طناز و پسر صاحبخونه

1396/02/17

سلام دوستای شهوانی
طنازم 21 سالمه
اولین باره که میخوام خاطرمو جایی بگم.
خاطرم مربوط به سکس با پسر صاحبخونمونه.
اولین روزی که دیدمش روزی بود که تازه رفتیم خونشون و داشتیم اسباب کشی میکردیم،خانواده خوبی بودن و اونروز خیلی بهمون کمک کردن مامانش ظهر برامون ناهار درست کرد و خونه خودشون که طبقه همکف بود رفتیم و دور هم بودیم.
بابام و مامانم خیلی با مسعود خودمونی شده بودن،چون خیلی بهمون کمک کرد،و همینطور مسعودم به من نزدیک تر میشد اما به طور کاملا نا محسوس.
چند روزی گذشت و گه گاهی تو پله ها یا دم در میدیدمش و احوال پرسی میکردیم خیلی بهم احترام میگذاشت در حالی 5 سال بزرگتر بود.
یه شب مامانم اونارو واسه شام دعوت کرد خونمون،اونشب تا نصف شب اونجا نشستن و شب نشینی داشتیم،خانواده باحالی بودن و در کنارشون خوش میگذشت،اونشب با مسعود زیاد هم صحبت شدیم اما در حضور جمع،اما وقتی که باهاش حرف میزدم متوجه نگاهش میشدم که چشاش از رو اندامم،سینه هام و پاهام رد میشه.
از اون به بعد سعی کردم جلوش لباسای قشنگ تری بپوشم که ببینم بازم چطوری نگاهم میکنه.
دوس داشتم روزا بیشتر ببینمش،یجورایی میخواستم نظرشو بکشم طرف خودم.همیشه منتظر یه جمله یا یه واکنش ازش بودم اما هیچ خبری نبود.
بعضی روزا از رو تراس که میدیدم تو حیاطه سریع میرفتم پایین به بهانه یه کاری.
یه روز دیدم داره ماشینشو میشوره تو حیاط،اونروز تو خونه تنها بودم.
رفتم یه تاپ شلوارک صورتی پوشیدم و یه چادر خیلی نازک کردم سرم،چند تا از لباسامو خیس کردم و بردم پایین.
رفتم بهش سلام کردم و رفتم که لباسامو بندازم رو بند،تو راه بهش گفتم ببخشید بند رخت تو تراسمون پاره شده من لباسامو اینجا میندازم،اونم گفت کار خوبی میکنین.
موقع پهن کردنشون چادرم سر خورد و تا کمرم افتاد پایین،دوباره انداختمش رو سرم،نمیدونم اون صحنه رو دید یا نه چون پشتم بهش بود.سرمو انداختم پایین و سریع اومدم بالا.
یواشکی از تو تراس نگاهش کردم داشت لباسای رو بندو نگاه میکرد.
میدونستم بهم فکر میکنه ولی هیچی نمیگفت چرا.
خلاصه هر روز براش دلبری میکردم و از نگاه کردنش لذت میبردم.
یه روز از دانشگاه اومدم خونه و کسی خونمون نبود،زنگ زدم مامانم و گفت ما بیرونیم و کلید رو دادیم پایین برو بگیر.
رفتم در خونشون و مسعود درو باز کرد،به نظر تو خونه تنها بود،بر خلاف همیشه خیلی ساکت بود خونشون.گفتم کلید رو میخوام.
تعارف کرد که بیا بشین یه چایی بخور.
راستش بدم نیومد گفتم حتی اگه تنها هم نباشه خوبه،رفتم تو و نشستم.
تو اشپزخونه بود و بعد چند دقیقه چایی اورد برام،ولی پاش خورد به بغل میز و سینی کج شد و چایی ریخت پایین.
استکان افتاد رو شصت پام و چایی ریخت رو پام.
وای خیلی داغ بود هم داغ بود و هم شصتم خیلی درد گرفت.
فوری نشست و پامو گرفت دستش گفت وای معذرت میخوام،جورابمو سریع در اورد،پام قرمز شده بود.
گفتم اشکال نداره الان میرم خونه یخ میذارم روش.
سریع پا شد رفت طرف اشپزخونه گفت الان میارم،رفت نگاه کرد و اومد گفت یخ نداشتیم.
من پا شدم و گفتم میرم خونه میذارم.
اومدم خونه،بهش فحش میدادم تو دلم.
اومدم و یخ گذاشتم روش یکم بهتر شد.
یدفعه در زد فهمیدم خودشه،همونطوری با بلوز و شلوارک رفتم درشو باز کردم،ثانیه اول فقط نگام کرد،بعد گفت من خیلی شرمندم منو ببخش خیلی ناراحتم.
گفتم اشکالی نداره پیش میاد،تو دستش نگاه کردم دیدم جورابم تو دستشه.
گفت الان خوبی ؟
باهام خودمونی شده بود گفتم خوبم اره،جورابمو بهم داد و رفت.
اما شبش بهم پیام داد و خودشو معرفی کرد.
گفت با اجازه شمارتو از گوشی مامانم برداشتم که حالتو بپرسم،خندم گرفته بود انگار زخم شمشیر خوردم.
ولی خوشحال بودم که بلاخره سر صحبتو باز کرد،با روی باز جوابشو دادم و گفتم اتفاقی نیافتاده که حالم خوبه.
بعد ازم پرسید که خونواده اطلاع دارن از این جریان و گفتم نه.
از فرداش هر روز پیام میداد و یا زنگ میزد گاهی،وقتی رو در رو میشدیم خیلی صمیمی حرف میزد و فاصله ش باهام کمتر شده بود.
یه چند ماهی گذشت و منم باهاش صمیمی تر شده بودم،میترسیدم که از اون خونه بریم اما خوشبختانه قراردادمون یکسال دیگه هم تمدید شد.
هر دوتامون خوشحال بودیم،یه شب بهم گفت منو با ریش بیشتر دوست داری یا بدون ریش،گفتم با ریش خیلی جذاب تر میشی.
گفت واقعا ؟ نمیدونستم دوست داری.
گفت اره من حتی ریشای بابامم دوس دارم و گاهی اوقات خودمو لوس میکنم و باهاشون بازی میکنم.
یدفعه پیام داد و گفت خوشبحال بابات.
و همون فرداش وقتی که رفتم پایین در خونشون و با مامانش کار داشتم اومد دم در،مامانش نبود و با داداش کوچیکش تنها بود.
گفت مامانم نیست و از چهار چوب در اومد بیرون،لباس تنش نبود و یه شلوارک فقط داشت.
اینجوری ندیده بودمش تا حالا،باهام احوال پرسی کرد و دست کشید تو ریشش و گفت پس گفتی دوسش داری اره،گفتم اره بهت میاد،گفت یه خواهشی بکنم،گفتم باشه زود بگو باید برم،گفت فقط یکم دستتو بکش به ریشم.
خندم گرفته بود ولی خوشم اومد،گفتم باشه فقط چشاتو ببند که نبینی.
گفت باشه چشاشو بست،دستمو بردم گذاشتم رو صورتش و کشیدم رو ریشش،بالارو نگا کردم کسی نیاد،کسی نبود،دوتا دستمو گذاشتم دو طرف صورتش که یدفعه بغلم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.
چادرم افتاد و یه تاپ مشکی تنم بود،لبامو میخورد و دستشو میکشید رو بازوهام و سفت میگرفت،انگار میخواستم فرار کنم.
بعد چند ثانیه خودم ازش جدا کردم.
لباش قرمز شده بود از رژم،گفتم لباتو پاک کن و دویدم بالا.
همون لحظه بهم پیام داد،فهمیدم میخواد بفهمه ناراحتم یا نه.
خودمو معمولی جلوه دادم،ولی خیلی بعد اون با هم راحت شدیم و هرجا که تنها میشدیم سریع لبامون میرفت تو هم.
گوشه حیاط،تو پله ها،رو پشت بوم.
حتی واسه 3 ثانیه هم که شده میخوردیم.
تو پیاماش حرفای سکسی میزد و هر شب بغلم میکرد.
تا اینکه یه روز مامانش اینا همه رفتن بیرون،بهم گفت بیا پیشم تنهام.
گفتم نه چطوری بیام و خیلی اصرار کرد.
مامانم اینا خونه بودن،لباسامو پوشیدم و گفتم میرم دانشگاه،ظهر بود و مامانم اینا داشتن استراحت میکردن،اومدم بیرون و رفتم رو حیاط در حیاطو محکم بستم که بشنون.
بعد برگشتم و سریع رفتم تو خونشون.
پشت در بغلم و کرد و سفت فشارم داد،میخواستم بشینم رو مبل که دستمو گرفت و برد تو اتاقش.
نشستم رو مبل تو اتاقش و نشست کنارم.
