شیرینِ من (۱)

1400/09/06

-پاشو خواب موندیم
+اذیت نکن باز
-پاشو میگم
+شیرین میکشمتاااا
بلند مامان رو صدا زد که هرچی صدای فرهاد میزنم بلند نمیشه. صدای مامان نزدیک و نزدیکتر میشد و گفت ساعت هفته فرهاد! یهو میخکوب ایستادم و پریدم توی دستشویی. وای چه فاجعه ای! حتما دیدن و آبروم رفت، شلوارم قلمبه شده بود و بدون فکر کردن بلند شدم. آروم اومدم بیرون که مامان صدا زد بیا صبحانه سریع بخور. رفتم روی صندلی نشستم و شیرین لبخند مرموزی روی لب داشت
+باز چه خرابکاری ای کردی؟
مامان با اخم گفت فعلا تو خرابکاری کردی!
+مامان این مارمولک رو ببر اتاق خودت، خسته شدم ازش
شیرین: من از سر جام تکون نمی‌خورم
+پس من اتاقمو عوض میکنم
-هرجا بری دنبالت میام
+مامان ما دیگه بزرگ شدیم و باید اتاقمونو عوض کنی
مامان هم یه لقمه ی دیگه خورد و گفت مشکلاتتون رو خودتون حل کنین، زودی آماده بشید و برید
+مامان
-مامان و یامان، پدرمو در آوردین شما دوتا. خسته شدم از دستتون
مامان رفت داخل اتاقش و شیرین هم شکلکی در آورد و گفت زودی لباس بپوش باید بریم
+خودت برو به من چه
-غیرت نداری تو؟
+رو اعصابم نرو میمون
چاقو رو گرفتم سمتش و در رفت و گفت سفره با تو. بلند شدم و گذاشتم دنبالش تا توی اتاق و شروع کرد جیغ کشیدن و مامان با یه پس گردنی شیرین رو از چنگم در آورد و یه پس گردنی دیگه هم بهم زد و گفت من دو روز نیستم و ببینم آبجیت و باز کتک زدی میکشمت
+مامان اینم با خودت ببر یا بفرستش خونه ی خاله
-مگه خونه ی خالت کاروانسرا هست؟
بحث ها ادامه داشت و لباس و شلوار پوشیدم و کمربندم رو کشیدم که از دوطرف در اومد!
+مامااااااااااااان
شیرین فرار کرد و مامان سریع اومد و گفت چه مرگته باز؟
+مامان این کمربند یادگاری بود
-دیگه بود، یکی دیگه بردار
+مامان
-درد و مامان، بدو که دیرتون شد
شیرین دم‌ در ایستاده بود و با دیدن من در رفت و منم دنبالش، تا سر خیابون دنبالش کردم و دیگه خوردم به شلوغی و بیخیالش شدم.
+شیرین ظهر نمیای خونه؟
اومد دستمو گرفت و گفت ببخش دادش! دیشب آب یخ ریختی تو لباسمو منم نفهمیدم چی شد کمربندت
+بهونه نیار، پوستت و میکنم با همون کمربند
یهو ایستاد و بوسیدم
-بخشیدی داداش؟
لبخندی زدم و گفتم تو که انقدر میترسی چرا غلط زیادی میکنی؟ گفت نمی‌ترسم فقط از کاری که کردم پشیمونم
+برو ببینم دیرم شد
-اول بگو بخشیدی
+تا ظهر ببینم چی میشه
-تا نگی نمیذارم بری
+باش بخشیدم
یه بوس دیگه گرفت و حرکت کردیم. توی مسیر ساکت بودیم و محکم دستمو گرفته بود. احساس خوبی داشتم پیشش غیر از دیوونه بازی هاش و روی اعصاب بودنم و چغلی کردنش و یه سری خصوصیات بد دیگش دوست داشتنی و شیطون بود. همون دیوونه بازی هاش هم دلنشین بود
+شیرین من تا شب نمیام
-با دوست دخترت قرار داری؟
+آخه خنگول ده دقیقه دوست دختر
-واقعا دوست دختر داری؟
+توام زیادی هستی از سرم
-بگو جون شیرین نداری؟
+حالا چرا آنقدر برات مهم شده؟
دوباره ایستاد و گفت داری یا نه؟ گفتم نه. دوباره راه افتاد و گفت حالا کجا میخوای بری؟ گفتم می‌خوام برم خونه ی محمد اینا و بعدم بریم سالن
-همونی که خواهر خوشگلی داره؟
+میزنمتااااا
-دوسش داری؟
+نه خنگول
-تنها توی خونه چیکار کنم؟
+من چمیدونم، بگیر بخواب
رسیدیم مدرسش و سر صف بودن و منم سریع دویدم به طرف مدرسه و دیر کردم اما بخیر گذشت. ظهر مستقیم با محمد رفتیم خونشون و ساعت چهار بود که دوتا از بچه ها گفتن نمیان و سالن کنسل شد. ضد حال خیلی بدی بود و دیگه خدافظی کردم و برگشتم خونه. یواش رفتم داخل خونه تا شیرین رو خفت کنم و یه کتکیش بزنم، البته کتک که نه، آروم و در حد اذیت و ترسوندنش. یواش رفتم سمت اتاق و با دیدنش موهای تنم سیخ شد! با شورت و سوتین نشسته بود و صورتش خیس اشک و کاملا قرمز شده بود و بالای سینش‌ هم کبود بود! لعنتی جای سیلی هست و جای چنگ روی بدنش! یه مشت قرص توی یه دستش بود و یه دست دیگش هم یه لیوان آب! همزمان از دهنم در رفت و گفتم شیرین و اونم قرص ها رو ریخت توی دهنش! سریع دویدم طرفش و با یه دست گلوش رو محکم گرفتم و با یه دست دیگه محکم میزدم توی کمرش. با سرفه همه ی قرص ها رو ریخت بیرون و توی دهنش هم چک کردم و چیزی دیگه نبود
+قورت دادی؟
سری تکون داد که نه
سر انگشت هاش خونی بود و بغل رونش هم همینطور! پاهاش رو آروم باز کردم و جلوی شورتش هم کمی خونی بود! قلبم به شدت داشت میزد و دست و پام می‌لرزید
+چیکار کردی با خودت شیرین؟
-هیچی
زد زیر گریه و گفتم پریودی؟ بغلم کرد و سرش رو گذاشت روی سینم. خوابوندمش روی تخت و بغلش کردم. زبونم انگار از کار افتاده بود و نمی‌دونستم باید چی بگم. اصلا توان آنالیز کردن اتفاقات رو نداشتم و نمیتونستم فکر کنم چه اتفاقی افتاده. ینی نمی‌خواستم اصلا فکر کنم که اتفاقی افتاده. آروم نوازشش میکردم و کم کم آروم گرفت
+شیرین بگو چی شده؟
-بخدا من تقصیری نداشتم داداش
+میدونم، بگو چی شده؟
-بذار خودمو بکشم
+زر زیادی نزن، بگو چه دسته گلی به آب دادی
-داداش بخدا من کاری نکردم
+کسی اذیتت کرده؟
-آره
+این خون برا پریودی هست؟
-نه!
یه لحظه یخ زدم و نمی‌دونستم جمله ی بعدی چی باید بهش بگم، دعواش کنم یا بزنمش یا نوازش کنم. این بدبخت که میخواست خودکشی کنه و نباید حالش رو بدتر میکردم
+شیرین صدمه دیده؟
-آره
با ترس بیشتر تو بغلم جا گرفت و محکم فشارم داد به خودش
-میخوای بزنیم؟
+من غلط بکنم تو رو بزنم، مگه چند بار زدمت؟
-هیچوقت
+شیرین کی این اتفاق افتاد؟
-تازگی، قبل از اینکه بیای
+کی بود؟
-نمیدونم، یهو مثل جن تو خونه ظاهر شد
+دروغ نگو
-نمیگم، اصلا نمیشناختمش
+شیرین احتمال داره حامله بشی؟
-چطور حامله میشن؟
+مگه خنگی تو و نمیدونی؟
-چرا، اما نمی‌دونم
+داخلت ارضا شد؟
-نمیدونم
+وااااااااای
-من هیچی نفهمیدم واقعا
+اول دبیرستان هستی هااااا
-خب نمی‌دونم
+آبش رو داخلت ریخت؟
-نمیدونم! خیس شدم فقط
+الان انگشت بکن ببین چیزی داخلش هست یا نه
