صدای زوزه باد قار قار کلاغ های پاییز رو توی خودش گم میکرد جغد شومی روی بام خانه ای می خواند و سرش رو به چپ و راست میچرخوند ،باد پنجره باز خونه ویلایی رو بشد بهم میکوبید برگ های پاییزی یکی یکی اسیر باد میشن ، هیولای مرگ روی بنای ساختمون سایه انداخته بود این پاییز انگار قصد داشت برگ دیگه ای رو از تنه زندگی کم کنه برگی که زندگی خیلی ها رو به چالش میکشه
شومینه کنار اتاق گرمای مطبوعی به اتاق میده ولی گرمای دیگه ای از روی کاناپه داشت خونه رو گرم می کرد گرمای شهوت
مثل مار به هم پیچ و تای میخوردن دست های سهیل تمام تن دخترک رو در نوردیده بود لب هاش نقطه نقطه بدن نقاشی شده ندا رو میبوسید نفس های عمیق ولی نا منظم میکشید انگار دخترک رو تنفس میکرد لبخند های دخترک به زیبایی و لطافت برگ گل بود
تیک تاک ساعت بین اه و ناله های سهیل و ندا ریتم اهنگین ایجاد کرده بود قطره های عرق از پوست نرم دخترک پایین می امد و روی بدن پسر می ریخت دخترک قهقهه میزد و به اینده رویایی فکر میکرد ولی …
گوشی روی میز ساعت 17رو نشون میده و زیرش به ایتالیایی نوشته شده بود (VIXI ) (« در زبان ایتالیایی به معنای زندگیم به پایان رسید و همچنین نشان دهنده عدد17است »)
در خانه همراه با جیغ گوشخراش لولا باز شد داخل چهار چوب در قامت پدر به همراه برادر ندا نمایان میشه پشت سرشون سروش با لبخندی مشمئز کننده ای ایستاده بود
گلبرگ سرخ ندا سفید شد یخ کرد نمیدونست چکار کنه خشک شده بود
چشم های پدرش کاسه خون شده بود حرکت عضلات فکش نشونه از فشار دادن دندون ها روی هم بود برادرش از عصبانیت سرخ شده بود
لبخند سروش غلیظ تر شده بود
گنجشک ها همگی با صدای مهیبی که از داخل امارت پر میکشن لحظه ای بعد سکوت سراسر ویلا بخش میشه
کلاغ تنهایی از گوشه پنجره داخل رو نگاه میکنه تق ،تق تق صدای نوک کلاغ به شیشه پنجره
انگار میخواست پسرک غرق خون رو بیدار کنه
سهیل چشم هاش رو باز میکنه از چشم هاش خون پایین میریزه با گوشه پیرهن سفیدش خون یکی از چشم هاش رو پاک میکنه دنیا رو سر سهیل خراب میشه لحظه ای بی حرکت می ایسته لب هاش می لرزه با اینکه رمقی نداره با تمام توان با یک دست خودش رو روی زمین میکشه تا به ندا برسه ندا غرق در خون بود
+ندا ندا
تلاش بی حاصل سهیل برای بیدار کردنش به جایی نمیرسه ندا دیگه از خواب بلند نمیشه
رگ های گردن سهیل ورم میکنه انگار میخواد فریاد بزنه لب هاش رو از هم باز میکنه ولی توان فریاد زدن نداره خودش رو روی بدن ندا میکشه لب هاش رو به لب های ندا میرسونه و اخرین بوسه رو از لبهای بی رنگ شده ی ندا میگیره
هوا داشت تاریک میشد کامران و سروش در حیاط ویلا رو باز میکنن دسته های کلاغ از زمین به پرواز در میان صدای قار قار و پر زدن کلاغ های با بادی سرد که به سمت در شروع به وزیدن میکنه ترس عجیبی به دل دو مرد در حال ورود میندازه
در چوبی بنای قدیمی ویلا با صدای گوش خراشی باز میشه باد سردی با زوزه ترسناکی تمام گرد و خاک داخل سالن رو از در باز شده به بیرون میبره جنازه ها پشت کاناپه جلوی شومینه بودن کامران از کاناپه رد میشه و جلوی شومینه خشکش میزنه سروش درحالی که به کامران نزدیک میشه میگه
-زود باش دیگه کامران جنازه اون دوتا اشغالو بنداز توی گونی ها تا…
حرفش کامل نشده بود که با خالی بودن جلوی شومینه بی حرکت میشه
اثری از جنازه ها نبود حتی خونی هم روی زمین نبود فقط یه نقاشی و یه نوشته روی زمین حک شده بود انگار کسی با چوب نیمه سوخته اونو حک کرده بود
یه صلیب برعکس و یه نیزه سه شاخه روی دوتا مثلث توی هم داخل یه دایره قرمز
زیر نقاشی با خط کج و معوجی نوشته شده بود
Your offers have
been accepted
(پیشکش های شما پذیرفته شدند )
devil
(شیطان)
باد شدید در ساختمون رو به هم کوبید و بلا فاصله بعد از او این پنجره بود که با کوبیده شدن به هم شیشه های رنگی خاک خوردش بشکنه
چراغ سالن خاموش و روشن میشه و با صدای زیاد خرد میشه و توی یقه ی دو مرد از ترس زرد شده داخل سالن میریزه
کامران و سروش هراسان به سمت در فرار میکنن ولی در باز نمیشه سایه سیاهی از پشت سرشون با سرعت حرکت میکنه صدای جیغ زنی داخل سالن میپیچه صدا به گوش هر دونفر اشنا بود اخرین صدایی بود که از ندا شنیدن جسم نا معلومی از پشت سروش رو به عقب میکشه و اونو محکم به دیوار میکوبه سایه سیاهی به سرعت به کامران نزدیک میشه کامران بدون برخورد جسمی به در کوبیده میشه
هر دو نفر از ضربه ای که خوردند بی هوش میشن
نوری از داخل جیب کامران جلب توجه میکنه گوشی داخل جیبش به بیرون کشیده میشه و روی زمین می افته کسی زنگ میزد روی صفحه کلمه ای نوشته شده صدای جیغ دختری کل ویلا رو میگیره صفحه ی گوشی خرد میشه انگار کسی با میله داغی روی اسم ضربه زده بود روی اسم بابا…
دستشو داخل مو های جو گندمیش فرو میکنه بعد از تحویل عکس دخترش به پلیس گزارش گم شدن دخترش رو میده بعد از بیرون اومدن تلفنش رو بیرون میاره تا به کامران زنگ بزنه
هرچه منتظر میمونه جواب نمیده دوباره زنگ میزنه
«دستگاه مشترک مورد نظر خواموش میباشد «
نگرانی از چشم هاش میباره سوار ماشین میشه تا به ویلا سری بزنه
ماشین جلوی در ترمز میکنه جغد روی کابل برق به سمت راننده برمیگرده و به اون خیره میشه پر کشید و سر در ورودی نشست تا عاقبت شوم پیر مرد رو ببینه
اروم اروم از حیاط میگذره صدای خش خش برگ های خرد شده زیر پاش سکوت ویلا رو میشکنه همه جا تاریک بود تنها نور ، نور چراغ داخل کوچه بود که از بین درختا رد میشد و روی بنای قدیمی می افتاد در ساخمون نیمه باز بود صدای چکیدن قطرات اب میومد با برخورد سر انگشت پیر مرد به در ،با سرو صدا باز میشه
پیر مرد رنگ مرده گرقته بود لبهاش برای صدا زدن تکون میخوردن ولی کلمه ای به گوش نمیرسید
جنازه های حلق آویز سروش و کامران در مقابل پیر مرد میچرخید زخم های تن هردو اشنا به نظر میرسد
دستی که جداشده بود و سوخته همون دست کامران بود که گلوله رو شلیک کرد
جای تک تک گلوله ها روی بدن کامران معلوم بود اثار ترس هنوز توی چهره ی هردو معلوم بود
کسی با چاقوی داغ خط لبخند سروش رو بریده بود همون لبخندی که موقع التماس های دخترک به لب داشت
سرو صورت هر دو کبود بود
پیر مرد به سختی نفس میکشید روی زمین زانو زد قطره های خون روی زمین میریخت و نوشته ای روی زمین درست شده بود
پیر مرد چشمان سرخ شده اش رو باز و بسته کرد تا بتونه نوشته روی زمین رو بخونه
Victimization
(تقاص)
صورت پیرمرد کبود شده توان نفس کشیدن نداشت چشم هاش از شدت درد شروع به خون ریزی میکنن جمله ای با صدای ظریف زنانه زیر گوش پیرمرد تکرار میشه
بخاطر کدوم گناه بابایی بخاطر کدوم گناه بابایی
دست و پای پیرمرد شروع به تکون خوردن میکنه مدام پاهاش رو به زمین میکوبه تا شاید بتونه نفس بکشه
پیرمرد اروم شده روی زمین افتاد صدای جیغ دختری داخل سالن میپیچه
جغد روی در پر میکشه و پرواز میکنه ولی طولی نمیکشه که دوباره روی بام خانه میشینه
قصد رفتن نداشت تازه شروع ماجرا بود تازه به دنیا رخنه کرده بود کجا میرفت شیطانی که سالها منتظر فرصت بود
چراغ داخل کوچه شروع به چشمک زدن میکنه
خاموش روشن ،خاموش روشن تا بالاخره خاموش میشه و ویلا در تاریکی مطلق فرو میره
قبل از پایان داستان ازتون ممنونم که وقت گذاشتین و خوندینش اگه اشتباهی داشت به بزرگی خودتون ببخشید اخه تازه کارم
همچنین تشکر میکنم از سپیده خانوم و اقا آرش گل که کمکم کردن ( sepideh58 و روح بیمار )
نوشته: mahanamir
عزیزم باهلگاموافقم هیچ حیونی شوم نیست ولی قشنگ بود
سارینا ممنونم از نظرت خوشحالم مورد پسندت بود
Bobby_N ببخشید اشتباه سهوی بود واسه قسمت بعد تکرار نمیشه
هلگای عزیز منم میدونم هیچ حیوانی شوم نیست ولی برای بعضی توصیفات و صحنه سازی ها باید یسری چیز ها رو غیر واقع بنویسیم
ای وای یه لحظه فک کردم ادامه شیطان کیسته
ولی اینم قشنگ نوشته شده آفرین منتظر ادامشم
جانسینای عزیز ممنونم بابت نظرت
اذر خانوم خوشحالم که خوشتون اومد اتفاقا منم بعد اون داستان از روح بیمار ایده این داستان اومد تو ذهنم
اقا یا خانوم زد ممنون حتما توی قسمت بعد فارسی مینویسم و اگه زیادی جغد رو دوست دارید بدمش به شما خخخ
مسیحا ممنونم به خاطر نقد خوبت حتما مشکل هایی که گفتی رو برطرف میکنم و درباره گنگی داستان خودم دوست داشتم ذهن خواننده رو یکم قلقلک بده واسه قسمت بعد ولی اگه ناشیانه بود ببخشید اخه اولین داستانمه
و در اخر این سایت چشه ؟؟نظر مینویسم میگه عکس مجاز نیست ؟؟؟ معلوم نیست نظر قبلیم اومده یا نه ؟
داستان به شدت گنگ و نامفهوم بود . البته موضوع داستان نیازمند مقداری ابهام است امّا نه زمانی که تعداد شخصیت هایت بسیار زیاد باشه . گنگ بودن و عدم شخصیت پردازی باعث میشه که خواننده تقریباً با هیچکدام از افراد داخل داستان ارتباط برقرار نکنه . امّا نقطه ی قوت داستانت در توصیفات زیبایت برای فضاسازی بود که مسیحا هم به آن اشاره کرد . در ضمن در مورد نگارش هم بگم که تعداد فعل هایی که به کار میبری بیش از حد زیاده و گاهی در یک خط 3 یا 4 فعل دیدم که در روانی داستان خلل ایجاد میکنه . منتظر ادامه هستم چون میتونم احساس کنم که داستانت درونمایه ی قدرتمندی داره . هر چند که باید این اشکالات رو برطرف کنی . لایک شماره ی 13 نصیب من شد . این برای سومین بار تو این هفتست و کمی نگرانم .
Mr.Zzz ممنونم بابت نقدت حتما درستش میکنم 13هم یکی از اعداده نیاز به نگرانی نداره تازه تو ایتالیا عدد شانسه
به نظر داستان خوبی میاد :))
ولی حقیقتش هیچی نفهمیدم :((((
parsa_n خوشحالم خوشت اومد اگه شما لایک کنین قسمت بعدیم سریعتر اپ میشه
z باشه واسه خودم اگه چیز دیگه ای خواستی بگو ببینم تو دست و بالم هست یا نه ؟؟
z.uknown یه بار دیگه بخونید قسمت بعدم که اپ شد بخونید اگه نفهمیدی بگو توضیح میدم
لایک 6 رو امروز صبح دادم…
اکثر داستانهای چند قسمتی رو اگر در نظر بگیریم در قسمت اول یکم گنگ هست زمان می بره تا شخصیتها جا بیفته و روابط مشخص و روشن بشه …این داستان هم مستثنی نیست از این قاعده و حتما در قسمتهای بعد کم کم این تاریکی و سایه از داستان کنار میره…داستانت خوبه اما از این شاخه به اون شاخه زیاد میپری یکم فضا سازی کن و زمان افعال رو رعایت کن گاهی وقتها فعلا زمان حاله یهو گذشته میشه دوباره برمیگرده به حال …این افعال جمله ها رو رعایت کن…
موفق باشی
سپیده ممنونم که نظر دادی حتما واسه قسمت بعد رعایت میکنم
ازیتا جان تشکر بابت نطظرت
امین جان من پسر به هر حال ممنونم که خوندی
لون مارک عزیز ممنون بابت دلگرمیت
وای ببینید کی نظر داده سامی مفتخر کردی شما لایک کن قسمت بعدی نقطه ویرگولم میزارم
راستی اون تیمت جاداره ؟منم هافبک دفاعی خوبیم
اتمسفر داستانت شبیه کارهای " روح بیمار " بود
اگه اولین داستانت هم نباشه بازم خوب نوشتی فضایی موهوم و تریلر … شوک اومدن خانواده دختر جالب بود و پیام شیطان … خب واسه این سایت هم سوژه های اینچنینی لازمه
امیدوارم بیشتر تلاش کنی و هرگز دربند کلیشه نیفتی
لایک17
سامی یکم بیشتر تلاش کن منم راه بدن فقط دادا بهشون بگو داستانمم بخونن
تک مرد عزیز ممنونم بابت نظرت درست حدس زدی روح بیمار خیلی کمکم کرد
لایک ماهان عزیز!
گفتی کار اولته? برای شروع خیلی عالی بود, کم کم هم راه میفتی رفیق…دمت خیلی گرم!
موفق باشی
روح بیما ممنونم دوست عزیز واقعا نمیدونم چی بگم اخه اگه تو و سپیده نبودین اصلا به نوشتن فکر هم نمیکردم
دوستان عزیز که نظر دادین من به همه جواب دادم ولی این سایت دوباره داره اذیت میکنه معلوم نیست چشه هی میزنه دوست یابی مجاز نیست عکس مجاز نیست
ممنونم از همگی
لايك ٢٧ تقديم شما
عالي بود عاشق همچين داستانهايي هستم
خاموش رو اینطوری مینویسن نه خواموش