فروکش کرده بود.
ـ من نمیدونستم. فکر میکردم با شمع معمولی اینکارو میکنن

  • وقتی نمیدونستی چرا انجامش دادی؟
    ـ خیلی علاقه داشتم. آدمی که بلد باشه هم کنارم نبود ازش بپرسم.
    با دست اشک های روی گونه منو پاک کرد:
  • ببین هر شمعی برای این کار مناسب نیست. بعضی از شمع ها درجه ذوب بالایی دارن و با وجود مواد افزودنی که قاطیش میکنن درجه ذوبش بالاتر هم میره. سوزش این شمع ها شدیده و بدنو دچار شوک میکنه.
    حالا متوجه غم توی چشمهاش شدم
  • اگر بدن برده آسیب پذیر باشه ممکنه حتی سکته کنه.
    ـ واقعا؟
  • بله واقعا. جدای از این اون جای سوختگی ها همیشه می مونه و تا خوب شدنش هم باید درمان بشه. مثل این سوختگی هایی که روی بدن تو جاش مونده. اصلا فکرشو کردی وقتی بخوای ازدواج کنی اولین چیزی که شوهرت میپرسه اینه که این سوختگی ها چیه؟
    ـ نه
    تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم. هیچوقت به موضوع ازدواج فکر نکرده بودم. واقعا جوابی برای شوهر آینده ام نداشتم.
  • حالا نمیخواد نگران اون مسئله باشی. یه رفیق دارم پزشکه. ازش میپرسم جراح پلاستیک خوب سراغ داره یا نه.
    ـ مرسی ازت. مرسی برای همه چی.
  • لذت امروزم کوفتم شد. بعدا تلافیشو سرت درمیارم.
    لباشو گذاشت روی لب هام و طعم بوسه اش چقدر شیرین بود.
  • بیا بغلم. چرا انقدر باند پیچیدی دور پام؟ مگه زخم شمشیر خوردم
    صدای خنده جفتمون توی خونه پیچید.
    ـ بذار شیشه خرده هارو جارو کنم میام عزیزم.
    دستمو گرفت و منو کشید توی بغلش.
  • ولش کن. وقت زیاده.

تمام. 🙏 😎

نوشته: Sina101s


👍 25
👎 2
25001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852563
2022-01-10 01:55:55 +0330 +0330

Sadafjoni85
دیگه به ذهنم نرسید 😁 😎 مرسی 🙏

1 ❤️

852565
2022-01-10 02:15:26 +0330 +0330

Sadafjoon85 بکش پایین بابا

0 ❤️

852977
2022-01-12 04:56:53 +0330 +0330

خوشگلخانم
سلامتی خوشگلخانم جان 😁 😎

1 ❤️