یکم حرف زدیم با هم و شوخی کردیم،نگاهش فقط خیره تو لبام بود،دست کشیدم رو ریشش و لبامون رفت تو هم،لبای همو میخوریم و دستش رو سینه هام و شکمم و پاهام تکون میخورد و میمالید.
بغلم کرد و خوابوند رو تختش و خوابید روم،ولی تمام وزنشو روم ننداخت.
سینه هامو خیلی محکم میمالید و من خودمو زیرش تکون میدادم،میدونستم امروز بیام پیشش چنین اتفاقاتی میوفته و خدا از تهش خبر داشت.
مانتومو در اورد و دستشو کرد زیر تاپ و سوتینم،سینه هامو میمالید و از حرصش لبامو گاز میگرفت.
سینمو از بالای تاپم داد بیرون و کل دهنشو گذاشت روش،وای چقد وحشی شده بود.
میخورد و میلیسید ،اروم ناله میکردم و سینمو بیشتر تو دهنش فشار میدادم.
اونم از پایین کیرشو بهم فشار میداد وای چقد سفت بود مثل یه تیکه سنگ.
رفت پایین و شلوارمو تا زانو کشید پایین،سرشو برد بین پاهام و کسم
وای نوک بینیشو میمالید به کسم و قلقلکش میداد، شرتمو کشید پایین و سرشو برد تو کسم و زبونشو کشید بین لبای کسم.
واااای دیوونه شدم،تند تند پشت سر هم زبونشو میکشید بین چاک کسم.
چشاشو بسته بود و فقط لیس میزد،گاهی که چشاشو باز میکرد دستمو میذاشتم رو کسم که نبیندش،ازش خجالت میکشیدم.
پا شد گفت شلوارمو در بیار،نشستم جلوش و دو طرف شلوارشو گرفتم و کشیدم پایین.
وایییی یه کیر خیلی کلفت تو شرتش بود،چرا من اینو تا حالا از رو شلوارش ندیده بودم.
دستامو گذاشت رو شرتش،میمالیدم براش،خیلی دوست داشتم،کلفت و سفت بود.
بعد شرتشو کشیدم پایین،تازه داشتم کیرشو میدیدم،صورتم جلوی کیرش بود.
مسعود سرمو اورد جلو و کیرش خورد به صورتم،سر کیرشو گرفت و میمالیدش به صورتم،منم چشامو خمار کرده بودم و نگاش میکردم.
کیرشو گرفتم تو دستم و لبامو گذاشتم رو سر کیرش و میکش زدم.
چشاشو بست و یه اهههه بلند کشید،
خوشم اومد که بیشتر بخورمش،بیشتر کردم تو دهنم و کشیدم بیرون،ولی خیس نبود،اوردم بیرون و اول همه جاشو لیس زدم خیس شد.
بعد کردم تو دهنم و تند تند براش ساک زدم،یدفعه خیلی حشری شد،دو طرف سرمو گرفت و تلمبه میزد تو دهنم.
یکم اذیت میشدم و کیرش میخورد به ته حلقم.
بعد از رو زمین بلندم کرد و پشتمو کرد به خودش و کیرشو گذاشت رو چاک کونم،اینقد حشری شده بود که ازش میترسیدم.
دستشو خیس کرد و مالید رو سوراخ کونم،کیرشو گذاشت روش،فشارش داد،نمیرفت تو،بیشتر فشارش داد،سرشو کرد تو و یه درد خیلی وحشتناک گرفت،اومدم جیغ بزنم که دستشو گرفت جلو دهنم گفت غلط کردم،بدبختمون نکن.
اگه جیغ میزدم همه میشنیدن،چون خیلی دردم گرفت،اشک اومد تو چشام،دستشو نگا کردم دیدم قرمزه،دستمو گذاشتم رو سوراخ کونم،یکم زخم شده بود.
گفت نمیدونستم اینطوری میشی،دیگه نمیکنم.
تو همون حالت کیرشو گذاشت بین پاهام و تلمبه میزد.
خیلی تند و محکم،صدای تلمبه زدنش خیلی بلند بود.
سینه هامو تو دستاش گرفته بود و فشار میداد و تلمبه میزد.
یدفعه کیرشو از بین پام کشید و ابش ریخت.
همیشه سعی در این داشت که کونمو بکنه ولی اخرش موفق نشد،چند بار دیگه هم همینطوری یا با ساک زدن ابش اومد.
و در اخر ما از اون خونه جا به جا شدیم،و تا یه مدت بعد هنوز با هم رابطه داشتیم،اما کم کم همدیگرو فراموش کردیم و فقط خاطره هامون موند.
ممنونم از حوصلتون دوستای خوبم.

نوشته: tanaz_r


👍 9
👎 10
67158 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

594441
2017-05-07 22:17:51 +0430 +0430

Ahhh somaye naro toye jendei (clap)

0 ❤️

594447
2017-05-07 22:37:07 +0430 +0430

اه چه مسخره

0 ❤️

594452
2017-05-07 22:57:40 +0430 +0430

بدکی نبود ?

0 ❤️

594462
2017-05-08 00:40:28 +0430 +0430

Bigdoncjj درتو بزار

1 ❤️

594470
2017-05-08 02:00:48 +0430 +0430
NA

ﺷﺮ ﻭﺭ ﺑﻴﺶ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﺼﻨﻮﺷﺘﺖ
ﻧﻈﺮﻩ ﭼﻴﻤﻦ ﻻﻳﻚ ﺍﻏﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺮﻡ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻦ ﺑﺒﻴﻦ ﭼﻪ ﻣﻌﺠﺰﺍﺗﻲ ﻣﻴﺸﻪ
ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺗﺎ ﻳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻓﻮ ﻣﻴﺰﻧﻲBigDONcjj
ﺣﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﻤﺮﻭ ﺣﻴﻮﻭﻥ ﺧﻄﺎﺏ ﻛﺮﺩﻱ

2 ❤️

594479
2017-05-08 03:15:47 +0430 +0430

طنّاز چ قشنگه چشمات,
طنّاز چ میلرزه لب هات,

0 ❤️

594494
2017-05-08 05:52:57 +0430 +0430

Bigdocjj باهات موافقم.منم خيلي سر همين افكارم ضرر كردم و…

0 ❤️

594497
2017-05-08 06:01:56 +0430 +0430

جالبه دوتا طناز حشریم من میشناختم

0 ❤️

594512
2017-05-08 09:48:39 +0430 +0430

طنااااااااااز
چقد کص شعر نوشته ای باااز
طناااز
طناز از از از از از از
تو بزن ساااااک باز باز باز باز
کص شعر نه گووو گو گو گو گو
کیرم تو پهلو لو لو لو لوت

0 ❤️

594517
2017-05-08 10:34:23 +0430 +0430

اگر دفعه اول که ازت اب گرفت، خودتو میگرفتی و دیگه پا نمیدادی، احتمالا الان شوهرت بود نه خاطره…

0 ❤️

594520
2017-05-08 10:56:21 +0430 +0430

از بی حوصلگی اومدم یه داستان بخونم . گفتم جهنمو ضرر می‌خونم بعد دیدم اخییی کونت جیییز شده پاتم درد گرفته آب جوش هم روت ریخته بچه هام فحشت دادن از خونم انداختنت بیرون بند رختتونم پاره شده دیدم زیاد بد آوردی دیگه من سرزنشت نکردم فقط مطمعنی خودت پاره نشدی و بند رخت پاره شده؟به ریش پر خون حبیب ابن مظاهر فکر کردی توش جای شربت چای بزاری و جای خرابی سیستم و گاز خونه ماشین شویی بزاری داستان حقیقی میشه بووولاه تو مسلمون نیستی تناض نه تناذ نه طناظ ططناز

1 ❤️

594528
2017-05-08 11:49:56 +0430 +0430

تو به این مستی چطور بعد یکسال به مسعود دادی…؟
قسمتای سکسش خیلی بی روح بود

0 ❤️

594543
2017-05-08 12:42:11 +0430 +0430

یه چیزایی از واقعیت توش به چشم میخورد. اگه راست بود باید بگم خوب بود. اما بیشتر دقت کن تو نوشتن و جمله بندی

0 ❤️

594569
2017-05-08 15:59:03 +0430 +0430

آخی عزیزم حیف شد که نکرد حالا اگه پشیمونی به خودم بگو

0 ❤️

594571
2017-05-08 16:21:37 +0430 +0430

کاشکی من همسایت بودم والو

0 ❤️

594581
2017-05-08 18:10:40 +0430 +0430

جالب نبود ، دیسسسسس

0 ❤️

594594
2017-05-08 19:00:30 +0430 +0430

من فقط نظرارو خوندم ماشالا همه روح ادبی رومانتیک با طبع کص شعر دارن واقعا که جای تحسین داره

0 ❤️

594605
2017-05-08 20:10:16 +0430 +0430
NA

خیلی هم خوب بود توجهی هم به اساتید نویسندگی اینجا نکن اینها اموراتشان با همین ایرادهای الکی میگذرد یا اون دوستی که نقش معلم اخلاق را بازی کرد وبدنبال مدینه فاضله است ولی معلوم نیست خودش اینحا چه میکند و اگر آب ببیند چگونه شناگریست همیشه مرگ خوبه ولی برای همسایه

0 ❤️

594759
2017-05-09 10:00:56 +0430 +0430
ببخشید ها ولی خودت و مادرت رو گاییدم !ولی اول مادرت
0 ❤️

594764
2017-05-09 10:13:55 +0430 +0430

خاطره ات زیبا بود
همیشه هیجان شروع رابطه بخصوص اگه از طرف دختر یا زن حسی نسبت به طرف وجود داشته باشه خیلی زیاده و قشنگ
منم این حس رو تجربه کردم خیلی باشکوهه

0 ❤️

594999
2017-05-10 17:57:31 +0430 +0430

BigDONcjj
با حرفات کاملا موافقم
خیلی زیبا گفتی
منم از یه دختر با این ویزگیها ضربه خوردم

0 ❤️