شیرینی عسل

1399/09/11

ساعت ۷ شب بود بهش گفته بودم آماده باشه، رسیده بودم و سایشو از پشت در دیدم که در باز شد و اومد تو ماشین نشست، نه سلامی داد نه نگام کرد
+به به سلامت کو جوجه؟

دیدم از دستم ناراحته، امشب تولدش بود و من نه تبریکی نه هیچی انگار نه انگار، عوضش برنامه ای که برا شب چیده بودم همه اینا رو میشست و میبرد.
+بابا از وقتی نشستی هیچی نمیگی مردم ک من
-پاشا به نظرت امشب هیچ شب خاصی نیس؟
+امشب آخرهفتس دیگه داریم میریم فشم بترکونیم دیگه
-یعنی چی آخر هفته؟
+وا چته چیکار کنم یه امشبو اومدیم بیرون دیگه

هیچی نگفت و پنجره رو نگاه می‌کرد خودمم تو دلم راضی به اذیت کردنش نبودم ولی هر وقت به تهش فکر میکردم میدیدم خوشحال میشه دیگه مهم نیس
چراغ قرمز شد برگشتم نگاش کردم دیدم گونه هاش خیسه،
+قربونت برم چیشده به من نمیگی؟
-تو همه چیو اینقد خوب یادت میمونه حتما من دیگه مهم نیستم دیگه
دیگه طاقت نیاوردم
+تولدت مبارک عشق من نمیزاری سوپرایزت کنم ک
یهو چشاش برق زد و نزدیک کافه فامیل دورمون بودیم و یه کاپ‌کیک کوچولو با یه شمع گرفتم
تو ماشین یه جشن کوچولو گرفتیم و گفتم حالا بریم یه جا که داره دیر میشه
با قیافه متعجب و انگار ی جوری ک بو برده بود گفت یعنی چی دیر میشه
گفتم دیر وقت دیگه شب میشه
گفت «فکر کردم کل شبو با همیم»، پدر و مادرش خیلی وقت بود که سوئد رفته بودن، عسل و خواهر بزرگ‌ترش که متاهل هم بود اینجا، فقط هم خواهرش آرزو از برنامه امشب ما خبر داشت
گفتم معلومه که کل شبو باشه همیم قربونت برم ولی رستورانا منتظر ماها نمیمونن ک
کم کم رسیدیم میدان لواسون و پیچیدم سمت فشم تا رستورانی که قرار بود اشکان، مهسا، آرش، علی و فرشته بیان
یه الاچیق گرفته بودیم و اینا رسیدیم هماهنگ کردم توش باشن و همه اماده
عسل وقتی رسید به الاچیق رزرو یهو چشاش گرد شد، در رو باز کردم و همه جیغ و دست و برف شادی و بادکنک و فشفشه و تولدت مبارک و اینا…
عسل بغض کرده بود و دستاش جلو صورتش بود و کلی داشت حال می‌کرد و یهو من که درگیر وسایل و کاپشن و اینا بودم ناغافل پرید بغلم منم بوسش کردمو گذاشتمش زمین و بعد کلی حرف و شام و کیک نوبت کادو ها شد و طبق معمول منم همیشه نفر آخر،
سه ماه پیش وقتی داشتیم از جلو «گوهربین» رد میشدیم اینم رفت نگاه کرد و یه حلقه خیلی ظریف و ورداشت و دستش کرد و با ذوق بهم گفت خوشگله؟ در گوشش گفتم خوبه ها ولی یکم گرونه ولی حتما یه روزی برات میخرمش، یه جوریش شد و گذاشت رو میز و گفت بریم، منم با اشاره و اینا فروشنده رو فهموندم که بزاره کنار،
هفته بعدش هم رفتم ساعتمو فروختم و یکم پول گذاشتم روش و حلقه خانوم رو خریدیم،
امشب قرار بود بعد سه ماه یادش بیارم ولی تو تولد نه برا اون برنامه داشتم،

  • چیه همه به من نگاه میکنین؟
    علی: کادوت کو آقای محترم
    منم گفتم عزیزم ببخشید واقعا این چند وقته مشغله داشتم هر چی دوس داشتی بگو همین یکی دو روزه میریم میگیرم،
    یکهو ناغافل گفت اون حلقهه رو یادته؟ که یکهو فرشته گفت خانوم چه خبره سطح توقعات رو بیار پایین یکم و خندید و یک چشمک زد به من، همه از هدیه من خبر داشتن که عسل در جواب فرشته گفت اصلا خود پاشا برا من هدیس مگه نه؟! منم خندیدم و کم کم موقع رفتن شد
    تو پارکینگ خدافظی کردیم و رفتیم به سمت تهران و عسل دید مسیر براش آشنا نیس، گفت کجا میری؟
    +میریم یه جا بهت هدیه بدم دیگه
    خندید بعد گفت: شیطونی میخوای؟!
    من که منظورم این نبود لبخندی از رو خجالت و همزمان پررویی زدم و گفتم اره
    رسیدیم ارتفاعات لویزان و همه جا تاریک متعلق و یه نیمکت رو به کل تهران پیدا کردیم
    منم حلقه رو تو جیب هودیم جاساز کرده بودمو رفتیم نشستیم رو صندلی و عسل به من تکیه داد و گفت امشب خیلی بهم خوش گذشت…
    صورتشو چرخوندم به طرف خودمو گفتم منم عزیزدلم
    که لباشو آورد جلو ولی من یکم سرمو میکشیدم اینور و اونور با چشای خیس و خمارش فقط نگام کرد و گفت مگه دوسم نداری؟
    یکم خندیدمو دست کشیدم رو گونه هاشو گفتم من که میمیرم برات، لبامو گذاشتم رو لباش و صدای اروم شدن نفساشو شنیدم
    تکیه دادمش به خودمو نور شهر در حال رقصیدن بود، گفتم چی الان خیلی خوشحالت میکنه؟!
    -همین الانم خوشحالم عشق دلم
    +یعنی امکان نداره کاری کنم که از اینی که هستی خوشحال تر شی؟
    اونم ذهنش که کلا یه طرف دیگه رو گرفته بود گفت:
    -«واضح بگو ببینم چی میخوای؟» و لب پایینیشو گاز گرفت
    بلندش کردم رو زانو زدم جلوش و جعبه حلقه رو جلوش باز کردم و اشک از چشاش اومد رو گونه‌های قرمزش نشست،
    +تو که کُشتی منو چشاتو باز کن ببینمت
    بلند شدم و پرید بغلم و بعد چند ثانیه ول شدیم رو نیمکت
    +نزاشتی کامل اجرا کنم که
    -پاشا راستی راستی… اره؟… چرا اینقد طولش دادی… من…
    زبونش بند اومده بود
    با دستمال تو جیپ کاپشنم صورتشو پاک کردم و
    گفتم اره نفسم، راستی راستی
    دستای ظریفش رو گرفتم رو به بالا و چراغ های خیابونا از وسط انگشتاش میزد تو چشم، حلقه رو ورداشتم و گذاشتم تو انگشتی که باید،
    تو دستاش نگاه کرد و بعد به چشمام
    صورتشو آورد جلو شروع کرد خوردن لب هام تا اینکه نفسش بند اومد،
    زبونش بند اومده بود و چیزی نمیگفت، بارون شروع کرد به باریدن منم بغلش کردمو یکم ارومترش کردم و بعد کلی ناز و نوازش و قربون صدقه رسیدیم خونه من
    جفتمون خیس آب رسیدیم خونه و تا کلید انداختم و در باز شد ، عسل خودشو انداخت تو بغلم و با قد بلندی لباشو رسوند به لبامو رسیدیم به کاناپه و ول شدیم روش
    من لش روش نشستمو عسل روی من داشت همچنان لباشو به لبام وصل می‌کرد
    گفت ببینم میتونی خوشحال ترم کنی؟
    گفتم شیطونی میخوای
    از رو پام پا شد و رفت به سمت اتاق و همزمان گفت نمیدونم و یه چشمک هم زد
    منم کاپشن خیسمو در اوردم و اویزون کردم از جا لباسی و رفتم به سمت اتاق که دیدم لبه تخت نشسته و یه تی شرت استین بلند سفید با یه شورت صورتی و جوراب سفید تا ران هاش جلوم وایستاده و یکهو زانو زد و با عشوه شلوار و شورتمو یا هم کشید پایین و کیر سیخ من عین یک فنر زد بیرون
    یکم خودشو عقب کشید، حس کردم معذب شد بلندش کردم گذاشتمش لبه تخت و گفتم نفسم اصلا اجباری نیستا اگه دوس نداری؟ شورتش رو دیدم که یکم لک شده و خیالم راحت شد،
    +اوه اوه اینجا رو
    پاهاشو دادم بالا و با دندون شرتش رو در آوردن و از کیرم آویزونش کردم
    شروع کردم بو کردن کصش که تو سوارکاری پاش کش اومده بود و پرده هم نداشت، خودش هم کل بدنشو لیزر کرده بود، ایده‌ال یک پسر ۲۴ ساله
    زبونم رو کشیدم رو کصش که صداش رفت بالا و زبونم رو کامل داخل کردن و میک زدنش، بعد چند دقیقه دیدم خیس کامله، هم صورت من، هم لای پای عسل
    محض احتیاط قرص رو خورده بود، دستاش رو دادم بالا و لباسش رو در اوردم و سینه های ۷۵ خوش فرمش خورد تو چشمم و شروع کردم وحشیانه خوردن و مالیدن
    کامل لباسامو در اوردم و با بند هودیم دستاشو از پشت محکم بستمو زیر شکمش بالش گذاشتمو کصش زد بیرون، کیرمو مالیدم لا پاش و ازش خواستم اه و ناله کنه ولی خیلی خسته بود و جون نداشت و بیشتر کیرمو مالیدم رو کصش تا صداش درومد و خیلی ضعیف گفت پاشا تروخدا بزار توش صدام در نمیاد و من کوتاه نمیومدم و گفتم باید اه بکشی، بعد چند تا ناله حسابی شروع کردم گذاشتن توش،
    جیغش رفت هوا و من اصلا مراعات نمیکردم و تند تند میزدم توش، کص لطیف عسل اینقدر گرم بود که نفهمیدم چن وقته توش تلمبه میزنم فهمیدم عسل خیلی وقته داره میلرزه و منم داشتم ارضا میشدم و برش گردوندمو گذاشتم تو دهنش تا بخوره و وقتی ابم داشت میومد کشیدم بیرون که عسل دوباره گذاشت تو دهنش و تا انتها فرستاد و تو دهنش خالی کردم
    هر دومون از حال رفته بودیم و دستاشو باز کردم و رفتیم دوش گرفتیم و لباساشو تنش کردم و تا صبح تو بغلم خوابید

نوشته: RIP SOUL


👍 14
👎 3
11801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

779584
2020-12-01 02:04:39 +0330 +0330

یعنی اون دنیا سر پل سراط اسبها یقمونو میگیرن میگن جاکشا هی چی کس بود شما کردید پرده شو زدید اخرش انداختین گردن ما!! یعنی اگر روزقیامتی در کار باشه جهنمش اینه که اسبا کونمون میزارن!!

4 ❤️

779664
2020-12-01 16:40:13 +0330 +0330

چقد رمانتیک

اصن فک کردم دارم فیلم سینمایی میبینم

یارو تو کاراته ۱۸۰ باز میکنه پردش پاره نمیشه

بعد این پاش کش اومد پردش رفت

0 ❤️

779846
2020-12-02 22:41:16 +0330 +0330

خوب بود دوست عزیز…صحنه های جالبی رو به تصویر کشیدی…مخصوصا ارتفاعات لویزان که روزگاری محل آرامش من بود.و هنوز هم دوسش دارم.

0 ❤️

779973
2020-12-03 15:45:39 +0330 +0330

ای کاش منم به عسل خودم میرسیدم😕

0 ❤️