شیشه بر و زهرا خانم

1393/06/24

سلام خدمت تمام بچه هاي شهواني عزيز. من رضاهستم 25سالمه وتوي يك شهركوچيك زندگي ميكنم ومغازه شيشه بري دارم وداستانم برميگرده به 4سال پيش كه موقع عيدفطربود و چون دم عيد بود سرم خيلي شلوغ بود و من دست تنها بودم و 3 روز مانده بود به عيد كه من چند تا خانه واسه شيشه كردن قبول كرده بودم .

خلاصه سرظهربود داشتم شيشه ها را بار ماشين ميكردم كه برم نصبشون كنم كه ديدم يه خانم جوان نزديك 20سال همراه يك پيرزن وارد مغازه شدن و خانمه گفت منزل ما چند ميدان بالاتراست وشيشه هاش شكسته است واگه ميشه سريع بيايد وعوضش كنيد من چون كار زيادقبول كرده بودم به خانمه گفتم من نميرسم جايي ديگه بريدكه خانمه گفت دم عيده كسي نميادو خلاصه خيلي خواهش كرد منم گفتم باشه فرداصبح و اونم ادرس دقيق گفت رفت

من شيشه ها رابردم نصب كردم و زياد طول كشيد شب برگشتم و فردا صبح شيشه هاي جايي ديگه را بردم نصب كنم و يادم از اون خانمه رفت. ظهربرگشتم و استراحتي كردمو و امدم مغازه كه شيشه بار ماشين كنم برم سر كار كه ديدم خانمه امد و گفت شما قول دادي صبح بياي چرانيامدي. گفتم سرم شلوغه نتونستم بيام وگفت الان بيا گفتم شرمنده الان بايد برم جايي ديگه را شيشه كنم. خيلي ناراحت شد وگفت كه فردا عيده و شيشيه ها شکسته است وگفت شمااين شيشه هارا ببري نصب كني كي برميگردي منم گفتم تاشب طول ميكشه و بعدشم ميخوام برم واسه خودم لباس بخرم وديدم خانمه گفت عيبي نداره امشب هرمو قع ميتوني بيا گفتم خانم اخرشب ميتونم بيام و دير وقته زشته شوهرتون ناراحت ميشه كه خانمه گفت شوهرم نيست گفتم كجاست گفت زندانه ومنم دلم براش سوخت و گفتم همين الان باهات ميام شيشه هاي شما را اندازه ميگرم و تا اخر شب حتما ميارم نصب ميكنم. خانمه گفت شمارتو بگو منم گفتم اون تك زد و شمارش افتاد و بهم گفت خواستي بيا زنگ بزن گفتم باشه
اون رفت ومنم شيشه هارابردم نصب كنم وتانصب كردم برگشتم ديگه هوا تاريك شدو با دوستام رفتم واسه خودم لباس بخرم و 2ساعتي طول كشد. امدم خانه شام خوردم و امدم مغازه كه شيشه هاي خانمه راحاضركنم كه گوشيم زنگ خورد كه ديدم خانمه بودوگفت منتظرت هستم فراموش نكني گفتم مغازه هستم شيشه هاي شمارااماده ميكنم وگفت عاليه زودتر بيا خلاصه تاشيشه راحاضركردم ديدم ساعت 11شب شده وسريع شيشيه ها راباركردم وحركت كردم وقتي رسيدم در منزل خانمه بهش زنگ زدم وامد درراباز كرد

شيشه ها رابردم داخل وقتي وارد شدم ديدم پيرزنه داخل حال خواب است و پتو روشه وگفتم چيكارته گفت مادرم هست و از پنجره هاي حال شروع كردم به كندن شيشه هاي شکسته و تميز كردن ونصب . خانمه كه اسمش پرسيدم زهرا بود داخل اشپزخانه بود و اشپزي ميكرد و منم ازداخل حال خلاص شدم ورفتم داخل اشپزخانه كه ديدم زهراچادر سرش نيست وبايك دامن سياه تنگ وچسبان و تيشرت تنگ قرمز هست و بدن باريك وكشيده اي داشت با قد متوسط واشپزخانه كوچيك و با وسايلي كه داخلش بود دو نفر به زور از كنار هم ردميشد. و منم به زهراگفتم ميخوام شيشه هاي پنجره وكابينت ها رابذارم اگه اجازه بديدو اون گفت بيا بذارمن اشپزي ميكنم ومنم يواش از كنارش ردشدم كه باهاش خيلي تماس نداشته باشم ولي چون پشتش طرف من بودكونش باكيرم ماليده شد وكيرم بلند شد وشيطون رفت توجلدم كه بكنمش ودرحين كارچندبارديگه بهش مالوندم امااون به روي خودش نياوردومنم حشريتر شدم و نصب شيشه تمام شد وباخودم گفتم هرطورشده بايدبكنمش وامدم پشتش چسبيدم بهش و بادستام جفت سينه هاش محكم گرفتم وزهراگفت اگه ولم نكني جيغ ميكشم منم گفتم باداباد بايدترتيبشو بدم و يك دستمو بزوربردم داخل دامنش وبه شورتش رسوندم وكسشو ميماليدم وانقدرماليدم تاشهو تش بالا زد وخودشوشل كردومنم سريع لختش كردم واون ميگفت فقط سرصدانكن مادرم بيدارنشه ومن شروع كردم به لب گرفتن وخوردن لباش واو نم همراهي ميكرد وبعدامدم پايين سراغ گردنش و سوتين سفيدرنگشو بازكردم وسراغ سينه ناز وسفيدش رفتم وخيلي خوردمشون واونم لذت ميبردويكم باكسش بازي كردم تاخيس خيس شدوروميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بودوشروع كردم به تلنبه زدن وبعداز5و6دقيقه ابم اود وخالي كردم روشكمش واون بلند شد رفت يه چايي درست كردوباهم خورديم وبعدش دوباره بردمش اشپزيك دست ديگه كردم چون مادرش توحال خواب بود و از اون شب به بعد هرچند روز ميرفتم ميكردمش و بعد از يكسال ازشهرما واسه هميشه رفتند . منتظر داستانهاي بعدي من باشيد.

نوشته:‌ رضا


👍 5
👎 2
183744 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

436209
2014-09-15 16:05:19 +0430 +0430

چقد کس شعر بود . بهتره اینو ببریم تو زمینه هنر ( شعر و شاعری) شاید که رتبه بیاره

0 ❤️

436210
2014-09-15 16:07:43 +0430 +0430

(روميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بود)
مگه میخواستی تو کون سگ بکنی؟کسش خیلی گرم وتنگ بود!!!
من نمیدونم شماها چقده به این راحتی کس میکنین
ینی اونجا که گفتی زنه گفته آخر شب بیا شیشه بنداز شوهرمم زندانه معلوم شد چییکاره ای
آخه لاشی مگه فکر میکنی ملت خرن مثل خودت؟
چرا به شعور ملت توهین میکنی لاشی صفت؟
سگ برینه تو هیکل مجلوقت با این کسشرات کووووووووووووووووووونی
اهرام ثلاثه تو کونت
فیل برینه تو گلوت ننویس
ننویس دیووووووووووووووووووووووووووووووووووووث

0 ❤️

436211
2014-09-15 16:19:51 +0430 +0430
NA

نميتونم چيزي بگم ولي اين ميدانم كه من چندتا از اين قصه ها بلدم

0 ❤️

436212
2014-09-15 16:20:17 +0430 +0430

شیشه هات تو کونت کونی

0 ❤️

436213
2014-09-15 16:24:22 +0430 +0430
NA

بچه من حلاک این انتقاداتتون هستم دمتون گرم مشتی هستید مرسی تا شما نباشید این اساتید کلی کس و شعر بلغور میکنند

0 ❤️

436214
2014-09-15 16:40:12 +0430 +0430
NA

To in site dastan mifresty cheghadr mikeshe ta up she ??? ziad tol mikeshe ke onaiy ke ghesmat daran nemian baghiasho benevisan na ??? yaro bikhial mishe mire in konia mian minevisan :||||| asabam daghon shod :||||||| pffff…

0 ❤️

436215
2014-09-15 16:59:51 +0430 +0430
NA

بابا خسته نشدی از این همه کار.آخه اون زنیکه نصف شب واسه چه خری آشپزی میکرد.کلا کس وشعری بیش نبود اولش را خوندم و بیخیالش شدم ننویس مجلوق رویا پرداز

0 ❤️

436216
2014-09-15 17:51:12 +0430 +0430
NA

کسشعر بود و تخمی

خیلی جدیدا شهوانی کیری شده ، اصلا داستان های باحال نمیزاره ماهی 1.2 تا متوسط شاید پیدا شه

0 ❤️

436217
2014-09-15 18:05:20 +0430 +0430
NA

بعله جایزه ی بهترین کسشر جهان (کیر‌ طلایی) داده میشه به توی کونی با این داستان تخمیت

0 ❤️

436218
2014-09-15 21:32:05 +0430 +0430
NA

تخم سگ کس شعر ننویس تو جق بزن کونی داشتم با خودم میگفتم کیرم تو داستانت یهو دیدم نوشته منتظر ادامه داستان های من باشید تو کون بده جا نوشتن

0 ❤️

436219
2014-09-16 01:59:05 +0430 +0430
NA

کیرم تو داستانت ، 90 در صدر داستانت در مورد شیشه نصب کردن بود ، من نمیدونم داستان نوشتی یا کس شر ، کیرررررررررررم با شیشه ها تو کون آدم جلقوزی مثل تو و زهرا رو هم

0 ❤️

436221
2014-09-16 04:24:58 +0430 +0430

ازون شعرا بود که وقتی میخونیش یاد فیلم مالنا و توهمات پسره میوفتی…

0 ❤️

436222
2014-09-16 06:24:13 +0430 +0430

یه سوال ازت دارم ساعت 11 شب از مغازه دراومدی تا 11.5 رسیدی و اون داشت آشپزی
میکرد؟ آشپزس کوسننشو ساعت 11.5 میکرد اخه کونی جان عزیز دیگر جغ زدن بس است کمی به فکر سلامتی خود باش همه آشپز خونه ها هم نیم متریشده همشونم کیرشون مالیده میشه

0 ❤️

436223
2014-09-16 07:09:38 +0430 +0430
NA

و در حديث ديگرى آمده است: “معشر المسلمين اياكم و الزنا ففيه ست خصال…”. اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:
1- آبرو را مى ريزد.
2- فقر مى آورد. “موجب تهيدستى مى شود”
3- عمر را كوتاه مى كند.

و اما آنچه در آخرت است:
1- موجب خشم و غضب الهى است.
2- باعث سختگيرى در حساب روز قيامت است.
3- عذاب آتش ابدى را در پى دارد.

در تحف العقول نيز حديثى را مى خوانيم كه در بيان بيست و چهار خصلت آمده كه در آن براى هر خصلت چندين ويژگى و علامت ذكر شده است. در احاديث بسيار ديگرى اينگونه تقسيمهاى عددى آمده است كسانى كه طالب آنها مى باشند به كتاب ‘الخصال’ تاليف شيخ صدوق رحمه الله و ‘المواعظ العدديه’ مراجعه كنند. لازم به ذكر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهج البلاغه آمده داراى سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

1 ❤️

436224
2014-09-16 08:28:29 +0430 +0430
NA

گفت ول نکنی جیغ میزنم تو دستتو کردی تو دامن و بعد تو شرت کسشو مالوندی اونم برو بر نگات کرد ؟؟؟؟ فقط برو گمشو جغی حیف گنار که باحاش جغ میزنی دریوز کونی

1 ❤️

436225
2014-09-16 08:31:22 +0430 +0430

جلق الجالق !

0 ❤️

436226
2014-09-16 08:35:34 +0430 +0430
NA

کیرم تو دهنت کونی بی ناموس چرا هرکی یه داستان مینویس وی بدی میگیری کونی کون گشاد

0 ❤️

436227
2014-09-16 08:36:27 +0430 +0430
NA

ملت پیش خودشون چی فکر میکنن…
اونجور که من شنیدم زن های خراب هم ماه رمضون کار نمیکنن
توی یه شهر کوچیک هم که اکثرا همه همدیگرو میشناسن چطوری طرف قبول کرد…؟
نکته آشپزی نصفه شب و آشپزخونه که جای خودش…
اینارو نوشتی چی رو ثابت کنی؟؟

0 ❤️

436231
2014-09-16 15:14:27 +0430 +0430
NA

بابا جان داستان بنویسید
نه کس و شر
تحریرت تو حلقم
خلاص شدی؟

0 ❤️

436233
2014-09-16 15:31:39 +0430 +0430
NA

گو به من امشب چه فیلمی تو تماشا کرده ای
گویمت من ریده ای! اما تو حاشا کرده ای

ریدی استاد شیشه بری

0 ❤️

436234
2014-09-16 16:09:51 +0430 +0430
NA

dash1 پيرشدم تواين ساييييييييييييييييييييييييت

1 ❤️

436235
2014-09-16 18:10:22 +0430 +0430
NA

شاید تو شیشه بکشی اما نوچ تو شیشه بر نیستی
والا با این نوناشون

1 ❤️

436236
2014-09-17 02:07:05 +0430 +0430
NA

جقی تر از تو من ندیدم dash1

0 ❤️

436237
2014-09-17 05:32:48 +0430 +0430

هه ه ه ه ه ه ه ه ههههههه هه هه ه . جات خالی با ننت شستیم کلی به داستانت خندیدیم از بس کسسسسسسسسس شر بودددددد

0 ❤️

436239
2014-09-17 11:20:58 +0430 +0430
NA

دقت کنید چقد <و> تو داستانشه…و دستم وکردم و توی وسینهاش واو ن و خوشش اومد و کیر وهمه وبچهای وشهوانی وتوی کس و ننت با داستانت و

1 ❤️

436240
2014-09-17 11:25:20 +0430 +0430
NA

وباخودم گفتم هرطورشده بايدبكنمش وامدم پشتش چسبيدم بهش و بادستام جفت سينه هاش محكم گرفتم وزهراگفت اگه ولم نكني جيغ ميكشم منم گفتم باداباد بايدترتيبشو بدم و يك دستمو بزوربردم داخل دامنش وبه شورتش رسوندم وكسشو ميماليدم وانقدرماليدم تاشهو تش بالا زد وخودشوشل كردومنم سريع لختش كردم واون ميگفت فقط سرصدانكن مادرم بيدارنشه ومن شروع كردم به لب گرفتن وخوردن لباش واو نم همراهي ميكرد وبعدامدم پايين سراغ گردنش و سوتين سفيدرنگشو بازكردم وسراغ سينه ناز وسفيدش رفتم وخيلي خوردمشون واونم لذت ميبردويكم باكسش بازي كردم تاخيس خيس شدوروميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بودوشروع كردم به تلنبه زدن وبعداز5و6دقيقه ابم اود وخالي كردم روشكمش واون بلند شد رفت يه چايي درست كردوباهم خورديم وبعدش دوباره بردمش اشپزيك دست ديگه كردم چون مادرش توحال خواب بود و از اون شب به بعد هرچند روز ميرفتم ميكردمش و بعد از يكسال ازشهرما واسه هميشه رفتند . منتظر داستانهاي بعدي من باشيد.

0 ❤️

436241
2014-09-17 11:26:41 +0430 +0430
NA

تعداد و رو تو متن بالا ببینید

0 ❤️

436242
2014-09-17 13:27:27 +0430 +0430
NA

اقایون محترمی که بابت خوندن هر داستانی فش میکشن خوب نخونید فدای چشاتون

0 ❤️

436243
2014-10-04 06:05:25 +0330 +0330
NA

اخه کسکش مگه مجبوری

0 ❤️

436244
2015-05-23 17:28:52 +0430 +0430

نمیدونم چرا بعضیا میخوان حتما داستان بنویسن؟…بد بود,یه تخمی-تخیلی اونم از نوع شیشه ایش! nea

0 ❤️

546580
2016-06-28 08:09:02 +0430 +0430

الماس هرچی شیشه بور تو کونت باشه حرومییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی (dash)

0 ❤️

559226
2016-10-05 14:08:48 +0330 +0330

عالی بود نوش کیرت

0 ❤️

564320
2016-11-13 10:43:12 +0330 +0330

داستان رضا داستان ی بدبخت بود (clap)

0 ❤️

643926
2017-08-07 06:05:28 +0430 +0430
NA

منتظر داستانهای بعدیتم باشیم تازه؟؟
واااای خدا

0 ❤️