طعم گس کنجکاوی های عاشقانه

1398/01/16

نوشتن تنها حسیه که من دوسش دارم
تنها کار مورد علاقه منه که واقعا هم روح و جسمم رو آروم میکنه
داستان نوشتن ساختن شخصیت ها و یک زندگی جدید.
میتونه پلی باشه برام تا از افکار مشوش و پریشون مغز درهمم فرار کنم و به یه گوشه امن از رویا پناه ببرم
انقدر غرقش بشم که حضور هیچ موجود زنده ای رو کنارم حس نکنم
و حدود یه هفته پیش قبل از تولدم موفق به چاپ سومین رمان خودم شدم البته به کمک فرشته کوچولویی که الان کنارمه .

ولی الان تصمیم گرفتم که بعد از یه اتفاق خوب
اینجا به سبک داستان های اروتیک بنویسم
البته از زبان یه فرشته کوچولوی مهربون
و میخوام فقط نقش یک نویسنده رو اینجا داشته باشم …
امیدوارم لذت ببرین …


حدود یک ماه از قطع رابطه من و کامران میگذشت و من دپرس تر و غمگین تر از همیشه
و کاملا نا امید به کنج یه کافی شاپ پناه برده بودم و مَثَل یه آدم که ورشکست شده باشه عکسای توی گوشیمو نگاه میکردم .
اونایی که قشنگ بودو زوم میکردم تا با دقت بهتر جزئیاتو نگاه کنم و اونایی که برام قشنگ نبودو پاک میکردم
گه گداری سرمو با صدای زنگوله بالای در ورودیه کافی شاپ بالا میاوردم و اونایی که باخنده وارد میشدن و چشم مینداختن تا یه جای مناسب پیدا کنن و بشینن و نگاه میکردم …
اصلا متوجه ساعت و مدت زمان حضورم تو اون مکان نبودم …راستش اصلا خود کافی شاپ هم برام قریب بود و بار اولی بود که اونجا میرفتم
دلم نمیخواست جاهای دیگه رو برم چون اکثر جاهایی که قبلا حضور داشتم با کامران و یا بقیه دوستابوده .
انقدر برام ناآشنا بود که یه لحظه راه برگشتن به خونه رو بارها تو ذهنم مرور کردم تا یادم نره .
کامران هم اولین دوست پسر من بود هم آخریش
رابطه ی ما از یه برخورد ساده و دوتا نگاه معنا دار و ردوبدل کردن شماره تو پارک رو به روی خونمون شروع شد
وقتی که تابستون بود و من یه دختر ۱۵ ساله همراه چنتا از دوستام تو پارک اسکیت بازی میکردیم
خوشحال و دور از هر گونه تنش و تنها قهر های ساعتی و پشت سر هم غیبت کردن های کودکانه و آشتی ها بعد چند ساعت یا چند روز
کامران یه پسر ریز جسه با چشمای مشکی و موهای پرپشت و صورتی صاف با چندتا جوش ریز روی گونش که نشونه بلوغ جسمی و جنسیش بودن
منم تازه دو یا سومین دفعه ای بود که پریود شدن و درد های اذیت کننده رو تجربه میکردم
همه دوستاش دورش بودن تا شاید شانسشون بزنه و دوچرخه ای که باباش براش کادو خریده بودو سوار بشن و یه دوری باهاش بزنن
واقعا هم دوچرخه خیلی قشنگی داشت
یادمه اولین وسیله ی که یه پسر منو باهاش سوار کرد
همون دوچرخه بود
اولین بار خجالت میکشیدم سوار بشم
اما کم کم وقتی هم دیگه رو توی پارک‌ میدیدم
خودش روی زین مینشست و منم بین دستاش
روی میله میشستم کل پارکو دور میزدیم
یه وقتایی هم که شجاعتمون زیاد میشد یواشکی تا پارکای چنتا محله بالاترم میرفتیم و دوتا بستنی میخوردیم بعدم با سرعت برمیگشیتم …


اولین لمس های بدن من و کامران تو اوج بلوغ جنسیمون روی همون دوچرخه بود
برخورد آروم و متداول پاهاش با باسنم
بهترین حسی بود که تا اون موقع تجربه کرده بودم
فکر میکردم ته ته ته دنیا همونجایی که من نشستم و آقاییم رکاب میزنه و وسط حرفاش فرق سرمو میبوسه …
روز ها میگذشت و من و کامران بیشتر به هم علاقه مند میشدیم . حتی مادرم هم کامرانو دید
و کم کم شد پسر خوب مامان من و یه هوادار تو پارک واسه من
که یه وقت منو ندزدن و
با شروع رابطه من و کامران دوستی بین مامان من و مامان کامران هم شکل گرفت
و همین یه دلیل شد برای رفت و آمد بیشتر
و حتی مهمونی ها و جشن های دوستانه

چهارشنبه ۲۳ شهریور
به دعوت دوست مادرم برای یه دور همی زنونه
قرار بر این شد من هم همراه مادرم و مادر کامران
با هم بریم و یه بعدظهر زنونه بسازیم
من بارها و بارها تو این دورهمیا بودم و دیدم و بیشتر ما بچه ها عروسک بازی میکردیم یا جک میگفتیم و سرمون گرم کارهای کودکانه خودمون بود
اما این بار فرق میکرد من دلم میخواست پیش همسر آیندم باشم کسی که دوسش دارم
دوست نداشتم با اون دختر بچه های دوست مامانم بشینم و عروسک بازی کنم
با خواهش ها و گریه های از ته دل مادرمو مجبور کردم که برم پارک و با کامران بازی کنم …
و همین هم شد و من به خواستم رسیدم
و هیچ وقت از اون خواسته پشیمون نشدم
چون هنوز هم حس میکنم لحظه ای بود که باید تو زندگی من اتفاق میوفتاد
با دیدن کامران انگار تمام دنیارو به من داده بودن
با این که هر روز بعدظهر همو میدیدیم
ولی این حس سیری ناپذیر بود‌
و داشتیم از لحظه لحظه اخرای تابستون استفاده میکردیم چون کمتر از ده روز دیگه مهر بود و مدرسه و درس و سرمای هوا
و یه پارک خالی که تا آخرای اسفند کمتر بچه هایی میرفتن تا بازی کنن
بعد نیم ساعت دور زدن دور پارک و خندیدن و حرف زدن هایی که حتی یادم نمیاد در مورد چی اصلا حرف میزدیم
تو یه گوشه خلوت کنار یه درخت تصمیم گرفتیم بشینیم رو چمن های پارک
گرمای دستاش بهترین حس بود وقتی دوتا دستمو میگرفت تو دوستاش و اروم لمسشون میکرد
چقدر خوب بود که همراه مامان نرفتم
دلم میخواست اون گرما همیشگی بود
نگاهش برام بهترین نگاه بود حتی از چشمای مادرم بیشتر دوسش داشتم
زانو به زانوی هم نشسته بودیم و صورتمو بردم نزدیک صورتش… نگاهش .دو دو زدن چشماش
آروم لبامو گذاشتم روی لبای نرمش و بوسیدم
گرمای دستاش که به بازوم رسید
چشمام ناخواسته بسته شد و به بوسیدنش ادامه دادم
با صدای پای دوتا مرد که داشتن رد میشدن
با ترس ازش جدا شدم
قلبم با حداکثر توانش به سینم میکوبید و نفسام بند اومده بود
کامرانم زرد تر از من تمام گرمای دستاش تو کمترین لحظه
به سرد ترین نقطه ی جهان تبدیل شد
بیشترین فحشی که اون موقع بلد بودم تازه پدرسگ بیشرف بود
که زیر لبی به اون دونفر گفتم
تمام اون حرارت و گرما جاشو به ترس داده بود
تمام اون حس نیمه کاره رها شد
ولی من باز هم دوست داشتم ببوسمش
تو تردید انجام دوباره بوسه ها بودم که با گرمای دستاش به خودم اومدم و انگشتای نرمشو رو صورتم حس کردم .
جمله های دوست دارم .منم بیشتر دوست دارم
من خیلی دوست دارم
تنها جملاتی بود که بین لبای ما حرکت میکرد و شنیده میشد
ولی بوسه اون حسی بود که من میخواستم
شروع اون کنجکاوی درون من شکل گرفته بود
و فقط منتظر یه اشاره بود
و اون اشاره چیزی نبود جز گرمای دستای کامران
و صدایی که دم گوشم شنیده میشد
عاشقتم خانمم …مال خود خودمی
واقعا عشق چی بود
شاید عشق پاک باشه اما قلب یه بچه پاک تر از عشقه
اصلا شاید خود همون قلب عشق باشه
اون موقع هنوز تقدس عشق رو نمیفهمیدم
و از چیزایی که شنیده بودم عشق رابطه بین زن و شوهره
خوب کامرانم قراره شوهر من بشه مگه نه
اون اشاره شروع دوباره بوسیدن لبای کامران بود
اما وقتی حواس کامران به اطراف بود که مبادا کسی نیاد …من چجوری ازش اون حسی که بودو بگیرم
ولی یه نقشه اون لحظه اون حس نامفهومو برام بیشتر لذت بخش تر کرد
اتاق صورتی رنگم …تخت نرمم …آغوش کامران

نوشته: پروتوتایپ


👍 1
👎 7
8027 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

758826
2019-04-05 20:24:49 +0430 +0430

حال نکردم عاشقی زیاد برای قلبم بده

0 ❤️

758827
2019-04-05 20:25:44 +0430 +0430

اخرش یه جوری شد.امیدوارم داستان بعدی جذاب تر تموم شه! :)

1 ❤️

758829
2019-04-05 20:33:05 +0430 +0430

جالب بود ولی آخرش دیگه چرت شد!

0 ❤️

758834
2019-04-05 20:39:56 +0430 +0430
NA

التم را در دهان خود فشار کی.ر مسولین خاین اسهال طلب حرا.مز.اده و حوادارای کثافتشون تو دهانت

0 ❤️

758887
2019-04-05 21:56:04 +0430 +0430

یه عاشقانه " تین ایجری " که انگار نویسنده از زبان آدم دیگه ای نوشته و داستان کرده … و بقول خودتون خواستین وادی سکس نگاریو هم مزمزه کنین …
فاز قوی کارتون همون واکاوی احساسات یه دختر ۱۵ ساله ست که عشق رو برای اولین بار ملاقات میکنه و حکایت های دیدارهای اون و آقایی ش …!
و قوی ترین جمله ت "قلب یه بچه پاک نر از عشقه ! که من قبولش دارم
داستان هیجان کمی داشت توی داستان کوتاه تریلر ، غافلگیری یا دستکم سوژه ناب نیازه …
امیدوارم رمان های سه گانه تون بهتر نوشته شده باشن
ایک

1 ❤️

758907
2019-04-05 23:19:24 +0430 +0430

این رفتار منو یاد یکی انداخت…

0 ❤️

758951
2019-04-06 07:19:54 +0430 +0430

عالی نوشتی

0 ❤️

759243
2019-04-07 11:01:54 +0430 +0430
NA

فقط هلاک اون شوهر گفتنتم

0 ❤️