شکنجه گر من در سیزده سالگی

1396/10/06

فقط سيزده سالم بودم كه هر شب با صداي داد مانان و بابا سر رو بالشت مي ذاشتم ، دختري كه جاي مهر و محبت فقط دعوا و جيغ و كتك كاري نصيبش شده بود.
اوايل زمستون بود و برف مي باريد مثل هميشه مامان و بابا مشغول دعوا بودن و منم رو مبل نشسته بودم و از پنجره به برف نگاه مي كردم. هميشه آرزوم اين بود كه مثل پريا دوستم با پدر و مادرم برم بيرون، برم خريد، برم شهربازي، برم آدم برفي درست كنم. اما افسوس كه اينا براي من فقط يك رويا بود، يه روياي پوچ…
با صداي شكستن گلدون گوشه ي خونه نگاهم و از پنجره گرفتم و به بابا دوختم، باز قاطي كرده بود و زده بود به سيم آخر. برخلاف اون همه رويا كه در كنار پدر و مادرم داشتم اين بار دوست داشتم واقعا جدا شن، تحمل دعواهاشون ديگه برام غير قابل تحمل شده بود. بابا در حالي كه به مامان فحش مي داد به سمتم اومد، دستم و گرفت و از جام بلندم كرد و خطاب به مامان گفت: هر غلطي دلت مي خواد بكن ولي بچم پيش من مي مونه نمي خوام مثل تو يه جنده ي حرومي بار بياد، تو هم برو بدرك، ديگم پاتو تو خونم نذار. مامان با گفتن " پس چي، فكر كردي پيش تو عوضي ميمونم؟! بله كه مي رم" به سمت اتاق رفت. مثل سري پيش چمدوناش و جمع كرد. بابا دستش و دور گردنم حلقه كرده و همچنان به بحث به مامان ادامه مي داد، دستم و روي گوشم گذاشتم ديگه نمي خواستم چيزي بشنوم فقط با چشماي خيس از اشكم ديدم كه لحظه ي آخر مامان از خونه رفت بيرون و باباهم من و ول كرد و رفت تو اتاقش. از اون موقع بعد اكثرا خونه ي عمم بودم. عمه ريحانه، زن بداخلاقي بود درست مثل شوهرش و پسرش… ولي بابا به خاطر سر كار بودنش و مدرسه رفتن من مجبور ميشد من و بسپره دست عمه، مي ترسيد مامان به بهونه من برگرده يا بخواد من با خودش ببره چون مي خواست اينجوري مامان عذاب بده، اين چيزارو خودم از لا به لاي حرفاش شنيده بودم. عمه هم چون دل خوشي از مامان نداشت براي حرص دادنش قبول كرد من و نگه داره. اما چه نگه داشتني؟عمو اكثرا خونه نبود، عمه هم دنبال قر و فرش بود پسرش ساشا هم كه يه شخص از خود راضي بود يا دانشگاه بود يا سر كار، با اين اوضاع من بازم تنها بودم، حالا خونه خودمون يا خونه ي عمه چه فرقي ميكرد؟! بگذريم، پنج شنبه بود و مدرسه ها به خاطر ريزش برف تعطيل شده بودن. عمه هم از صبح رفته بود خريد مي گفت پالتوش قديمي شده بايد يكي جديد ترش و بگيره كه گرم تر باشه. عمو سره كار و ساشا هم خبري ازش نبود. تو خونه تنها بودم ، تصميم گرفتم برم حموم، يه دست لباس از تو ساك كوچيكم در آوردم و گذاشتم رو تخت، اين و يادم رفت بگم كه حموم تو اتاق ساشا بود منم چون كسي خونه نبود مي خواستم برم حموم و زود برگردم چون موقع ديگه اي روم نمي شد. رفتم حموم و حسابي خودم و شستم. بعد از نيم ساعت كه كارم تموم شد خواستم از حموم برم بيرون كه يادم افتاد حوله با خودم نياوردم اصلا. اينجوريم نمي تونستم برم بيرون، پس حوله اي كه تو حموم آويزون بود رو دور خودم پيچيدم و از حموم رفتم بيرون ولي با ديدن شخص رو به روم جيغ خفه اي كشيدم و قدمي عقب رفتم. ساشا بود كه با اون قيافه ي عصبانيش دست به جيب رو به روم ايستاده بود و من و نگاه مي كرد. طوري ترسيده بودم كه پاهام خشك شده بود و ناي حركت نداشت. انگار سر بزنگاه مچم و گرفته بودن. ساشا با چشم هاش براندازم كرد و نزديكم شد. بوي ادكلنش تو كل اتاق پيچيده بود. رو به روم ايستاد و غضبناك گفت: با اجازه ي كي حوله ي من پوشيدي؟آب دهنم و قورت دادم، سرم و انداختم پايين و گفتم: الان درش ميارم. قدم ديگه اي بهم نزديك شد:
_همين الان درش بيار. با وحشت نگاهش كردم. باورم نمي شد ساشا اين حرف و بهم زده باشه. عقب گرد كردم تا به حموم پناه ببرم كه مچ دستم و گرفتم و با عصبانيت گفت: كجا تو كه هنوز حولم و پس ندادي
ديگه داشت گريم مي گرفت با بغض گفتم: ساشا ترو خدا ولم كن الان مي رم درش ميارم. بي توجه به حرفم حوله رو از دورم كشيد جيغي كشيدم و سريع دستم و وسط پام گذاشتم تا ديده نشه ولي با سينه هاي تازه در اومدم چيكار مي كردم؟سينه هاي كوچيكي كه تازه داشت جوونه مي زد.
رنگ نگاه ساشا تغيير كرد، اين با. با هوس براندازم مي كرد. ترسيدم. اشكام رو گونم روون شدن. از خجالت مي خواستم فرار كنم و نمي تونستم ساشا دستم و محكم گرفته بود. لخت جلوش بودم و نمي تونستم هيچ كاري بكنم از شدت بغض صدام در نميومد. ساشا من و كشيد سمت خودش، افتادم تو آغوشش، آغوشي كه هنوزم كابوس شبامه. دستش و روي كمر برهنم كشيد و به سمت كونم رفت. با بغض و گريه و صدايي كه از تهه چاه در ميومد گفتم: ساشا ترو خدا ولم كن جون مامانت، ساشا خواهش مي كنم تروخدااااا ساشااااا
اهميتي نداد كونم و تو مشتش گرفت و با صدايي كه حالا شهوتي شده بود گفت:اومدي خونه ما مفت مي خوري مفت مي خوابي حوله منم كه مي پوشي بعد نمي خواي يه سرويس بدي؟تو كه با اون ننت اول و آخر جنده ميشي، چه بهتر كه من جندت كنم ها؟به دنبال اين حرف دستش و وسط پام گذاشت و از جام بلندم كرد و به سمت تختش برد. حالا ديگه جيغاي خفه اي مي كشيدم كه دست ساشا رو دهنم نشست و صداي فريادم و تو گلوم خفه كرد. روم خيمه زد و شروع كرد خودش و بهم ماليدن، زيرش داشتم خفه مي شدم، داشتم جون مي دادم. كيرش و از روي شلوارش به كسم مي ماليد و من همچنان جيغ مي كشيدم ، جيغ هاي كه صداش توسط دست هاي توانمرد ساشا خفه ميشه. سرش ونزديك گوشم برد و در حالي كه نفس نفس مي زد گفت: دستم و از روي دهنت بر ميدارم ولي صدات در بياد كيرم و طوري مي كنم تو حلقت كه تا آخر عمرت لال بشي باشه؟! و به دنبال اين حرف گازي از لاله ي گوشم گرفتم و دستش و برداشت. صداي هق هقم بلند شد، هنوزم قسمش مي دادم ولم كنه ولي انگار نه انگار ، وقتي ديد نمي تونه ساكتم كنه شلوار و شرتش و كشيد پايين و دستش و دو طرف صورتم گذاشت و با باز شدن دهنم كيرش و تو همون حالت گذاشت تو دهنم و شروع كردم به تلمبه زدن. داشتم خفه مي شدم و هي عق مي زدم. ولي اون تو حال خودش نبود. كمرش و جلو عقب مي كرد و كيرش تا ته مي كرد تو دهنم، لباي كوچيكم طاقت كير به اين گندگي و اين همه وحشي گري رو نداشت و داشت جر مي خورد. چند لحظه اي رو تلمبه زد و يهو تو همون حالت نشست رو دهنم. كيرش تا ته رفت تو حلقم و چشمام گرد شد، طوري كه هر لحظه امكان داشت از حدقه بزنه بيرون. تو اون حالت به جاي بالا پايين شدن خودش و جلو عقب مي كرد. دستم و وسط پاش گذاشتم و سعي داشتم از خودم جداش كنم ولي زورم بهش نمي رسيد. درست موقعي كه داشتم خفه مي شدم چنگي به موهام زد و گفت: جر خوردي جنده كوچولو؟! حالا مونده تا جرت بدم و يهو از روم بلند شد. راه تنفسيم باز شد و با چند تا سرفه شروع كردم به تند تند نفس كشيدن، هوا رو مي بلعيدم و اكسيژن و به ريه هام مي فرستادم. از رو تخت بلند شد و سريع شلوار و شرتش و كشيد پايين و با باز كردن دكمه هاي پيراهنش دوباره اومد رو تخت و روم خيمه زد. منم كاري جز گريه و التماس از دستم ساخته نبود. دستش و روي لبام كشيد و با شهوت گفت: دهنت كيري شده؟! باز كير مي خواي آره؟! از اين به بعد هميشه بهت كير مي دم ، هر روز بايد كيرم و بخوري و لب پايينم و به دندون گرفت .لبم و مي خورد و ميك مي زد طوري كه مطمئن بودم كبود ميشه. همين طور كه لبام و مي خورد دستش و برد وسط پام و رو كسم گذاشت.كسم و مي ماليد و انگشتش و تو كسم جلو عقب مي كرد. هيچ لذتي نمي بردم، لبم و ول كرد و سرش و برد تو سينه هام، گاز مي گرفت و ميك مي زد طوري كه جاش مي موند. درد داشتم ، دردي كه وسعتش زياد بود ولي نه اندازه ي درد قلبم. من سيزده سالم بود بايد با اين آبرو ريزي چيكار مي كردم. مگه كاري جز داد زدن از دستم بر ميومد؟! داد مي زدم جيغ مي كشيدم، التماس مي كردم و اون در جواب با شهوت مي گفت: آره جيغ بزن، التماس كن، ناله كن برام تازه اولشه هنوز كس و كونتو نكردم هنوز كيرم و نكردم تو كست و تند تند تلمبه نزدم تا جر بخوري ، الان جرت مي دم از همه جا مي كنمت جنده. و من با تمام وجودم دوست داشتم فرياد بزنم كه من جنده نيستم، به خدا كه نيستم من هم پاكم مثل تمام دختران هم سن و سالم اما تو داري دامنم و لكه دار مي كني كه از من يه جنده ميسازي، كه… كمي روم جابه جا شداز ترس مي لرزيدم، كيرش و روي كوسم كشيد و زير لب گفت: جوووون چه كس تپلي چرا زودتر متوجه كست نشدم. از درد حقارت چشم هام و رو هم فشردم،ديگه دعا هم نتيجه اي نمي داد. كيرش و آروم تو كس تنگ كوچولوم فشار مي داد و من از شدت سوزش جيغ مي كشيدم. هر چقدر كيرش جلو تر مي رفت نفس كشيدن برام سخت تر مي شد. با فشار يهويي كه داد نفسم لحظه اي همراه با بكارتم رفت. با اين تفاوت كه نفسم برگشت و بكارتم… نه ديگه بكارت من بر نمي گذشت. تو كسم تلمبه مي زد و خون از كسم مي زد بيرون و لاي پام مي ريخت، نه اين خون ريزي فقط براي پاره شدن پردم نبود، انقدر وحشيانه به من حمله كرده بود كه پارگي دادم. من از درد ناله مي كردم و اون تو كسم تلمبه مي زد و مي گفت: دارم مي گامت جنده، پردت و زدم ديگه فقط جنده ي خودمي ، زنه جنده ي من انقدر مي كنمت تا بميري كه زيرم جون بري كه پاره شي، انگشتاي دست چپش رو هم كرد تو دهنم جلو عقب مي كرد و با دست راستش محكم رو سينه هاي تازه در اومدم ضربه مي زد و يهو نوك سينم و فشار مي داد، ديگه شكنجه بيشتر از اين؟! شده بودم يه مرده ي بي حس. تمام بدنم درد مي كرد. يعني سوزش قلبم و سوزش ناشي از پارگي بكارتم با هم برابري مي كرد؟! لحظه اي گذشت تا اين كه ارضا شد و همه ي آبش رو تو كسم خالي كرد، سوختم ، آتيش گرفتم، همونجا روم دراز كشيد و فشار ديگه اي به نوك سينم وارد كرد كه از درد جيغ كشيدم. كمي خودش و روم ماليد و گفت: الان ديگه شدي زن جنده ي من، از اين بعد هر شب مي كنمت اينا ميشه هزينه ي موندنت تو خونه ي ما ، شايد چيزي نداشته باشي ولي به كس و كون تنگ و خوشگل كه داري يه روز از كس يه روز از كون، پس تو هم سعي كن لذت ببري. و در حالي كه بوسه اي به گردنم مي زد گفت: خوب حال دادي جنده ي من يه خورده استراحت كن شب مي خوام كونت و بكنم. و همونجا تن لشش و كنارم انداخت و من كشيد تو بغلش. هنوزم اشك مي ريختم، چشمام شده بود دو كاسه ي خون، درد داشتم و لبم گاز مي گرفتم تا صدام در نياد. نمي دونستم مامان بابام و مقصر بدونم كه من و فرستادن اينجا يا عمه كه اصلا خونه نيست يا خودم كه رفتم حموم و حوله ي ساشا رو پوشيدم، يا شايدم حس شهوت ساشا رو … تازه مي خواست لذتم ببرم. واقعا تجاوز لذت داشت؟! اونم تجاوزي وحشيانه و با خشونت ، نه لذت نداشت فقط درد داشت، دردي غير قابل تحمل . من براي اين كار زيادي بچه بودم.
من فقط سيزده سالم بود…
سيزده سال…


همون طور با يه حركت شلوار و شرتم و كشيد پايين. مي دونستم اگه امشبم بخواد من بكنه زيرش جون مي دم. دوباره شروع كردم به التماس كردن. التماسايي كه خودمم چيزي ازش نمي فهميدم، بس كه صدام مي لرزيد و لكنت داشتم.
شلوار خودشم كشيد پايين و كير دراز شدش و گذاشت بين پام.
هنوزم درد داشتم ، چشم هام و رو هم فشردم و از تهه دل آرزوي مرگ كردم، چون فقط مرگ مي تونست نجاتم مي ده…
فقط مرگ مي تونست دردام و كم كنه…
فقط مرگ…

ساشا روم خيمه زد، كيرش و چند بار رو كسم كشيد و گفت:
_كوسه خودمه. جوووووون چه كسه سفيدي چه تپلواِ. اين كوس بايد زير من باشه بايد همش كير من به توش. اووووووف بايد همه آبمم بخوره،ممممم چه كوسي
اينارو مي گفت و با كيرش به كوسم ضربه مي زد.
از طرفيم اتاق من و عمه اينا فاصلش طوري بود كه صداها اصلا نمي رفت
ولي كاش مي رفت…
كاش يكي صدامون و مي شنيد و به دادم مي رسيد، كاش…
بغضم بالاخره تركيد
اشكام رو گونم ريختن و همچنان مي لرزيدم
ساشا كامل روم دراز كشيد و كنار گوشم گفت:
_روزا وقتي كسي خونه نباشه سكس خشن ، شبا كه همه خوابن سكس رمانتيك چطوره
روزا زیرم جیغ بکش شبا آروم بران ناله کن هوم چطوره؟
بعد يهو از جاش بلند شد
كنارم نشست و ادامه داد:
_روزا خودم كيرم و خودم مي كنم تو حلقت شبا خودت بايد ساك بزني.
بعد همون طوري كه به ديوار تكيه مي زد سرم و گرفت و قبل از اين كه درك كنم مي خواد چيكار كنه سرم و رو كيرش گذاشت . كيرش و تا ته كرد تو حلقه و خودش سرم و بالا پايين مي كرد.
زير لب آه مي كشيد و گاهي سرم و محكم به كيرش فشار مي داد و نگه مي داشت
طوري كه كيرش تا ته مي رفت تو حلقم و حالت خفگي بهم دست مي داد.
عق مي زدم و اون آه مي كشيد
زجه مي زدم آه مي كشيد
اشك مي ريختم آه مي كشيد
تو دلم خدارو صدا مي زدم آه مي كشيد
آه مي كشيد و آه مي كشيد و به فكر ارضاي خودش بود…
ولي نمي دونست منم تو دلم آه مي كشم…
آهى كه يه روز دامنش و مي گيره…

نوشته: Jesika


👍 6
👎 7
16368 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

667137
2017-12-27 23:01:02 +0330 +0330

بابای کوس کش غواصت کجابودکه این بلاسردخترش اومد،،چرابه هیچ کوس کشی نگفتی این تخم حرمله اذیتت میکنه،،،آخرش چیشد،الآن کجایی،،،چندسالته؟؟؟؟؟؟؟

1 ❤️

667161
2017-12-28 09:56:53 +0330 +0330

آره عزیزم دامنشو میگیره
خوارشم میگاد کسکشه بی ناموسو
ساشا کیر خورده خوارِ زنا زاده
عن کلفتِ گنده رین
فقط نبینمت،تجاوز سامورایی رو روت پیاده میکنم لاشی
اه
اعصابم تخمی شد (dash)

1 ❤️

667179
2017-12-28 16:30:37 +0330 +0330

این پسرو باید مادرو خواهرشو گایید یه دسته بیل تو کون خودش بکنی نامرر دیوس خداییش گرم گرفت

0 ❤️

667183
2017-12-28 18:40:37 +0330 +0330

درسته، داستانت تکراری و کپی بوده ، دیس

1 ❤️

667247
2017-12-29 07:21:41 +0330 +0330

حداقل اسمشو عوض میکردی شک کنم که آیا کپیه یا نه
دیس

0 ❤️

667255
2017-12-29 09:05:43 +0330 +0330

آدمهایی که اینطور با وحشیگری به کسی تجاوز میکنن حالا باهرسن و سالی من نمیدونم چه لذتی از این کار میبرن فقط دلم میخواد این بی همه چیزرا بگیرم و همین بلا را با یه لوله ضخیم یا بطری نوشابه خانواده سرش بیارم تا مزه این کارش را بفهمه بی ناموس با بچه سیزده ساله ای خدا بعضی از این آدمها را نمیشه باهیچ چیزی دربیشرفی وپستفطرتی مقایسه کرد

0 ❤️

667350
2017-12-30 05:37:26 +0330 +0330

داستانت تا یه جایی خیلی قشنگ بود ولی پایانش جذاب نبود … اگه خاطره نیست پس میشه واسش یه چیز دیگه طراحی کرد هر چند واقعا تا اواخر داستان فوق العاده نوشتی
به امید کارهای بهترت

0 ❤️

682721
2018-04-18 18:51:44 +0430 +0430

خيلي خوب نوشتي

فضا سازي، شخصيت پردازي، دقت به جزييات ،

افرين

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها