شهوت، لذت، گناه

1395/05/09

سلام به همه عزیزان. این اولین داستانم هستش و قطعا به عنوان اولین نوشته ایراداتی خواهد داشت. ممنون میشم اگه ایرادی رو دید به بزرگی خودتون ببخشید.

ساعت از ۲ شب میگذشت و همچنان گوشیم داشت زنگ میخورد، یه نگاهم به تلویزیون بود و یه نگاهم که به صفحه موبایل ام، ولی توجه ام به هیچ کدوم نبود، ذهنم درگیر بود و اصلا نمیتونستم تصمیمی رو بگیرم. سر دوراهی سخت انتخاب قرار گرفته بودم و نمیدونستم جوابش رو بدم یا نه ، همینجور که ذهنم درگیر انتخاب بود دیدم صدای آیفون خونه به صدا در اومد، درست حدس زدم، محمود بود که حالا بعد از اینکه چندین بار تماس گرفته بود و جوابش رو نداده بودم اومده بود در خونه ،
آخه اون شب ازش خواسته بودم که بعد از مدتها دوباره بیاد پیشم و با هم سکس داشته باشیم، ولی بعد از اینکه اون حرکت کرده بود حس عجیبی تموم وجودم رو گرفته بود و نمیتونستم دارم چیکار میکنم؟؟یه دلم میگفت درو براش باز کنم و یه دلم میگفت نه!!تو همین فکرها بودم که دیدم دوباره صدای آیفون خونه داره میاد و همزمان گوشیم هم زنگ میخوره، چشام و بستم و بالاخره دکمه باز شدن درو زدم.محمود که چهره اش توی آیفون مشخص بود از باز شدن در خوشحال شده و اومد بالا. طولی نکشید که صدای زنگ در واحدمون به صدا در اومد و منم با همون حس غریب که توام با شهوت و ناراحتی و دودلی بود در رو باز کردم
.
چیزی که حدسش رو میزدم اتفاق افتاد، محمود با ناراحتی تمام بهم گفت خیلی نامردی داریوش!! چرا اینقدر معطلم کردی؟؟ چرا اینقدر زنگ زدم جواب ندادی ؟؟
صداش رو میشنیدم ولی هیچ جوابی بهش ندادم و با همون سکوت رفتم روی مبل نشستم و محمود هم در و بست و اومد کنارم رو مبل نشست.
جو خیلی سنگین شده بود برا من، کنترل تلویزیون دستم بود و همین جوری کانالها رو عوض میکردم که با صدای محمود به خودم اومدم، بهم گفت داریوش چرا رفتارت اینجور شده؟؟ مگه بار اوله که میخوایم با هم باشیم؟؟ باز هم جوابش رو ندادم ولی تو ذهنم پر از حرف و فکر بود،
یاد این چند سال که خیلی سریع برام گذشت افتاده بودم، من و محمود جفتمون همسن بودیم و از ده سال پیش که تازه بیست سالمون شده بود با هم ارتباط داشتیم. محمود علاقه خیلی زیادی به دادن داشت و دوست داشت که هفته ای چندبار با هم باشیم ، اتفاقی که هیچ وقت نیوفتاد.
چون هر بار که با هم بودیم و من محمود رو میکردم بعدش دچار درگیری های ذهنی شدید میشدم و باید چند روز میگذشت که به خودم میومدم.
توی افکارم غرق بودم که اینبار محمود یه ضربه به بازوم زد و گفت داریوش دارم با تو حرف میزنم ها!!!
بهش نگاه کردم و دیدم داره پیراهنش رو باز میکنه، اینبار به حرفهاش توجه کردم و دیدم داره میگه ببین مثل همیشه به عشق تو خودم رو کاملا تمیز کردم، سفیدی بدنش هر آدمی رو جذب میکرد، همیشه به اینجای کار میرسیدم انگار دیگه هیچ تصمیمی رو نمیتونستم بگیرم و اختیارم دست خودم نبود.
همینجور که داشتم بدن محمود رو نگاه میکردم دیدم مثل همیشه بلند شد ایستاد و پشت بهم کرد و دکمه های شلوارش رو باز کرد و شلوارش رو در آورد، همیشه همین کارو میکرد، چون میدونست من عاشق کونش هستم. شلوارش رو کامل در آورد و کون نسبتا بزرگش الان روبروم بود، بهم گفت بیا داریوش، اینم همونی که خیلی دوستش داری!!ببین چطور برات صاف و تمیزش کردم، حرفش کاملا درست بود، کونش همون بوی همیشگی رو داشت، چون محمود عادتش این بود قبل از اینکه بیاد پیشم تموم بدنش رو لوسیون میزد، حالا کاملا لخت شده بود و منتظر بود که منم لباسم رو در بیارم، داشتم دکمه های پیراهنم رو باز میکردم که م
حمود بهم گفت بیا بریم رو تخت خواب همونجا لباسهات رو در بیار. رفتیم تو اتاق خواب و روی تخت دراز کشیدم. پیراهنم رو درآوردم و حالا من مونده بودم با شلوار توی پام و محمود که کاملا لخت شده بود. محمود همیشه عادت داشت که خودش شلوارم رو در بیاره و برا همین شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوارم، دکمه ها رو که باز کرد با دستش کیرم رو که هنوز کامل راست نشده بود در آورد و آروم گذاشتش تو دهنش.
محمود علاوه بر اینکه کون خوبی داشت توی ساک زدن هم مهارت کاملی داشت و با علاقه خاصی این کارو انجام می داد. وقتی محمود شروع میکرد به ساک زدن چشم هام رو میبستم و فقط لذت می بردم. وقتی سر کیرم رو توی دهنش میذاشت و با زبونش دور سرش رو میلیسید حس خیلی خوبی بهم میداد، محمود هم چون میدونست این کارش رو خیلی دوست دارم سعی میکرد زیاد این حرکت رو برام انجام بده.
بعد از چند دقیقه که برام ساک زد شلوارم که چند دقیقه قبلش دکمه هاش رو باز کرده بود رو کامل از پام درآورد و حالا دیگه من و محمود کاملا لخت شده بودیم.
من برای سکس عاشق پوزیشن داگی استایل بودم ولی محمود پوزیشن سون رو بیشتر دوست داشت و برا همین همیشه بینمون بحث بود که چه پوزیشنی رو انجام بدیم؟؟محمود دوباره مشغول ساک زدن شد و‌ همینجور که کیرم رو میلیسید گفت داریوش امشب دلم میخواد پوزیشن سون انجام بدیم. من همیشه باهاش مخالفت میکردم ولی نمیدونم چرا اون شب بدون هیچ مخالفتی قبول کردم و گفتم باشه!
یهو محمود کیرم رو از دهنش در آورد و با یه نگاه تعجب آمیز بهم گفت واقعا راست میگی؟؟؟منم با صدای آرومی بهش گفتم آره.
محمود خیلی خوشحال شد و‌ دست از ساک زدن برداشت و بهم گفت پس تا پشیمون نشدی بیا شروع کنیم.منم قبول کردم و بلند شدم و محمود روی تخت دراز کشید.
مثل همیشه قبل از شروع سکس به حالت داگی‌استایل نشت و ازم خواست که با زبونم با سوراخ کونش بازی کنم، چون محمود خیلی به نظافت اهمیت می داد منم این کارو با رضایت کامل براش انجام میدادم و شروع به بازی کردن با سوراخ کونش با زبونم کردم.
وقتی این کارو براش انجام میدادم خیلی لذت میبرد و باعث میشد که وقت سکس خیلی بیشتر لذت ببره. یکم که گذشت برگشت و با چشماش که پر از شهوت شده بود بهم گفت بذارش داخل داریوش و منم با اشاره سر بهش اوکی دادم. رو تخت دراز کشید و‌ پوزیشن سون باز کرد، منم یکم ژل ریختم روی کیرم و گذاشتمش جلوی سوراخ کون محمود. هیچوقت دوست نداشتم که یهو کیرم رو داخل کنم و همیشه با سر کیرم یکم با سوراخ کونش بازی میکردم و خیلی کم داخل میکردم و درش میاوردم،این کارو که میکردم یه صدای خیلی خاصی ایجاد میکرد که بهم لذت میداد و محمود هم از این کار من خوشش میومد و همراهی میکرد. چند بار که این کا
رو انجام دادم گفت داریوش همشو بکن داخل ، منم آروم کیرم رو فرستادم داخل کونش و چند لحظه بی حرکت موندم. سوراخ کون محمود زیاد تنگ نبود و وقت داخل کردن زیاد اذیت نمیشد.
یکم که گذشت شروع کردم به عقب و جلو کردن و هربار که انجام میدادم منو به اوج لذت نزدیک میکرد، در این حین محمود از جملات سکسی استفاده میکرد که باعث میشد بیشتر تحریک شم و سرعتم رو بیشتر کنم.
هر دوتامون داشتیم لذت میبردیم، اون از کون دادن و من از کون کردن.
چند دقیقه که گذشت کم کم داشتم به ارضا شدن نزدیک میشدم و برا همین حرکاتم با سرعت بیشتری انجام میشد،بعد از چند لحظه کیرم رو که کامل توی کون محمود بود همونجا نگه داشتم و چشمام رو بستم و با فشار زیادی آبم رو توی کون محمود خالی کردم. محمود هم با گفتن یه اووووف بلند بهم اعلام رضایت کرد.محمود دوست نداشت که من زود کیرم رو در بیارم و برا همین همیشه تا وقتی که کیرم شل میشد توی همون حالت میموندیم.
ولی اینبار نمیدونم چی شد که همون لحظه که ارضا شدم دوباره اون فکرها اومد تو ذهنم و بهمم ریخت، خیلی سریع کیرم رو درآوردم و محمود از این کارم خیلی تعجب کرد!!
فکر کرد چیزی شد و ازم پرسید چی شده داریوش ؟؟ ولی اون حس لعنتی دوباره اومده بود سراغم و ذهنم رو درگیر کرده بود. چندتا دستمال کاغذی برداشتم و بدون اینکه جوابی به محمود بدم لباسهام رو برداشتم و رفتم توی پذیرایی، نمیدونستم دارم چیکار میکنم ، ذهنم اصلا یاری نمیکرد!!
محمود هم که از این رفتارم شوکه شده بود خودش رو تمیز کرده بود و سریع اومد پیشم و بهم گفت چته داریوش ؟؟؟همیشه بعد از این من میرفتم تو بهم میریختی و جوابم رو نمیدادی چرا اینبار اینجوری شدی و حتی اجازه ندادی کیرت شل بشه و اینجور با عجله بلند شدی؟؟
حرفهاش رو میشنیدم ولی نمیتونستم جوابی بهش بدم، چند دقیقه همینجور گذشت و من هیچ جوابی بهش ندادم و محمود دیگه ترسیده بود، این بار با صدای بلند گفت داریوش چته؟؟حالت بده؟؟
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با اشاره سر بهش گفتم برو، تعجب کرده بود!!
دوباره بهم گفت داریوش میگم چیه چی شده؟؟
با سختی زیادی تونستم یه جمله بهش بگم و فقط گفتم برو، بهم گفت چی!؟؟
گفتم فقط برو!! اون هم چون اخلاقم رو میدونست سریع لباسهاش و پوشید و یه بوسم کرد و رفت!!
حالا دوباره من مونده بودم و اون حس لعنتی و یه ذهن درگیر و احساس گناه که بهم اضافه شده بود!!
هر کاری میکردم ذهنم آروم نمیشد، به سختی خودم رو به حموم رسوندم و رفتم زیر دوش، ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم و زیر دوش تکیه دادم به دیوار و قطره های آب روی بدنم میریخت، اصلا برام زمان نمیگذشت و ذهنم کار نمیکرد و فقط تو همون حالت مونده بودم.
از حموم که اومدم بیرون دیدم بیشتر از یک ساعت گذشته و من اصلا گذر زمان رو متوجه نشده بودم. هنوز اون فکرها تو سرم بود، احساس ناراحتی، احساس لذت، احساس گناه، خیلی سر در گم شده بودم و نمیدونستم اطرافم چی میگذره. گوشیم رو دیدم که دوباره داشت زنگ میخورد و اسم محمود روی صفحه موبایلم بود، ولی اصلا نمیتونستم به موبایلم دست بزنم.
به هر سختی بود اون شب خوابم برد و صبح که بیدار شدم دیدم کلی میس کال و مسیج از طرف محمود داشتم. بدون اینکه پیامهاش رو بخونم همشون رو پاک کردم و مثل همیشه شماره اش رو بلاک کردم، البته برا اون عادی شده بود و‌میدونست که اینجور میشه. تا چند روز همش ذهنم درگیر بود و گذشت زمان کمکم میکرد که به حالت عادی برگردم.
ولی یه قسمتی از ذهنم درگیر بود و به خودم می گفتم داریوش ، چند روزه دیگه دوباره همین حال و روز تکرار میشه!!

نوشته: امپراطور شب


👍 5
👎 1
31606 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

550826
2016-07-30 21:24:07 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود خوشم اومد.?

0 ❤️

550836
2016-07-30 22:04:00 +0430 +0430

توهمات يك ملجوق كوني
بدبخت كونت گزاشتن خبر نداري

0 ❤️

550870
2016-07-31 00:49:33 +0430 +0430

أه اعصابم بهم ریخت، چقد گی و ک.و.ن.ی بازی زیاد شده! ‏‎ ? ‎

0 ❤️

550873
2016-07-31 01:48:28 +0430 +0430

دهنت سرویس این محمود یا همون محموتی که ما میشناسیم.نه سفیده نه لوسیون میکنه نه حموم میره.نمیدونستم طرفداراش تو شهوانی هم هستن.بعد میگه ما تو ایران …نداریم.احتمالا تو هم رحیم هستی .چون ده سال با هم بودین.

0 ❤️

550876
2016-07-31 03:33:03 +0430 +0430

اگر حس گناه و تعصب اجتماعی نبود، نصف پسرای ایرانی با پسر ازدواج میکردن… بدترین قسمت گی، حس پشیمونیه

1 ❤️

550879
2016-07-31 06:32:25 +0430 +0430

گی اروتیک نخونده بودیم خخ

0 ❤️

550890
2016-07-31 08:02:27 +0430 +0430

اگه اعصابت خورد نمیشه کص ننت

0 ❤️

550921
2016-07-31 13:33:38 +0430 +0430

چن وقته به شدت داستانای گی زیاد شده
علتش رو به هیچ وجه نمیتونم حدس بزنم
فقط خاستم اعلام انزجار کنم ازین داستانای تخمی

0 ❤️

550931
2016-07-31 14:50:48 +0430 +0430

داستانای گی هم دارن ازون آبکی بودن درمیان. خیلی خوشم اومد ?

0 ❤️

550932
2016-07-31 15:04:16 +0430 +0430

اگه یه دور میدادی بچه های شهوانی بکننت درست میشدی. اون حس کیری هم بهت دست نمیداد.
راستی کیرم تو کص ننت

0 ❤️

550941
2016-07-31 17:13:36 +0430 +0430

بابا ادمین مثل اینکه از کونی ها خیلی خوشت میاد تمام داستانهای سایت شده گی بابا حالم دیگه داره بهم میخوره از اینهمه ادم کونی پاشین خجالت بکشین بلانسبت شما مردین

0 ❤️

550943
2016-07-31 17:18:45 +0430 +0430

خاک تو سر هرچی مرد کونی هستش بابا پس غیرت و مردانگیتون کجا رفته خجالت نداره براتون خدایی با یه تن سیبیل و دومن ریش برین بدین ای خاک تو سرتون اونوقت بیاین با اب و تاب هم تعریف کنین اونوقت شماکه نمیتونین از کون خودتون مراقبت کنین میخواین مرد یه خونه باشین از حریم زن وبچه اتون مراقبت کنین

0 ❤️

550944
2016-07-31 17:53:46 +0430 +0430

کووونی زیادشده کوسم دهنشون

0 ❤️

550961
2016-07-31 19:43:54 +0430 +0430

و باز یه کونی دیگه…

0 ❤️

551004
2016-08-01 02:21:38 +0430 +0430

کون رو بیخیال اما نمیدونم چجوری میشه که مردونگی واس شماها اینجوری و انقدر راحت میره زیر سوال!

درکش واسم ممکن نی یه مرد از خاطرات کون دادن و احساسات همراهمش داستان سرایی کنه

0 ❤️

551051
2016-08-01 18:26:08 +0430 +0430

کونی های احمق کس ازیتا جون دهنتون

0 ❤️

551569
2016-08-06 01:09:57 +0430 +0430
NA

امثال تو نه چیزی از گی بودن میدونن و نه ذره ای رفاقت. اگر میتونستی یه دختر گیر بیاری حس گناه نداشتی، حتی اگه یه پسر جوون تر تو دست و بالت بود حس گناهت خیلی کمتر بود. اون حس گناه نیست حس عقده های سرکوب شدته. همین که فردی رو که ده ساله میکنی هر بار بلاک میکنی نشون میده کل وضعیت و افکارتو. افراد شبیه به تو رو باهاشون برخورد داشتم تو ایران و خوشحالم که دیگه الان تو اون مملکت نفرین شده نیستم. و تاسفم برا امثال اون محمود هستش که به یه کسایی مثل تو رو تو زندگیشون راه میدن و خواهش و التماس میکنن ازشون.
بعد چند سال یک کامنت گذاشتم چون واقعا این داستان حکایت تاسف بار کل وضعیت ایرانه: از بین رفتن عاطفه و احساس و انسانیت و ذره ای مردانگی در همه ابعاد، فرقی هم نمیکنه هم غیر گی ها مثل نویسنده این داستان و هم گی ها.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها