شیرین تر از رویا

1396/04/08

_بیدارشو …دختر باتوام …نیم ساعته عین خرس خوابیدی میگم پاشو
خمیازه ای کشیدم و با چشمای نیمه باز به ساعت مچیم نگاهی انداختم …2شب
چه زود رسیدیم
پیاده میشم و میرم سمت صندق عقب که چمدونمو بردارم اما با‌نگاه پر از اخمش رو به رو میشم
به قول خودش چمدون آوردن ی کار مردونس
در ویلارو که باز کرد رفتم تو بدون توجه به دکور و نقشه خونه رو مبل نشستم و سرمو گرفتم توی دستم
نیم ساعت خواب کافی بود تا فردا شارژ شارژ باشم
سرم از افکار مختلفی که توش رژه میرفتن به مرز انفجار رسیده بود …دلم میخواست بدون توجه بهش بزنم زیر گریه و سختیامو زار بزنم

صداشو شنیدم و مطمئن بودم بالای سرم وایساده:من آوردمت شمال ک غم‌باد بگیری؟؟
لحن جدیش این‌اجازرو بهم‌نمیداد که فک کنم شوخی میکنه
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم و دلم برای هزارمین بار گرم شد از بودنش
قطره اشکم که چکید رو گونم
خم شدو تکیم داد به پشتی مبل …دستاشو گذاشت دو طرفم
-چیه خانوم کوچولو؟قوربون چشمات بشه اردلان …بغض نکن
فکر ی لحظه نبودنش باعث شد اشکام دونه دونه بریزه
نفسشو با کلافگی فوت کرد و با عصبانیت غرید:چن دفه بهت بگم‌گریه نکن؟هان؟
خب دیوونم‌کردی …از دیروز تاحالا ی‌کلمه حرف نزدی …اوردمت اینجا حالو هوات عوض بشه باز چرا‌پکری؟؟؟؟؟با‌توام …د لامصب ی چیزی بگو
+نمیزاره
همین ی کلمه کافی بود تا شوکه بشه …فکرشو نمیکرد
نشست رو مبل و زل زد توی چشمام …میخواست خاطر جمع شه که دروغ نمیگم
_شوخی جالبی نبود
با بی حوصلگی جواب دادم :من با تو شوخی دارم تو این وضعیت؟
سرشو تکیه داد به پشتی مبل
دستشو حلقه کرد دور شونه هام و محکم بغلم کرد
سرشو برد توی موهام و نفس عمیقی کشید
_نمیزارم
دستاش توی موهام مشت شد
_نمیزارم کسی تورو ازم‌بگیره
بدنش داغ شد
دستمو گذاشتم‌روی سینش و ازش کمی فاصله گرفتم
+اردلان آروم باش …ممکنه بابا…
_بابات چی؟رضایت بده؟تو این دوسال چندبار باهاش حرف زدم ؟؟رضایت داد؟
از دادش لرزیدم
_من‌نمیفهمم بابات چی‌میخواد …من هم‌کار دارم‌هم‌شغل هم درامد بالا هم دوست دارم
+دقیقا بخاطر همیناس که نمیخواد منو تو ازدواج کنیم
شونه هامو گرفتو صاف تو چشمام نگاه کرد و من بازم غرق چهره مردونش شدم
من ی دختر از ی خانواده ساده بودم و اون اردلان نامدار از ی خانواده ی ثروتمند که همه ی دارو ندار ما هزینه یدونه از تابلو های خونشون بود
بابام‌میگفت نمیخوام منت کسی رو سرت باشه
سرمو انداختم پایین
گفت:نگام کن
کی جرات داشت وقتی انقدر جدیه از حرفش سرپیچی کنه
خیره شد به لبام
چشمام
دوباره لبام
چشمام
چشماش بین لبام و چشمام در نوسان بود
سرشو‌آورد جلو و پیشونیمو عمیق بوسید
جسم دخترونم پر‌ شد از عشق …ی حس خوب
چشمامو بستم و سعی کردم این آرامشو کامل درک کنم
نمیزاشتم کسی جدامون کنه
میدونستم این فاصله طبقاتی ممکنه مشکل ساز باشه
اما اینم میدونستم که زندگی من بدون این مرد هیچ دوومی نداره
نشوندم روی پاهاش
دکمه های مانتومو اروم باز کردم
نگاهش ثابت‌موند رو میز جلوی مبل
لبخندی زدم و مانتومو کامل دراوردم
تاپ مشکی که زیرش پوشیده بودم‌با پوست سفیدم تضاد خاصی ایجاد کرده بود
کش موهامو باز کردمو موهای سیاهمو کامل ریختم دورم
نفساش تندتر شده بود
موهامو ریختم روی شونه ی چپم و خم شدم رو صورتش
اولین بار بود برای بوسیدن لبامون من پیش قدم میشدم
ی ابروشو داد بالا و با سردرگمی نگام کرد
لبمو گذاشتم روی لباش و نرم شروع کردم به بوسیدنش
دستشو دور کتفم حلقه کردو خشن تر همراهیم کرد
دستامو گذاشته بودم پشت سرش و میبوسیدمش
بین لبام درحالی که نفس نفس میزد زمزمه کرد
_بسه… بوسیدمش …بسه دختر پاشو …لباشو محکم فشار داد رو لبام
پاشو ی کاری دست جفتمون میدما
خندیدم و با شدت بیشتری بیشتری لباشو بوسیدم
بلندم کردو بردم توی اتاق
آروم‌خوابوندم روی تخت و اومد روم
_چی داری که انقد منو جذب میکنه؟؟؟…لب پایینیمو مکید …چرا ازت سیر نمیشم
گازش گرفت…چرا انقدر دوست دارم؟…سرشو فشار دادم سمت خودم‌و باز شروع کردم به بوسیدنش
سرشو جدا کردو خواست بلند شه که حلقه دستامو دور گردنش محکم تر کردم
_بسه دیگه خیلی خودمو کنترل کردم …ی کاری دست جفتمون میدم
+منم همینو میخوام
_ول کن الان حالت خوب نیس
+جدی میگم اردلان
دستامو از دور گردنش جدا کردو نشست رو تخت

…نشستم کنارش
+اردلان بابام که نمیزاره …من میشناسمش مرغش ی پا داره …دلتو خوش نکن…اینجوری خیالم راحته ماله خودتم …منکه بجز تو‌نمیتونم با کسی باشم …پس فرقی نداره دختر باشم یا نه
_بازم باهاش حرف میزنم
+اون میخواست قبول کنه همون دوسال پیش قبول میکرد
_نمیتونم این کارو باهات بکنم خواهشن بیخیال
+اوممم باش میرم میدم به یکی دیگه
برگشت سمتم و با اخم وحشتناکی خیره شد بهم
دست رو بد نقطه ضعفیش گذاشته بودم…غیرتش…
+میدونی من 22سالمه تو این مدت خیلی وقتا دلم‌میخواست تجربه کنم ولی کسی نبود…الانم خیلیا منتظر ی اشارن تا…
دستشو انداخت دورم تاپمو دراورد و سوتینمو باز کرد
هولم داد رو تخت
تیشرتشو دراورد
چشماش قرمز شده بود و رگ دستاش ورم کرده بود
_خب‌؟ادامه نداشت؟
آب دهنمو اروم قورت دادم‌
واقعا ترسیدم‌ازش
کامل اومد روم سرشو فرو کرد تو گردنم :منکه میدونم برای دراوردن حرس من اینارو میگی…گردنمو بوسید…ولی دردشو باید تحمل کنی
اصلا میدونی چیه
میشکنم‌گردن اونیو که چپ نگات کنه
تو ماله منی …کسی حق نداره اصلا بهت نگاه کنه
شروع کرد به مکیدن گردنم
از ترسم عرق کرده بودم …سرشو اورد بالا و لبامو بوسید
دستش رفت سمت شلوارمو دکمشو باز کرد
کمکش کردم شلوارمو دربیاره
بلند شدو شلوارو شرت خودشو کامل دراورد
خجالت کشیدم ازش … من داشتم‌چکار میکردم ؟چرا اینجوری شدم؟
پوزخندی زدو گفت:قربون خانومم که خجالت کشیده
میدونستم خوشحاله ک بالاخره من کم اوردم
خوابید روم و نوک سینمو کرد توی دهنش
نتونستم تحمل کنمو نالم بلند شد
شرتمو توی همون حالت دراورد و دستشو گذاشت لای پاهام
سرشو فشار دادم به سینم و اون با شدت بیشتری مشغول خوردن سینم و مالیدن لای پاهام‌شد
لباشو گذاشت روی لبام
بین لباش اروم زمزمه کردم:نمیری؟
لای پامو محکم فشار داد که اخم بلند شد
_هیچوقت
اومد بین پاهام و با ملایمت سرکیرشو کرد توی کسم
لبمو گاز گرفتم و رو تختی محکم تو مشتم فشار دادم
دستشو گذاشت روی کسم و سعی کرد با مالیدنش حواسمو پرت کنه
هم درد داشتم هم لذت میبردم
کم کم اونقدر باهاش بازی کرد که تا نصف کرد تو و این بین‌ حس درد عجیبی کل وجودمو گرف
همه کیرشو کرد تو و خوابید روم
سرمو محکم به سینش فشار دادم و تندتند نفس کشیدم
بغضم باعث میشد نفسام موقع بازدم بلرزه و اردلان متوجه بشه
سرمو بوسیدو گفت:ببخشید خانومم…ببخشید عزیزم …درد داری؟
سرمو تکون دادمو گفتم :نه بهترم
آروم شروع کرد به عقبو جلو کردن
اولاش تنگ بودن کسم هردومونو اذیت میکرد ولی بعدش یکمی بهتر شد
سرعتشو تندتر کردو من تازه فهمیدم چه لذتی از این نزدیکی میبرم
چنددقیقه بعد نزدیک ارضا شدنم دستشو گذاشت رو کسم و تندتند مالیدش
ناله هام‌کمی بلند تر شدو بعدش هردو باهم خالی شدیم …بیحال خوابیدم روی تخت و حتی نای پاک کردن خون بین پاهامو نداشتم
اردلان دستمالی برداشتو بین پاهامو با دقت تمیز کرد
خوابید کنارم …خودمو جمع کردم‌ تو بغلش
_درد نداری؟
+نه اصلا…
سرمو بوسیدو چشماشو بست
خیره بهش شبمو صبح کردم
من نمیتونستم این‌مردو از دست بدم
همه زندگیم بود
مرد قویه من
درسته محرم نبودیم …اما مهم دلامون بود که بهم محرم بود …مطمئن بودم خداام درک میکرد

