شهره و پسردایی

1393/02/13

سلام…من بطور اتفاقی اومدم این سایت و خوشم اومد از خاطره های سکس بقیه و خواستم منم بذارم…خیلی دیوونه م ولی میخوام همه ی اسمها رو واقعی بگم چون اسمارو عوض کنم بهم نمیچسبه خخخخ…واسم مهم نیس فکر کنید دروغه یا راست فقط نظر بدید چون میخوام نظرای بقیه رو بدونم درمورد کارم…
من از بچگی با پسر داییم همبازی بودم…پسری لاغر و قد بلندی بود ولی لامصب یه سال ازم کوچیکه…قیافه شم معمولی ولی به چشم من از همه جذابه چون عاشقشم…خب منم دختری با اندام کشیده و سایز سینه هامم معمولیه و پوستم روشنه…از بچگی زن و شوهر بازی میکردیم…نه سالم بود فکر کنم که یه بار که تو اتاق داییم و زن داییم بازی میکردیم دستش خورد به کسم اتفاقی و از اون لحظه به بعد هی عمدی دستش و میمالوند به کسم و منم قلقلکم میومد و چون حس خوبی بود به روی خودم نمیاوردم و نمگفتم دست نزن!!!..چند روز بعدشم مامانم اینا اونا رو دعوت کردن خونمون رفتیم حیاطمون دیدم دوباره داره دست میزنه…یادم نیس عکس العملم چی بود…چند بار تکرار کرد که داییم بخاطر کارش مجبور شدن برن تهران!!! خیلی گریه کردم!!! …17 سالم بود که مامانم گفت داییت اینا دارن برمیگردن…راستش بخاطر کار مامان و بابام ما اصلا نرفتیم خونه ی داییم اینا…یه دعوای خونوادگی هم پیش اومد و رابطه مون سرد شد ولی وقتی فهمیدیم برمیگردن همه خوشحال بودیم…من امیدم به امید(پسرداییم) بود چون بخاطر فکر اون با کسی دوست نشده بودم و منتظر اون بودم…نمیخوام طولش بدم خلاصه اومدن…امید قد بلند و خوش هیکل بود و بخاطر ته ریشش خیلی مردونه تر و بزرگتر نشون میداد…اصلا معلوم نبود 16سالشه!!!اولا باهم سرد بودیم ولی یه روز که واسه کامپیوترم مشکل پیش اومد و چون سر در میاورد بابام زنگ زد بیاد خونمون درستش کنه…حسابی به خودم رسیدم…واقعا امید رو میخواستم…اون مال من بود!اون روز گفتیم و خندیدیم یخامون اب شد! ازم پرسید با کسی دوست هستی به دروغ گفتم خیلیا میخوان ولی من خوشم نمیاد میخوام یهو شوهر کنم…خندید و گفت پس خوشبحال شوهرت که دست نخورده میمونی…خندیدم و گفتم اره خوشبحالش…
تو دلم گفتم کثافتتتتتت تو که بهم دست زده بودی
چند ما گذشت…کلاس زبان میرفتم و امید خودش منو میرسوند…چند بارم پسرا تو خیابون بهم متلک زدن که باهاشون دعواش شد…بخاطر من که دعوا میکنه خیلی سکسی میشه
یه روز زن داییم بهم زنگ زد و گفت میخوان برن پیش مامانش(مامان زن داییم) که مریضه و بچه هاش(امید و خواهر 7سالش آرزو)تنهان و به مامانم بسپارم هواشونو داشته باشه…اون ظهر مامانم بهم غذاشونو داد که ببرم…خونه ی داییم دو کوچه بالاتر بود
منم از عمد مانتوی کوتاه صورتی رنگی پوشیدم و کلی عطر زدم و رفتم…ارزو شیفت 2 بود و تازه رفته بود مدرسه…امید در رو باز کرد
پرسیدم مدرسه نرفته بودی؟ خندید و گفت مگه نمیدونی مامان اینا نیستن موندم خونه تا ارزو بره من میرفتم تنها میشد…گفتم باشه و رفتم داخل و غذا رو روی میز غذاخوری گذاشتم…تی شرت سفید وشلوار ادیداس تنش بود…موهاشم ژولیده…وای فقط میخواستم نگاش کنم…برگشت گفت فکر نمیکنی مانتوت کوتاهه؟…قند تو دلم اب شد میخواستم برم بوسش کنم و بگم فدای غیرتت بشم…
خندیدم:چرا حساسی…اخه به تو چه؟
جدی گفت:خب بخاطر خودت میگم دیوونه
گفتم:خب چرا عصبانی…دیگه نمیپوشم
با تعجب گفت:ینی اینقدر به حرف من گوش میدی
گفتم خب واسم ارزش داره که گوش میدم
لبخند پرمعنایی زد
