شیطان در برابر شیطان (۱)

1396/11/17

صدای زوزه باد قار قار کلاغ های پاییز رو توی خودش گم میکرد جغد شومی روی بام خانه ای می خواند و سرش رو به چپ و راست میچرخوند ،باد پنجره باز خونه ویلایی رو بشد بهم میکوبید برگ های پاییزی یکی یکی اسیر باد میشن ، هیولای مرگ روی بنای ساختمون سایه انداخته بود این پاییز انگار قصد داشت برگ دیگه ای رو از تنه زندگی کم کنه برگی که زندگی خیلی ها رو به چالش میکشه


شومینه کنار اتاق گرمای مطبوعی به اتاق میده ولی گرمای دیگه ای از روی کاناپه داشت خونه رو گرم می کرد گرمای شهوت
مثل مار به هم پیچ و تای میخوردن دست های سهیل تمام تن دخترک رو در نوردیده بود لب هاش نقطه نقطه بدن نقاشی شده ندا رو میبوسید نفس های عمیق ولی نا منظم میکشید انگار دخترک رو تنفس میکرد لبخند های دخترک به زیبایی و لطافت برگ گل بود
تیک تاک ساعت بین اه و ناله های سهیل و ندا ریتم اهنگین ایجاد کرده بود قطره های عرق از پوست نرم دخترک پایین می امد و روی بدن پسر می ریخت دخترک قهقهه میزد و به اینده رویایی فکر میکرد ولی …
گوشی روی میز ساعت 17رو نشون میده و زیرش به ایتالیایی نوشته شده بود ‏(VIXI ‏) (« در زبان ایتالیایی به معنای زندگیم به پایان رسید و همچنین نشان دهنده عدد17است »)
در خانه همراه با جیغ گوشخراش لولا باز شد داخل چهار چوب در قامت پدر به همراه برادر ندا نمایان میشه پشت سرشون سروش با لبخندی مشمئز کننده ای ایستاده بود
گلبرگ سرخ ندا سفید شد یخ کرد نمیدونست چکار کنه خشک شده بود
چشم های پدرش کاسه خون شده بود حرکت عضلات فکش نشونه از فشار دادن دندون ها روی هم بود برادرش از عصبانیت سرخ شده بود
لبخند سروش غلیظ تر شده بود


گنجشک ها همگی با صدای مهیبی که از داخل امارت پر میکشن لحظه ای بعد سکوت سراسر ویلا بخش میشه
کلاغ تنهایی از گوشه پنجره داخل رو نگاه میکنه تق ،تق تق صدای نوک کلاغ به شیشه پنجره
انگار میخواست پسرک غرق خون رو بیدار کنه
سهیل چشم هاش رو باز میکنه از چشم هاش خون پایین میریزه با گوشه پیرهن سفیدش خون یکی از چشم هاش رو پاک میکنه دنیا رو سر سهیل خراب میشه لحظه ای بی حرکت می ایسته لب هاش می لرزه با اینکه رمقی نداره با تمام توان با یک دست خودش رو روی زمین میکشه تا به ندا برسه ندا غرق در خون بود
+ندا ندا
تلاش بی حاصل سهیل برای بیدار کردنش به جایی نمیرسه ندا دیگه از خواب بلند نمیشه
رگ های گردن سهیل ورم میکنه انگار میخواد فریاد بزنه لب هاش رو از هم باز میکنه ولی توان فریاد زدن نداره خودش رو روی بدن ندا میکشه لب هاش رو به لب های ندا میرسونه و اخرین بوسه رو از لبهای بی رنگ شده ی ندا میگیره