داستان دیگه ای که نوشته بودم : یاد تو
نظرات خیلی از عزیزان بهم کمک کرد
ممنون بابت کامنتای انرژی بخشتون

نوشته: ghalbeyakhi


👍 23
👎 2
11151 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

636917
2017-06-29 21:13:03 +0430 +0430

داستانت خیلی دخترونس من ازین لحن خوشم نمیاد بیشتر از چند خط که میخونم، خمیااازه…

0 ❤️

636927
2017-06-29 21:50:21 +0430 +0430

چیزی نمیگم بقیر از جمله علی رضا
دلت ک جای دیگر باشد هزار خطبه هم بخوانند باز هم فاحشگیست
نگارشت خوب بود لایک

0 ❤️

636971
2017-06-30 04:38:41 +0430 +0430
NA

داستان خوبی بود خسته نباشی…امیدوارم عشق باشه و پایدار بمونه ، چرا که خط میان عشق و هوس بسیار باریک ه …

0 ❤️

637017
2017-06-30 13:20:21 +0430 +0430

كليشه بود ولي قشنگ نوشته شده بود.

0 ❤️

637026
2017-06-30 15:01:59 +0430 +0430

بد نبود ، متوسط به خوب ، حداقل ، به غير از موارد كليشه ايي بيشتر داستانها واسه شروع سكس ، تحريك كردن مادر از طريق پستون شير دهندش جديد بود

بازم بنويس ،

به حرفه اين انگلاي اشغالي كه زير همه داستانا ،به نويسنده فحش مي نويسند هم توجه نكن ، اينا اسمشون مكسها مدفوعه

0 ❤️

637049
2017-06-30 19:45:48 +0430 +0430

لایک ۱۰ ? … یه کوچولو دوس داشتم توضیحاتِ ابتدای داستان بیشتر باشه…اما با این حال خوب بود…:)…بازم بنویسین

0 ❤️

637172
2017-07-01 01:55:35 +0430 +0430

کاش راجع ی اتفاقایی ک بعد از قضیه افتاد هم مینوشتی…
با این ازدواج بخاطر ابروش موافقت میکنه درست ولی ایا دخترشو طرد نمیکنه ؟

0 ❤️

637242
2017-07-01 11:49:01 +0430 +0430

قهرمان داستان اسمش چیه ؟!! اگه داستان دنباله دار نباشه بهتره نام راوی یا قهرمان قصه قید بشه
بعد اینکه چرا دختری که اینقدر نترس و تابو شکن هست جنگ رو به پدرش نمیکشونه و اونو وادار به تسلیم در برابر عشقش نمی کنه چرا شهامت اون منجر به یه سکس کامل و بدون تضمین میشه ؟…البته اینا یه راهکاره وگرنه هر کسی میتونه واسه خودش و تنش تصمیم بگیره و عشقبازی بعد از چندسال دوستی منطقیه و هیچ قانونی نداره عشق بی پدر!
دیالوگات نسبتا متوسط بودن هر چند به سمت و سوی داستان جهت میدادن و راهو واسه همآغوشی دو دلداده هموار میکردن در کل نقطه درخشانی نداشت ولی بد هم نبود
نکته دیگه داستانت پایان مبهمش بود آخرش چی میشه ؟ راه دیگه ای هست یا همین سکس ضامن بهم رسیدنه ؟! اردلان و دختر میخوان چی کنن ؟ خب میشه خواننده نتیجه گیری کنه که بهم میرسن ولی این رقم شاید کارو بغرنج تر کنه شایدم هدف دختر سبک شدن از یه کوه و بغض سنگین چندساله ست
آتیشبازی عاشقانشون خوب بود و دیالوگ تحریک آمیز دختر واسه تسلیم کردن اردلان زنانه و زیبا بود
فقط توی داستانیکه محوریتش سکس کامله میشه متفاوت تر نوشت و توصیف کرد چون بیشتر وقتا لب و … تکراری میشه
نقدتون کردم چون میتونی بهتر و بهتر بنویسی و چون داستانت قشنگ بود عین صورتی که چندین اشکال داره اما بازم خوشگله چون اعضاء ش درست چیدمان شده
و بخاطر همینم لایک میشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها