شیرین، فرهاد، خسرو و بقیه (طنز)

1390/02/06

در روزگاران قدیم در سرزمین روده درازان و موبندان ( شاید هم موبد بود ! یادم نیست ) پادشاهی حکم می راند . این پادشاه یه پسر خوش تیپ و تو دل برویی داشت به اسم خسرو که اتفاقا تک شاهزاده ی سوار بر اسب سفید رویای خیلی ها بود . یکی از همین موبندان یه روز میاد به خسرو از تیر و کمان و پسته و بادام و هلو حرف می زنه . خسرو خان هم رو به ایشان از کمند و سپر هم می پرسه ، چرا که ایشان روحیه ی دلاوری داشته و بی کمند و سپر نمی توان دلاوری ها کرد . جناب موبند که می بیند خسرو خان دل در دست، آماده ی سپردن است ، با شور مضاعفی از کمند و سپر نیز سخنانی ایراد می فرمایند . نتیجه آن می شود که خسرو خان نه یک دل که هزار دل عاشق مه پری ، شیرین بانو می شوند !!! چند روز بعد با جناب شاه حرفشان می شود و به نشانه ی قهر با دوستان اسب و قاطر زین می کنند تا به دشتی فرود آیند . (از قدیم مد بوده این کارا )
حسب حال و خدای تقدیر عشق، شیرین بانوی ارمنی بر سر راه این حضرات سبز می شود و خسرو خان بدون آنکه خبر داشته باشد این همان" کیسی " است که موبند توصیفش می کرد ، باز هم نه یک دل که هزار دل عاشق این مه وش می شود .شیرین بانو نیز در راه عشق و عاشقی در آن ثانیه ای فدا شده و دل به مرد مردان ، خسرو خوبان ، یکه تاز میدان عشق، می بندد.خسرو رو به غلامان می گوید" شیر ما قصد ورود و خروج به این دخترک را کرده است . بر کنارش فرود میآیم . " چنین می شود و شیرین ارمنی که در تنگی مهبل و سفیدی تن ، زبان زد عام و خاص بود دامن را بالا می زند و خسرو خوبان شیر یالدارش را روانه ی دره ی پنج شیر می کند . آورده اند ناله های شیرین گوش فلک را کر می کرده است.
خلاصه خیلی ها در راه رسیدن این دو کفتر به هم زرت و پرت می کنند ، از جمله زن اول خسروخان و پدر و مادر شیرین و در و همسایه . . . اما هیچکدام لگن خاسره ی دوست را هم نمی توانند از خیال عاشقان داستان بیرون کنند . این وسط یه بدبخت روانی یک راست دل و جگر و قلوه همراه با مخلفات (و تخلفات فراوان ! ) در طبق اخلاص تقدیم شیرین بانو می کنند . ( ظاهرا قبل از اومدن خسرو خان شیرین فقط فرهاد رو داشته ! آه ه ه . . . ) . شیرین خانوم دلش به حال این مرد یه لاقبا که تا دیروز یکی یه دونه بود می سوزه . بنا به قولی معروف شیرین در حد لب از فرهاد پذیرایی می کرده است و حتی میر قباز از غلامان شیرین نقل کرده است که شبی شیرین با ظرافتی خاص لاپایی نیز برای فرهاد سرو کرده بوده است.
شیرین بانو از طرف دیگر با دیدن مشکلات رسیدن به خسرو خوبان صلاح بر این می بیند یه ناوک به خسرو بیاندازد و یکی به فرهاد که در موقع اضطرار و احتمال این نشد آن یکی ! ( صلاح مملکت خویش خسروان دانند غلطه ، درستش شیرینان بوده چون قافیه درست نمیومده گفتن خسروان ) و باز میر قباز نقل کرده است یک روز در پارک شهر که شیرین به خسرو لب میداده ، فرهاد در پشت نیمکت دست شیرین را گرفته لیس میزده است . (ظاهرا اون عکس فانتزی معروف از همین جا الهام گرفته !)
تا اینکه ماجرای آن کوه بیستون اضافی هم که قرار بوده برای جاده سازی به مکان دیگری انتقال یابد پیش می آید و ایضا اطلاع دارید که جناب فرهاد را هم برای پیدا کردن نخود سیاه اصل و اعلی به حوالی آن کوه متمرد فرستاده بودند . احتمالا دلیل این کار بحران غله ی فارس بوده است .
جناب فرهاد به جای آنکه به کار شریف کشاورزی اشتغال یابد خود را به کوه بیستون می رساند و می خواهد با اصرار و الحاح و لجاجت به حفر تونل و دستیابی به طلا ، اورانیوم و سایر چیز های خطرناک بپردازد . در این بین یکی از عوامل بیگانه ، ندیمه ی کاسه ی داغ تر از آش شیرین بانو سوار بر خر تازی اش ، خود را به بیستون می رساند و نمی دانم از کجا در میاورد که شیرین هفت کفن پوسانده است ! و قبل از مرگ هم پرده اش را خسرو خان کنار زده بوده است .فرهاد هم در همان حال بی خیال دنیا و منقلی که دلش بر آن کباب می شده می شود و با ضربتی فرق مبارک را به دو نیم کاملا مساوی تقسیم می کند و مغز ایشان در فرصتی مجال می یابد و در همان تونل بر زمین می افتد . لازم به ذکر است که قرن ها بعد اروپاییان و جوامع مترقی در گذری که بر این مکان داشتند این جسم خاکستری را بعنوان عجیب ترین ماده ی حیات بشر به معروف ترین آزمایشگاه ها و موسسات تحققاتی شان بردند تا راز سر به مهرش را باز گشایند و ببینند این چیز اضافی چیست که مدام در ممالک اسلامی و بدوی به مقدار بسیار زیاد در محیط پخش می شده و می شود .
شیرین بانو اتفاقا در همان لحظات ، گوشی موبایل در دست ، حوالی میدان ایوان مداین داشتند قدم می زدند و همراه خسرو خوبان واژه ی مقدس " زوج" را تصریف می فرمودند . در این حال ایشان متوجه ندیمه ی فضول و معلوم الحال خود می شود که سوار بر یک فروند خر ، هی هی کنان از طرف کوه برمیگردد و طوری شادمان است که انگار چه شده است . شیرین بانو ناگهان به یاد منقل و کباب می افتد و نگران، خود را به کوه می رساند . به محض ورود به معدن می بینند ای دل غافل ، نه خبری از دود هست و نه کباب ! یکی دو قطره اشک از چشمان مبارک نازل می کنند و بر کنار فرهاد می نشینند. ظاهرا ایشان هم متوجه جسم خاکستری می شوند و با انگشت لای شیارش را باز می کنند ببینند این ماده ی عجیب الخلقه چیست ولی زیاد متمرکز بر احوال نمی شوند و شاید نمی دانستند . از عجایب آنکه شیرین بانو در اوج غم شروع به خوردن شیر فرهاد می کنند و از جسم بی جان فرهاد شیره ای بیرون می جهد . وا عجبا ای عشق ای عشق . . . گفته اند و شنیده ایم از آن قطرات در عمق معدن ، گل لاله ای روییده است که هم اکنون نیز گل می دهد . و این از نشانه های عشق است .
بالاخره روز و روزگار به جایی می رسد که زن اول جناب خسرو کفن می شود . ( با تحقیقاتی که کردم به این نتیجه رسیدم که ظاهرا یک شب خسرو خان به خیال شیرین، مریم را چنان می کند که در دم جان می بازد )
نتیجه آنکه خسرو و شیرین با خیال راحت به هم می رسند و به عاشق سواری ها می پردازند ( این سوار اون ، اون سوار این ، این سوار اون . . . به طوری که شیرین آنقدر جر می خورد تا یانگوم از کره به ایران آورده می شود و با طب مخصوص و تغذیه ی سالم شیرین بهبودی حاصل می کند .)
آخرالامر داستان کمی هندی می شود و پسر زن اول با خنجری سینه ی پدر یعنی خسرو خان را می شکافد .(ظاهرا بنده خدا می خواسته ببینه پدرش چندتا دل داره که یکی یکی کباب می کنه و تموم نمیشه ! )
شیرین خانوم هم که از سواری های شبانه لذت می برده مثل هر شب سراغ خسرو خان می آیند و با منظره ی دل خراش روبرو می شوند . ایشان هم تصمیم می گیرند کشف کنند این دل صاحب مرده بالاخره وسط سینه است یا روی شکم و همان خنجر را بر شکم خود فرو می کنند و در راه این کشف علمی بزرگ جان به یزدان جان آفرین تسلیم می کنند .

پانوشت: با عرض سلام خدمت دوستان نازنین اجتماع مجازی شهوانی.در این چند داستانکی که نوشتم سعی داشتم هم به لحاظ موضوع و هم نگارش، اسلوب جدیدی در مجموعه داستان های این سایت ایجاد کنم. به هر طریق امیدوارم آن گروه از دوستان که ناراضی بودند به بزرگواری از من درگذرند. به سبب مسائلی که در زندگی شخصی برایم پیش آمده دو یا سه ماهی از جمع دوستان دور خواهم بود.امیدوارم در این مدت همچنان پابرجا بمانید و در برگشتم داستان های هرچه بهتری از من به یادگار در ضمیرتان ثبت کنید.


👍 1
👎 0
15468 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

278435
2011-04-26 20:36:24 +0430 +0430

EYYYYYY VALLLLLL HAL KARDAM VAGHEANNNNN JAZAB BOOOOOD

0 ❤️

278436
2011-04-27 00:24:36 +0430 +0430
NA

یکی از قشنگترین داستانهای این سایت بود، کار قشنگ و جالبی بود.
منتظر داستانهای بعدیت هستم.
نثر ادبی و طنز قشنگی داشتی.

0 ❤️

278437
2011-04-27 00:26:00 +0430 +0430
NA

سبک نوشتنت خوب بود
ولی من با مسخره کردن داستانها و آثار بزرگان کشورمون مخالفم
لطفا دفعه ی دیگه خلاقیت به خرج بده و یه داستان بنویس که توش اثر امثال این داستان رو مسخره نکرده باشی
تمام دنیا از قدمت و فرهنگ غنی ایران وحشت دارن و سعی میکنن با فیلم هایی مثل 300 فرهنگمون رو تخریب کنن و این درست نیست که خودمون بزنیم خرابش کنیم

0 ❤️

278438
2011-04-27 04:25:08 +0430 +0430
NA

Che ajab,ye ja raftim o didim nazari az in dokhmare inja nis(labod sargarme ashpaziye ya labod khabe han0oz!)
in dastan ham jaleb bod.
B dosti k mige khoshesh nemiyad b asare bozorgan tohin beshe bayad arz k0nam k:
bozorgane adab o h0nare ma ham inchenin asari dashtan.hameye sho’ara HAZLIYAT ham sor0odan.mar0ftarinesh male SA’DIYE.ye beyte mar0ofesh ine:
SARASH BI M0O VALI BAS DEL PAZIRAST
KHODA MARGAM DAHAD,IN VASFE KIR AST!!
ya dastani k m0lana rajebe KIR O KAD0O neveshte!
Hazliyat sher haei hastan k mam0olan sho’ara dar alame masti s0ro0dan!
M0teasefane in nezame maskhare az entesharesh jologiri mik0ne va n0sakhe m0jod ham male zamane shahe khoda biyam0rze!
Age kesi HAZLIYATE har shaeri ro khast bege ta barash mail k0nam!

0 ❤️

278439
2011-04-27 04:55:11 +0430 +0430
NA

منم دقیقا چیزی رو می خواستم بگم که Mr.Ok گفت.
جالب بود.

0 ❤️

278440
2011-04-27 05:48:17 +0430 +0430
NA

Ardimanish
دوست عزیزم
اکثر شعرا مثل وحشی بافقی هزلیات رو در باب یکی از آدمای پست و مزخرف اطرافشون سرودن و هزلیات با تمسخر کردن آثار بزرگان فرق داره
دوباره از نویسنده خواهش میکنم اگه خواست بنویسه نوآوری کنه و اثر کسی رو مسخره نکنه

0 ❤️

278442
2011-04-27 06:17:17 +0430 +0430
NA

Mr.ok?
Ba salam va arze eradat khedmate shoma
doste aziz,hazliyate bafghi va sa’di daghighan n0ghteye m0ghabele hamdigas!
Dar hazliate sa’di dastane nasri ro mikhonim k rajebe dokhtaresh gofte!(rozi sa’di mast az meykade miyad bir0n k bere kh0ne va t0o ra ba khan0mi ham masir mishe o shoro mik0ne behesh tike endakhtan(lazem b zekre k khan0mha on m0ghe ba r0oband miraftan bir0n)kh0lase sa’di az inke mibine khan0me hameja bahash ham masir shode fek mik0ne k t0oresh kare!yeho sa’di mibine k khan0me dare kh0nash ro va mik0ne o mire t0o.vaghti r0obando kenar mizane mifahme k dokhtaresh b0de!
Pas hamchin dastanhaei l0z0man rajebe afrade bad gofte nashode!
M0lana ham dar magholeye pand o andarz ziyad az matalebe sex va sexe fokahi gofte!
Albate man m0khalefe inam k masalan hemaseye ROSTAM O SOHRAB ya dastanhaye hemasim0n ro b tamaskhor begirim!
Ba sepas va po0zesh az sh0ma va hameye dostane geram

0 ❤️

278443
2011-04-27 11:08:11 +0430 +0430
NA

سرش بي مو وليكن دلپذيرست
خدا مرگم دهد اين وصف كيرست
اين بيت از مثنوي عارفنامه سروده ايرج ميرزاست و هيچ ربطي به سعدي نداره.
اين قبيل داستانها در ادبيات نه از مقوله هجويات به حساب ميان نه از مقوله هزليات. بلكه بهشون ميگن داستانهاي پارادوكسيكال كه زنده ياد اخوان ثالث به «نقيضه و نقيضه پردازي» ترجمه‌ش كرده و در كتابي با همين عنوان تحقيقات مفيدي درباره اين نوع ادبي در ادبيات ايران انجام داده. نقيضه پردازي در باب آثار حماسي ايران هم بي سابقه نيست. عبيد زاكاني يكي از نبردهاي رستم رو كه برگرفته از شاهنامه فردوسيه به طرز وقيحانه اما هنرمندانه‌اي نقيضه پردازي كرده.
در ضمن هجو با هزل فرق ميكنه. هجو تخريب شخصيت معينيه در حالي كه هزل، نوعي مطايبه و شوخي با استفاده از الفاظ ركيك به حساب مياد. اون بخش از كليات سعدي كه به خبيثات معروفه مشتمل بر هزليات سعديه چون از سعدي هجو به جا نمونده. در حاليكه عمده اشعار ركيك وحشي بافقي هجوياته. نقطه اوج هجو سرايي در ادبيات ايران مربوط به دوره مشروطه ميشه با شعرايي مثل ايرج ميرزا، ميرزاده عشقي، عارف قزويني، بهار و…
اما داستان بالا هم از جنبه داستان‌پردازي هم از نظر نثر، كار بسيار بسيار ضعيف و غير قابل عرضه‌ايه. نقيضه‌پردازي كار فوق‌العاده ظريفيه و نويسنده خيلي بايد تمرين كنه تا بتونه به چنين ظرافتي دست پيدا كنه.

0 ❤️

278444
2011-04-27 13:16:35 +0430 +0430
NA

یه بار گفتم اگه تو دهن این حرومزاده ها که میان از اسطورهای تاریخی ما اینجا ضر ضر میکنن میزدین دفعه دیگه گه میخوردن اینکارو بکنن. حالا دیدین اقای ریپرتر فریجاد که سرت با اون میکروفونت گرمه یا خانم باران نفس که قربون صدقههم میرین وعاشقم عاشقت راه انداختین تحویل بگیرین این نمونه داستان زندایی سمج منه ک ه اون نویسنده بی شرف حرومزاده تر از این یکی وادامه اون یکیه وقتی بهوش نباشین یه مشت عرب اینجوری حالمونو میگرن.حالا باتو نویسنده داستان : هرزه کثیف بار دیگه از این گه خوری ها بکنی خار مادر ایل وتبار واجدادتو که میدونی منظورم به کی هست رو جلو چشمات یکی میکنم مثل اون نویسنده مادر قحبه زندایی سمج …

0 ❤️

278445
2011-04-27 13:34:16 +0430 +0430
NA

Entesharati k asar daresh chap mishe dar tahrife asar bi ta’sir nist!
Masalan asari ro k aghaye ALI ZARIN GHALAM(b sale1299)b ja gozashte ro entesharate m0khtalefi b chap res0ndan k ya amdan ya sahvan daraye naghayesi hastan k gahan mahiyat matlab avaz mishe!
KOLIYATE SA’DI(chape sale54)dar entesharate ZARINPO0R dar mashhad kamel tarin va ja’me tarin koliyatie k man ta b hal didam k ostad ZARINP0OR toye on tamame l0ghat va matalebe gong o majho0l ro ba nasre ravan dar akhare asaresh tozih dadan!
Divane ash’are forsat o doleye shiraziبهورالله خان,…ro b m0ghadame va tafsir b chap res0nde!SARZAMINE BAHREYN va SARI DAR ENGHELABE SEFID ham az asare kh0ndanie eish0ne!
GH0R’ANi ro k in agha b chap res0nde ba GHOR’ANi k darol ghorane gh0m chap mik0ne dar tarj0mey farsi ekhtelafate faheshi dare!
Hameye danesh va elmi k ensane m0’aser az tarikh va gozashte dare hasele revayate raviyan va ketabate katebane tarikhe,age ye halghe az in zanjir dakhl o tasarofi to0sh bok0nan tamame vagheyat ya hade aghal bakhshi az on zire soal mire!
M0shtagham etela’ati k dar malo0mate d0stan hast ro bekh0nam o beshnavam!
AZ DO0ST CHE MIMANAD DAR AYENEYE FARDA?
JOZ HARFE DEL ANGIZASH,JOZ KHATERE’EI ZIBA

0 ❤️

278446
2011-04-27 14:00:25 +0430 +0430
NA

farijabe aziz , derakhte omretun hamishe hamishe paydar va porbar .dar zemn mersi babate khoshamad gooyitun .

0 ❤️

278447
2011-04-27 18:18:32 +0430 +0430
NA

کس و شعر بود همین.

0 ❤️

278448
2011-04-27 19:15:27 +0430 +0430
NA

به نظر من کارت جالب بود و پیشنهاد خوبی کردی که باب جدیدی در اینجا باز بشه…
متاسفانه بیشتر داستانهای اینجا توهماتی شده که یا مربوط به خیانته یا تجاوز!!

در مورد اون دوستی که گفته بود ارزش بزرگان زیر سوال نره هم بگم چرا با این متن ارزش بزرگان زیر سوال میره؟ ما چرا یا دوست داریم شدیدا تعصب داشته باشیم یا اصلا اعتقاد نداشته باشیم! خط نرمال واسه ما نیست؟به نظر من همین تعصبهای خشکه که باعث شده از فرهنگ ما همین اسطوره ها باقی بمونند و ما حرف جدیدی برای گفتن تو ادبیات دنیا نداشته باشیم.منظور من این نیست که برای بزرگان ارزشی قائل نباشیم اما از اونها بت نسازیم.
در جواب کسی که سعی کرده بود ادبی جواب بده هم بگم چرا باید فقط ارزش کار دیگران رو زیر سوال ببریم و از نکات مثبتش چشمپوشی کنیم؟روش نقد ادبی شما اینطوریه؟ یک مقایسه با این متن و بقیه متنهای این سایت بکنید و خودتون بهش نمره بدید.

0 ❤️

278449
2011-04-28 03:02:57 +0430 +0430
NA

ایشون لطف میکردن از داستانهای خودشون از لیلی ومجنون.از خالد حاله و…از اسطوره های خودشون مایه میگذاشتن. در ضمن کسانی که به حرف م شک دارن اگه هنوز یه جو تعصب میهنی داشته باشند تشریف ببرن به داستان زندایی سمج وخوب این داستان را بالا پائین کنند.که این عربها هستند که همیشه سعی میکنن جلو ما ایرانیها حودشونو در عین اینکه پخی نیستند گنده وبهترین نشون بدن خب برید بخونید من قدم 190 من هیلی زیبا هستم من صدام خیلی خوبه من کیرم خیر سر اجداد عربم 16 سانتهمن من من من دست اخر هم که اون سطر اخر شرم اوره .که این بچه کونی فقط اومده بود همینو بگه که همه خواب بودن وافسوس صد افسوس خوردم که مطمئنم بطور عمدی هرچی نظر دادم راجلویش را گرفتند ونگذاشتن ذخیره بشه تا حق این حرومزاده تخم عرب رو کف دستش بزارم…در ضمن اقای روشنفکر ادبی فورگاتن شما نترسین لطفا مطمئن باشید که آثار ادبی کم نمیارین تا براش ارزش حساب کنید من خودم بیخیال اقا…اینداستانی که هویت ملی منو شناسنامه منو به سخره میکیره مکه فحط داستان ادبی که یک چشممو ببندم وبگم نقد وعشق است .خودتم نمیفهمی چی داری یگی وگرنه برات یه مثال میکشیدم که از شرم سرخ بشی…وتعصب اگه من به وطن و خاکش که بالاش بالاترین هزینه رو بی منت دادم روش تعصب نداشته باشم پس به چی باید داشته باشم به مذهبی که براش وطن معنا نداره.شماها چتون شده خدارو شکر که صدام حرومزاده زمان شما روشنفکران به ایران حمله نکردوگرنه ارامگاه پدر ایرانزمین که از خجالتش میرفت زیر زمین.حرف زیاده.اقلا یهکم از چیزی که براتون مونده از ش دفاع کنین. نذارین ناموسمونودست بندازنوهویت واسطوره های مارو به سخره بگیرند هر کی هم داستان واقعی میخواد براش هر چند تا که بخواد میگم

0 ❤️

278451
2011-04-28 03:30:59 +0430 +0430
NA

forgotten1360 عزيز
اگر منظورت از اون منتقد ادبي كه ازش اسم نبردي منم بايد عرض كنم خدمتت كه نقد ادبي معيارهاي خودشو داره و معيارهاشم از آثار برجسته ادبي گرفته ميشه. اگر منو منتقد ادبي ميدوني معنيش اينه كه من بايد بر اساس همون معيارها اين متن رو نقد كنم نه بر اساس مقايسه اين متن با نوشته‌هاي دست دهم و يازدهم يه سايت غير حرفه‌اي. بر اساس معيارهايي كه من مي‌شناسم اين داستان فاقد هر نوع ارزش ادبي و هنريه مثل اكثر داستاناي اين سايت و اگر در جمعي كه همه افرادش اندك شناختي از ادبيات داشته باشن مطرح بشه چيزي جز تمسخر و استهزا نصيبش نميشه. اما اگر ميخواي با بقيه داستان‌هاي سايت مقايسه‌ش كنم بايد بگم كه 99درصد داستانهاي سايت مطلقاً بي ارزشند و اين داستان البته با اونها فرق ميكنه اما به همون اندازه بي ارزشه.

0 ❤️

278452
2011-04-28 11:55:14 +0430 +0430
NA

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کس ننه نویسنده داستان که یه همچین کس مخیو پس انداخته که به هویت ملی ما توهین کنه و خیال کنه که ما عین خیالمون نیست ولی ما کیر خودرا حواله اجداد وی کرده و شدیدا اعتراض خود را به ادمین اعلام کرده که تا این داستان را حذف کرده وگرنه سگ ارمنی خالدار را اورده و نویسنده را به طرز بدی …زااااارت

0 ❤️