هوا داشت تاریک میشد کامران و سروش در حیاط ویلا رو باز میکنن دسته های کلاغ از زمین به پرواز در میان صدای قار قار و پر زدن کلاغ های با بادی سرد که به سمت در شروع به وزیدن میکنه ترس عجیبی به دل دو مرد در حال ورود میندازه
در چوبی بنای قدیمی ویلا با صدای گوش خراشی باز میشه باد سردی با زوزه ترسناکی تمام گرد و خاک داخل سالن رو از در باز شده به بیرون میبره جنازه ها پشت کاناپه جلوی شومینه بودن کامران از کاناپه رد میشه و جلوی شومینه خشکش میزنه سروش درحالی که به کامران نزدیک میشه میگه
-زود باش دیگه کامران جنازه اون دوتا اشغالو بنداز توی گونی ها تا…
حرفش کامل نشده بود که با خالی بودن جلوی شومینه بی حرکت میشه
اثری از جنازه ها نبود حتی خونی هم روی زمین نبود فقط یه نقاشی و یه نوشته روی زمین حک شده بود انگار کسی با چوب نیمه سوخته اونو حک کرده بود
یه صلیب برعکس و یه نیزه سه شاخه روی دوتا مثلث توی هم داخل یه دایره قرمز
زیر نقاشی با خط کج و معوجی نوشته شده بود
Your offers have
been accepted
(پیشکش های شما پذیرفته شدند )
devil
(شیطان)
باد شدید در ساختمون رو به هم کوبید و بلا فاصله بعد از او این پنجره بود که با کوبیده شدن به هم شیشه های رنگی خاک خوردش بشکنه
چراغ سالن خاموش و روشن میشه و با صدای زیاد خرد میشه و توی یقه ی دو مرد از ترس زرد شده داخل سالن میریزه
کامران و سروش هراسان به سمت در فرار میکنن ولی در باز نمیشه سایه سیاهی از پشت سرشون با سرعت حرکت میکنه صدای جیغ زنی داخل سالن میپیچه صدا به گوش هر دونفر اشنا بود اخرین صدایی بود که از ندا شنیدن جسم نا معلومی از پشت سروش رو به عقب میکشه و اونو محکم به دیوار میکوبه سایه سیاهی به سرعت به کامران نزدیک میشه کامران بدون برخورد جسمی به در کوبیده میشه
هر دو نفر از ضربه ای که خوردند بی هوش میشن
نوری از داخل جیب کامران جلب توجه میکنه گوشی داخل جیبش به بیرون کشیده میشه و روی زمین می افته کسی زنگ میزد روی صفحه کلمه ای نوشته شده صدای جیغ دختری کل ویلا رو میگیره صفحه ی گوشی خرد میشه انگار کسی با میله داغی روی اسم ضربه زده بود روی اسم بابا…


دستشو داخل مو های جو گندمیش فرو میکنه بعد از تحویل عکس دخترش به پلیس گزارش گم شدن دخترش رو میده بعد از بیرون اومدن تلفنش رو بیرون میاره تا به کامران زنگ بزنه
هرچه منتظر میمونه جواب نمیده دوباره زنگ میزنه
«دستگاه مشترک مورد نظر خواموش میباشد «
نگرانی از چشم هاش میباره سوار ماشین میشه تا به ویلا سری بزنه
ماشین جلوی در ترمز میکنه جغد روی کابل برق به سمت راننده برمیگرده و به اون خیره میشه پر کشید و سر در ورودی نشست تا عاقبت شوم پیر مرد رو ببینه
اروم اروم از حیاط میگذره صدای خش خش برگ های خرد شده زیر پاش سکوت ویلا رو میشکنه همه جا تاریک بود تنها نور ، نور چراغ داخل کوچه بود که از بین درختا رد میشد و روی بنای قدیمی می افتاد در ساخمون نیمه باز بود صدای چکیدن قطرات اب میومد با برخورد سر انگشت پیر مرد به در ،با سرو صدا باز میشه
پیر مرد رنگ مرده گرقته بود لبهاش برای صدا زدن تکون میخوردن ولی کلمه ای به گوش نمیرسید
جنازه های حلق آویز سروش و کامران در مقابل پیر مرد میچرخید زخم های تن هردو اشنا به نظر میرسد
دستی که جداشده بود و سوخته همون دست کامران بود که گلوله رو شلیک کرد
جای تک تک گلوله ها روی بدن کامران معلوم بود اثار ترس هنوز توی چهره ی هردو معلوم بود
کسی با چاقوی داغ خط لبخند سروش رو بریده بود همون لبخندی که موقع التماس های دخترک به لب داشت
سرو صورت هر دو کبود بود
پیر مرد به سختی نفس میکشید روی زمین زانو زد قطره های خون روی زمین میریخت و نوشته ای روی زمین درست شده بود
پیر مرد چشمان سرخ شده اش رو باز و بسته کرد تا بتونه نوشته روی زمین رو بخونه
Victimization
(تقاص)
صورت پیرمرد کبود شده توان نفس کشیدن نداشت چشم هاش از شدت درد شروع به خون ریزی میکنن جمله ای با صدای ظریف زنانه زیر گوش پیرمرد تکرار میشه
بخاطر کدوم گناه بابایی بخاطر کدوم گناه بابایی
دست و پای پیرمرد شروع به تکون خوردن میکنه مدام پاهاش رو به زمین میکوبه تا شاید بتونه نفس بکشه
پیرمرد اروم شده روی زمین افتاد صدای جیغ دختری داخل سالن میپیچه
جغد روی در پر میکشه و پرواز میکنه ولی طولی نمیکشه که دوباره روی بام خانه میشینه
قصد رفتن نداشت تازه شروع ماجرا بود تازه به دنیا رخنه کرده بود کجا میرفت شیطانی که سالها منتظر فرصت بود
چراغ داخل کوچه شروع به چشمک زدن میکنه
خاموش روشن ،خاموش روشن تا بالاخره خاموش میشه و ویلا در تاریکی مطلق فرو میره


قبل از پایان داستان ازتون ممنونم که وقت گذاشتین و خوندینش اگه اشتباهی داشت به بزرگی خودتون ببخشید اخه تازه کارم
همچنین تشکر میکنم از سپیده خانوم و اقا آرش گل که کمکم کردن ( sepideh58 و روح بیمار )

ادامه…

نوشته: mahanamir


👍 32
👎 6
4133 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

672552
2018-02-06 22:39:41 +0330 +0330

خاموش رو اینطوری مینویسن نه خواموش

1 ❤️

672592
2018-02-07 03:41:54 +0330 +0330

عزیزم باهلگاموافقم هیچ حیونی شوم نیست ولی قشنگ بود

0 ❤️

672594
2018-02-07 04:27:00 +0330 +0330

سارینا ممنونم از نظرت خوشحالم مورد پسندت بود
Bobby_N ببخشید اشتباه سهوی بود واسه قسمت بعد تکرار نمیشه
هلگای عزیز منم میدونم هیچ حیوانی شوم نیست ولی برای بعضی توصیفات و صحنه سازی ها باید یسری چیز ها رو غیر واقع بنویسیم

0 ❤️

672609
2018-02-07 07:24:20 +0330 +0330

لایک برای ادامه
عالی بود

0 ❤️

672611
2018-02-07 08:05:17 +0330 +0330

ای وای یه لحظه فک کردم ادامه شیطان کیسته
ولی اینم قشنگ نوشته شده آفرین منتظر ادامشم

0 ❤️

672621
2018-02-07 09:56:18 +0330 +0330

جانسینای عزیز ممنونم بابت نظرت
اذر خانوم خوشحالم که خوشتون اومد اتفاقا منم بعد اون داستان از روح بیمار ایده این داستان اومد تو ذهنم
اقا یا خانوم زد ممنون حتما توی قسمت بعد فارسی مینویسم و اگه زیادی جغد رو دوست دارید بدمش به شما خخخ
مسیحا ممنونم به خاطر نقد خوبت حتما مشکل هایی که گفتی رو برطرف میکنم و درباره گنگی داستان خودم دوست داشتم ذهن خواننده رو یکم قلقلک بده واسه قسمت بعد ولی اگه ناشیانه بود ببخشید اخه اولین داستانمه
و در اخر این سایت چشه ؟؟نظر مینویسم میگه عکس مجاز نیست ؟؟؟ معلوم نیست نظر قبلیم اومده یا نه ؟

0 ❤️

672631
2018-02-07 11:56:27 +0330 +0330

داستان به شدت گنگ و نامفهوم بود . البته موضوع داستان نیازمند مقداری ابهام است امّا نه زمانی که تعداد شخصیت هایت بسیار زیاد باشه . گنگ بودن و عدم شخصیت پردازی باعث میشه که خواننده تقریباً با هیچکدام از افراد داخل داستان ارتباط برقرار نکنه . امّا نقطه ی قوت داستانت در توصیفات زیبایت برای فضاسازی بود که مسیحا هم به آن اشاره کرد . در ضمن در مورد نگارش هم بگم که تعداد فعل هایی که به کار میبری بیش از حد زیاده و گاهی در یک خط 3 یا 4 فعل دیدم که در روانی داستان خلل ایجاد میکنه . منتظر ادامه هستم چون میتونم احساس کنم که داستانت درونمایه ی قدرتمندی داره . هر چند که باید این اشکالات رو برطرف کنی . لایک شماره ی 13 نصیب من شد . این برای سومین بار تو این هفتست و کمی نگرانم .

1 ❤️

672635
2018-02-07 12:14:01 +0330 +0330

Mr.Zzz ممنونم بابت نقدت حتما درستش میکنم 13هم یکی از اعداده نیاز به نگرانی نداره تازه تو ایتالیا عدد شانسه

0 ❤️

672640
2018-02-07 13:10:34 +0330 +0330

چقدر خوف بود
ادامه بده

0 ❤️

672650
2018-02-07 17:44:48 +0330 +0330

به نظر داستان خوبی میاد :))
ولی حقیقتش هیچی نفهمیدم :((((

0 ❤️

672652
2018-02-07 18:19:56 +0330 +0330

parsa_n خوشحالم خوشت اومد اگه شما لایک کنین قسمت بعدیم سریعتر اپ میشه
z باشه واسه خودم اگه چیز دیگه ای خواستی بگو ببینم تو دست و بالم هست یا نه ؟؟
z.uknown یه بار دیگه بخونید قسمت بعدم که اپ شد بخونید اگه نفهمیدی بگو توضیح میدم

0 ❤️

672658
2018-02-07 19:21:06 +0330 +0330

لایک 6 رو امروز صبح دادم…
اکثر داستانهای چند قسمتی رو اگر در نظر بگیریم در قسمت اول یکم گنگ هست زمان می بره تا شخصیت‌ها جا بیفته و روابط مشخص و روشن بشه …این داستان هم مستثنی نیست از این قاعده و حتما در قسمت‌های بعد کم کم این تاریکی و سایه از داستان کنار میره…داستانت خوبه اما از این شاخه به اون شاخه زیاد میپری یکم فضا سازی کن و زمان افعال رو رعایت کن گاهی وقتها فعلا زمان حاله یهو گذشته میشه دوباره برمیگرده به حال …این افعال جمله ها رو رعایت کن…
موفق باشی

0 ❤️

672659
2018-02-07 19:21:22 +0330 +0330

*فعل ها

0 ❤️

672671
2018-02-07 20:40:34 +0330 +0330

سلام خانم خسته نباشید
قشنگ بود اما
اینجا نه

0 ❤️

672676
2018-02-07 21:14:59 +0330 +0330

آخ جون عاشق داستان ترسناکم
لایک

0 ❤️

672737
2018-02-08 05:58:14 +0330 +0330

سپیده ممنونم که نظر دادی حتما واسه قسمت بعد رعایت میکنم
ازیتا جان تشکر بابت نطظرت
امین جان من پسر به هر حال ممنونم که خوندی
لون مارک عزیز ممنون بابت دلگرمیت
وای ببینید کی نظر داده سامی مفتخر کردی شما لایک کن قسمت بعدی نقطه ویرگولم میزارم
راستی اون تیمت جاداره ؟منم هافبک دفاعی خوبیم

0 ❤️

672744
2018-02-08 07:14:49 +0330 +0330

اتمسفر داستانت شبیه کارهای " روح بیمار " بود
اگه اولین داستانت هم نباشه بازم خوب نوشتی فضایی موهوم و تریلر … شوک اومدن خانواده دختر جالب بود و پیام شیطان … خب واسه این سایت هم سوژه های اینچنینی لازمه
امیدوارم بیشتر تلاش کنی و هرگز دربند کلیشه نیفتی
لایک17

0 ❤️

672748
2018-02-08 08:01:18 +0330 +0330

سامی یکم بیشتر تلاش کن منم راه بدن فقط دادا بهشون بگو داستانمم بخونن
تک مرد عزیز ممنونم بابت نظرت درست حدس زدی روح بیمار خیلی کمکم کرد

0 ❤️

672804
2018-02-08 19:07:36 +0330 +0330

لایک ماهان عزیز!
گفتی کار اولته? برای شروع خیلی عالی بود, کم کم هم راه میفتی رفیق…دمت خیلی گرم!
موفق باشی

0 ❤️

672807
2018-02-08 19:29:52 +0330 +0330

روح بیما ممنونم دوست عزیز واقعا نمیدونم چی بگم اخه اگه تو و سپیده نبودین اصلا به نوشتن فکر هم نمیکردم

0 ❤️

672852
2018-02-08 23:09:36 +0330 +0330

خوب بود ،،سعی کنی بهترم میشی عزیز جان

0 ❤️

673648
2018-02-14 07:21:52 +0330 +0330

دوستان عزیز که نظر دادین من به همه جواب دادم ولی این سایت دوباره داره اذیت میکنه معلوم نیست چشه هی میزنه دوست یابی مجاز نیست عکس مجاز نیست
ممنونم از همگی

0 ❤️

674251
2018-02-19 03:44:18 +0330 +0330

لايك ٢٧ تقديم شما
عالي بود عاشق همچين داستانهايي هستم

0 ❤️