-درد می‌کنه فرهاد، اصلا نمیتونم بهش دست بزنم
+بلند شو برو دستشویی خودت رو بشور و بیا
-میشه تا دستشویی بغلم کنی؟
بردمش سمت دستشویی و گفت برام یه شورت بیار. براش بردم و اومد بیرون. بهش گفتم آماده شو تا بریم داروخونه و گفت نمیتونم راه برم
+شیرین حوصله ی خودکشی کردن تو رو ندارم. آژانس میگیرم
-نمیتونم بیام، دیگه کاری نمیکنم
+من باورت دیگه ندارم
-دست و پام رو ببند
+مگه گوسفندی که دست و پات رو ببندم؟
-آره، به جون تو به زور اومدم دستشویی
بردمش روی تختش گذاشتم و راهی نداشتم جز بستن دست و پاش با شال، البته آروم بستم تا اذیت نشه. ترس همه ی وجودم رو گرفته بود و نمیتونستم ریسک کنم. سریع دست و پاش رو بستم و دویدم سمت داروخونه و نفهمیدم چطور برگشتم. ضربان قلبم از بس دویده بودم روی آخر بود و چیزی نمونده بود قلبم منفجر بشه، به نظرم میتونستم با این رکوردم رکورد المپیک رو بزنم. وقتی برگشتم دیدم دست و پاش باز کرده و داره بهم می‌خنده!
+تو چه جونوری هستی؟
-اگر خودکشی کرده بودم دوباره چی؟
+بیا این قرص رو بخور
بهش دادم و پیشش نشستم
-از عمد آروم بستی تا خودکشی کنم و از شرم راحت بشی
+این چه حرفیه میزنی، قلبم داره از سینم میزنه بیرون از بس دویدم
دست گذاشت روی قلبم و گفت چرا با تاکسی نرفتی؟ گفتم اصلا به فکرم نرسید و بعدم ترافیک بود
-قرار بود تا شب نیای
+خدا میخواست سالن کنسل بشه و به داد تو برسم. آخه این چه کار احمقانه ای بود؟
-میگی چیکار میکردم؟ هیچ آینده ای دیگه ندارم و بعدا مامان میکشتم
+مامان قرار نیس هیچی بفهمه، بعدم آینده همه چی درست میشه و نباید تو فکرش بری
-مامان همین الان میگه باید شوهر کنی
+مامان همینطوری یه چیزی میگه جلوی تو، اون میگه باید بری دانشگاه و شوهرت محاله بده
-آخر که می‌خوام شوهر کنم
+حده اقل ده سال دیگه و تا اون موقع یه فکری میکنیم
-میترسم
+الان نگاه کن ببین خیس شده دوباره یا نه
-من نمیفهمم، خودت نگاه کن
دستمو بردم طرف شورتش و خودش پاهاش رو باز کرد، انتظار داشتم دعوام کنه و مقاومت یا هر چیزی. آروم دستمو رسوندم‌ به واژنش و انگشت کشیدم بینش و چسبناک بود!
+خودت دست بذار ببین خیسی خودت هست یا نه
-من نمی‌فهمم و خودم نگاه کردم
+انگشت بکن داخل و ببین چیزی بیرون میاد
-خودت انجامش بده، من نمیتونم
+من آخه حالم بهم میخوره
-خیلی هم دلت بخواد
+خنگول از آب طرف میگم
خندش گرفت و گفت من بدتر. دراز کشید و شورتش رو بیرون آورد و گفت نگاه کن ببینیم چی شده. دو دل بودم به کاری که میخواستم انجام بدم.
+شیرین مطمئنی داخل کرد؟
-هنوز داره خون میاد، آره شروع کرد اشک ریختن و گفت فرهاد خیلی دردناک بود. یه بوس از چشماش گرفتم و باسنش رو گذاشتم روی پام و نگاهی انداختم. کمی درونم قلقلک شد و خودمو جمع کردم. انگشتمو کمی کردم داخل که دستمو گرفت و گفت میسوزه فرهاد. کمی آب دهنم رو ریختم و انگشتمو آروم آروم فرستادم یه جای خیلی تنگ و آب حال به هم زن طرف اومد بیرون و فهمیدم دهنمون سرویس هست
-چی شد فرهاد؟
+هیچی، قرص رو باید بخوری
-چیزی داخل بود یا نه؟
+نمیدونم، چیزی نفهمیدم
-دروغ نگو
+نمیگم
واژنش رو با دستمال تمیز کردم و خودم رفتم هرچی دستمو با تاید و ریکا و لکه بر و هرچی میشستم بازم دلم راضی نمیشد و حالت تهوع داشتم. عجب غلطی کرده بودم، کاش دستکش کرده بودم توی دستم. چاره ای نداشتم جز دستمو بکنم توی اسید تا آروم بگیرم
-فرهاد کجایی؟
رفتم پیشش و گفتم باید داخل واژنت رو بشوری تا عفونت و مریضی نگیری. گفت دوش واژن میتونی برام بخری؟ نگاهی تو چشماش کردم و گفت به جون تو هیچ کار خطرناکی نمیکنم، داری میری شام هم یه چیزی بگیر
رفتم بیرون و دوباره صدام زد و روی برگه چیزی نوشت و گفت اینا هم بخر. رفتم بیرون و در کوچه بغضم ترکید و نشستم پشت در، نمی‌دونستم تو دل شیرین چی داره میگذره و چقدر عذاب می‌کشه و ناراحته. رفتم خریدها رو کردم و میوه فروشی هم کنار بود و یه سری میوه هم خریدم و دوتا پیتزا هم واسه شام و برگشتم خونه. بی حال روی تخت دراز کشیده بود و رنگش پریده بود، ترسیدم
+شیرین چرا رنگت پریده؟ چیزی خوردی؟
-نه فقط ضعف کردم، چی خریدی؟
+پیتزا مخصوص با موز و پسته و شاه توت و خرت و پرت
-اول پیتزا و پسته رو بیار
+میخوای ببرمت توی پذیرایی و اونجا بخوریم؟
-حال ندارم فرهاد
+میخوای بریم بیمارستان به سرم بزنی؟
-فعلا یه چیزی بیار بخوریم
پیتزاها و پسته آوردم و آروم میخورد و منم پوست پسته ها رو براش میکندم و بهش میدادم تا فشارش بیاد بالا. بعد از شام دراز کشید فقط دو تکه خورد. براش شاه توت و موز هم آوردم و بهش دادم و کمی خورد.
-فرهاد کنارم دراز میکشی؟
کنارش دراز کشیدم و بغلم کرد
-فرهاد میشه همیشه همینطوری مهربون بمونی؟
+چرا نشه؟ راستی بلند شو تنبل اول باید داخلت رو بشوری
-خوابم میاد
بغلش کردم و دوباره بردمش سمت دستشویی و رفت داخل و بعد از چند دقیقه بدون شورت برگشت بیرون
+شورتت چی شد؟
-نمیبینی پاهام رو کلا شستم؟
+میگم مو نداره یا زدی؟
-همین چند نخ بیشتر ندارم، خودمم نمی‌دونم چرا بیرون نمیاد
+از خداتم باشه
-نه، دوست دارم مو داشته باشه
+بعدا پشیمون میشی از حرفت. بیا بریم فعلا
یه شورت پاش کردم و دراز کشیدیم و نوازش کردم تا خوابید. هرچه کردم سر به سرش بذارم و اذیتش کنم اما شاید فکر بدی میکرد و میترسید دیگه از من. با جیغ و داد از خواب پرید و منم قلبم انگار ایستاد یه لحظه. داشت نفس نفس میزد و کاملا از صورت و بدنش خیس عرق بود!  سریع براش آب آوردم و دادم
+شیرین نمیخوای بگی چی شده؟
-نه، اصلا سوال نپرس
دوباره بغلم کرد و زد زیر گریه، بلند حق حق میکرد و لباسم رو خیس خیس کرده بود‌.
+شیرین گفتم که ناراحت نباش
-درست نمیشه فرهاد، هیچی درست نمیشه
+این همه آدم بدون بکارت ازدواج میکنن و تو هم یکی از همونا، بعدم اونقدر خوشگلی که هر کسی برات سر و دست میشکونه
-فکر شوهر نیستم، اگر حامله بشم چیکار کنم؟
+قرص خوردی و دیگه نمیشی
-اگر شدم چی؟
+یه کاریش میکنیم دوتایی، غصش رو نخور
-وای بدبخت میشم فرهاد
+نمیشی و نترس، شدی هم یه دکتری پیدا میکنیم و پول بهش می‌دیم تا درست بشه اوضاع.
-من همش شونزده سالمه فرهاد که این بلا سرم اومده
+هر کسی یه قسمتی داره و حتما خیر هست
-آخه چه خیری داشته باشه؟
+نمیدونم، این فکر ها رو بذار برای بعدا
-زیر دلم خیلی درد می‌کنه
+نبات داغ میخوای؟
-آره، یه مسکن هم بیار
+چقدر من باید دیگه نازت رو بکشم
لبخندی زد و گفت خیلی خیلی. بهش قرص دادم و نبات داغ هم درست کردم و دادمش
-فرزاد لباس زیرم رو میندازی بیرون تا اگر مامان اومد نبینه؟
+باش
-دوتاش رو بنداز دور
+اینم میخوای عوض کنی؟
-نه، دیگه نوار بهداشتی گذاشتم
رفتم و شورت هاش رو برداشتم و انداختم سطل آشغال سر خیابون و برگشتم. دوباره پیشش دراز کشیدم و گفت صبح مدرسه نریم و گفتم باش
+شیرین
-جان
+کمی سر به سرت بذارم؟
-بذار
+میگم من که نود درصد بدنت رو دیدم
-خب
+این کوچولوها رو نمیخوای نشونم بدی؟
اخم کرد و گفت نه فرهاد. از الان میخوای شروع کنی؟
+بی جنبه
بلند شدم و رفتم روی تخت خودم و گوشیم رو بیرون آوردم. اومد کنارم دراز کشید و بغلم کرد
-بی جنبه خودتی فرهاد
+نیستم، اصلا جنبه ی شوخی نداری
گوشه ی لبم رو بوسید و گفت تو هر چی که دلت بخواد میتونی ببینی و نیازی به اجازه ی من نداری! گوشی رو گذاشتم و به پهلو شدم و تو چشماش نگاه کردم
+شیرین خودت گفتی هاااا
-خودت سوتینم رو بیرون بیار
+بذار بهتر بشی کارت دارم
-میخوای چیکار کنی؟
+خودت میفهمی
-بگو دیگه
+می‌خوام اون پایین رو بخورم و دندون بگیرم
-تو که یه ساعت داشتی دستت رو میشستی
+بخاطر کثیف کاری یارو بود، به جون خودم نمی‌خواستم حتی نگاهش کنم
-میدونم دیوونه، منم خیلی استرس داشتم که ریخته باشه داخلم و حامله بشم
+بخیر گذشت
-آره، فرهاد اصلا فکر نمی‌کردم انقدر دردم بگیره. نفسم بند اومده بود و کلی گریه کردم
+قربون نفست هات بشم من
-خدا نکنه دیوونه
+یه دنیا دوست دارم
-من بیشتر، میگم یه چیزی
+چی؟
-سری های بعد هم درد میگیره؟
+نه دیگه تموم شد
-اصلا بهم رحم نکرد، نذاشت نفس بگیرم
+قول میدی دیگه این کار رو نکنی؟
-قول میدم
اینجا سوتی داد و خودش نفهمید، البته مطمن نبودم که دوست پسرش بوده یا کس دیگه ای
+شیرین بگو مرگ فرهاد
-مرگ فرهاد اصلا طرف هیچ پسری غیر از تو نمیرم
+چیکار به من داری؟ یه عمره پدرم رو در آوردی
-اگر یه روزی نیاز داشتم و خواستم به خودت میگم اما یه شرط داره
+حالا دیگه برا من شرط می ذاری؟
-آره، باید مرگ من قسم بخوری دوست دختر نداشته باشی و طرف هیچ دختری نری
+نیاز به قسم نیس، من واقعا دوست دختر ندارم و نمیخوامم‌ داشته باشم. همین که تو هستی برا هفت جد و آبادم کافیه
-مطمن بودم من رو می‌کشی فرهاد وقتی بفهمی
+دیگه چیزی هست که شده و محاله من دست بهت بزنم
-قرص که خوردم خیلی گیج شدم فرهاد، بخوابیم
ده روزی گذشت و با مامان سرگرم درست کردن شام بودیم، کوکوی سبزی. مامان هر بار میومد حرفی بزنه و چیزی نمی‌گفت. شام رو گذاشت روی میز و من و شیرین هم رو به روی همدیگه نشستیم و مامان هم کنار من بود. وسط های شام بود که بالاخره به حرف اومد
مامان: شما دوتا دارین مشکوک می‌زنین
لبخند شیرین محو شد و منم چند تا سکته ی ناقص زدم. شیرین گفت چطور مامان؟ مامان هم گفت رابطه ی شما دوتا تغییر کرده! شیرین گفت فعلا آتش بس بینمون برقرار شده تا به درس هامون برسیم. مامان یه نگاهی تو چشمای من کرد و دست گذاشت روی سینم و لبخندی مرموزی زد. دیگه چیزی نگفت و شیرین رفت و با مامان میز رو جمع کردیم و سرگرم شستن ظرف ها شدیم
-چقدر خوبه که خونه آرومه فرهاد
+آره، اگر شیرین دوباره چغلی و خرابکاری نکنه
-فکر نکنم دیگه از این کارها بکنه
+چرا، بذار دو روز دیگه بعد این حرف رو بزن
-چی شده فرهاد؟
بشقابی رو که داشتم خشک میکردم افتاد و خورد پشت پام و دادم در اومد. شیرین سریع اومد بغلم کرد و گفت چی شد داداش؟ وای از دست توی خنگول. مامان گفت شما برین توی اتاق دیگه و خودم ظرف‌ها رو میشورم. شیرین هم دست آورد دور کمرم و سعی کردم دستش رو جدا کنم و نکرد و منم لنگ لنگان رفتم توی اتاق
+چرا دستت رو ول نمیکنی؟
-کمکت نمی‌کردم چطور میخواستی راه بری؟
+مامان مشکوک شده به ما و فکر می‌کنه چیزی هست بینمون
-متوجه شدم
+بین ظرف شستن داشت سین جیمم میکرد
-سوتی که ندادی
+سوتی اصلی رو سر شام دادم که قلبم داشت از سینم میزد بیرون و دست گذاشت روی قلبم
-متوجه شدم و سریع در رفتم
بین صحبت هامون یهو مامان اومد توی اتاق و اخماش توی هم بود
-ده روز پیش دوتاتون توی یه روز مدرسه نرفتین!
+شیرین مریض بود
-دوتاتون با هم بگین چه مریضی داشته
همزمان من گفتم دل‌درد داشت و اونم گفت دل‌درد داشتم
-چرا حرف میزنم تو چشمام نگاه نمیکنین؟
+مامان چه گیری دادی امشب؟
-نمیخواین بگین چی شده؟
شیرین گفت چیزی نشده مامان
-دو روز من نبودم و مدرسه رو جیم زدین
+مامان داستان چی هست؟
از اتاق رفت بیرون و با پوسته ی قرص اورژانسی اومد داخل و من سریع خودم رو باختم
-شیرین این چی هست؟
شیرین گفت من نمیدونم، اصلا این چیه؟
-خودتون بگین چه غلطی کردین تا پدرتون رو از توی قبر در نیاوردم
شیرین قسم خورد که ما هیچ کاری نکردیم
+مامان اون برا منه
نزدیک شد و یه سیلی افسری بهم زد و بعدم دومی و سومی و چهارمی و تمومی نداشت، شیرین بلند شد و مامان رو بغل کرد و زد زیر گریه. مامان هم گفت دوتاتون رو میکشم امشب. از اتاق رفت بیرون و شیرین وسط اتاق نشست و گریه میکرد. یهو از داخل اتاقش در اومد و رفت داخل آشپزخونه و با کارد داشت میومد سمت اتاق ما و سریع رفتم تیغه ی کارد رو گرفتم و گفتم صبر کن بهت توضیح میدم. کارد رو از توی دستم کشید و از حال رفتم. با دست دیگم دستش و گرفتم و هرچی نفس داشتم جمع کردم و سرش داد زدم تا آروم گرفت و کارد از دستش افتاد نشست و داشت میزد تو سرش خودش و… شیرین اومد بیرون و سرش داد زدم که برو توی اتاق و در رو روی خودت بلند
مامان: چه غلطی کردین شما دوتا؟
+مامان به مرگ هممون ما هیچ کاری نکردیم، نمی‌دونم کی به شیرین تجاوز کرده بود و خودش هم هرچی میکنم هیچی نمیگه
-به من دروغ نگو
+به مرگ خودت مامان من هیچ کاری نکردم
با این قسمم باورش شد و دستمو گرفت و گفت چیکار کردم من. سریع بردم داخل آشپزخونه و دستمو گرفت زیر آب که بدتر شد و شالش رو بست دور دستم و سریع آماده شد و رفتیم دکتر و چهارده تا بخیه خورد. دیگه سرم بهم وصل کردن و مامان کنارم نشست و آروم اشک می‌ریخت
+مامان ناراحتی؟
-میخوای نباشم؟
+دیگه شده، چطور فهمیدی؟
-توی وسایل شیرین چیزایی پیدا کردم که بدرد دخترها نمی‌خورد
+احمق بهش گفته بودم بندازه بیرون
-مگه‌تو واسش خریده بودی؟
+آره
لبخندی زد و گفتم چیه مامان؟
-پوسته ی قرص برا‌ رو دست زدن بهتون بود!
+پوسته ی قرص رو انداخته بودم بیرون خودم
-پس چطور سوتی دادی؟
+مغزم کار نکرد و فکر کردم دوباره قرص خریده و خورده
-فرهاد مرگ من شما دوتا با هم کاری کردین؟
+نه مامان، چرا باورت نمیشه؟
-به مرگ تو دیگه کاری بهتون ندارم، اما می‌خوام بدونم
+مامان کاری نکردیم، جون تو رو قسم خوردم تا باورت بشه
-میدونم، شیرین دوست پسر داشته؟
+نمیدونم، به من که چیزی نمیگه. فقط گفت یکی توی خونه یهو مثل جن ظاهر شده
-شاید همسایه بوده
+نمیدونم، باید از خودش بپرسیم. اما هر شب کابوس میبینه
-پس بخاطر همینه صبح ها میدیدم پیش تو می‌خوابه
+آره، فکر میکردم متوجه نشدی
-مگه میشه متوجه نشم؟
+پس چرا جدامون نکردی؟
-خواهر و برادر هستین، گفتم عیبی نداره، شیرین هم که وقتی می‌ترسه و خواب بد میبینه میاد پیش تو می‌خوابه. تا اینکه دیدم ادامه دار شده و صبح همه ی اتاقتون رو ریختم به همدیگه یه سری چیزای دیگه پیدا کردم و مطمن شدم که شما دوتا رابطه ی جنسی دارین اما باید از زبون خودتون می‌شنیدم
+واقعا چطور چنین فکری کردی؟
-تو هم جای من بودی همین فکر رو میکردی، به خدا کارد فقط برا ترسوندنتون بود و اصلا نفهمیدم چی شد که دستت برید
بلند شد و پیشونیم رو بوسید و گفت ببخشید. یهو یاد شیرین افتادم و به مامان گفتم سریع برو تا بلایی سر خودش نیاورده. پرسید چطور و گفتم با این کاری که کردی احتمال داره ترسیده باشه و بلایی سر خودش بیاره. چند بار با تلفن خونه و گوشیش تماس گرفت و جواب نداد. سراسیمه دوید و رفت. چند ثانیه توی فکر بودم و سریع بلند شدم و سرم رو بیرون آوردم و راه افتادم، یه پرستار خانم سعی کرد جلوم رو بگیره و نتونست و سرو صدا داد و انتظامات بیمارستان جلوم رو گرفتن و برم گردوندن روی تخت. بحث و دعوا بود که میخواستم فرار کنم و گوشی یکی از پرستار ها رو گرفتم و پشت سر هم پیام میدادم و تماس می‌گرفتم برای شیرین، اما جواب نمی‌داد. داشتم دیگه به مرز جنون میرسیدم، کلا شیرین رو از یاد بردیم و بدون صحبت باهاش از خونه زده بودیم بیرون و منم لباس عوض نکرده بودم تا ببینم شیرین چی شد. با مامان هم چند بار تماس گرفتم و جواب نداد!

ادامه دارد…

نوشته: Green_crow


👍 30
👎 6
49601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844753
2021-11-27 02:52:29 +0330 +0330

شیوا بود

0 ❤️

844811
2021-11-27 11:32:58 +0330 +0330

یارو به خواهرش تجاوز شده اولین فکری که به ذهنش میرسه اینه که حامله نشی!
[من آخه حالم بهم میخوره
-خیلی هم دلت بخواد
+خنگول از آب طرف میگم
خندش گرفت و گفت من بدتر.]
دختره تازه بهش تجاوز شده جای اینکه توی شوک باشه، میخنده و مسخره بازی درمیاره.
تو که انقد کاراگاه و پسر شجاع بودی نمیدونستی نباید اسپرم یارو رو بشوره و با همون میتونستن توی پزشکی قانونی یارو رو شناسایی کنن؟
مهمترین موضوع توی نوشتن، منطق داستانه. تا نصفه خوندم و تا همینجاشم کلی سوراخ سمبه داشت.
ادامشو لطف کن ننویس‌.

1 ❤️

844827
2021-11-27 14:23:45 +0330 +0330

عالی…عالی…
زودتر بفرس

1 ❤️

844882
2021-11-28 00:57:44 +0330 +0330

داستان قشنگی بود منتظر ادامشم

0 ❤️

845029
2021-11-28 21:18:19 +0330 +0330

فعلاً که نه لایک و نه دیس.
کلاً میشد بهتر باشه.
یه دفعه از روابط خواهر برادری خیلی فراتر رفتید و خارج از عرف شد.
امیدوارم در قسمت بعد بهتر باشه

1 ❤️

845154
2021-11-29 10:52:19 +0330 +0330

بنویس باز

0 ❤️

845166
2021-11-29 12:05:39 +0330 +0330

جالب بود منتظر ادامش هستم 😁

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها