شیوا دختر همسایه

1400/07/24

سلام این داستان بر میگرده به سال ۸۵ که من ۱۷ سالم بود تو بلوغ نوجوانی
اسم نیما هستش و اولین خاطره سکس من هستش با شیوا دختر همسایمون که اونم ۱۹ سالش بود
خوب بریم به داستانمون یادمه همه پسرای همسایه های ما تو کف شیوا بودن خودم هم بودم ولی اهل سکس و اینجور چیزا نبودم چون بلد نبودم شیوا یه دختر مو مشکی و خوشگلی بود و خیلی سر سنگین و مغرور.
من از بچگی تو خونه اینا بزرگ شده بودم یه جورایی هم بازی بودیم دوتا داداش بزرگ و سه تا خواهر داشت بچه آخر بود منم آخرین بچه خونه بودم یادم میاد ۶ سالم بود که یه داداش دیگه براشون اومد و من از اون به بعد خونشون نرفتم ولی باز همو میدیدیم تو کوچه و باهم بازی میکردیم تا روزی که من ۱۷ ساله شدم و زمانی بود که فیلم سکسی میدیدم و تازه تازه قایمکی سیگار میکشیدم یعنی بزرگ شدم برا خودم یه روز که از مدرسه اومده بودم دیدم کسی خونه نیست زنگ زدم به مامانم گفت عصر میام غذات رو بخاریه بخور منم میام غذارو خوردم و ولو شدم جلو ماهواره زدم به کنال سکسی و حال کردن😂 بعد یکم دیدن گفتم برم حیاط یه سیگار بکشم تو حال خودم بودم دیدم صدا میاد از کوچه رفتم ببینم چی شده دیدم بچه های محل دارم با تم دعوا و بازی میکنن اواسط ماه آبان بود خلاصه در و بستم و اومدم حیاط که یهو در زدن رفتم ببینم کیه که دیدم شیوا هستش سلام کرد و گفت نیما میشه به مامانت بگی بیام خونه یه زنگ به مامانم بزنم ببینم کجان من کلید ندارم موندم دم در گفتم عب نداره بیا بزن ولی منم تنهام گفت پس مزاحم نمیشم دیدم ترسید کسی حرفی چیزی در بیاره گفتم نترس من همینجا وایمیستم تو برو زنگ بزن گفت باشه مرسی خلاصه رفت داخل خونه که زنگ بزنه منم همونجا ایستادم که یهو انگار برق منو گرفت یادم اومد که تلوزیون بازه و تلفن پیش تلوزیون رفتم که صداش بزنم و الکی بگم تلفن خرابه دیدم هاج واج ایستاده جلو تلوزیون منم سری برگشتم جلو در و سرم پاین یه ۴ دقیقه بعد اومد کفشاشو پوشید و گفت مرسی مامانم تو راه داره میاد و رفت منم که دیدم آبروم رفته پیشش رفتم خونه و هزاران فکری که الان چی میشه و چطوری سرمو جلوش بالا ببرم یه دو هفته بعدش سوار اتوبوس بودم از را مدرسه که وسط راه دیدم تو ایستگاه اینم سوار شد ولی اون منو ندید تو ایستگاه محله مون که پیاده شدم اونم پیاده شد سرمو پاین انداختمو سلام گفتم و زود زدم به چاک داشتم سریع میرفتم که دیدم گف نیما صبر کن کارت دارم برگشتم گفتم بله کاری داری گفت صبر کن باهام بریم مسیرمون یکیه گفتم باشه تو راه اصلا حرفی نمیخواستم بزنم هوا هم داشت تاریک می شد که سر حرف رو خودش باز کرد گفت نیما چرا همش زمینو نگاه میکنی گفتم ازت خجالت میکشم گف چرا مگه چیزی شده گفتم خودت میدونی چی شده گفت چی شده مگه گفتم بیخیال و ساکت شدیم باز یه ۱۰۰ متر رفته بودیم گفت عب نداره تو پسری باید اونجور فیلم هایی ببینی عادی باش و خجالت هم نکش گفتم نمیتونم عادی باشم گفت مگه دوست دختر نداری اینارو میبینی گفتم هه دلت خوشه هاا کی با من دوست میشه اونم کی من گفت مگه تو چته خیلی هم خوش تیپ و خوبی گفتم واقعا گفت خواستی یکی با یکی از دوستام آشنات بکنم گفتم ببینم چی میشه رسیدم به خونه و خداحافظی کردیم ۲ روز بعد باز دیدمش گفت فردا با دوستم میریم کافی شاپ بیا اونجا آشنا بشین آدرس و داد و گفت ساعت ۶ اونجا باش خلاصه رفتم و دیدم ولی به دلم خوش نیومد دختره یه دختر توپول و سفید بود اومدنی تو راه برگشت گفت خوشت اومد گفتم نه گفت چطور دختری دوست داری گفتم مثل خودت باشه گفت یکم سخته ولی یکی از دوستام هست حتما ازش خوشت میاد پس فردا همون ساعت بیا همینجا شاید پسند کردی گفتم باشه.
روز موعود رفتم اونجا دیدم تنها اونجاست سلام علیک کردیم و گفتم کو دوستت پس گفت اومده گفتم خوب پس کو گفت الان جلوت نشسته گفتم چی شیوا شوخی میکنی گفت نه گفتی مثل خودت پیدا کن من دیدم سخته ولی آخرش جوابم برات بله هستش میتونیم دوستای خوبی باشیم برا هم منم که از خدا خواسته نمیدونستم چطوری خوشحالی کنم خلاصه ما ۲ ماه دوستی کردیم و کلی خوش گذرونی کردیم یه جورایی وابسته هم شده بودیم خیلی همو دوست داشتیم که زد وباباش گوشی خرید براش منم دهن بابامو سرویس کردم که موبایل میخوام که یه سیم کارت و گوشی برام خرید ساعت ها به هم دیگه اس میدادیم و حرف میزدیم که بحث های سکسی رو شروع کردیم اوایل در حد بوس از لباتو اینجور چیزا بود یه روز من که اخر کلاس دو تا بیکاری داشتم و اونم دانشگاه رو پیچونده بود رفتیم سینما بچه های تبریزی میدونن کجا رو میگم تو خیابون شهناز یه سینما فرهنگیان هست که همه دختر پسرا میرن اونجا رفتیم اونجا همین که فیلم شروع شد سرشو گذاشت رو شونم و با دستاش داشت با دستام بازی میکرد که یهو اولین بوسه رو از لبای هم نصیب کردیم چه حالی داشتم هنوز هم که هنوزه تعم لباش رو حس میکنم یکم حرف زدیمو گفت نیما گفتم جانم گفت دوست دارم همو لخت بغل کنیم و اونجوری همدیگرو احساس کنیم گفتم منم دوست دارم ولی موقعیتشو نداریم که گفت پس جور کن خیلی دلم میخواد گفتم باشه جور میکنم یه هفته گذشت روز به روز عطشمون بیشتر میشد به هم منم فقط میخواستم خونه خالی بشه ولی نمیشد یه روز صبح بهم اس داد گفت مامانم و خواهرم قراره برن خونه خالم اینا مهمونی منم قراره از دانشگاه مستقیم برم اونجا دانشگاه نمیرم میپیچونم میرم خونه میتونی بیای خونه ما گفتم چرا که نه تا ظهر بشه تویه دلم تاپ تاپ بود آخرین کلاس رو نرفتم از مدرسه زدم بیرون زود اومدم خونه که مامانم گفت زود اومدی گفتم کلاس نداشتیم برا همین زود اومد. رفتم حموم اومدم بیرون به خودم رسیدم حاضر شدم برم بیرون اومدم وایسادم دم در اس دادم کجایی گفت تو اتوبوسم دارم میام خونه تو کجاا هستی زنگ زدم بهش گفتم دم درم زود باش گفت الان میام اومد و سلام دادیه چشمک زد و رفت طرف خونه زنگ زد گفت درو باز میزارم یه نیم ساعت دیگه بیا تو اگه دیدی کسی تو کوچه نیست گفتم باشه نیم ساعت دیگه دیدم درو با آیفون باز کرد یکم اینور و انورو چک کردم سریع رفتم تو درو بستم همین که وارد در ورودی خونه شدم دیدم عین یه فرشته شده با یه لباس دخترونه خوشگل رکابی و شلوار موهاشو هم از پشت دم اسبی کرده دلم یهو ریخت زودی بغلم کردو لبامون به هم گره خورد محکم بغلش کردم دیدم از چشاش داره اشک سرازیر میشه گفتم شیوا چرا گریه میکنی گفت نیما به خدا خیلی دوست دارم میدنی چند وقته منتظر این زمان بودن که دوباره بوسم کرد و دستمو گرفت رفتم تو اتاقش رو تخت افتاد رومو بغلم کرد فقط داشتیم عاشقانه هم بوس میکردیم حسش خیلی زیبا بود یکم که گذشت گفت بریم زیر پتو میخوام لباسمو در بیارم گفتم خوب در بیاریم گفت خجالت میکشم گفتم باشه رفتیم زیر پتو و لخت شدیم همو بغل کردیم یه گرمایی داشتیم که نگو
گفتم شیوا الان چی گفت یادته اومده بودم خونتون گفتم آره گفت بیا از اون کارا بکنیم گفتم من بلد نیستم که گفت منم بلد نیستم ولی یاد میگیریم گفت باشه خلاصه دستمو انداختم به کسش که دیدم خیسه آبه یه جوری که مایعه لج مانندی بود اون موقع نمیدونستم چیه گفت میخوام ماله تورو بخورم گفتم باشه رفت زیر پتو با زبونش که کشید رو کیرم یهو حالی به حالی شدم انگار دنیا داشت رو سرم میچرخید یه حس بی همتا بود برام گفتم شیوا حالا نوبت منه گفت باشه شرو کردم به لیس زدن کوسش بلد نبودم از رو فیلم هایی که نگاه کرده بودم اون کارو میکردم یه کوس سفید و خوشگلی داشت بی مو معلوم بود صبح به خودش رسیده بود همین