شکایت کس (شعر)

1390/07/10

کیری برفت بسوی یک کس
شل بودو ولو بسان یک چس
از دور که دید ان شکفته
گفتش به خودش چراست خفته
برخواست و کرد قامتش راست
گفتا که دگر زمانه ی ماست
کس دید که کیر همچو یک مار
امد زبرش محکمو هوشیار
گفتا که همی تورا بخواهم
از نرمی خود همی بکاهم
کس گفت که من نخواهمت کیر
از هر چه شماست گشته ام سیر
کیر گفت همی مگر چه کردم
گویی متلک همی تو هردم
کس گفت زمانی بودمی تنگ
با زجرتمام کردمی جنگ
انروز همه بخواستن من
کیران همگان به سان خرمن
چندی بگذشت گشاد گشتم
هیچ درد نبودو شاد گشتم
کیران همگی بسان یک مور
در امدو رفت بدون یک زور
دیدند که من بدون هیچ درد
زیر همگان بسان یک مرد
رفتند همه یکان یکان دور
کردن همی یه جنس تنگ جور
جنسی که همیشه بودش تنگ
ازتنگی ان همی شدند منگ
نامش همی گذاشتن گون
کسها همگان شدند حیرون


👍 0
👎 0
22039 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

301158
2011-10-03 04:54:37 +0330 +0330

خوب بود اگه ماله خودته بازم بنویس

0 ❤️

301159
2011-10-03 05:04:40 +0330 +0330
NA

بد نبود قرار نیست هر کی شعر بنویسه خوب باشه
تمرین کن یا از بچه های نویسنده کمک بگیر بنویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها