ضربان

1400/09/09

• یه خاطره تو ذهنش اومد، یه حس خوب، آخه هفته پیش دقیقا تو همین شرایط خیلی ناغافل نوازشش کرده بود.
دید که زمان داره از دست میره و دارند دو تایی تلویزیون نگاه می کنند، با خودش گفت اینجوری خیلی ساده فرصت یک لذت مجدد رو از خودم میگیرم، از طرفی هم دوست نداشت بگه که از نوازش هفته گذشته بی نهایت لذت برده.
بلاخره دلش رو یه دله کرد و گفت من یکم خسته ام میخوام یکم دراز بکشم…
تو دلش گفت نکنه فکر کنه هَوَلم!!! ولی واقعا ارزشش رو داره نوازش بشم، چقدر دستان مهربون داره، واقعا گرمای نفس هاش که میخورد به گردن چقدر ارومم می کرد، هم اروم هم یه حسی که تا قبل اون تجربه نکرده بودم…

• داشت تلویزیون نگاه میکرد، اما تنها کاری که نمی کرد دیدن برنامه بود، تمام مدت به این فکر می کرد، کاش بشه امشب هم مثل هفته پیش تو بغلش بگیرم و نوازشش کنم، واقعا پوستش مثل گلبرگ لطیف بود، شاید اغراق آمیز بنظر بیاد، اما شاید صاف ترین و لطیف ترین پوستی بود که تا اون روز لمس کرده بود.
با خودش گفت حالا باید چقدر صبوری کنم تا دوباره شرایط پیش بیاد.
طول هفته یه جوری برخورد میکرد انگار نه انگار هفته پیش تو بغل من خوابیده
وای خدایا چیکار کنم!!!
دوست دارم تو چشماش نگاه کنم و بگم که چقدر شیفته ان شدم!!!
همه چیز با یه اتفاق شروع شد.
به شوخی دنبالش کردم،پرید رو تخت منم شروع کردم به قلقلک دادنش، میخندید و تقلا می کرد…
تقلا کرد و کلی خندید
خندید و خندید و خندید
منم خندیدم
زیباترین تصویر ذهنیم چهره خندانش بود، با اون دندون های مرتب و سفیدش
هر دوتامون خسته شدیم و رو تخت ولو شدیم و چشمامون رو بستیم، منم چشمم رو که باز کردم دیدم دستاش با دست من قد یه انگشت فاصله است، بعد با نوک انگشت پوست دستش رو نوازش کردم، دیدم واکنشی نداره، یکم ادامه دادم و باز واکنشی نداشت، تصمیم گرفتم یه تغییر ایجاد کنم، این بار با پشت انگشتم پشت دستاش رو نوازش کردم.
این کار خیلی معنی داره، وقتی کسی رو با پشت انگشت نوازش می کنی یعنی داری یه رفتار محبت آمیز آمیخته با شهوت رو بهش هدیه میدی.
اما واکنشی نداشت…!!!
محیط نوازشم رو افزایش دادم، طول بیشتر از دستانش رو نوازش کردم
واکنشی نداشت!!!
دستم رو‌ گذاشتم روی دستش…
واکنشی نداشت…!!!
قلبم به ضربان افتاد، چیکار کنم!؟ دستش رو فشار دادم، و انگشانم رو از لای انگشاتش رد کردم و انگشتام رو‌ جمع کردم، طوری که کل دستش توی دستم بود.
واکنشی نداشت…!!!
فقط نگاهش میکردم و نفس عمیق میکشیدم
سراسر هیجان بودم با طپش قلبی که انگار قلبم رو میخواست از سینه ام بکشه بیرون.
دستم رو از دستاش جدا کردم و لپ صورتش رو ناز کردم، ای خدا چقدر این لمس کردن با لمس کردنای قبل تفاوت داشت، حس می کنم واقعا دوستش دارم.
دوست دارم لباش رو ببوسم، عطر تنش رو بو بکشم، تن داغش رو بچسبونم به خودم.
تمام بدنم و روحم داشت اسمش رو فریاد می کشید، انگار منبع نیروی جاذبه تو تنه من قرار گرفته و میخواد اون رو به سمت خودم بکشمش جوری که یک تخته سنگ از ارتفاع به زمین میخوره، بکشم تو خودم و فشارش بدم، دست بکشم به موهای نرمش…
ای خدا میخوامش
دست بردم به سمت بازوش و لمس کردم بازوی نرمش رو.
در تمام مدت تلاش می کرد خودش رو بخواب بزنه.
دستم از از آستین تیشرتش فرو کردم داخل و کمرش رو لمس کردم و اون مثلا خواب بود.
چه خواب دلچسبی، تو فقط بخواب دلبر و جانان من…
با خوابیدن هم دلبری می کنی
با اون‌مژه های بلند و سیاهت…
دستم رو از آتینش بیرون کشیدم و از پائین تیشرتش دستم رو بردم داخل
وای خدای من، نه چربی اضافه نه پهلو، نه چیزی که حس کنی مزاحم حال خوبت باشه، یه بدن تراشیده، دستم رو بالا کشیدم، تیشرتش اجازه نمیداد دستم از یه حدی بالا تره بره، تو دلم گفتم کاش بدنت رو بدی بالا که تیشرت از تنت بیاد بیرون.
اما خواب بود، و منم انگار باور کردم که خوابه…
سعی کردم یکم بچرخونمش، طوری که به پهلو دراز بکشه و پشتش به من باشه، آروم غلتی خورد.
منم پشتش دراز کشیدم، و دستم رو از زیر تیشرتش برد رو شیکمش، فقط میتونم بگم صاف و لطیف و غیر قابل باور، در تمام مدت یه حس بهت و‌حیرت داشتم که چطور داره بهم اجازه میده من این کار رو باهاش بکنم!!؟؟؟
دستم رو اروم کشیدم به سمت سینه هاش و لمس کردم چیزی رو که تا اون روز فکر نمی کردم انقدر نرم باشه.
گاهی شل رو نرم به غلط تفسیر می کنند، اصلا شل نبود، نرم بود و با صلابت، تو دستم گرفتم، برجستگی نوک سینه اش رو کف دستم حس می کردم، انگار که تحریک شده بود، چون ممه هاش بیرون زده بود.
دستم رو روی این سینه های ناز می کشیدم و سعی می کردم بدنش رو به سمت خودم بکشونم، گردنش رو بو کنم.
یه عطری بین پودر بچه و عطر بدن و ادکلن خاص خودش رو میداد.
فقط میتونم بگم مست شده بودم…
مثل دیوانه ایی که کنترلی رو رفتارش نداره زبون کشیدم رو گردنش، بعد لبام رو گذاشتم رو گردنش و فشار دادم…

