شیرین لَب

1397/12/01

فرداشب تولدشه ، میخوام برای مَردَم سنگ تموم بزارم
_جوون بابا چ مَردَم ، مَردَم میکنی
+بیشعـــووور
خندید و ادامه داد خوب راست میگم دیگه ، لحنش جدی شد : حالا چکار میخوای کنی؟
+با ناخن لای دندونم رو تمیز کردم و با باز کردن دهنم خوب توی اینه نگاهش کردم سرم رو به چپ و راست چرخوندم تا مطمعن بشم تمیزه
_هووووی با توام

  • چی میگی
    _هیچی هیچی بیخیال ، میای استخر
    +استخر‌ِ کجا؟
    _خونه من ، امروز نوبت واحد ماست
    “زنگ در خورد”
    +نیکی بهت خبر میدم ، فعلا
    _هوو وایســـاااا بینم
    گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت و رفتم سمت ایفون

———
+الوووووو
_اش یا پلووووو؟

  • لبخند زدم و ادامه دادم: دارم میام عششششقم مایو چه رنگی برات بپوششششم؟
    _اخ نغمه خیس کردم اینطوری حرف نزن لَنَتی
    از ته دل بلند بلند خندیدم و صدام رو کلفت کردم ، :دارم میام خانوم جون بپر استخرِت تو گرم کن
    _نَغـــمـه
    +جانم؟
    _کی بود زنگ زد؟
  • پیک موتوری ، کادویی که برای احسان خریدم رو آورده بود
    _اها ، پس زود بیا
  • چشم ، فعلا
    _منتظرتم
    ——————
    نیکی سه سال پیش طلاق گرفت میگفت که به مردا علاقه ای نداره و به اسرار پدرش ازدواج کرده از طلاقش به بعد پدر و مادر مذهبیش باهاش قطع رابطه کردن و تنها کسش شدم من .
    —————
    دکمه طبقه پنج رو فشار دادم رو کردم به اینه آسانسور و روسریم رو مرتب کردم
    *طبقه پنجم
    سرم رو آوردم بالا و از آینه دیدمش دلم لرزید چشمش به اندازه ی یه توپ کبود بود با ترس و نگرانی برگشتم : نیــــکی
    _سلام
    +چی شدی؟
    _میگم برات
    وارد آسانسور شد و دکمه ۲- رو زد
    ——————
    آخرین تیکه لباسم رو کندم و با مایو دو تیکه وارد محوطه استخر کوچیک ا‌پارتمان شدم

+صورتت چی شده؟
_دیروز رفتم خونه ی جواد(برادرش) رام نمیداد به اصرار زنش قبول کرد برم بالا ، بحمثم شد ، بغض کرد باهاش بعدم…
سرش رو پایین انداخت و صدای گریش بلند شد سرش رو به سینه چسبوندم با ناراحتی صداش زدم :نیــــکی ، نگاه کن منو نیکی
سرش رو بالا آورد ، چشمام افتاد توی چشم های سبز خیسش چند ثانیه چشم تو چشم بودیم
لب هاش تکون خورد و صدای ضعیفی گفت : عاشقتم ، نغمه عاشقتم فریــــاد زد : عاشــــقتم و باز صدای گریش بلند شد
دستم هام رو دو طرف صورتش گذاشتم ، میدونستم چی آرومش میکنه ، صورتم رو نزدیک کردم احسان چی؟
————-
احسان : همسرم و عشقم مغازه لباس مردانه داره و ۳ ساله که ازدواج کردیم و در حسرت بچه ایم
————-
لب هام رو نزدیک تر کردم به لب هاش
صدام زد ، نغمه
+جانم
_ میشه عشقم بشی

  • اولین باره که دارم به رابطه با یه زن فکر میکنم
    _ صورتش رو از دستم جدا کرد و پشتش رو کرد بهم با صدای جادوییش خوند: “ای لبِ شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟”
    دستم رو روی شونش گذاشتم برش گردوندم به سمت خودم و بی معطلی لب هام رو روی لب هاش گذاشتم
    دستش اروم رفت پایین به سمت باسنم ، گرفتش توی مشتش و فشارش داد
    لبش رو برد سمت لاله گوشم ، نغـــمه
    جان نغمه
    عاشقتم
    نشستیم روی زانو دستم رو بردم پشت سرش توی موهای ابریشمیِ طلاییش
    لب هامو قفل هم بود و دل هامون …
    هردو مهارت داشتیم توی لب بازی هردو پیش از این سکس داشتیم اما با یه مرد!
    متوجه نشدم که چی شد و لباس پوشیدیم و رفتیم بالا و بعد باز لخت شدیم و کی روی تخت افتادم و زبون نیکی کی شروع کرد کشیده شدن روی کسم
    اااه ، آآآآآآ نیکی ، آآآآآ نیکــ. ی آآآآهـ نیـ‌ـ کی آآآآ
    چوچولم بین دندون هاش بود و چند ثانیه بعد زبونش توی کُسم
    اومد بالا و چرخید کسش جلوی دهنم بود و کُسم جلوی دهنش
    بلد نبودم چکار کنم همیشه من پایین بودم و احسان تلمبه میزد اما الان
    برگشت و با چشم های خمارش نگام کرد و بعد هم گفت : بِـ بِـ بِلیسش و سریع مشغول کارش شد سرم رو بلند کردم و زبونم رو باهاش تماس دادم ، اروم اروم زبونم رو میکشیدم و هر چند ثانیه یکبار فرو میکردم توی کسش
    برگشت و حمله کرد به سینه هام
    وای
    با اولین برخورد زبونش با سینه هام ارضا شدم ، ارضایی که شاید تمام این سال ها با احسان نشده بودم .
    نیکی هنوز ارضا نشده بود ، اما نمیخواستم دیگه ادامه بدم

ازش خواستم تموم بشه بی حرف قبول کرد و بلند شد رفت سمت دستشویی
بلند شدم لباس پوشیدم و قبل از اینکه برگرده بی هیچ حرفی رفتم

حالا من بودم و کبودی های بازو و رون پام و گردن و لاله گوشم و احسان .
من بودم و حس جدیدی که کشف کرده بودم
دوجنس گرایی!
—————
ممنونم که داستانم رو خوندید ، لازم میدونم که بگم “ داستان واقعی نبود”
داستان قبلی من “ صورتی سینا
نوشته: نغمه


👍 3
👎 6
10543 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

749496
2019-02-20 21:04:25 +0330 +0330

شیرن لَبی شیرین تبارررر
مست می آلود خماررررر
فقط بخاطر همای مستان لایکت میکنم وگرنه که خیلی لوس بود داستان:|

0 ❤️

749502
2019-02-20 21:21:04 +0330 +0330

منم لازم میدونم بگم داستان چرت بود

1 ❤️

749560
2019-02-20 23:56:41 +0330 +0330

خوب نبود

0 ❤️

749612
2019-02-21 05:33:02 +0330 +0330

جالب بود موفق باشی

0 ❤️

749637
2019-02-21 08:07:48 +0330 +0330

مثل یه کلاف پیچ خورده و سر درگم،گیج کننده و
بی سروته بود.

0 ❤️

749709
2019-02-21 19:19:29 +0330 +0330

جالب نبود. دیس 4

0 ❤️

749931
2019-02-22 17:25:25 +0330 +0330
NA

پووووف

0 ❤️