(توجه:این داستان بیشتر جنبه عاشقانه دارد تا جنسی پس لطفا دستتان را از شورتتان خارج کرده و با حوصله بخوانید،متشکرم)
۷ سال بود عاشق بودم…
همبازی بودیم،باهم بزرگ شده بودیم حس عجیبی بهش داشتم نمیدونم میترسیدم که نکنه عاشقش شده باشم حس عجیبی بود انگار برای اون قلبم تصمیم میگرفت
میترسیدم که جدی جدی عاشقش شده باشم
حرف عاشقانه ای درکار نبود فقط یه حس یه حسِ عجیب به روش نمیوردم میترسیدم بفهمه و برای همیشه از دستش بدم
چندوقتی با خودم کلجار رفتم و مقاومت کردم دیگه نمیتونستم خسته شده بودم از نقش بازی کردن از مهم نبودن
درست چهار سال پیش
نشستم فکر کردم باید به یک نتیجه قطعی میرسیدم
آخرش با خودم گفتم دیگه نمیتونم باید بهش بگم که دوستش دارم و میخوام یه رابطه رو باهاش تجربه کنم و بدون اون دیگه نمیتونم
تمام جرعتمو جمع کردم چند روز به کاری که میخوام بکنم فکر کردم
بالا خره تصمیممو گرفتم
تو اولین فرصت دستاشو گرفتم تمام غرورمو زیر پا گذاشتم منی که غرورم از همه چی برام مهم تر بود برام خیلی سخت بود ولی جلوش زانو زدم آروم دستشو بوسیدم
+چند وقته که میخوام یه چیزیو بهت بگم ولی نمیدونم چجوری
_خب بگو حالا چرا این کارارو میکنی
+من چند وقته یه حس عجیبی بهت دارم حس میکنم عاشقت شدم دوستت دارم و میخوام باتو بودنو تجربه کنم دیگه بدون تو نمیتونم
سرمو اوردم بالا با تعجب داشت نگاهم میکرد خشکش زده بود
نکنه زیاده روی کردم دوباره سرمو انداختم پایین و منتظر بدوبیراهاش بودم
_نه
تنها یک کلمه «نه»
انتظار هر چیزیو داشتم جز نه از فحشم برام بدتر بود
همین نه زندگی منو نابود کرد…
اونقدر احمق و مغرور بودم که التماسش نکردم پاشدم و بدون عذر خواهی رفتم
اونقدر مغرور که با خودم گفتم مگه این کیه تو با شرایطت صد تا بهترشو پیدا میکنی این دختر ارزششو نداره لیاقتتو نداره
جلوش خوار شده بودم و با گفتن این حرفا میخواستم جلوی بغضمو بگیرم
گفتم میرم یکی دیگه رو پیدا میکنم غافل از اینکه عشق این چیزا حالیش نیس…
رفتم دنبال دختربازی دوماه نشده یاد گرفتم فکر کن پسری که مثبتو مغرور بود الان دیگه داشت عوض میشد دیگه اون سینای مثبت نبودم میخواستم جای خالیشو تو قلبم با دختر های دیگه پر کنم رفتم سر دوماه راه راهشو یاد گرفتم دوس دختر های زیادی داشتمو خیلی تغییر کرده بودم رابطه من با دخترا همیشه فقط احساسی بود نه جنسی…
خوب یادمه انگار همین دیروز بود با اینکه سه سال گذشته
منو دوستم رفته بودیم بیرون تو مجتمع خرید بگردیم
دوستم میخواست کلاه بخره منم داشتم یکی یکی امتحانشون میکردم که شاید یکیشو بپسندیدمو وردارم
یکی یکی سرمون میزاشتیمو همو مسخره میکردیم
یهو سنگینی نگاهشو از گوشه مغازه حس کردم کاملا حس میشد با لبخند برگشتم
وای اون دختر با لباسی سرخو سفید و موهای بلندو مواج که گوشه مغازه نشسته بود رژ های سرخش آدمو دیوونه میکرد
منتظر بود تا دوستش از پرو در بیاد زیر لب میخندید
سریع کلاه رو از سرم دراوردم رو بهش کردمو بی اختیار
+بانو بنظر شما بهم میاد؟
_کدومش؟
+این
_اره بد نیس ولی اون بیشتر بهت میومد
دختری واقعا زیبا و جذاب که یه لحظه هم نمیتونستم ازش چشم بردارم پاک عقلمو از دست داده بودم
کلاه هارو خریدیم و از مغازه زدیم بیرون دوستم با خنده بهم زدو گفت
»دیدیشون عجب چیزایی بودن
+هه بیخیال به درد ما نمیخورن
راستش خیلی دلم میخواست ولی انگار بزرگتر از دهنم بود حوصله دردسرو نداشتم بازم شروع کردیم به گشتن دیگه تقریبا یادم رفته بود که بازم اون سنگینی نگاه رو حس کردم برگشتم چیزی متوجه نشدم که یهو دوستم محکم زد به پهلوم
» مثل اینکه دوستامونم از ما خوششون اومده چند دقیقه ایه دنبالمونن
برگشتمو دیدم بدون جلب توجه دنبالمون میان فکر کردم اتفاقیه و بازم بیخیالش شدم راستش ازم بزرگتر میزد و حوصله دردسرو نداشتم اون دختر واقعا زیبا بود رفتیم قسمت بازی های مجتمع یکم خودمونو سرگرم کنیم ناخواسته متوجه شدم که اوناهم اینجان و اومدن و دارن با وسائل سرگرم میشن ایندفعه خودم کنجکاو شدم برگشتمو رو به دوستم کردم
+میگم انگاری جدی جدی دلشون میخواد
_منم که همینو میگم شماره بدیم بهشون؟
+اینا بزرگن بیخیال
_بگو میترسم دیگه اگه داری برو بهشون شماره بده الکی دنبال بهونه نگرد
+من؟چرا تو ندی؟
_تابلوعه که دختره از تو خوشش اومده ببین من اون دوستشو میخواما
+من نمیتونم حوصله دردسر ندارم
_باشه بابا از اولش میدونستم اینکاره نیسی اگه نداری نگو حوصله ندارم
با اینحرفاش داشت رو مخم راه میرفت فک کنم میدونست چجوری شیرم کنه
+ببین اگه رفتم شماره گرفتم میام میکنمتا
_هه از این جرعتا نداری
+باشه حالا ببین من تا شمارشو نگیرم از اینجا خارج نمیشم
_الکی شعار نده نشون بده ببینم چکاره ای
حسابی با تحقیراش شیرم کرده بود اعصابم بهم ریخته بود نمیدونستم چ کار کنم از طرفی نمیخواستم جلو دوستم کم بیارم از طرف دیگه هم به نظرم اون دخترا اهلش نبودن و ممکن بود بد بشه
شاید اگه اون حرفارو بهم نمیزد من کلا بیخیالش میشدم
هه الان که بهش فکر میکنم میبینم چه احمق بودم واقعا
اره خیلی کلمون خراب بود اونموقع نمیدونم چجور حرفای دوستم بهم جرعت داده بود تصمیم گرفتم هر جور شده بهش نشون بدم من کیم
تمام جرعتمو جمع کردم
یکم دنبالشون کردیم رسیدن به یه بازی که موتوری بود نشست و شروع کرد بلد نبود اصلا تکونش بده بدون اراده رفتم کنارشون منتظر موندم تا تموم بشه
+خوب بود میخواین کمکتون کنم؟
اصلا منتظر جواب نموندم کارتو کشیدم و پشتش نشستم هه دست خودم نبود کاملا بهش چسبیدم منتظر بدوبیراش بود ولی خب چیزی نگفت فک کنم خجالت کشیده بود منم که آب شده بودم کاملا بهش چسبیده بودم فقط میخواستم تموم بشه که برآمدگی شلوارم رسوام نکنه این دو دقیقه انگار یک سال گذشت
بالاخره تموم شد سریع پیاده شدم فک کنم از خجالت آب شده بود ولی چیزی نمیگفت پیاده شد چند ثانیه ای سکوت بود دوستتمم از تعجب لالمونی گرفته بود دوستشم که کلا کم حرف بود
+وای شما واقعا زیبایید بانو
_ممنونم نظر لطفتونه
به خودم اومدم خودمو جمع کردم
+خب این خانوم خوشگل نمیخواد اسمشو به ما بگه و خودشو معرفی کنه؟
با همون صدای ارومو ضریفش
_غزل هستم اینم دوستم ساراس
+خوشبختم بانو شما هم میتونید منو سینا صدا کنید این دوستمم که میبینید لال شده اسمش حسینه
یهو دوستمم به خودش اومد و گفت خوشبختم
گوشیمو از تو جیبم در اوردم و به سمتش دراز کردم
+خب بانو میتونم شمارتونو داشته باشم البته اگه اشکالی نداشته باشه
سرمو انداخته بودم پایین منتظر بدوبیراهاش بودم که گوشی از دستم رها شد
_اره چرا که نه بیا
+خیلی ممنون بزار بهتون زنگ بزنم شمارم بیوفته
_باشه اره افتاد
دوستم که به خودش اومده بود گفت نظرتون چیه یه چرخی بزنیم اینجا چند تا بازی خوب سراغ دارم
اونا هم گفتن باشه
کلی گشتیمو بازی کردیم کلا خوشگذشت تو این فرصت هم دوستم فرصت اینو پیدا کرده بود با سارا آشنا بشه و شمارشو بگیره یک ساعتی چرخیدیم و شام خوردیم با هم
غزل اونقدر زیبا بود که نمیشد چشم ازش برداشت خجالتی بود منم خیلی خجالتی بودم ولی از اینکه میدیدم دوستم داره میسوزه داشتم لذت میبردم
بعد شام بازم یکم چرخیدیم
من که حسابی بریده بودم چی برسه به اونا با اون کفشای پاشنه بلند
گفتن ما بریم دیگه خستمون شد
+وسیله دارید؟
_نه تاکسی میگیریم
+اگه افتخار بدید ماشین هست برسونیمتون بی تعارف میگم
منتظر بودم بپیچونه و رد کنه
_نه دیگه مزاحمتون نمیشیم
+مراحمید بفرمایید از این طرف
_اخه…
+تعارف نکنید دیروقته دیگه درست نیس
رفیتم سمت ماشین تو ماشین حرف میزدیم
میخواستم یه جوری برسونمشون که غزل آخر از همه باشه با اینکه زیاد دور نبود
اول از همه اون دوستمو بردمو رسوندم اون دوتا عقب بودن و با هم پچ پچ میکردن خونه دوستش همون طرفا بود ک رسوندمش و با کلی تشکر خداحافظی کردو رفت
+خب غزل خانوم بفرمایید جلو
_ممنون راحتم
+بفرمایید من راحت نیسم اینجوری
اومد جلو نشت تو مسیر زیاد حرف نمیزدیم داغ کرده بودم حرارت بدنش داشت آتیشم میزد
بالاخره رسیدیم دم در خونشون حیاط دار بود به نظر بزرگ میومد
خیلی تشکر کرد و گفت زحمتتون دادیم ببخشید منم گفتم این چه حرفیه بانو وضیفس و از این جور حرفا درو بستو رفت دستشو ب منظور خداحافظی تکون داد منم رفتم تو راه همش به اندامش و جذابیتش فکر میکردم داغ کرده بودم
اونشب تمام با فکرش گذشت فردا صبح با اینکه حال نداشتم پاشدم رفتم مدرسه
همه چپ چپ نگام میکردنو به روم نمیوردن دوست دهن لق ما همه جا جار زده بود نگاهاشون داشت اذیتم میکرد با هم پچپچ میکردنو هر از گایی میگفتن دسخوش برام مهم نبود مسخرم بکنن یا هر چی
طرفای ساعت هشت بود تو فکر شب قبل بودمو داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد شماره غریبه بود
+بله؟
با همون صدای دخترونه و نازش
_سلام…منم غزل
آخ پاک یادم رفته بود شمارشو سیو کنم
+سلااام غزل بانو خوبید؟چه خبرا؟(اصلا بلد نیستم حرف بزنم)
_هیچی،راستی سینا
+جانم…
_میشه بیای دنبالم بریم مجتمع خرید من لباس بگیرم کسی نیس تنهام حوصله ندارم
نمیدونستم چی بگم مطمعنا از یه دختر این حرفا خیلی بعیده میدونم
+خوووب باشه کی بریم؟
_الان چطوره؟
+الان؟ باشه میام دنبالت
خونواده رو پیچوندم ماشینو ورداشتم رفتم دم در خونشون و به گوشیش پیام دادم که اومدم دم در خونه
طولی نکشید درب ماشین باز شد و سوار شد
_سلام ببخشید دیر شد
وای باورم نمیشد این همه زیبایی ممکن باشه لباس سرخو مشکی با کیف سفید اون کفش پاشنه بلند سرخ واقعا بی نقصش کرده بود خیلی با نمک شده بود
خودمو جمع کردم
+وای چقدر خوشگل شدیا
_وای راس میگی؟مرسی
+خب کجا بریم
_همون جای دیشبی
+باشه هر چی شما بگید
بازم گرماشو تو ماشین حس میکردم خیلی داغ بود روم نمیشد زیاد حرف بزنم و بیشتر اون صحبت میکرد که اونقدر حالم خراب بود حتی نمیفهمیدم چی میگه
بالاخره رسیدیم چقدر دیر گذشت رفیتیم تو همینجوری میگشتیم حرف میزدیم میخندیدیم یخم کم کم داشت باز میشد رفت چند تا لباس پرو کردو گفت ببینم که چطوریه منم چون کلا از این چیزا زیاد سر در نمیارم میگفتم خیلی خوبه ، قشنگه و از این حرفا بعداز خریداش رفتیم شام بخوریم ظاهرش خیلی خوب بود به نظرم نمیومد وضع مالی بدی داشته باشه
از ولخرجیاش معلوم بود
شامو ب اصرار من به حساب من خوردیمو پاشدیم بازم گشتیم که گفت سینا دیگه بریم داهام خیلی داره کفشام داره اذیتم میکنه خریداشو گرفتمو گفتم باشه بریم همین جوری تو حال خودم بودم که احساس کردم دستمو گرفته و بهم تکیه زده دو دستی بازومو گرفته بود و تکیه داده بود بهم تا زمین نخوره داشتم آب میشدم دیگه
حس عجیبی بود اینکه بهم تکیه زده بود خوشحالم میکرد از طرفی نگاه های مردم به ما داشت اذیتم میکرد بالاخره به ماشین رسیدیمو خریداشو گذاشتم صندلی عقب و سوارش کردم از بس راه رفته بود پاش درد میکرد کفشاشو در اورد از پاشو شروع کرد پاهاشو ماساژ دادن اون پاهای سفید، لاک های نارنجی روی پاش روانیم کرده بود داغ کرده بودم لال شده بودم
_نمیخوای راه بیوفتی
+اها باشه پاهات چطوره
_وای سینا داشتم میمردم اخی راحت شدما
+هه خوبه پس
_بی جنبه بازی در نیاریا
به روی خودم نیوردم و با لبخند راه افتادیم رسوندمش خونه دیر وقت بود دیگه
خریداشو در اوردمو تا دم در خونه اوردم براش
_وای بازم بابت همه چی ممنون
+این چه حرفیه…
_بیا تو…
انتظار این حرفو وسط حرفام نداشتم شوکه شدم
+نه مزاحمت نمیشم بیشتر از این
_نترس کسی خونه نیس مزاحم نیسی
+جدی تنها زندگی میکنی؟
_اهوم میای یا نه؟
+چی بگم نه دیگه برم دیر وقته
_دوس نداری بیای یا خجالت میکشی؟
راستش خجالت میکشیدم
نوشته: Sinasm98
شما دوره مدرسه ماشین زیرپات بود؟ اون امریکاست که شونزده سالگی گواهینامه میدن در ضمن داییش شما رو تو ماشین دید براش عادی بود؟ یعنی میدونستن معتاد به سکسه تو یه خونه بزرگ گذاشتن تنها زندگی کنه که هر نره خریو خواست بیاره که هر بلایی دلش خواست هم سر خودش بیاره هم سر یه دختر بچه هفت ساله!!! اونی که باید دستشو از تو شورتش در اره شمایی نه ما…
شانس آوردیم داستانت عاشقانه بود و سکسی نبود که شدی سکس ادیکت اگر سکسی بود وا مصیبت
خیلی عالی بود - ای ول سینا جان.
توی داستان پارتی اونی که تو سایه نشسته بود و بعد فهمیدی عشقت بوده همین غزل خانوم بود یعنی یا کسی دیگه یا اونی که عاشقشی و نه گفته؟
اون داغیی ک شما همش میگفتی حس میکردی چی بود دیگه
احیانأ بخاری روشن نبود
خوب حمالی کردیـــا
داستانو نخوندم ولي در جواب خط اول خواستم بگم خداوكيلي كسي كه اين پتانسيلو داشته باشه كه بتونه باخوندن ي داستان اروتيك دستشو بكنه تو شورتش و به نتيجه ام برسه رو ديگه كاري ب كارش نداشته باشيد : )))
نمیدونم ولی بنظرم جالب نیومد دختر زیبا وجهش خراب شد یهو