که شروع به لیسیدن کردم صداش بلند شد یکم که گذشت پاهاشو به صورتم فشار آورد و مو هام گرفت و یه جیغ کچولو کشید بدنش به لرزش افتاد یه آهی کشید و بدنش سست شد اومدم بالا دیدم چشاشو بسته نفس نفس میزنه گفتم چت شد یکم حرف نزد گفت فکر کنم روحم از بدم خارج شد چه حس خوبی داشتم نیما بعد منو کشید به روش و بوسم کرد دستمو کشیدم رو سینه هاش دیدم سفته سفته گفت جون من دست نزن یجوری میشم گفتم خوب بقیش حالا چیکار کنیم گفت دیگه بسه گفتم الان نباید مگه سکس کنیم گفت اخه باکره بودنم چی میشه گفتم اخه من ارضا نشدم گفت پس بیا بمال به کسم ولی نکن توش گفتم باشه یکم مالیدم بهش که دیدم باز داره بدنش میلرزه گفتم شیوا باز اومدی ها گفت اره بعدش یکم سوراخ کونشو لیس زدم گفتم بکنم اینجا گفت باشه خسیش کردم که بزارم توش هر کاری کردم نرفت گفت فکر کنم باید بازش کنی با انگشتم یکم جلو عقب کردم دیدم داره درد میکشه (خوب بلد نبودیم هیچ کدوم ) گفت یکم کرم بزن لیز بشه کرم زدم دیدم اره راحت تر انگشتم میره تو و جا باز کرده بد همین که کیرم و گذاشتم در سوراخش آروم آروم و به سختی تا نصفه که رفت دیدم داره میگه نیما سوختم درش بیار آروم داشتم میکشیدم بیرون که گفت نه بزار باشه دردش بیشتر شد یکم نگه داشتم بعد جلو عقب کردن که یهو داد و بیداد کرد وای سوختم در آوردم دیدم از سوراخش انگار خون اومده بعدش گفت ادامه بده باز از اول شروع کردم ولی این بار بیشتر جا باز کرده بود شرو کردم آروم تلبه زدن که آه اوه ازش بلند شد دیگه راحت جلو عقب میشد که یک آن آبم اومد همشو ریختم توش افتادم روش گفت نیما چی شد در گوشش گفتم نتونستم نگه دارم ریختم تو زود بلند شد رفت دستشویی اومد دیدم داره لنگ میزنه گفتم چیه به زبان ترکی گفت اشح جریلدیم یعنی خره پاره شدم ازم خون اومد گفتم خوب ببخشید بغلش کردم و بوسش کردم لباسمو پوشیدمو اومدم بیرون این اولین سکس من و شیوا بود بعد دیگه باهم بودیمو هر موقع موقیت جور میشد با هم سکس میکردیم و هر روز بیشتر استاد میشدیم تو سکس آخرش هم با رضایت خودش پردشو زدم که ماله خودم باشه داشگاه رو به خاطر من زمین گذاشت و منم بعد دیپلم و ۱۰ ماه سربازی یه کار خوب به لطف بابام پیدا کردم یه سال بود داشتم کار میکردم که به شیوا گفتم میخوام بیام خواستگاریت گفت همیشه میخوام ماله من باشی رفتیم خواستگاری ولی باباش سن منو و شیوا رو ملاک خودش کردو اجازه ازدواج نداد هر دو خیلی پا فشاری کردیم خانواده من خیلی تلاش کردن و پدرش اجازه نداد اخرش تصمیم به فرار گرفتیم که مامانش بهم گفت اگه دوست داری شیوا به دست باباش کشته بشه و زندگی هر دو خانواده به هم بریزه فرار کنید ولی اگه شیوا رو دوست داری از هم دل بکنید برا هردومون خیلی سخت بود هروز کارمون شده بود گریه و زاری تا این که همه محله فهمیدن باباش اجازه ازدواج مارو نمیده یه بار هم بزرگ محلمون خدا رحمتش که پدر سه تا شهید بود پا در میونی کرد ولی بابای شیوا باز گفت نه آخرش هم از محله رفتن با برادر شیوا که اسمش علی بود و یه سال از شیوا بزرگ بود رفیق شده بودم با این که میدونست دوسش دارم اومد گفت نیما رفیقم هستی و شیوا خواهرم از یادش ببر میدونم پدرم ظلم داره میکنه ولی بهتره تمومش بکنی برا هردو شما بهتره تا از یاد ببرین همو. این شد که سال ها ازش خبری نداشتم تا دیروز که من نیما ۳۱ ساله با خانومم و پسره ۳ سالم تو یه سفره خونه شیوا رو با شوهرش و دوتا دختر دوقولو که مثل خودش خوشگل بودن هم دیگرو بعد این سال ها دیدیم هر دو بغض کرده و به اجبار مثل غریبه ها از کنار هم رد شدیم تا عشقمون تا ابد ماندگار و از یاد رفته بمونه …
ممنون که داستان منو خوندین ببخشید که طولانی شد.
با تشکر از تک تک شما دوستان نیما…

نوشته: نیما


👍 73
👎 13
144201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

837683
2021-10-16 00:53:05 +0330 +0330

نظر اول.کیر بهلول حبشی تو کونت با داستانت

2 ❤️

837688
2021-10-16 01:03:58 +0330 +0330

نیمای عزیز
رک بگم خیلی بد نوشتی، از غلط های نگارشی و املایی مثل “تعم” بگیر تا لرزیدنای مکرر شیوا! نکنه حواست نبوده گذاشتیش رو ویبره؟!
عزیز! اون لرزیدن مال تو فیلماست!
ضمنا ارضا کردن دخترا اونقدر راحت نیست که توی نوب از روی چارتا فیلم تو همون تجربه اولت با زبون یارو رو دو بار ارضا کنی!
از کمر پولادین خودت تو اولین سکس هم بگذریم :)
داستانت که تخیلات بود ولی دوتا نکته رو بهت میگم آویزه گوشت کن؛
اولاً وسط داستان ایموجی استفاده نکن اینجا در حال تکست دادن نیستی!
ثانیاً هیچوقت خونه‌ی دختره نرو مگر اینکه دست از جان شسته باشی! همیشه مکان رو خودت ردیف کن!
لایک بابت زحمتی که کشیدی تقدیم شد ولی لطفا ادامه نده.

8 ❤️

837710
2021-10-16 02:48:29 +0330 +0330

کارت درسته که مثل بقیه پسرهای کسکش پرده رو که زدی در نرفتی و رفتی خواستگاری
نمیدونم که می خواد این جا بیفته که باید با دوست دخترت ازدواج کنی نه اینکه بپیچونیش
البته که الان دخترا هم بده در رو شدن خخخخ

3 ❤️

837725
2021-10-16 05:37:34 +0330 +0330

تو که راست میگی ولی هرچی ادم دروغگو هست …

1 ❤️

837728
2021-10-16 08:20:09 +0330 +0330

فکر کنم قبلش فیلم تایتانیک رو دیده بودی آخرش هم از خودت درآوردی بهتره موقع فیلم دیدن تو خلوت نبینی تا جق نزنی خیالات ورت داره

1 ❤️

837751
2021-10-16 10:18:45 +0330 +0330

اه اههه
هرچی اومدم تحمل کنم دیدیم بچه ای و داری کص میگی
سیگار کشیدی بزرگ شدی بچه سال؟

1 ❤️

837761
2021-10-16 12:14:31 +0330 +0330

چجوری همچین کسشری انقد لایک گرفته :/
ناموسا چه حال و حوصله ای داشتی ۱۸ تا فیک زدی خودتو لایک کردی.

2 ❤️

837768
2021-10-16 13:31:29 +0330 +0330

از غلط های املایی و تایپی که بگذریم تا حدودی خوب بود ؛
اما یه سری جاها بیش از ارتباط رو راحت کردی ؛
موفق باشی

1 ❤️

837794
2021-10-16 16:22:28 +0330 +0330

اشح جیریلده اخی ب نیه اینجیدیسن 😄

2 ❤️

837833
2021-10-16 23:42:07 +0330 +0330

اشح گوتون نجورده یعنی خره کونت چطوره بیا اینو بخور

0 ❤️

837867
2021-10-17 01:25:08 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

837891
2021-10-17 03:43:17 +0330 +0330

حیف درد زایمان ننت
کیرم تو قبر مرده و زنده ات
جاکش کونی
کص ننت
تعم آخه؟؟؟؟
کیرم تو سوادت
کیرم تو معلم اول دبستانت
کیرم تو کون آقات با این بچه تربیت کردنش
مرتیکه شل ناموس

0 ❤️

837944
2021-10-17 16:20:38 +0330 +0330

درسته خوب ننوشتی ولی خوب بود

0 ❤️

837949
2021-10-17 17:32:05 +0330 +0330

واقعا نمیدونم چی بگم من خودم دخترم دارم میگم هیچ وقت یه دختر صدا نمیکنه عزیزم وایسا با هم بریم چرا اگه رابطه داشته باشن چرا امکانش هست صدا کنه واقعا نمیتونم داستانتو باور کنم ببخشید

0 ❤️

838111
2021-10-18 14:26:08 +0330 +0330

پسر ما عقبیم همه سکس میکنن در حد لالیگا
بابا کون خوردن رو همه پورن استارا انجام نمیدن بچه های شهوانی سریع کس و کون و کیر و لیس میزنن.

0 ❤️

838126
2021-10-18 17:00:29 +0330 +0330

سامعلیک
گور بابای ضرر غلط و قلوط زیاد داری ولی چون داستانت حالت ایروتیک داشت وآخرش هم قشنگ تموم کردی منم لایک ذاذم گلم زت زیاد

0 ❤️

838231
2021-10-19 08:18:56 +0330 +0330

منم کلی خاطره تو اون سینما دارم.البته زمان ما یه پیرمرده با چراغ قوه میومد و تو اوج لب ولب بازی مجبور میشدیم از هم جدا بشیم.یه بارم مامورا ریختن تو سینما یجوری دررفتیم، رفتیم نشستیم تو اون یرالما یومورتا فروشی “سلام مهدی” سیب زمینی سفارش دادیم😂😂😂

1 ❤️

839243
2021-10-26 01:33:34 +0330 +0330

کصمغز حالا بلد نبودی درست ولی قشنگ بنویس ):

0 ❤️

839345
2021-10-26 23:18:30 +0330 +0330

هندیش نکن دیگه گوزو🤣🤣🤣

0 ❤️

839890
2021-10-30 20:21:54 +0330 +0330

ریدم به داستلن کیریت و چرت

0 ❤️

975023
2024-03-14 08:56:00 +0330 +0330

عالی بود عالی نوش جون خودت و شیوا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها