شهوت مریم

1392/07/26

سلام به همه ی دوستان
اینی که میخوای بخونی یه داستان نیست خاطرست.خاطره ای که هیچ وقت فراموش نمیکنم.من سامان هستم 22 سالم هستش از خودم هیچی نمی گم چون اگه حرفی بزنم همه فکر میکنم دارم خودمو برجسته میکنم در همین حد بگم که پسری هستم سنگین و خوش برخورد با قد 185 و وزن 75.این ماجرایی که میحوام براتون تعریف کنم مربوط به 2 سال پیش میشه دو سال پیش من با اسرار یه دختری به نام نگین که 4 سال از من بزرگتر بود و میگفت که عاشق شده مجبور شدم تو روی پدر و مادر و خانواده بایستم تا با اون عقد کنم نمی تونستم نه بهش بگم خیلی به من وابسته بود وقتی فکر ترک کردنش به ذهنم میرسید احساس عذاب وجدان برم میداشت با همه ی این وجود منم دوسش داشتم نگین دختری جذاب بود که همه ی پسرا دنبالش بودن و خیلی وقتها جلوی خودم میدیم بهش پیشنهاد میدادن حتی دخترهای دیگه هم عاشقش بودن از لحاظ مالی هم وضع شون توپ بود طوری که هدیه تولدم بهم یه ماشین صفر داد حتی حاضر بود جونشم برام بده به هر حال با هم دیگه ازدواج کردیم و زندگی مشترکمون شروع شد از لحاظ سکس اونم مثل من هات بود و خوب همدیگه رو ارضاء میکردیم به طوری که روزی 2 یا 3 بار با هم سکس داشتیم زندیگیمون همینطور خوب پیش میرفت که پای مریم تو زندگی مون باز شد مریم یکی از رفیقای قدیمی نگین هستش که از بچگی با هم بزرگ شدن و دانشگاه هم با هم بودن ولی مریم یه 2 سالی رفته بود خارج کشور حالا امده بود ایران اینو هم بگم که دلیل ایران امدنش خراب شدن زنگی شون با شوهرش بود مثل اینکه شوهرش بهش خیانت کرده بود به حر حال یه سره خونه ما بود و ما هم میرفتیم خونش که نزدیک ما گرفته بود.من هیچ احساسی نسبت بهش نداشتم اون 6 سال از من بزرگتر بود و 26 سالش بود ولی تو چشماش حسادت به نگین رو میدیم کم کم متوجه بعضی از رفتاراش شده بودم اینکه زیاد به من نگاه میکردو زیادم دور ور من میچرخید شبها که سه تایی با هم میرفتیم پارک زیاد به من نزدیک میشد ولی خیلی محافظه کار بود راستی از مریم بگم که دختری باود به اندام کاملا سکسی که آلت هر مردی با دیدنش راست میشد چهرش خوشگل و یه کم سبزه بود سینه های درشتی داشت که میخواستن منتوشو پاره کنن بیفتن بیرون با تمام این وجود من هیچ وقت فکر خیانت به سرم نمی زد و نسبت به زنم متعهد بودم چون دوسش داشتم.یه روز که نگین حالش بد شده بود من نگران شدم بردمش بیمارستان گفتن باید تو خونه استراحت بکنه و هیچ کاری نکنه منم به مریم زنگ زدمو بهش ماجرا رو گفتم اونم گفت ت ونگران هیچی نباش من خودم میام پیشش ازش نگهداری میکنم من چون میرفتم سر کار زیاد خونه نبودم منم بهش اوکی دادم شب که امدم خونه برعکس همیشه دیدم مریم در برام باز کردو با یه لحن مهربونی گفت خسته نباشی سامان جان منم گفتم ممنون شما هنوز اینجایید نرفتید خونه گفت نه چطوری دوست عزیزمو تنها میزاشتم تازه کی باید به آقا سامان میرسید با این حرفش یه جوری شدم گفتم من تناهایی از پس خودم بر میام نیازی هم به کسی ندارم با یه لبخند گفت مطمعنی؟؟؟منم گفتم:بله خانوم حالا نگین کجاست گفت: تو اتاقش رو تخت گرفته خوابیده بعد گفت شام خوردی گفتم نه الان میرم بیرون یه چیزی میخورم راستی تو چی شام خوردی؟ گفت نخیر وایسادم تو شما بیاید با هم بخوریم احتیاجی هم نیست بری از بیرون غذا بگیری غذا آمادست منم با شوخی گفتم دست پخت مریم خانومو نخورده بودیم که اونم قسمتمون شد با هم رفتیم سر میز و شروع کردیم به غذا خوردن خیلی هواسش به من بود تا غذا گیر میکرد تو گلوم سری یه لیوان آب میداد به دستم تا اینکه غذا خوردنم تموم شد گفتم خوب من میرم حاضر بشم تا برسونمت گفتش یعنی میخوای منو از خونت بندازی بیرون؟منم با خنده گفتم نه مریم جان گفتم شاید خسته ای بخوای بری خونت میدونی که آدم خونه خودش راحت تره!!!بعد یه ذره امد جلو ترو تو چشام نگاه کرد صدای نفساشو تو صورتم حس میکردم گفت پیش تو راحت ترم . . . . چند دقیقه ای جفتمون سکوت کردیم فقط به هم نگاه کردیم بعد من گفتم نه نه نه برو مریم گفت نه نمیشه من من . . . نمی تونم از پیش تو برم توی این مدت به تو وابسته شدم سامان منو تنها نذار سامان تو رو خدا
داشت گریه میکرد سامان من عاشقتم میفهمی من برگشتم بهش نگاه کردم گفتم یعنی میخوای به نگین خیانت کنم؟؟؟؟؟
مریم زود برو . . . همینو گفتم که دیدم داره میاد سمت من یه دفه خودشو چسبوند به منو سرمو گرفت تو دستاشو شروع کرد به لب گرفتن دیگه هیچ کاری نمی توسنتم بکنم اون بعد حشری شده بود همینوطری که داشت از لب میگرفت منو کشوند که یه دفعه جفتمون افتادیم رو کاناپه من یه آن بهش گفتم مریم الان اؤزو صدامون رو میشنوه میاد بدبخت میشم اون گفت نترس یه جوری خابوندمش که اگه زلزله بیاد بیدار نمیشه پس امشبو مال هم باشیم شرو کرد به لب گرفتن من دیگه کنترلمو از دست دادم جفتمون شروع کردیم به کندن و پاره کردن لباس های طرف مقابل بعد اون سری سینه های درشتو نازشو در آورد گذاشت تو دهنم مثل مادری که به بچه ش شیر میده منم تا میتونستم میخوردمشون صدای ملچ و ملوچ کل فضا رو برداشته بود مثل دو تا مار به هم میپیچیدیم بعد 20 30 دقیقه لب و خوردن هم دیگه دیدم رفت سمت شرتم اونو کشید پایین رفت سمت کیرم یه بوس زد سرشو شروع کرد به خوردنش مثل حرفه ای ها میخوردش برام زیر تخمام رو هم لیس میزد داشتم میمردم از درد لذت و شهوت که اوردمش بالا گفتم دیگه نوبت منه اونم به پشت خوابید و پاهاشو باز کرد گذاشت رو شونه هام منم رفتم سراغ کس داغش که تمیز و لزج بود اول یه لیس کلی روش کشیدم که دیدم شروع کرد به آه و اوه کشیدن و هی میگفت سامانم عاشقتم سامانم بخورش آه ه ه ه ه منم همه جاشو براش خوردم راستش از خودن کس خیلی لذت میبرم و سعی میکنم تو کسک هام طرف مقابلم رو به اوج لذتش برسونم حسابی لذت ببره و خیلی کمتر به فکر خودمم همینطور که چوچولشو میک میزدم با دستم با نوک سینه هاش بازی میکردم و با یه دستم هم میکردم تو سوراخ کونش بعد چند دقیقه احساس کردم نفس زدانی مریم زیاد تر شده بود سرمو خیلی فشار میداد و خودشو هم عقب جلو میکرد با یه آه بلند تو دستام لرزش و ارضاء شدنشو احساس کردم بعدش گفت سامان جونم زود با منو بکن منم که داشتم از کیر درد میمردم رفتم سراغ کسشو خوابیدم روش آروم کیرم سر دادم تو کسش کسش داغ داغ بود حسابی آتیش شروع کردم به تلمبه زدن جفتمون لذت میبردیم تو حال خودمون نبودیم که یه دفه احساس کردم صدای گریه میاد جفتمون از حال خودمون درآمدیم یه نگاه نداختم به اطرافم . . . . نگین رو دیدم که وایساده بود داشت گریه میکرد و به من نگاه میکرد یه دقیقه قلبم وایساد رنگم پریده بود تمام دنیا رو سرم خراب شده بود از خدا میخواستم تا زمین باز شه من برم توش سریع خودمو جمع کردم مریم هم یدفه از جاش پریدو رفت لباسشو تنش کرد گفت نگین جون به خدا تقصیر این شوهرت بود من بی تقصیرم همش اون مقصر بود بعد سریع از خونه رفت بیرون نگین هم همینطوری به من چشم انداخته بود هیچی نتوستم بگم تا امدم برم طرفش هر چی خواست بهم گفت مجبور شدم از خونه برم بیرون بعد اون قضیه هم زندگیم از هم پاشید.ببخشید که خاطرم طولانی بود منم همشو ننوشتم ازتون مچکرم خیلی ممنون که همشو خوندید

نوشته: سامان


👍 2
👎 1
133113 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

401668
2013-10-18 04:10:44 +0330 +0330

امان از خیانت

0 ❤️

401669
2013-10-18 04:19:11 +0330 +0330
NA

كاش چفت درو از پشت مينداختي طفلي نميفهميد كه چقدر نامردي

0 ❤️

401687
2013-10-18 05:09:44 +0330 +0330

چشت در آد حقته

0 ❤️

401688
2013-10-18 05:24:41 +0330 +0330
NA

خاک توسرسست ارادت بشه…

0 ❤️

401670
2013-10-18 06:09:46 +0330 +0330
NA

اخی طفلی ابش هم نیومد

0 ❤️

401671
2013-10-18 07:39:08 +0330 +0330
NA

به تخمم كه فهميد.يعني ريدم به اون سوادت خرنفهم.به قول يكي ازدوستان كم كم داره باورمون ميشه كه"اسرار"درسته نه"اصرار".سگ توروحت.مغزم پوكيد تاتمومش كردم.

0 ❤️

401672
2013-10-18 10:20:03 +0330 +0330
NA

خاك توكوس ننت

0 ❤️

401673
2013-10-18 17:06:37 +0330 +0330
NA

اق

0 ❤️

401674
2013-10-18 17:12:00 +0330 +0330
NA

بچه ناخلف
هرچند باهات موافقم دوست عزیز.
اما گویا حسابی عصبانی هستی از دست این نسترن خانم!!!
اگر اندکی با ارامش نظرت رو میدادی موثرتر بود عزیز دل
[quote=nastaran tanha]
من خودم هم حاظرم اینکارو انجام دهم و در این مورد روزانه میتوانم تا بیست داستان را برای مشاهده دوستان ویراستاری کنم و آماده کنم بصورت کاملا افتخاری این کارو انجام دهم تا اینقدر داستان های پر از غلط های فاحش و اشتباهات زیادی که در مطالی به چشم میخورد مشاهده نگردد,[/quote]
ولی از خنده روده بر شدم.
یه لحظه فکر کنید قرار باشه نسترن عزیز دل بیاد داستانها رو ویرایش کنه!!!
یعنی دیگه کلا بهتره قسمت داستان رو ادمین برداره.
چون نیاز به یه مترجم زبردست هست که داستانها رو برای ما ویرایش مجدد بکنه!!! که کمی دور از واقعیت است که کسی بتواند ویرایش شده نسترن عزیز دل را ویرایش کند!!!

0 ❤️

401675
2013-10-18 17:24:38 +0330 +0330
NA

حالم از داستان ها + کامنت های نسترن تنها بهم میخوره.
گند میزنی به اعصاب ادم خانوووووم محترم
برو یه تاپیک بزن بازم سر خودت رو گرم کن و بگو بهم خصوصی ندین جون مادرتون خصوصی ندین :D
یکی ایراد میگیره که خودش ایرادی نداشته باشه
نسترن تنها ویراستاری کنه؟ =))
کی داستانی که از زیر دست تو رد بشه رو میخونه؟
حس رفتن سر کلاس ادبیات فضایی به ادم دست میده!
با ادبیات و جمله بندی در هم ریخته و نوشتن کتابی ( انگار سفر نامه ی ناصر خسرو رو داری میخونی ) و غلط های زیاد و اشتباهات نگارشی و جا انداختن حروف و…
بازم بگم؟ میخوای بازم بگم؟
برو یه تاپیک بزن از بیکاری دربیای رسما داری روی اعصابم راه میری

0 ❤️

401676
2013-10-18 18:17:28 +0330 +0330
NA

کسک هام !!!

0 ❤️

401678
2013-10-19 03:34:23 +0330 +0330

دوستان:
کل کل دوستانه شما باعث خرسندی ماست…
روحتون شاد…

0 ❤️

401680
2013-10-19 08:28:36 +0330 +0330

اي كوني خيانتكار: كاش كادوي تولدت به جاي ماشين /ثبت نام در نهضت سوادآموزي بود.
اي كوني مادرزاد:دفعه ديگه خواستي مطلبي رو بفرستي! يه خرمالو بذار تو ماتحتت.و هم بكش و يك بار از روش بخون. بعد واسه سايت ارسال كن. فلذا كير تو كون آبجيت !

0 ❤️

401683
2013-10-19 14:09:53 +0330 +0330
NA

“اینی که میخوای بخونی یه داستان نیست خاطرست.”
وای خدا مردم از خنده =)) =)) =))
ببین پسر جان این یه ریمیکسه! =)) =))
2 روز نمیایم سایت نگا چه کسخلایی پیدا میشن! این نسترن دیگه آخرشه! :T :T :T :T

0 ❤️

401684
2013-10-20 01:52:57 +0330 +0330
NA

داستان كه دروغ بود هيچ اما نسترن جون بيا عزيزم ، به حرف اين و اون گوش نكن، تو ميتونى، قوى باش، خودت و نشون بده، محكم، آفرين … فقط خواهشا روزى يه داستان ويرايش كن، نكه اول كاره سختت نشه خدايى نكرده

0 ❤️

401685
2013-10-22 06:47:05 +0330 +0330
NA

اهاه

0 ❤️

401686
2013-11-22 01:08:23 +0330 +0330
NA

hhyu

0 ❤️

644231
2017-08-08 21:56:55 +0430 +0430

???

0 ❤️

764284
2019-04-28 06:43:29 +0430 +0430

تو که دخترا همه عاشقتن بیا ی کونم به مت بده بچه خوشگل

0 ❤️