شکنجه گر (۳)

1397/08/16

…قسمت قبل

شکنجه گر

نشستم کنارت عذابم بدی ، عذابم بدی من مدارا کنم
کنارم پرستیدن رو حس کنی کنارت خدا را تماشا کنم
نشتم ببینم کیم پیش تو منی که زمین و زمانم توی
بگی تا کجای جهان با منی ، منی که تمام جهانم تویی
-مهسا تو حق نداشتی با من اینطور بازی کنی؟
-با چی بازی کردم مهرداد! اصلا معلوم هست این دو سه روزه چت شده؟
-این ازیل بدجوری روی اعصاب منه ، چرا همون شب توی مهمونی نگفتی که این مرد توی زندگیت هست ، تو که گفتی کسی عاشقت نشده!
-نگفتم کسی عاشقم نشده ،گفتم کسی مثل تو اینطور شیفته زیبایی من نشده!
مهرداد از نکته سنجی مهسا جا خورد! مکالمه اون شب رو خوب به خاطر داشت و فکر نمیکرد اون جواب ، چنین معنایی رو داشته باشه.
-خوب این معنیش چیه؟
ببین مهرداد جان ، این مرد حامی مالی ، مدیر برنامه ها و یه دوست واقعی برای من بوده و هست ، کسی که خیلی وقتها من بهش تکیه کردم و مشکلاتم رو چه روحی وچه مالی با حسی که به من و هوش و ذکاوت و ارتباطاتی که با سراسر دنیا داشته حل کرده ، اون باعث شده که من تجربه های جدیدی رو توی زندگیم داشته باشم ومن بخاطر این مسائل واقعا خودم رو بهش مدیون میدونم ، اما این دلیل نمیشه که تمام وجود من متعلق به اون باشه!
صدای حرکت اسبی که بشهون نزدیک شده بود ، هواس هر دو رو برای لحظاتی پرت کرد .
مهسا ، با لبخند دستی به پیشونی قهوه ای رنگ اسبی که زیر آفتاب کوهستانی ازمیر، برق میزد کشید و گفت ببین کی اومده پیش ما ، دختر قشنگم دورآت و بعد از چندبار نوازش پیشونی اسب که لکه سفیدی از بالا تا وسطش به ظرافت کشیده شده بود با حالتی دلسوزانه پرسید ، عزیزم چقدر دلم براتون تنگ شده بود ، ،بگو ببینم خواهرت قیرآت کجاست؟
بادی که آروم میوزید ، یال خوش رنگ اسب رو همراه با موهای مهسا به بازی گرفته بود و مهرداد ، محو تماشای زیبایی دو خلقتی بود که خدا در کنار هم به تصویر کشیده بود.
مربی اسبها که دورآت رو همراهی میکرد ؛ بجای قیرآت لب باز کرد و به ترکی چیزی به مهسا گفت و با دست به دوردست اشاره کرد.
نگاه مهرداد ناخواسته به همراه دست مربی به نقطه ای دور کشیده شد. منظره فوق العاده کوه ها و دشت سبزرنگی که تا دامنه بیکران آسمون پیش رفته بود ، چشمهای مهرداد رو نوازش میداد ، اما وقتی کمی اون طرف تر ازیل رو دید که با کلاه کابویی که روی سر گذاشته بود ، در حال یورتمه رفتن با اسب سیاه رنگی بود و مثل یه وصله ناجور ، زیبایی اون طبیعت بکر روتحت تأثیر قرار داده بود ، مجبور شد نگاهش رو به صورت مهسا برگردونه!
بعد از اینکه مهسا با دورآت خوش و بشش روتموم کرد ، هر دو به سمت کلبه چوبی که اقامتگاهشون بود ، راه افتادند.
هنوز چندقدمی به سمت کلبه باقی مونده بود که مهرداد سکوت رو شکست و گفت ، بحثمون ناتموم موند.
نه اتفاقاً بهت گفتم ، حمایت اون از من و علاقه ای که به من داره ، دلیل نمیشه که تو فکر کنی منم همین حس رو بهش دارم.
صبر کن ، صبر کن ، اون چه حمایت روحی از تو کرده؟ چه وقتایی تو رو از بحران روحی نجات داده؟
مهرداد سوالای سخت میپرسی! میخوای منو بخاطر زندگی که داشتم محاکمه کنی؟
نه فقط یه چیز برام مهمه !
چی؟
باهاش سکس داشتی؟
چه تأثیری تو تصمیم گیری تو داره؟
میتونه باعث رفتن و موندنم بشه!
خوب من بهت میگم غیرمستقیم بله!
یعنی چی؟ این چه طرز جواب دادنه؟
مهرداد! من در مورد زندگی گذشته و فعلی تو سوالی پرسیدم؟ اصلا چه اهمیتی میتونه داشته باشه وقتی حس و حواس من متعلق به اون نبوده و نیست ، وقتی روحم اسیر احساسش نیست.
مهسا ! برای من مهمه ، اگراون آدم اینقدر که تو میگی با نفوذ هست که مشکلات تو رو حل کرده و حتی تو رو به سکس با خودش راضی کرده ، پس جایی برای زندگی من با تو باقی نمیگذاره ، نمیشه تو با اون همه حالات انسانی رو تجربه کرده باشی و منم وارد این ماجرا کنی ، از کجا معلوم که بازم اون این خواسته رو از تو نداشته باشه ، اصلا من متوجه سکس غیر مستقیم نمیشم ، این حرف چه معنی میتونه داشته باشه؟
وای مهرداد ، از یه طرف لذت میبرم که بعد از سالها یه مرد اینطور منو سین جیم میکنه و میفهمم این سوالات بخاطر موضوعات زیادی هست که تو ازش بیخبری و علاقه ات به من باعث میشه که اینطور بهم بریزی و از یه طرف واقعا علاقه و عادتی به جواب دادن به این سوالها ندارم.
-مشکلی نیست ، پس تو ترجیح میدی که من از این رابطه خارج بشم.
-من نه! این تویی که اینطور میخوای .
-من اینو نمیخوام ، این تویی که حاضر نیستی برای زندگی جدیدت تغییری بپذیری ، اشکالی نداره ، فقط برام این سواله که چرا منو وارد این بازی کردی ، من فردا از این جا میرم.
-قبل از رفتنت ، میخوام که امشب ساعت 2 بیایی طبقه بالا ! شاید چیزهایی ببینی که از رفتن پشیمونت کنه ، امیدوارم!
مهرداد بدون اینکه جوابی بده ، پله های ویلا رو با عجله و البته دلخوری طی کرد و بالا رفت.

گودرزی، نتیجه ازمایشات رو گرفتی؟
بله قربان ، خدا رو شکر جواب من مثبت بود و دیگه نیاز نبود از خانمم هم ازمایش بگیرند!
دیوانه جواب پزشکی قانونی رو پرسیدم …
آه بله قربان ببخشید، ، همین چند دقیقه پیش رسید.
خوب نتیجه؟
شخصی به نام شاهمراد کرمانی ، یه مجرم سابقه دار که قبلاً به جرم قتل غیرعمد زندانی بوده و بعد با پرداخت دیه و رضایت اولیای دم آزاد شده!
پرداخت دیه؟
بله قربان
گودرزی ، کامل تعریف کن ببینم، این پرونده داره جالب میشه ؟
چندوقت تو زندان بوده؟
دوسال قربان
دیه روکی پرداخت کرده؟
یه آدم خیر!
مشخصات کامل آدم خیر رو میخوام!
بله چشم ، استعلام میکنم و تقدیم حضور میشه.
گودرزی سریع ، خیلی سریع ،بنظرم این آدم خیلی جلوتر از ماست ، حکم قضایی جلب این یارو شاهمراد رو هم بگیر ، فوری…
گودرزی ، دستپاچه احترام نصف و نیمه ای گذاشت و از دهنه درب خودش رو بیرون انداخت تا به مافوقش نشون بده که حساسیت ماجرا رو درک کرده.

هوای نیمه شب کوهستان سرد شده بود و سوز نیمه شب از لای پرده ها و پنجره ای که باز مونده بود ، خودش رو به داخل اتاق میرسوند.
مهرداد جرعه ای ازنسکافه داغش رو نوشید،بخش خبر حوادث روزنامه که با کلمه درشت oldurme با زبان ترکی تایپ شده بود براش جالب توجه بود ، برای همین گوشی موبایلش رو برداشت و صفحه گوگل ترنزلیت رو بازکرد و کلمه oldurme رو سرچ کرد ،وقتی در قسمت معانی کلمه، عبارت جنایت و قتل جلوی چشمهاش به عنوان نتیجه نقش بست ، لبخند موذیانه ای روی لبش دیده شد ، جنایت!
افکار عجیبی توی سرش بود ، میدونست به تنهایی نمیتونه در برابر ازیل قرار بگیره ،پس باید یه همکار پیدا میکرد ، یه همکار روانی و جنایتکار که رحم حالیش نشه و حاضر باشه برای پول هرکاری رو انجام بده ! جفت وجور کردن پول هم که اصلا مشکل خاصی نبود ، بالاخره ، با همین تجارت ودلالی و جفت و جور کردن مواد صنعتی مهرداد خودش رو تو سن پایین و تو اون جامعه کثیف از نظر اقتصادی از بقیه متمایز کرده بود ، بنابراین میدونست بدست آوردن مهسا یعنی یه معامله دوسر برد که البته راه دراز و سختی رو پیش روی اون قرار داده بود!
وقتی که خوب دقت کرد ، دید خبر قتل مربوط به تهران هست و به نظر مردی با نام اختصاری ش .ک متهم اصلی قتله ، برای همین سراغ سایتهای خبری ایرانی رفت تا جزییات خبر رو دقیق به دست بیاره!
شاید این آقای ش . ک میتونست یکی از ابزارهایی باشه که بتونه راه از میون برداشتن مهره وزن داری مثل ازیل رو براش کوتاه تر کنه.
با زنگ موبایلش که بروی ساعت 2 بامداد تنظیم شده بود ، جستجو در وب سایتهای خبری ایران رو رها کرد، بنظر میرسید باید هرچه زودتر به ایران برگرده و این مرد رو که متهم به قتل غیر عمد زن و مردی در حین دزدی شده بود ، از نزدیک ببینه.
بلند شد رب دوشام سیاهش رو پوشید و با نور فلش موبایل ، راه پله ی ویلای چوبی رو به سمت بالا رفت ، باید به سمت اتاقی میرفت که تا حالا دربش قفل بود وحالا اجازه داشت تا با کمک مهسا داخل اتاق رو ببینه!
با همراهی صدای جیرجیرچوبها و میخ پرچها از روی پله های چوبی عبور کرد و نزدیک درب شد ، دستش رو به حالت ضربه زدن به درب اتاق بالا آورد ، اما با صدای آه زنانه ای که شنید ، برای ثانیه ای دستش روی هوا باقی موند و ضربان قلبش بیشتر شد ، آب دهنش رو قورت داد و حس کرد گلوش بیش از حد خشک شده ، خیلی آروم سعی کرد به اهستگی دسته درب رو بچرخونه و وارد اتاق بشه.
تاریکی ورودی رو که رد کرد، وارد محوطه باز اتاق شد ، 4 ال ایی دی بزرگ روی دیوار روبرویی اتاق داشتن تصاویری از مهسا رو با لباس بیکنی نمایش میدادند وزیرنویسی به زبان انگلیسی از کیفیت و تنوع لباسهای بیکنی پایین تصاویر با سرعت رد میشد ، توبعضی از تصاویر مهسا عشوه های فوق سکسی میومد و دستش رو بروی آلت و سینه هاش حرکت میداد و هر چند ثانیه با موسیقی شهوت انگیزی که بروی کلیپ ست شده بود ، صدای آه زنانه ای شنیده میشد که بیشتر شبیه به تیزرهای فیلم های پورن و یا مدلینگ بود.
مهرداد محو تماشای این تصاویر بود که صدای مهسا رو پشت سرش شنید!
زندگی برای یه زن تنها که کمی از زیبایی بهره برده باشه ، خیلی راحت نیست و تصمیم گیری برای ادامه این زندگی اتفاقا خیلی سخته!
آره مهرداد جان ، این زندگی منه ، یه مدل نیمه سکسی و البته یه ستاره کانال چتی که تو امارات و ترکیه و روسیه بیش از یک میلیون فالوور پیگیر بود و نبودش تو نرم افزار و گوشی و دنیای مجازی هستند.
اسم هنریم هم دکتر سوشیانت هست و طرفدارهام ازم میخوان که باهاشون راحت باشم و درخواستهاشون رو در ازای خرید گیفتهای الکترونیکی که به دلار به حسابم واریز میشه ، انجام بدم .
توی ایران همه فامیل فکر میکنند که من یه روانپزشکم و البته با مشاوره هایی که ازم میگیرن و جوابهایی که بهشون میدم ، یقیناً هیچ شکی تو این موضوع ندارن.
خوب این یعنی چی؟ من نمیفهمم ، مگه میشه که کسی نفهمه که تو چیکار میکنی؟ داداشت پدرام چی؟
خوب بغیر از پدرام ، کس دیگه ای نمیدونه! تو که میدونی ، منو پدرام خیلی وقته که مامان و بابامون رو از دست دادیم و ارتباط زیادی با فامیل نداریم ، من هم موقع برنامه هام طوری آرایش میکنم که چهره ام خیلی قابل تشخیص برای فامیل نیست ، تازه کی میاد نرم افزارخارجی مخصوص چت تصویری که اکانت پولی میخواد رو تو ایران بخره و بعدش تازه ، کی جرأت میکنه پشت سر خانم دکتر محبوب فامیل که همه روش حساب میکنن ، این حرفا رو بزنه؟
طرفدارهات ازت چه درخواستی میکنن؟
همه جور درخواست ، از لبخونی یه ترانه معروف ، قصه گفتن و یا شنیدن یه جک دسته چندم ، تا رقصیدن و پوشیدن لباسهایی که اونا دوست دارند و بعضی وقتا خودشون برام میخرن و میفرستند دفتر استودیو تا من براشون بپوشم!
و درعوضش برای توگیفت الکترونیک میخرن؟ یعنی اینترنتی برای تو خرید میکنند و پول خرج میکنند
بله و هرچی بیشتر وگرون تر ، منو ازیل سود بیشتری میبریم! البته قبل از اینکه درخواستشون رو براشون انجام بدم ، اونا هدیه اشون رو میفرستند.
نقش ازیل این وسط چیه؟چرا باید تو سودی که تو زحمتش رو با خرج کردن بدن و وقتت بدست میاری سهیم باشه؟
اون مدیریت کانال مربوط به من و ثبت قراردادها با شبکه های مختلف و پشتیبانی نرم افزار و بازاریابی شغل من رو به عهده داره ، علاوه بر این ،مدیریت مالی کارهای منو هم انجام میده و حواسش به حساب و کتابهای منم هست.
ضمن اینکه ازیل همیشه هوای منو داشته ، البته تو این تجارت من تنها ستاره اش نیستم و اون شاید صد نفر دیگه رو هم به همین ترتیب حمایت میکنه و البته درصد قراردادش رو هم میگیره!
خوب این چه فرقی با ستاره پورن بودن داره؟
خیلی فرق داره ، من به عنوان یه هنرمند سکسی که هم صدای خوبی داره و هم خوب میرقصه اینجا فعال هستم ، االبته خیلی ها هم از صبر و حوصله واینکه من به حرفهاشون گوش میدم ، لذت میبرند ، تفاوت کار من با ستاره های پورن خیلی زیاده!
تو واقعاً از شغلی که داری راضی هستی؟ بنظر میاد که تو فقط برده و ابزار پول درآوردن ازیل هستی!
معلومه که من مثل تو فکر نمیکنم ، تو از یه شغل چی میخوای؟ بغیر از محبوبیت و پول و رفاه؟
خوب تو با شخصیت مجازی اینجا محبوب هستی و کسی از هویت اصلی تو خبر نداره! پس محبوبیت و وجهه اجتماعیت هم مجازیه و وجود واقعی نداره! تو حتی نیمتونی با ارایش معمولی خودت جلوی دوربین بری!
من تا حالا اینجا ندیدم که کسی باهام بدرفتاری کرده باشه ، اما تو زندگی واقعی همیشه بدرفتاری دیدم، اونجایی که تو زندگی میکنی ، باعث میشه که شغلت بهت وجهه اجتماعی بده ، من اینجا به عنوان شهروند از حقوق خودم خبر دارم و اجازه نمیدم کسی از من دریغشون کنه.
اگر هم منظورت رو درست متوجه شده باشم ، باید بهت بگم ، اون چیزی که مد نظر تو هست ، تو همین فضای مجازی منو ارضا میکنه!
خوب نقش من تو این بازی مسخره ای که تو راه انداختی چیه؟
این نظر توئه و محترمه ، اما برای من مسخره نیست ، تو اون شب تو مهمونی سراغ من اومدی و سعی کردی توجه منو به خودت جلب کنی و تا حدودی هم موفق شدی، بالاخره من هم آدمم و احساساتم ، نیاز به جواب داره وتو جواب خیلی از نیازها و احساسات من هستی!
و من اگر ازت بخوام که در ازاش دست از اینکار برداری؟
درخواست سختیه و البته غیر قابل اجرا!
پس من برات اونقدرها هم مهم نیستم؟
مهم که چرا ، اما من قرارداد رسمی دارم و نمیتونم سرخود قراردادم رو فسخ کنم!
بالاخره این قرارداد کذایی شرایط فسخ هم داره دیگه!
متاسفانه نه ، به هیچ عنوان نمیشه یه طرفه فسخش کرد.
خوب جریمه اش رو میدیم ، هرچی باشه مهم نیست.
مهرداد جان! میشه درموردش بحث نکنیم؟ میتونیم یه روز بعد از ظهر کنار هم بشینیم و در موردش فکرکنیم و به نظرات همدیگه گوش بدیم!
همون موقع با صدای دینگ لپ تاپ مهسا و ویبره ی موبایلش ، مهسا متوجه شد که یکی از طرفدارهاش میخواد باهاش خصوصی صحبت کنه!
عزیزم اگر حوصله داری ، برنامه من رو ببین ، امشب بخاطر تو ویژه برنامه گذاشتیم ، چون تواین چندروز ، فقط برنامه تکراری پخش کرده بودم ، اگر دوست داشته باشی ، میتونی این نقاب رو بزنی و کنار من باشی شاید بعد از برنامه سکس هم داشته باشیم! من امشب فقط یک ساعت انلاین میشم!
مهرداد با عصبانیت ، به مهسا پشت کرد و با صدای بلند گفت ، احمقانه و توهین آمیزه! من حتی اگه هرزگی هم کنم ، اینطور ازش دفاع نمیکنم و تو تمام دنیا پخشش نمیکنم .
و بعد با ناراحتی بدون توجه به مهسا که داشت صداش میزد از اتاق خارج شد !
وقتی از دهانه درب رد شد ، ازیل رو دید که با لبخند معنا داری ، دو تا لیوان بزرگ کافی رو به سمت اتاق مهسا میبرد!

صبح شده بود ، مهرداد اون شب اصلا نتونسته بود چشم روی هم بگذاره و فقط میخواست از اون شرایط که حتی ذره ای برای مواجه شدن باهاش آماده نبود ، خودش رو رها کنه!
از اون طرح ، فکر کلمه جنایت هم رهاش نکرده بود ، سابقه گوش مالی دادن بقیه رو با خرج کردن چندتا صد هزاری داشت ، اما اینبار نقشه این نبود ، اگر مهسا واقعاً اسیر تارهای نامریی ازیل بود ، باید بهش کمک میکرد ، اما ، اگه مهسا از این اسارت در حال لذت بردن بود چی؟ اگر به شکنجه گری توسط ازیل معتاد شده بود چی؟
اما نه ! مهسا ، فعلا مست پول و رفاهی بود که از این راه نصیبش شده بود ، و ممکن بود روزی متوجه وضعیت خودش بشه که دیگه خیلی دیر شده ، مگه مهسا چندسال میتونست این ظاهر و زیبایی رو حفظ کنه؟
بنابراین باید مهرداد براش کاری میکرد و بنظرش آقای ش .ک ، بهترین گزینه ممکن بود!
تا صبح فکرهای مسخره ای دورش کرده بودن ، میترسید که ازیل با مهسا اون شب سکس داشته باشه و از ترس این اتفاق چندین بار تا درب اتاق مهسا و ازیل رفته بود و برگشته بود و مطمئن شده بود که اون شب اتفاقی بینشون نیفتاده!
صبح با حالت پریشون و گرفته توی تراس پای میز صبحانه نشست.
در عوض ازیل بدون اینکه دکمه های پیراهن نازک سفیدش رو ببنده با چهره ای بشاش و قبراق روبروی مهرداد نشست و برای اینکه حرص مهرداد رو دربیاره ، سراغ مهسا رو ازش گرفت!
مهرداد با بی حوصلگی جواب داد ، هنوز خوابه!
دیشب اذیتش کردی؟
من پیشش نبودم و تو اتاق خودم خوابیدم.
واقعاً؟ من فکرکردم قراره شب خیلی داغی رو با هم داشته باشید!
از چه نظر داغ؟
بگذریم ، اما من اگه جای تو بودم ، حتما از بودن با مهسا بیشتر از اینها استفاده میردم.
نه اینکه نمیبری؟
اوه اوه نه ، تو در مورد من چی فکر میکنی؟
من نه به تو فکر میکنم و نه میلی بهش دارم که بخوام وقت خودم رو به فکر کردن در مورد تو بگذرونم.
و البته این دروغ بزرگی بود که هیچکس جز مهرداد از مقدار بزرگیش خبر نداشت .
چرا اینطور از من متنفری؟ من در حق تو کار بدی کردم؟
مهم نیست ، راستش از مکالمه با تو لذتی نمیبرم ، بنابراین بهتره تا لازم نباشه ، با هم گفتگویی نداشته باشیم.
مهرداد ، من قصد بدی ندارم و البته میتونم بهت کمک زیادی بکنم اگرتو بخوای!
و تو در ازاش چه انتظاری داری؟
خوب اونکه مشخصه ، من تو این دنیا به هرچی که خواستم رسیدم ، تنها چیزی که با پول بدست نمیاد ، محبت حقیقی و عشق آدمهاست ، من اگر مهسا رو بدست بیارم ، دیگه چیزی از این دنیا نمیخوام ، فردای ازدواجمون خودم و مهسا رو بازنشسته میکنم و باهاش به دور دنیا سفر میکنم ، یه تعطیلات دائمی تا اخر عمر برای هر دومون!
هههه ، چه انتظار مزخرفی از من داری ، تو با این همه امکانات نتونستی دلش رو بدست بیاری ، چطور انتظار داری من بتونم این کار رو برات انجام بدم؟ تازه در ازاش چی گیر من میاد؟
خوب تو تنها کسی بودی که تونستی بعد از فوت شوهرش ، توجهش رو جلب کنی ، من میدونم که اون چقدر به تو علاقه مند شده ، تا حدی که حاضر شد رازش رو به تو بگه ، به این امید که تو رو داشته و کنارش بمونی !
خوب این چه ارتباطی داره؟
اگر تو بتونی قلب مهسا رو بشکونی و اون رو از تصوراتی که در مورد تو داره ، دور کنی ، من دوباره میتونم ، تلاش کنم که قلب مهسا رو بدست بیارم !
تو عادت داری که به همه به چشم ابزار نگاه کنی و روابطت فقط بر اساس تجارت باشه!
هرکسی یه قیمتی داره و پایه همه روابط نیاز و تجارت هست ، فقط به من بگوکه در ازاش چی میخوای؟
حق امتیاز کامل نرم افزار و کانالی که مهسا توش فعالیت داره بهمراه قرارداد کاری مهسا و همینطور قرارداد و کانال 5تا از دخترهای چتی که زیر نظر تو کار میکنن!
قرارداد مهسا رو شرمنده ، اما بقیه موارد مشکلی نداره ، هرکدوم از دخترها رو که بخوای مال تو میشه!اما قرارداد مهسا فقط و فقط در اختیار منه و تا زمانیکه به من جواب بله رو نده ، مجبوره که تو اون برنامه حضور داشته باشه! راستش من آدم احمقی نیستم اقای مهرداد عزیز، آدم بدی هم نیستم ،اتفاقاً آدم باهوش و خوش قلبی هم هستم ، راستش رو بخوای من از تمام برنامه هایی که تو ذهن تو نقش میبنده با خبر میشم و البته که این چیز عجیبی نیست ، چون همه ما تابع قوانین فیزیکی هستیم که روی زمین قابل شناسایی هست!
مهرداد بخاطر فشار عصبی این مکالمه و کمبود خواب و حال بدی که گرفتارش شده بود ، داشت از کوره در میرفت که مهسا رو با لباس یه تیکه و سفید رنگ ، تو ورودی تراس دید ، دامن حریر سفید و نازکی که به تن مهسا بود ، نقش رونها و ساق پاهای دلبرانه مهسا رو به تصویر میکشید و بالا تنه لباسش که سینه های سفید و درشتش رو از نظر مخفی کرده بود ، به طرز هنرمندانه ای با دسته ای از گلهای یاس صورتی رنگ طرح زده شده بود.
حس خوب حضور این زن باعث شد ، مهرداد و ازیل در سکوت کامل فرو برن و محو تماشای زیبایی محضی بشن که مغزشون رو برای دقایقی مسخ خودش کرده بود.
وقتی که مهسا لبخند زنان بهشون نزدیک شد ، ازیل با لحن غیر دوستانه ای زیر لب به مهرداد گفت ، روی پیشنهادم فکر کن ! من خیلی از انتظار خوشم نمیاد.
نسیم خنک صبحگاهی شروع به وزیدن کرد و موهای روی پیشونی مهرداد رو بهم ریخت! بهم ریختگی که در برابر افکار مهرداد حرفی برای گفتن نداشت!..


به وسعتت جهانمو شکنجه زار میکنم
ببین من از هجوم تو کجا فرار میکنم…
قربان صندلی شما هم اینقدر سرده؟
مگه صندلی من با صندلی تو ، فرق میکنه ، یا فکر میکنی صندلی من بخاری و گرم کن داره؟
نه منظورم این بود که آخه نباید حداقل شوفاژها رو روشن میکردند ،من دارم میلرزم!
تحمل کن گودرزی جان ، تحمل کن ، برعکس تو من اینقدر هیجان دارم تا رأی نهایی دادگاه رو بشنوم که اصلا سرمایی حس نمیکنم.
بله امروز نتیجه دو سال تحقیق و جستجو بالاخره معلوم میشه ، فقط خدا کنه زودتر برگزار بشه و طول نکشه ، من با یه نفر وعده کردم ، شیر خشک و پوشک برام قرار شده بیاره!
گودرزی ، خداوکیلی ، دلم میخواد بدونم با چه عقلی تو بچه دار شدی! اونم تو این شرایط و گرونی دلار!
اما گوردزی ، بجای جواب دادن ، فقط لبخند احمقانه ای رو تحویل مافوقش داد!
با صدای منشی دادگاه که همه رو دعوت به سکوت میکرد ، سرگرد احمدی و ستوان گودرزی ؛ خودشون رو جمع و جور کردند و سراپا گوش شدند .
بعد از مقدمات اولیه و شرح جنایت رخ داده ، منشی دادگاه شروع به صدور احکام صادر شده کرد.

بنا به تحقیقات به عمل آمده و ادعای به جنایت مقام مدعی العموم و همینطور ولی دم مرحومه و به واسطه شواهد و قراین مشاهده شده و اعتراف متهم به قتل ، که همگی مثبوت و در پرونده متهم موجود میباشد ، آقای شاهمراد کرمانی ، در خصوص قتل خانم ، گلدره قاسمی ، مجرم شناخته شده و با یک درجه تخفیف به دلیل همکاری ایشان در تحقیقات به حبس ابد محکوم میگردد ، اما با توجه به اینکه همسر مرحومه به عنوان ولی دم از شکایت خود صرفنظرکرده و بنا به رأفت اسلامی حاضر به دریافت دیه در قبال خون آن مرحومه شده است ، لذا ، حکم نهایی بر این اساس میباشد.
آقای شاهمراد کرمانی ، 42 ساله فرزند غضنفر ، به 70 ضربه شلاق به علت تجاوز به عنف و پرداخت دیه کامل یه بانوی مسلمان و همچنین تحمل سه سال حبس تعزیری محکوم میشود.
ختم دادگاه …
با صدای چکشی که بروی میز محکمه کوبیده شد ، تن سرگرد احمدی لرزید ، به نظرش میرسید از خواب عمیقی بیدار شده و چیزهایی که شنیده فقط در عالم خواب اتفاق افتاده ، مگر میشد ، چنین حکمی به این راحتی صادر شده باشه ، پس اون همه تحقیق ، اون همه شب بیداری و حرص خوردن و سیگار کشیدن ، هیچ! یعنی شوهر این زن فقط در ازای دیه ، از خون همسرش گذشت؟ اونم وقتی به زنش تجاوز شده بود و با اون وضعیت کشته شده بود!
همهمه دادگاه و جابجا شدن حضار ، احمدی رو به واقعیت ماجرا پرتاب کرد ، و اینکه با صدای گودرزی باید از سالن خارج میشدند ، با چشمهای نگران به دنبال شوهر زن گشت ، اما دید که کنار وکیلش بلافاصله از درب خروجی سالن خارج شد .
نگاهش به شاهمراد کرمانی افتاد ، بنظر میرسید که بجای خوشحالی ؛ نگرانی بیشتری تو چشمهاش دیده میشه ، سوالات زیادی ذهن سرگرد رو به خودش مشغول کرده بود .
این بخشش ناگهانی ولی دم ، همکاری عجیب کرمانی تو ماه آخر و اعترافش به قتل ، پرداخت دیه توسط کرمانی که آه در بساط نداشت ، همه و همه ، ذهن کنجکاو احمدی رو داشت به وسوسه مینداخت که بر خلاف دستور مافوقش که بهش تأکید کرده بود ، رای دادگاه هرچیکه هست رو بپذیره و پرونده رو خاتمه بده ، به صورت شخصی ماجرا را دنبال کنه !
چندماه از حکم دادگاه گذشته بود که خبر قتل کرمانی در ترکیه روی میز سرگرد احمدی قرار گرفت.
ظاهر امر اینطور بود که بخاطر دلارهایی که بهمراه داشته توسط یک گروه از دار و دسته های قلدر استانبول در یک خانه ویلایی خفت شده بوده و به قتل رسیده.
اما چند روز بعد که جزییات بیشتر از ماجرا مشخص شد ، معلوم شد که فرد دیگری هم در اون ویلا به قتل رسیده بوده که بنظر میرسید قاتلش ، شاهمراد کرمانی بوده .
اما واقعاٌ چه اتفاقی تو اون ویلا رخ داده بود؟ سرگرد باید از این ماجرای عجیب سردر میاورد ، برای همین از پلیس بین الملل به صورت غیر رسمی و از سمت دوستانی که داشت ، جزییات بیشتری رو خواست ، اما پلیس بین الملل ، فقط اعلام کرد ، که فرد ترکیه ای کشته شده ، مردی به نام ازیل شاهسون ، صاحب امتیاز استدیوی ستاره سرخ بوده و اگر اطلاعات بیشتری نیاز هست باید از سمت پلیس ایران درخواست رسمی صادر بشه.
سرگرد احمدی ، وقتی اسم ازیل رو در اینترنت جستجو کرد تازه متوجه شد که این مرد تو دنیای خودش چه آدم سرشناس و با نفوذی بوده ، اما برای سرگرد معمای اصلی این بود که کرمانی ، چه ارتباطی با شاهسون میتونست داشته باشه؟
احمدی یکبار دیگه به پرونده شاهمراد برگشت و جزییات پرونده رو مرور کرد و اینبار متوجه یک اسم شد!
مهرداد کلانتر ، خیری که یکبار قبلاٌ شاهمراد کرمانی رو از زندان آزاد کرده بود!
طوفانی سرد از ذهن سرگرد گذشت ، چرا همون روز به این اسم توجه نکرده بود ، روزی که گودرزی بهش گفت که یه خیر ، کرمانی رو بعد از دو سال از زندان ازاد کرده ، به خواست خودش پرونده کرمانی رو براش آورد ، اما اون وقتی جواب قطعی آزمایش DNA رو دید دیگه توجهی به دلیل ازادی کرمانی نکرد و فقط به دنیال دستگیریش رفت.
حالا شاهمراد ، بر اساس اخبار موثق بعد از به قتل رسوندن یه مرد فاسد ترکیه ای ، خودش هم به قتل رسیده!
این اتفاقات نشون میده که این ماجرا ، اتفاقهای پنهان زیادی رو تو دل خودش داره! و البته بازیگرانی که پشت پرده در حال اجرای نقشه هاشون هستند.
با اینحال سرگرد که مجوز تحقیق بیشتری رو نداشت ، چاره ای جز اینکه فقط خواننده اخبار این ماجراباشه به ذهنش نمیرسید!

مهرداد ، از روی صندلی گهواره ای اتاق بزرگش تو هتل نواتل پاریس بلند شد و پرده اتاق رو کشید تا نور ماه وارد اتاق بشه!
فضای ساده و نیمه تاریک اتاق آمیخته بود به بوی شهوت و دسیسه !
همین چند دقیقه پیش بود که فعالیت بدنی شدید هر دو با سر و صدای زیاد ، و ناله های شهوت انگیزشون، حسابی محیط اتاق رو گرم کرده بود . اما وقتی مهسا وسط سکس اسم ازیل رو بجای مهرداد به زبون آورد ، انگار دیو سیاه دسیسه و مرگ ، نقاب از چهره اش برداشت.
با صدای تلفن موبایل بلند شد و به سمت میز عسلی که لباسهاش اطرافش ریخته شده بود رفت.
اسم پدرام از سمت چپ صفحه گوشی مثل یه قطار به سمت راست حرکت میکرد.
مهرداد ، با مکثی کوتاه ، نفسش رو داخل داد و با صدایی شمرده گفت: الو پدرام جون سلام ، ممنون ما هر دو خوبیم ، اره خوشبختانه بدون مشکل رسیدیم پاریس ، نه اینجا از قبل همه چی رو اوکی کرده بودم ، مرسی بابت همه زحمتهایی که کشیدی ، آره عزیزم ، رسید پولی که برام حواله کردی به حسابم واریز شد ، فقط چک آخر خونه رو که نقد کردی ، برام به حساب دومی که بهت گفتم واریز کن ، منتظر دیدنت هستم ، بابت مهسا اصلا نگران نباش ، یه ذره خستگی کار زیاد اذیتش کرده ، اونم مطمئن باش تو این سفر همه اش از بین میره!
چشمهای نیمه باز و بی احساس مهسا به سمت ، بدن لخت مهرداد خیره بود ، اصلا به نظر نمیومد که این همون زنی هست که چند دقیقه پیش با ناله های شهوت انگیزش و چنگهایی که به بدون مهرداد مینداخت ، آتش شهوت و سکس رو برای مهرداد هزار برابر کرده بود.
در عوض انگار زنی بود مرده ، روی تخت بهم ریخته هتل پنج ستاره شهر پاریس که سالها بود هیچ حسی به هیچ مردی نداشت!
مهرداد کنار تخت نشست ، پنجه دستش رو تو موهای مهسا برد و با صدایی آروم گفت: لعنتی ، من برای تو همه کار کردم ، برای داشتن تو آدم کشتم ، تمام زندگیم رو فروختم تا بتونم کنار تو باشم ، برای تویی که قدرنشناس هستی ، برای تویی که از عشق هیچی نمیفهمی ، آخه چرا باید باعث میشدی که من اینطور دیوونه بشم؟ چرا باید اسم اون عوضی رو وسط سکس با من بیاری؟ تو که میدونستی چقدر از این مرد متنفرم ! اون وقت تو لحظه ای که من دارم با تو به اوج میرسم ، اسم اونو صدا میکنی و آه میکشی ؟ یعنی هیچ حسی از سکس با من نداشتی که اونو جای من تصور کردی؟
اشکهای مهرداد ، از صورتش سرازیر شده بود و آروم اروم به روی ملحفه سفید رنگ مچاله شده روی تخت میریخت صورت ورم کرده مهسا و چشمهای نیمه بازش ، انگار ملتمسانه چیزی رو میخواست بگه ، چیزی که شاید برای همیشه مثل یه راز باقی میموند ، اما فقط قطره اشکی از کنار چشمهای خمار و فوق العاده مهسا جاری شد .
سکوت تلخ مهسا ، دل مهرداد رو بیشتر به درد میاورد ؛ مهرداد حاضر بود تمام دنیاش رو بده ، تا بتونه برای دقایقی ، مهسا رو کنار خودش داشته باشه ، مهسایی که اونو با عشق و شکنجه اشنا کرده بود ، شکنجه زاری که حالا تمام دنیای مهرداد بود ، دنیایی که میدونست با وجود نبود ازیل هم ، میتونه براش تلخ و زجر آور باشه ، دنیایی که برای مهرداد ، دیگه خبری از خوشی نداشت ، بلکه فقط شبیه شکنجه گاهی بود که یه شکنجه گر به نام مهسا داشت.
از کنار تخت بلند شد ، وحشی بازی که بروی بدن مهسا بعد از شنیدن اسم ازیل انجام داده بود ، دنیاش رو پر از عذاب وجدان کرده بود . دلش میخواست پنجره رو باز کنه و خودش رو به پایین پرت کنه ، دلش به شدت غم داشت و بی قراری واضطراب از فعلی که مرتکبش شده بود ، حسابی بهمش ریخته بود، از اینکه بروی مهسا اینطور خوی وحشی گریش رو نمایان کرده بود ، ازدست خودش و همه عصبانی و دلخور بود .
خسته و عصبی روی مبل راحتی ولو شد ، سیگارش رو روشن کرد و به روشنایی نارنجی رنگش بین انگشتهای دستش خیره موند ، دستهاش میلرزید و بنظر میرسید هر آن ممکنه نخ سیگار از بین انگشتهاش لیز بخوره و بدنش رو بسوزنه ! رونهای لخت و خوش تراش مهسا زیر نور ماه که از پنجره میتابید ، درخشنده تر شده بود ، هماهنگی لباس سکسی سیاه رنگش با موهای لخت وبلندی که روی بالشت پخش شده بود ، خواستنی ترش میکرد.
بدنش غرق اکلیل بود و انگار پرتوی نور ماه روی بدنش در حال رقصیدن بود و اکلیلهای پخش شده روی پوست تنش ، درخشش ستاره مانندشون رو بیشتر میکرد.
اما برای مهرداد ، مهسا دیگه معنی عشق رو نمیداد ، مهسا تجسمی از شکنجه گری بود که قرار بود ، روح و روان و جسم و ذهن مهرداد رو تا ابد با عشقی که اسیرش شده بود ، شکنجه بده!
با اینحال کاملا تسلیم و بی اراده به روی زانوهاش نشست و چهاردست و پا ، به حالتی از عجز و ناتوانی به سمت تخت برگشت ، سرش رو بروی پنجه پاهای مهسا خم کرد و سرانگشتهای خوشتراش و کشیده مهسا رو در حالیکه هق هق گریه امونش نمیداد ، غرق بوسه کرد…

دو سال بعد سرگرد احمدی به دعوت الیسا ، پلیس خانمی که از طریق فیسبوک باهاش آشنا شده بود وارد پاریس شد ،این زن در اداره پلیس فرانسه در رده های بالای قسمت جنایی مشغول به کار بود .
سرگرد وقتی روی صندلی عقب خودروی سیتروئن اختصاصی که بهمراه الیسا جلوی درب فرودگاه منتظرش بود ، نشست ، پرونده زرد رنگی رو باز کرد و در صفحه اولش به چهره دو نفر خیره شد ، اولی مرد جوانی که موهای لختش روی پیشونیش ریخته شده بود و دومی زنی با موهای مشکی و چشمهای خماری که انگار دو ستاره درخشان با حالتی ازخماری محض روی صورتش جا خوش کرده بودند.
شاید این دونفر ، میتونستند ، جواب مناسبی برای قتل گلدره و شاهمراد و ازیل داشته باشند و حتماٌ میتونستند ، پاسخ درستی برای رضایت ناگهانی شوهر گلدره و پس گرفتن شکایتش از شاهمراد رو به سرگرد بدن!
اما با تمام این احوال تا روشن شدن همه ماجرا ، قصه های زیادی در حال رخ دادن بود.
پایان فصل اول…

نوشته: دکتر استرنج


👍 19
👎 2
11609 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

728977
2018-11-07 22:49:27 +0330 +0330

سلام متاسفانه ادمین قسمت سوم و چهارم رو یکجا با هم ترکیب کردند،،،

0 ❤️

729050
2018-11-08 09:05:57 +0330 +0330

قطعا فیلمنامه نویس خوبی میشید
چرا این وادی رو امتحان نمیکنید؟ البته داستان نویسی مادر فیلمنامه نویسیه ولی حس و حال دیالوگا مخصوصا در قسمتای قبلی و تصویر سازیاتون شبیه یه طرح کلی برای فیلمنامه اس
موفق و پیروز باشید

1 ❤️

729052
2018-11-08 09:12:10 +0330 +0330

دکتر جان .خیلی قشنگ نوشتی .افرین گلم .افرین .حتما به نوشتن ادامه بده .
لایک عزیزم ?

1 ❤️

729085
2018-11-08 14:25:14 +0330 +0330

دوکی جونم بچه کجای؟
زیر شکمم درد میکنه !خخخ
مزاح بود.
زنده باشی واقعا لایک اونم طلایش

2 ❤️

729086
2018-11-08 14:32:17 +0330 +0330

زیبا وجالب بود.
دستت درد نکنه.
گانکر کوی:
من استاد درد زیر شکمم،هه هه هه…
یادش بخیر بچهگی هامون
کردستان آزاد چه خبر؟؟؟

2 ❤️

729115
2018-11-08 17:40:51 +0330 +0330

من خوشم اومد ممنون ?

1 ❤️

729215
2018-11-09 00:06:00 +0330 +0330
NA

داستان خوبیه ،فقط مجازات تجاوز اعدامه و رضایت اولیای دم تاثیری روش نداره.

0 ❤️

729220
2018-11-09 00:52:44 +0330 +0330

دکتر استرنج عزیز
انتظارم رو برآورده کردین
هر لحظه که داستانتون رو خوندم بیشتر ترغیب میشدم به ادامش
بنظرم شما بسادگی میتوانید مجموعه ای از داستانهای کوتاه رو گرد آوری کنی
خوشحالم هستین و ما رو از نوشته های زیباتون بهره مند میکنید
لایک عزیزم

2 ❤️

729242
2018-11-09 04:25:56 +0330 +0330

لایک نهم دکتر عزیز
انگاری اسم داستان درست شد اما"قسمت آخر " اضافه نشد بهش
منتظر فصل تازه ای ازت هستیم
موفق باشید

2 ❤️

729513
2018-11-10 13:12:27 +0330 +0330

سلام ، ممنون از همه عزیزانی که وقت گذاشتند ، داستان رو با تمام نواقص و کمبودها و اشکالاتش و بدتر از همه وقفه طولانی که بین هر قسمت افتاد مطالعه کردند و نظر دادند و لایک کردند ، راستش فکر نمی‌کردم با ترکیب قسمت ٣ و ۴ که ادمین عزیز انجام دادند تعداد لایک ها به دو رقم برسه چون واقعا مطالعه این همه متن تو یه قسمت با مشغله ای که مطمئنا همه دارند کار سختی هست ، اما بازم ممنون که برای نوشتن فانتزی و تخیل انرژی مثبت میدید ، از همه اساتید دست به قلم هم خواهش میکنم که دست من تازه کار رو بگیرند و راهنماییم کنند ، از برخی از دوستان عزیزم که با نظرهای مثبتشون تو قسمت شخصی حس فوق‌العاده خوبی رو منتقل می‌کنند به صورت ویژه تشکر میکنم .
با بهترین آرزوها
دکتراسترنج

1 ❤️