• لباش رو روی گردنم گذاشته بود، مور مورم شد، یکم خودم رو جمع کردم…
چیزی که خیلی خوب بود، گرمای دستای مهربونش بود که سینه هام رو گرفته بود و گرمای نفس هاش رو گردنم
حتی بوی نفس کشیدنش رو میشنیدم
و چیزی که خیلی قلقلکم دادم کشیده شدنم تو آغوشش بود که سعی کرد بدنم روتو بدن خودش جمع کنه و شیکمش رو بچسبونه به کمرم
و از همه اینها جذاب تر گرمای چیزی بود که روی کونم حس می کردم اما با دو لایه حجاب…
نمیدونستم چیکار کنم!!! فقط دستم رو گذاشتم رو دستاش چون داشتم از خورده شدن گردن مور مور میشدم، یه حس عجیبی بود، دوست نداشتم تموم بشه…
خیلی اروم دستش رو کشید به سمت پایین، اومد روی نافم و رفت پایین تر، رسید به کش شلوار و خیلی اروم کش شلوار داد بالا و دستش رو هل داد داخل
نا خودآگاه دستم رو‌ گذاشتم روی دستش و متوقف شد.
بعد دید واکنشی ندارم و دوباره دستش رو برد داخل
ضربان قلبم بالا رفته بود
دستش اروم رفت سمتش، دستش رو گذاشت روش.
وای وای وای
دوست داشتم با انگشتانش باهاش بازی کنه، اما فقط با دست نوازشش کرد و گرفت تو دستش و یکم فشار داد که این باعث شد من کونم رو به عقب هول بدم و بیشتر به کیرش بخورم.

• دستم رو خیلی اروم رو بدنش سُر دادم و حرکت کردم به سمت کونش، مقاومت نداشت، کاملا در اختیارم بود.
دستم که رسید به کونش انگار برق از سه فازم پرید.
چقددددر نرم بود
این موضوع کیرم رو مثل سنگ کرد.
انگشتم روکشیدم لای کونش، دااااغ بود.
توصیف این حرارت کار سختیه، فقط میتونم بگم این حرارت باعث میشه از خود بیخود بشی.
دوست داشتم شلوارش رو بکشم پایین و زبونم رو بذارم روی لای این کون نرم و داغ…
بخورم و بخورم و بخورم تا اونم وا بده و صدای ناله اش بلند شه.
اما دستم رو گرفت و‌اجازه نداد که ادامه بدم.
انگار ترسیده بود از این همه لذت
هر چی تلاش کردم جلوتر برم نذاشت
و فقط نوازشش کردم و بوسیدمش…

۰ نمیخوام اشتباه هفته گذشته رو بکنم
میخوام با همه وجود حس کنم کیرش رو درون خودم، زمانی که داره تو چشمام نگاه می کنه و تلمبه میزنه.
پس بهش گفتم من خسته ام میرم رو تخت استراحت کنم
اونم خاموش کرد تلویزیون رو و گفت منم خسته ام میخوام دراز بکشم یکم.
رفتیم روی تخت…

نوشته: Thoughtful


👍 5
👎 2
6101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845315
2021-11-30 07:57:43 +0330 +0330

کاربر محترم Thoughtful
سپاس از حضورتون در جشنواره…
موضوع انتخابی برای روایت “ضربان” جالب و بکر بود، روایت اولین فعل و انفعالات جنسی و تجربه اولین هیجانات سکسی در اوج دوران بلوغ…
شاید کم و بیش همه این تجربه رو داشته باشیم و درک اون لحظاتی که در روایت توصیف شده کار سختی برای مخاطب نباشه…

اما این توصیفات، داستان نیست…
نوشته‌ی حاضر می‌تونست مقدمه‌ای برای ورود به داستانی جذاب باشه و مخاطب رو با شخصیتهای اون آشنا و درگیر کنه…

انتخاب دو “راوی” برای این روایت کوتاه، فقط کمک کرد احساس دو جنس مخالف، نسبت به رفتارهای جنسی و تمایلات درونی اونها برای مخاطب قابل درک باشه، هرچند این واکنشها در افراد مختلف متفاوت هست و نمیشه اون رو عمومیت داد…

امیدوارم نویسنده محترم، با مطالعه‌ی بیشتر، در آینده‌ای نزدیک، خالق داستانی دلچسب برای مخاطبش باشه، چرا که ذوق و قلم خوبی داره…

موفق باشید …🍃🌹

3 ❤️

845389
2021-11-30 19:30:14 +0330 +0330

لااقل مشخص میکردی که این دو نفر چی‌کاره حسن همدیگه هستند!!!

0 ❤️

845546
2021-12-01 21:28:57 +0330 +0330

لایک

0 ❤️