این داستان گی است.
چند ماهی میشد تو شهوانی دنبال یه پارنتر میگشتم ولی خب اینجا قزوینی کمه (خودم از قزوینم) و اونی که میخاستم پیدا نیمشد. تا اینکه بعد امتحانای نوبت اول پیش دانشگاهی و به لطف تعطیلی ۵ روزه تصمیم گرفتیم با خانواده یه سفر کوتاه بریم تهران
از وقتی رسیدم شروع کردم به گشتن تو کاربرای تهرانی چون واقعا به یه سکس نیاز داشتم نمیخاستم عاشق شم چون ازش ضربه خورده بودم و فکرشم نمیکردم که تو اینجا کسی اهل این چیزا باشه و به گمون خودم همه دنبال این بودن که بکنن و برن و منم همینو میخاستم تو کاربران شروع به گشتن کردم دوست داشتم پارنترم سن بالا باشه هرچی سن بالاتر بهتر به خاطر همین رنج سنی رو تنظیم کردم بالای ۵۰ چند نفر اومدن و به همشون یه پیام که اطلاعات و شرایط خودم بود رو فرستادم یکشون جواب داد و آیدی تلگرام گذاشت آیدی رو زدم چندتایی عکس از خودش بود یه مرد 54 ساله با قد تقریبا ۱۷۵ سانت و نسبت به سنش لاغر البته لاغرم نبود ولی خب من عادت داشتم مسن هارو با شکم ببینم ولی امیر(اسمش) هیکل رو فرمی داشت صورت صاف و یه سیبیل جو گندمی خیلی جذاب بهش پیام دادم بعد یکی دو ساعت پیام دادن قرار شد فردای اون روز بیاد دنبالم و بریم کارگاهش واسه سکس منم خوشحال از اینکه بالاخره قسمتم یه سکس شده شب خوش گفتمو گوشیو گذاشتم کنار اون شب میشه گفت خابم نمیبرد قیافه عشقم که از ۱۱ سالگی دوسش داشتم و وقی ۱۶ سالم بود بهش گفتم و اونم گفت منم دوست داشتم ولی یک سال بعد ولم کرد که ۵۰ درصد به خاطر ترد شدن از اون گی شدم میومد تو سرم بعدش چهره ی همکلاسیم که یک سال مثل داداش بودم باهاش همه چیزمو میدونست و واقعا دوسش داشتم ولی اون به بدترین شکل ممکن بهم تجاوز کرد و با تهدید یه سال ادامه دادم باهاش ولی بعد از بزرگتر شدن و فهمیدن همه چیز باهاش کات کردم و فهمیدم تهدیداش تو خالی بودن،۲۵ درصد گی شدنم هم به خاطر اون بود و ۱۰۰ درصد علاقم به مسن یا بهتر بگم تنفرم از همسن هم به خاطر اون بود،تو سرم میچرخید هی فکر میکردم میگفتم نکنه بازم خر بشم و عاشق شم نکنه بهش وابسته بشم خلاصه خیلی شب بدی بود صبحش که بیدار شدم با ناراحتی بهش پیام دادم که پشیمون شدم و نمیخام بیام و بعدشم بلاک
یادم نیست ساعت چند بود ولی بعد از ساعاتی اومدم سایت و دیدم پیام داده که کارت زشت بود لاقل اول حرفامو گوش کن و با کلی حرف قانعم کرد که یکبارم که شده فقط همو ببینیم
فردای اون روز پیام دادم که میخام برم استخر اگه خاستی بیا تا ببینیم همو ادرسو ازم گرفت من با خواهر زاده هام که یکی ۱۳ و یکی ۷ ساله هستند رفتم استخر زود رسیدیم و سانس شروع نشده بود دم در بودیم که اومد از دیدنش هم خوشحال شدم و هم ناراحت ،ناراحت که نه بیشتر استرس
قرار بود بیینه و بره مثل اینکه کار داشت و گفت داخل نمیام ولی خب نمیدونم چرا اومد داخل استخر اصلا نتونستم شنا کنم استرس و ترس کل وجودمو گرفته بود امیر رفت تو قسمت سونا و جکوزی و چند دقیقه بعد منم رفتم دیدمش که تو سونا خشک و بقل شیشه نشسته جکوزی آب داغ دقیقا روبروی شیشه ی شونا بود و من رفتم داخل آب داغ نشستم و امیر دقیقا روبروم بود از جاش بلند شد و یه کم نرمش کشسانی انجام میداد کاملا غرقش بودم بدنش که کمی سبزه و پشمالو بود رو نگاه میکردم و بیشتر از همه چشما و نگاهه مهربونش منو جذب خودش میکرد خیلی میخاستم بغلش کنم و ریه هامو از بوی تنش پر کنم بعد از چند ثانیه اومد داخل آب داغ یه کم موندیم اونجا که من بلند شدم رفتم سمت سونا بخار و با چشمام بهش فهموندم که بیاد داخل وقتی رفتم یه پیرمرد اونجا نشسته بود واقعا تو ذوقم خورد و از یه طرفم سونا اصلا بخار نداشت اومد تو و با فاصله ازم نشست اون پیره مرده هی خودشو میمالید و مدام مسئول های استخر رو صدا میکرد تا بخار رو زیاد کنن نیم ساعتی علاف بودیم و چند بارم رفتیم بیرون و اومدیم داخل که تو دفعه اخر هیچ کس تو سونا نبود و کاملا بخار کرده بود همین که رفتیم داخل اومد باهام دست داد و گفت باید برم و تشکر از اینکه دعوتش کردم به استخر
روبوسی کردیم خواست ازم جداشه ولی من نمیخاستم به این زودی تموم بشه لبامو بردم سمت لباش و یه بوسه ازش گرفتم کاملا شوکه شد و اصلا انتظارشو نداشت و با یه خوشحالی خاصی ادامه داد لبای همو میخوردیم و بغلش کرده بودم گرمای تنشو حس میکردم حتی از آب داغ استخر هم گرم تر بود دستشو میکشید رو باسنم و منم رو کیرش تقریبا نیم خیز بود بعد یه کم لب بازی خم شد و شرتمو از پام درآورد و بی مقدمه شروع کرد برام ساک زدن (شوکه نشدم چون قبلا گفته بود از اونا نیستم که ساک زدن رو برای خودشون تحقیر میدونن و جز انال همه جوره پایم) یه کم بعد بلند شد و اینبار من براش ساک زدم حس قشنگی بود ولی ترس اینکه یکی بیاد خرابش میکرد بلند شدم و رفت پشتم شروع کرد به لیسیدن باسن و معقدم کمی ادامه داد و بعد بلند شد و کیرشو میمالید به باسنم من از شکستگی گوشه در بیرونو نگاه میکردم که کسی نیاد یهو متوجه شدم یه نفر داره میاد سریع ازش جداشدم و رفتم رو سکو نشتم و امیرم رفت اونطرف نشست مرده اومد تو و یه کم نگاه کرد و نمیدونم چرا ولی رفت بلند شدم رفتم سمتش بغلش کردم و شروع به خوردن لب های هم و مالیدن کیر همدیگه کردیم که من از شدت استرس نتونستم شهوتمو کنترل کنم و ارضا شدم و خودمو جدا کردم
از هم خداحافظی و تشکر کردیم و اول امیر و بعد من رفتیم بیرون اخرای سانس بود بچه هارو صداکردم که بریم تو رختکن هم دیدمش ولی اون زودتر رفت بیرون لباس پوشیدیم و در اومدیم بیرون که دم در استخر دیدمش تو ماشین نشسته بود با ترس و دلهره نگاهش کردم که سریع پیامش اومد که نترس فقط خواستم قبل رفتن یه بارم ببینمت منم گفتم باشه و اونم رفت
اونروز تموم شد و شبش تا نیمه های شب باهاش پیام بازی میکردیم واقعا ازش خوشم اومده بود و مطمئن بودم و هنوز هستم که بازم به طله عشق اوفتاده بودم شب خوش گفتیم به هم و بازم کابوس من یعنی شب و تنهایی شروع شد دوباره چهره ها تو سرم بود اینبار چهره پدر و مادرم وقتی صبح بعد از شستن معدم و ۱۲ ساعت بیهوشی تو بیمارستان به هوش اومدم تو سرمبود چهره خواهرم که بعد از ۲ ماه فهمید اقدام به خودکشی کردم و اون قطره اشکی که هرچقدر سعی کرد جلوی من از چشماش نیاد ولی اومد توسرمبود میترسیدم بازم شکست بخورم و به خاطر همین بازم صبح باهاش خداحافظی کردم و بلاک و دوباره داستان تکرار شد و تو سایت قانعم کرد
پس فردای اونروز خواستم برگردم قزوین بهش پیام دادم که بیاد میدان آزادی تا ببینمش چون معلوم نبود دفعه بعد کی دیدار اتفاق بیوفته زودتر از من رسیده بود ولی من پیداش نمیکردم آزادی وقعا بزرگ و عجیبه بعد از قریب نیم ساعت پیدا کردیم همو بعد از سلام و روبوسی رفتیم داخل ماشینش من نیتم این بود که یه نیم ساعتی اونجا پیش هم باشیم و بعدش من با اتوبوس برگردم قزوین ولی وقتی سوار ماشین شدم و یه کمرفت فهمیدم خودش میخاد برسوننم خوشحال شدم ولی ناراحتم شدم چون مزاحم کارش بودم اول از اتوبان کرج داشتیم میرفتیم ولی جایی کار داشت و برگشت و از یه مسیر دورتر رفتیم
مسیر ۲ ساعته رو ۶ ساعت تو راه بودیم و از ۶ ساعت میشه گفت ۴ ساعتشو من بغلش بودم
رسیدم خونه فردای اون شب حسابی شراب خوردم (تو خونه تنها بودم)
واقعا شراب مغز رو باز میکنه خیلی فکر کردم از متاهل بودن و بچه داشتنش (حتی تو راه که بودیم دخترش زنگ زد و من صداشو میشنیدم) تا دور بودن و شکست های قبلیم
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا به این نتیجه رسیدم این رابطه شدنی نیست
بهش گفتم الان چند هفتس دارم عذاب میکشم رفتارش خیلی بد بود و خودم باعث شدم شکست سوممو خیلی سریع بخورم ولی خب خوشحالم که ازش جدا شدم با این کار من شکستم ولی شاید اون و خوانوادش مخصوصا بچه هاش نشکنن…
اسم ها واقعی نبود
نوشته: Sasy
افرین کار خوبی کردی که به رابطه با همجنس ادامه ندادی
Sasy عزیز
اگه من از نوشتت نقد کردم به خاطر این که جای پیشرفت داری با تلاش بیشتر می تونی نوشته های قشنگ تر و بااحساس تر بنویسی
و در رابطه با غلط املایی ، من به عنوان یه خواننده ترجیح می دم داستانی رو بخونم که غلط کم تری داره واین جوری تمرکزم بیشتر روی حس و حال داستان
موفق باشی
50 در صد با 25 در صد میکنه به عبارت 75 در صد اون ب25 در صد باقیمونده چی؟
دوست عزیز اینا همش توجیهات ذهنی خودته شما همش میخوای واسه این مسئله توجیهاتی بیاری که خودتم میدونی درست نیستن واز نظر من 100 در صد قضیه برمیگرده به اون چیزی که شما ازش به عنوان 25 در صد باقیمونده اسمی نبردی یعنی شخص خودت.
همین که سعی میکنی با این دلایل کارتو توجیه کنی نشوندهنده اینه که خودتم کارتو درست نمیدونی و یه جای کارت میلنگه.
حداقل کاش مثل سامی عزیز همه چی رو خودت گردن بگیری تا دیگرون هم باورت کنن.
من گی نیستم نمیگم از گی هم خوشم میاد یا نه ولی میتونم به اونا احترام بذارم در صورتی که خودشون خودشونو باور داشته باشن.
موفق باشی
در ضمن طرد درسته نه ترد تو جواب کامنتایی که نوشتی هم اغراق درسته نه اقرار.
کلا غلط املایی زیاد داری منم نمیخوام برجکتو بزنم فقط یه کم تو نوشتنت دقت کن .
لایکتم کردم
من مشتری فقط داستان ها و خاطرات گی هستم. به ندرت بقیه رو میخونم. با وجود اینکه نبودن غلط املایی خیلی خوبه ، برای من تو خوندن یک داستان تاثیری منفی نداره.
خاطره خوبی بود. به اندازه ای ساده و روان نوشته بودی که میتونستم خودم رو در متن ماجرا تصور کنم. سونا، جکوزی و سه بار که بهش پیام دادی که ادامه نمی دی و فضایی که بینتون بود و …
به نوشتن ادامه بده. توانایی نوشتن رو خیلی از افراد ندارند. تو که داری سعی کن پرورشش بدی ;)
شکست توي عشق اول چ بلاهايي که سر آدم نمياره … با ي دختر خوب آشنا شو. اين بهترين برنامه ريزي براي آينده ي روشن هست.
خب خب خب !
اول از همه اگه درست متوجه شده باشم تازه 18 سالته : این یعنی اول راهم نه ! یعنی هنوز جاده خاکیه منتهی به راه دراز زندگی…
توی داستانت چیزی که خیلی به چشم میخورد منفی گری و سیاهی و ناامیدی بود
از شخصیت ضعیف و اقرار بهش متنفرم ؛ پس ضعیف نباش
نظرم در موردت اینه که کسی که تونسته به یه دختر دل ببنده نمیتونه علنا و رسما همجنسگرا باشه پس خودتو گول نزن
تو دنبال احساسی ؛ دنبال عشقی . من میگم عشق کشکه
ولی اینو بدون تو رابطه ی 2 ساعته ی سکسی به هیچ عشقی که نمیرسی هیچ بلکه درگیر هیچ احساس طولانی مدتی هم نخواهی شد .
تنها کاری که باس بکنی فقط یه جملس “واس خودت ، بدنت ، انتخابت و زندگیت ؛ حرمت و ارزش قائل شو” خودبخود همه چی درست میشه
نخوندم . از گِی خوشم نمیاد و نمیخونم ! فقط خوبه که اولش نوشته بودی وقتمون تلف نشد. مرسی .
ساسی من ازت یه سوال دارم.
دوست داری یکی بکنتت؟؟ ینی یه ذره فقط یه ذره به غرور مردونت بر نمیخوره؟؟
نمیتونم درک کنم نتها تو را بلکه تمام کسایی ک میگن عاشق پسر شدن و این حرفا. اصن مگه میشه ؟؟ این برخلاف قانون طبیعته
واقعا حال بهم زنه از یه پسر لب گرفتن
اصن دادن هیچی. حتی کردن پسرم حال بهم زنه. باو هرچیزی یا هرکسی برای کاری ساخته شده
:(از گی ها متنفرم
البته لزبین ها را دوست دارم^_^
ضمنا داستان های من به دلیل طنازی بیش از حد هنوز منتشر نشده لطفا مننتشر کنید
salam sasy jan , man qazvinam , mojaradam o emkanatam kamele . 47 salame o tipam beroze . age dos dashti pm bede hamo bebinim . mitonim dostaye khobi bashim . mamnon
شخصا یک بار عاشق شدم البته طرف دختر بود… بعد از اون سالهاست که دیگه نتونستم به معنای واقعی عاشق کس دیگهای بشم، عشق با دوست داشتن فرق داره، اگر بعد از عشق اول، عاشق کس دیگهای شدید، بدونید هوس بوده نه عشق، نیاز به همدم، سکس و… اسمش عشق نیست…
Milad1maآدمیزاد یکبار برای رسیدن به یکنفر عجله میکنه
از اون به بعد برای رسیدن اشخاص دیگه سعی هم نمیکند…
ساسی جانم طله عشق اوفتاده بودی (-_-)
داستانت خوب بودا ولی این تو ذوقم زد
عاشق شو نسبت به گرایشت فرقی نمیکنه چی باشه عشقه عشقه همیشه سکس نیست کاش یشد اینقدر آزادی بود که ادم با عشقش می موند و ازدواج میکرد …لایک
احترام به همه عقاید
من خودم گی ام و حس گی هارو خوب درک میکنم و به نظرم داستانت واقعی بود و عالی بود منتظر بعدی ها ام
طله عشق اوفتاده بودمو اشتباه نوشتی دیگه :/
فقط همین دیگه
داستان زندگیت فراز و نشیب هائی داشته قطعا ولی با بالا رفتن سنت طرز فکرت عوض میشه
بنظر واقعی می اومد. خوشم اومد از داستان ساسی جان. ولی مگه تو دوجنسگرا نیستی؟
خیلی داستان زیبایی بود قلمت بسیار قشنگ مینویسه
من الان نفهمیدم یعنی تو به یه دختر ابراز علاقه کردی بعد از این که نپذیرفتت گی شدی ؟؟؟؟؟؟
خواب نه خاب
خواست نه خاست وچند مورد دیگه
در کل بد نبود لایک البته بیشتر به خاطر اخرش
موفق باشی