طناب گرد (۲)

1400/01/11

...قسمت قبل

سلام دوستان لطفا ابتدا قسمت اول رو بخونین .
( عذر خواهی میکنم ، توی این قسمت صحنه ی سکسی ای نداره ولی زمینه ساز قسمت بعد هست .)

صبح بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم …
باید زود تر برم به مطب ؛ رفتم حمام تا دوش بگیرم . زیر شر شر آب گرم که باعث شده بود آیینه ی حموم کمی بخار کنه به امروزم فکر میکردم .
اولین روز کاری خیلی مهمه ، باید خودم رو خوب و زبر و زرنگ جلوه بدم .
نباید کاری کنم که فکر کنه به درد نمیخورم و یکی دیگه رو بیاره جام ، من به این پول خیلی احتیاج دارم .
(( سلام مامان جان من رفتم سر کار ؛ صبحونه روی میزه وقتی بیدار شدی
بخور و بعدش برو پیش دوستات . نهار هم برو پیش خالت . من تا عصر بر میگردم . ))
یادداشتم رو گذاشتم کنارش و یک بوس آروم از پیشونیش کردم .
خداحافظ مامان . همه چی درست میشه ، خدا بزرگه .
_ تاکسی ؛ ابن سینا
بفرمایید خانوم .
_ هوفففف هوا گرم شده ها .
راننده شیشه هارو داد پایین .
_ آقا میشه رادیو رو روشن کنید ؟؟!
بله ، حتما .

«انتخابات نهمین دوره ریاست‌جمهوری» طی دو مرحله در ۲۷ خرداد و ۳ تیر برگزار میشود ، در حالی که بازهم…
_ نه آقا پشیمون شدم لطفا خاموشش کنید .
راننده یکم چشماش گرد شد و از آیینه نگاهی به من انداخت و پوزخندی زد و گفت : چشم خانوم . فقط میشه دلیلشو بدونم ؟!!
_ دلیل ؟؟!!
_راستش دلیلی به جز بچه ی مریضی که واسه ی خرج دوا و درمونش دارم هر روز کار میکنم و شوهرمم میره عسلویه کارگری میکنه که بتونه فقط چندرغاز پول در بیاره که حتی کفاف اجاره خونه ای که سرعت زیاد شدنش چند برابر دستمزدش هست ندارم !!!
هعیی خانوم این روزا همه تو سختین .
_ پس دلیل حرفمو میدونی .
بفرمایید خانوم رسیدیم .
_ کرایش چقدر میشه ؟!
قابل نداره ؛ سه تومن میشه .
بفرمایید . خدا نگه دار .
جلوی مطب ایستاده بودم و به تابلوش نگاه میکردم و به خودم میگفتم ، امروز باید عالی باشم .
از پله ها رفتم بالا و رفتم تو .

_ سلام خوش اومدین .
سلام ممنون .
_ این میز کار شماست ، لطفا طبق نوبت ، مریض ها رو بفرستین داخل و …
چشم حتما .
نمیدونم چرا ولی از نگاه کردنش خوشم نمیومد .
خودم رو مشغول کار کردم .
شغل خوبی بود . یعنی حد اقل از کار قبلیم که خیلی بهتر بود .
شب که شد و دیگه کار تموم شد ، رفتم پایین تا برم سمت ایستگاه اتوبوس و برگردم خونه که یه ماشین مشکی رنگ مدل بالا که صدای اهنگی که در حال پخش شدن بود رو با کمی دقت میشد شنید کنار پام ترمز زد .
سلام خانم ، بیاید برسونمتون .
_ نه ممنون خودم میرم .
نه بیا خودم میرسونمت .
_ نه دیگه زحمت نمیدم خودم میرم . ممنون.
خنده ی ریزی کرد و گفت :
_ ای بابا نمیخورمت که بیا بالا .!
آخه …
_بیا دیگههه!!!
سوار ماشین شدم و راه افتاد .
_ خب حالا کجا برم ؟؟
راستش خیلی دوره خونمون من رو تا مترو یا ایستگاه اتوبوس برسونین ، خودم ادامه ی راه رو میرم .
_ ای بابا !! چرا انقد تعارف میکنی . بابا یکم راحت باش ، اینطوری منم راحت نیستم ؛ اشکال نداره حالا بگو کجاست خونتون خودم میرسونمت .
خونمون افسریه است .
_ خیلی خب ، فقط من اونطرف ها رو خوب بلد نیستم اگه داشتم اشتباه میرفتم بگو بهم .
چشم حتما . خیلی ممنون آقای دکتر …
_ آقای دکتر چیه ؟؟!! دیگه بیرون از مطبیم ها . من مهرانم .
هیچی نگفتم و فقط از پنجره به آدم های بیرون نگاه میکردم .
همینطوری تو ترافیک داشتیم آروم حرکت میکردیم یهو چشمم خورد به یه پیتزا فروشی خیلی بزرگ و آدم های توش که با خانواده هاشون داشتن با خوشحالی شام میخوردن .
بالاخره رسیدیم به خونه ی من و من پیاده شدم .
خیلی ممنون آقای دکتر خیلی لطف کردین .
ابروش رو یکم بالا انداخت و چشمای قهوه ای رنگش رو یکم نازک تر کرد و گفت : مهران هستم .
خیلی ممنون آقا مهران ، شرمنده کردین .
_ فعلا خدانگه دار فردا صبح میبینمتون .
خدا نگه دار .
همینطوری داشتم به دور شدن ماشینش نگاه میکردم و به مهران فکر میکردم
بر خلاف تصور اولیه ام ازش واقعا آدم مهربونی بود .
در رو باز کردم و رفتم تو .
سلام مامان . چرا انقد دیر اومدی .
_ سلام عزیزم . این شغل جدیدم یکم ساعت کاریش طولانی تره مامان جان ببخشد . نهار رفتی خونه ی خاله ؟
آره ؛ قرمه سبزی هم داشتن . خیلی چسبید .
_ نوش جان .
میگم مامان میشه تو همین چند وقت یک شب رو بریم بیرون غدا بخوریم ؟
بد جوری دلم پیتزا کشیده .

یادم افتاد به حساب خالیم و اجاره های عقب افتاده و … پیشونیش رو بوسیدم و گفتم :
_ آره مامان حتما میریم .
ای جان … ممنون مامان .
صبح رفتم سره کار و دوباره همون اتفاقات تکرار شد و منو رسوند تا خونه .
بعد از چند روز که به همین منوال میگذشت و اون هر روز نسبت به من مهربون تر میشد . یک روز تو راه برگشتن بودیم و دوباره من همون پیتزا فروشی رو دیدم و تو فکر حرف های امیر علی بودیم که مهران ماشین و پارک کرد و گفت : پیاده شو !!!
با چشم های گرد شده از تعجب بهش نگاه کردم که دوباره با همون نگاه همیشگی که حالا به نظرم مهربون تر میومد گفت پیاده شو کارت دارم .!!
از ماشین پیاده شدم و اونم پیاده شد .
رفت سمت پیتزا فروشی و بعد از چند قدم برگشت و نگاهم کرد و گفت : دعوتنامه باید بفرستم ؟! بعد با یه لبخند گفت بیا دیگه .
رفتم دنبالش و رفتیم توی پیتزا فروشی . پنج تا پیتزا سفارش داد و وقتی که تحویل گرفت برگشتیم توی ماشین و حرکت کرد سمت خونه ی من .
من یکم گیج شده بودم و هیچ حرفی نمیزدم .
_ پیتزا دوست داری دیگه ؟
چی… ؟ من ؟؟
_ نه داشتم با خودم صحبت میکردم . خب تو دیگه .
بله خب همه دوست دارن .
_ خب خوبه .
وقتی رسیدیم پیتزا ها رو داد به من و گفت بفرمایید .
_ آخه …
آخه نداره که بابا تو چرا اینطوری ای هنوزم با من تعارف میکنی ؟!!
بیا بگیر گوشی جدید خریدم ، اینم شیرینیش .
جعبه هارو ازش گرفتم و تشکر کردم و رفتم سمت در خونه . یه حس عجیب داشتم . در رو باز کردم و رفتم داخل .
امیر علی کجایی مامان ؟؟!
_ اینجام مامان … واییی … مامان پیتزا خریدی ؟!!
آره عزیزم .
پیتزا هارو گذاشتم زمین که امیر علی پرید و بقلم کرد و گفت مرسی مامان …!
برای اولین بار تو این چند سال احساس شادی رو از اعماق وجودم حس میکردم . ولی همش میترسیدم که این حس تموم شه .
شب موقع خواب ، همش به امروز فکر میکردم و به مهران که چقد آدم خوب و مهربونیه تا این که خوابم برد .
روز بعد ، با صدای تلفن از خواب بیدار شدم .
الو سلام .
_سلام سمیرا جان خوبی ؟!
سلام چطوری ؟ کار گیرت اومد یا نه ؟
_ آره خدا رو شکر پول خوبی هم میدن . تو چی کار پیدا کردی ؟
آره فعلا تو مطب یه دکتر شروع کردم به کار کردم ، آدم خیلی خوبیه .
_ خب خدا رو شکر…امیر علی چی ؟ اون چیکار میکنه ؟
اون هم خوبه با دوستاش بازی میکنه ، ناهار هم میره خونه ی سمیه اینا .
_ خب خیلی هم خوب . سمیرا اگه بدونی چقد دلم واست تنگ شده .
صداشو یکم یواش تر کرد و گفت :
این سری که اومدم ، انقدر با همدیگه حال میکنیم که نای راه رفتن نداشته باشیم .
آخ گفتی احمد منم خیلی دلم میخواد . کاش اینجا بودی الان .
_ سمیرا من دیگه باید برم ، کاری نداری ؟
نه برو خدا پشت و پناهت .
_ خداحافظ.
خدافظ.

با صحبت های احمد خیلی هوس سکس کرده بودم ، ولی حیف که اینجا نبود
یه دوش گرفتم و حرکت کردم سمت مطب و وقتی رسیدم …

ادامه دارد …

نوشته: معلم


👍 10
👎 0
8801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

800693
2021-03-31 01:14:14 +0430 +0430

پنیر مجانی تو تله موشه شنیده بودیم پیتزای مجانی زیر دکتره نه!! 😁

2 ❤️

800739
2021-03-31 02:41:15 +0430 +0430

منتظریم برای ادامه…

0 ❤️

800788
2021-03-31 08:35:41 +0430 +0430

سلام و درود معلم ❤️

ممنون از داستانی که ارسال کردی؛ دو تاش رو خوندم، نوشتت عناصر داستانی تا یک حدود داشت. نثر و سبک نوشتاریت خوب بود اما نگارشت خیلی داغونه. جملاتت بیش از حد کوتاه هست، تعداد فعل ها در جملت خیلی زیاده مگه بخوای باعث ایجاد استرس و نگرانی بشی که می می پذیرم. البته اینجا هدفت این نیست. چشم نازک می شود هم ترکیب جالبی نبود. داخل دیالوگ هات هم فقط صحبت های مهم رو بیار، سلام و علیک نمی خواد بیاری حوصله سر بر میشه.

ممنون از نوشتت، آرزو موفقیت، artemis25 ❤️

0 ❤️

800864
2021-03-31 15:17:07 +0430 +0430

یه دوش گرفتم و حرکت کردم سمت مطب و وقتی رسیدم …
دکتر بغلم کرد و گفت؛پیتزارو زدی سمیرا؟چه بدنی داری سمیرا،علف میزنی سمیرا،ای تو روحت بابا،یزیدتو بابا…😂

1 ❤️