واسش غذا رو اماده کردم…اون که نهارشو میخورد مانتومو دراوردم…تی شرت صورتی تنگی تنم بود…میخواستم جذبم شه…میخواستم بغلم کنه بهم دست بزنه
یهو متوجه شدم داره ظرفا رو میشوره رفتم کنارشو با باسنم هولش داد…برو اونور تو بد میشوری…شکممو فشار داد و عقب کشید:نه اینکه تو خیلی بلدی
وای که دستاش چقدر قوی بود…هیچوقت اون حس یادم نمیره…دستمو روی دستاش گذاشتمو فشار دادم…اره خیلی پررو ام ولی نمیخواستم دستشو برداره.
چونه اش رو روی سرم فشار داد خودمو چسبوندم به بدنش که اروم گفت: یادته بچگیهامون؟ یادته زنم بودی؟
شوکه شده بودم میخواستم جیغ بکشم اره عزیزم یادمه عشقم
ولی فقط گفتم: اره یادمه
دستاش رو اروم به طرف پایین سر داد…هیچی نگفتم فقط منتظر بودم یه کاری کنه
دماغشو لای موهام میکشید و نفس های داغشو روی سرم حس میکردم…پرسیدم:دوست دختر داری؟
گفت:اره
سرم رو برگردوندم:امید راست میگی؟ کیه؟چند وقته دوستین؟؟؟
خندید: شوخی کردم حسووود
لبخندی زدم:ترسیدم اخه مسخره
پرسید:چرا؟
صورت داغمو گذاشتم روی گردنش که سرمو فشار داد به خودشو بعد کمرمو اروم مالید و یواش یواش بطرف کونم سر میداد…تو گوشم اروم گفت: بریم اتاقم؟
نفسم بند اومد…یه لحظه ترسیدم…پرسیدم:چرا امید؟ چیکارم داری؟
گفت فقط بیا
رفتیم به طرف راه رو…تو راه دستش بین کمرمو کونم بود ه اروم اروم انگشتاشو میداد توی شلوارم.چه دستای قوی داشت کثافت!
وارد اتاق که شدیم درو بست یهو اومد سفت بغلم کرد…دستمو توی تی شرتش کردم…یکی استخونی بود ولی داغه داغغغغ بود…اروم گفت:ممه هات بزرگ شده شهره!
لبامو گذاشتم رو گوشش:جدا؟چقدر؟
گفت:خیلی زیااااد…دیگه کجات بزرگ شده؟؟؟ فرق کرده اونجات؟؟ اخه اونموقع خیلی کوچیکو نرم بود
گفتم:اره یادمه…دست میزدی بهش چون خیلی پررو بودی
نفسم داغ شده بود و پاهامو حس نمیکردم
شهره؟دربیار لباستو…دربیار واسم
تو درش بیار
تی شرتمو بالا کشیدو در اورد
یواااااش…درد کرد
بعد یمو لبشو چسبوند به لبمو کوچیک کوچیک گاز میگرفت
شک داشتم اولین بارش باشه
سوتینمو بدون مکث باز کرد و پرت کرد روی تخت…گفتم:امید بسه دیگه باید برم
انگشتای شصتشو میمالید به نوک سینه هام:کجا شهره؟؟؟ هنوز کلی کار داریم
وای امید چیشده بهت؟؟؟ عوض شدی
لبای گرمشو میمالید به گردنم:تورو خدا نرو…بمون نیاز دارم شهره…از وقتی که رفتیم هرشب به فکر توو صداتم…حالا که تو بغلمی و مال منی نمیذارم بری
اشغال با حرفاش جادوم کرد…تی شرتشو دراوردم…نوک سینه ها شو زبون میزدم…خوابیدیم رو تخت…اصلا یه جا نمیموند و هی تکون میخورد و من فقط تو دستاش بودم مثل اسباب بازی
دگمه شلوارمو باز کردو از طرفی هم کسمو میمالید و من یادمه فقط با ناله میگفتم:عین بچگیهامون امید…واااااییی امییید…ارومتر امییییید…تحمل نداشت شلوارمو در بیاره از پام .دستشو برد تو و انگشتشو میمالوند رو کسم
با نگرانی گفتم امید من دخترمااااا
گفت:نه پس جرعت داشتی نباشی…جرت میدادم
جوری مردونه گفت که بازم خرش شدم
شلوارشو در اورد.شرت توسی رنگی تنش بود و تنگ بود.چقدر جذاب بود خدایاااااا
یه لحظه شک کردم لباس زیرم چجوریه…اگه میدونستم یه چیز باحالی تنم میکردم
امید روم خوابیده بودو انگشتش تو شلوارم لای پام بود و یه دست دیگه زیر کونمو هی منو میاورد بالا میکوبودن ششکممو به کیرش…کمرم درد گرفته بود ولی ابمم میومد و حال میداد…میخواستم پامو فشار بدم…انگشتشو فشار بدم توی کوسم میخواستم روش بشینمو کوسمو محکم بمالم روی بدنش…ناخوداگاه باصدای بلندی گفتم:امییید محکم بگیر منو.بغلم کن دست بزن بهم امییید بجنب
با صدای حشری گفت :چشم عزیزم
شلوارمو کشیدم پایین کاملا…با دودستش کونمو گرفت و کوسم رو فشار داد به دهنشو از رو شورتم زبونشو میچرخوند روش
از شدت لذت فقط اه میکشیدمو خودمو بیشتر فشار میدادم به دهنش
کم کم دیدم داره دندونشم میزنه به کوسم گفتم امید بسه دیگه دیر شد
یهو دیدم با یه حرکت شورتمو با دندونش در اوردو درحالی دستشو محکم میمالید روش گفت:تا سیر نشم نمیری
ترسیده بودم ولی میدونستم نمیتونم فرار کنم پس بهتره راضیش کنم خودمم حال کنم
امید یواش درد میکنه
پرسی کجات؟؟
گفتم اروم:کوسم
با صداش که میلرزید و از طرفیم میمالوندم گفت:بازم بگو شهره.کجااااات؟
گفت:امییید کوسمممم…کوسممممممم
کیر سفتشو روی کوسم حس کردم که فشار میداد و هوز در نیاورده بود شورتشو…دستمو روی کون سفتو نه چندان گوشتیش گذاشتم و نیشگون گرفتم چند بار
پاهامو باز کردم بود و یکمی از سر کیرشو بیرون در اورد و میمالید بالای کوسم و میکشید پایین
دیگه ناله هام بلند تر شده بودندو دهنم خشک!
شورتشو در اورد…کیرش زیاد بلند نبود ولی کلفت بود…سیخ هم شده بود
حس عجیبی بود چون من تاحالا کیر از نزدیک اونم سیخ شده ندیده بودم…
با صدای بی حالی گفت: خیسی شهره…دوس داری نه؟؟ دارم میمیرم منم…میخوام بکنم تو کوستتتتت
گفتم:باشه بکن
سرشو که فرو برد تو کمی ترسیدم
امییید درد داره
اره عزیزم…کیر من کلفته یکمی درد داره ولی خیسی تو زیاد حس نمیکنی
امید نکن تو من میترسم…من هنوز دخترم امیییید
میخواااام جرت بدم شهره
امیده نه…امید از پشت بکن تورو خدا
یکمی کیرشو مالوند رو کوشمو بعد گفت کونتو بیار
کونمو به طرفش گرفتم اول خوب مالید:وای دختر چه کونییی داری…مال خودمه…میکنم تا اخرش توش تو فقط جیغ بزن
با دستای قویش بازش کرد و یهو تا نصف که کرد تو با تمام وجود جیغ کشیدم…داشتم حال میکردم ولی بدجوری درد داشت…امید یکمی رحم کرد و بیشتر نکرد تو همونطوری که کیرشو تو کونم تکون میداد ممه هامو هم میمالید
بعد ده دقیقه در اورد ولو شد کنارمو پاهاشو باز کرد و دستمو گذاشت رو کیرش:شهره نگاه نکن همونجوری بمالونش لامصبموووو
نشستم:امید من چجوری راه برم با این درد؟؟؟
گفت:جوری که کسی شک نکنه…دیدی کیر کلفتم چیکارت کرد؟؟
زهرمار امییید…من برم دیگه
پاهاشو بازتر کرد:شهره مرگ من اول یه دستی بکش بعد برو…شهره من هنوزم میخوااام
دلم نیومد ولش کنم از طرفیم میخواستم دست بزنم
دستم بردم زیر تخماشو با نوک انگشتام اروم نازش کردم که دیدم داره تکون تکون میخوره
بازم داشتم خیس میشدم…لبمو روی نوکش گذاشتمو مکیدم که گفت:فدات بشممم منننن…افرین عشقم…خوب بخورش مال توئهههه همش
دستامو لای پاش گذاشته بودم…گرم بود…حدود یه رب واسش ساک زدم
اروم گفت:شهره میخوای ابمو کجات بریزم
نمیدونم امید
بلند شد و کیرشو گذاشت لای ممه هامو…ابشو ریخت لاشو تا شکمم پایین رفت…وای گرم بووود
دیگه خسته شد و کنارم خوابید…حال نداشتم ولی بلند شدم لباسامو تنم کردم
اروم گفت:فردا میای بازم؟؟؟
چیزی نگفتمو اومدم بیرون
حالا غرغرهای مامانم به کنار ولی خیلی استرس داشتم…شانس اوردم تونستم کنترلش کنمو پاره م نکرد…ولی بازم میخواستمش
و حالا دو سال از اون موضوع میگذره…
اگه خواستین ادامه شو بعدا مینویسم…اگه خواستیداااااا شایدم گفتید چه مسخره بود و فحش دادین ولی برا من یه خاطره ی فراموش نشدنیه…♥

نوشته: شهره


👍 2
👎 1
120010 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417531
2014-05-03 01:53:25 +0430 +0430
NA

کس میخوام از کرمان

0 ❤️

417521
2014-05-03 04:17:26 +0430 +0430

منم حس كردم پسري! چون فقط پسرا به سينه ميگن ممه! من از هيييييييييييييييچ دختري نشنيدم!
دفعه بعد بيشتر دقت كن! فحشم نميدم! انوهه به اندازه كافي چيزخورت كرد!

0 ❤️

417522
2014-05-03 09:05:56 +0430 +0430
NA

نظر نمیدم تا کونت بسوزه

0 ❤️

417523
2014-05-03 09:49:31 +0430 +0430
NA

انوهه که چیزی نگفته!
خیلی بهت احترام گذاشته
حقش بود له و لبرده ات می کرد
اه اه اه
حیف این زمانی که ما میزاریم داستان های افراد مجلوقی مثل شما رو می خونیم
ااااااااااااااااااااااه

0 ❤️

417524
2014-05-03 10:41:49 +0430 +0430

بازم یه پسر مجلوق که در امر جغ زنی به درجه ی استادی رسیده و بعد از بارها جغ زدن خاطراتشو میاد به صورت رمانتیک مینویسه
لعنت به جغیها!!!

0 ❤️

417525
2014-05-03 15:57:41 +0430 +0430
NA

فقط اینو میتونم بگم که نافم به پیشانیت …سیرابی سگ بغل کن… :D :D :D :D :D

0 ❤️

417526
2014-05-04 05:02:55 +0430 +0430
NA

جانه من از كون كردت بعد تو سريع كيرشو ساك زدي. از همينجا معلوم شد شخصيتهاى داستانت زاده ذهن ادم كند ذهني بودن كه به اونا اهميت نميده و در راستاى دستيابي به اوج لحظه اركاسم جقى از هيج عملي فرو كذار نيست . تف به ذات جقيه جق برستت بشه!!! :| :|

0 ❤️

417527
2014-05-04 09:01:16 +0430 +0430
NA

و صد در صد این هشتاد درصد! بعد از کالبد شکافی توی معده شون آثار شربت پیدا شده… :D

((لامصب یه سال ازم کوچیکه…قیافه شم معمولی ولی به چشم من از همه جذابه چون عاشقشم…))
بچه جون هنوز درستون به صفت تفصیلی نرسیده؟!

تازه خوندم. به نظر شما پسر بود؟؟!!!

0 ❤️

417528
2014-05-31 00:56:53 +0430 +0430
NA

یا همه چیزو نگفتی یا کاملا دروغ گفتی. داستانش زیاد با عقل جور در نمیاد

0 ❤️

417529
2014-06-01 07:39:11 +0430 +0430

بازم کامپیوتر و مسافرت شهرستان و سکس و پسر دختر نما که داستان می نویسه تازه خودش هم اعتراف کرد که خیلی دیوونه ست :D

0 ❤️

417530
2014-06-17 07:29:17 +0430 +0430
NA

مجبوری خیالبافی کنی…

0 ❤️

800639
2021-03-30 23:38:21 +0430 +0430

ایول عالی بود

0 ❤️