عاشق هووی خودم شدم

1392/07/04

سلام من حوا 19 ساله هستم . سال پیش دانشگاهی هستم همه چی توزندگی من خوب پیش می رفت .از سال دوم دبیرستان بایه پسرخیلی خوب وخوشتیپ و مهم ترازهمه خوش اخلاق اشنا شدم اولاش رابطمون زیادجدی نبود اما سال 91 پیام بهم پیشنهاد داد تا با پدرم اشنا بشه اما من سخت ذهنم مشغول کنکور وکلاس هام بود وازش خواستم این مسئله روبذاره واسه یه وقت دیگه پیام خداییش خیلی پسرخوبی بود و واقعامنو تواین دوسال عاشق خودش کرده بود ازهرلحاظ خوب وکامل بود وازاین که دوست پسر خوشتیپ وخوش قیافه وخوش اخلاق و پولداری مثل پیام داشتم واقعا به خودم افتخار می کردم.من همه اتفاقای کوچک وبزرگ روزمره ام رو توی دفترخاطراتم می نوشتم ولی شرم مانع می شد تا احساسات و علایق سکسی خودموهم بنویسم اما میخوام خاطره ای رو بنویسم واسم مهم نیست که شما درموردش چی فکرکنید وفحش بدید و هرحرفی دلتون خواس بگید واسم این مهمه که خاطرات سکسیم هم نوشته شدند.
همه چیز ازیه روز تومدرسه شروع شد.راستش من دخترخیلی شلوغی هستم وناظم و معلم ها همه ازدستم شاکی هستند اونروز هم مثل همیشه بابچه ها توحیاط خلوت مدرسه امون سروصداراه انداخته بودیم تااینکه در بازشد و یه دختر قدبلند وخوش اندام همراه پدرش وارد مدرسه شدند دختره زیاد خوشگل نبود وابروهاشوهم کرده بود توهم ومعلوم بود خیلی عصبانیه ازمقابلم که رد شد برای چندثانیه نگاه هامون توهم خیره موند درست برعکس من بود چشم وابروهاش مشکی بود.
باپدرش وارد اتاق معاونت شدند ومن روی صندلی نشستم که از دور دوستم صبا بدوبدو اومد طرفم گفتم:هان چته صبا؟
درحالی که نفس نفس می زد گفت:حوا این دختره روشناختی؟اسمش دناست.
توی مغزم اسم دنا رو سرچ کردم وبا نفهمی توی چشمای دنا زل زدم که گفت:خره این همون دنا دوست دختر قبلیه پیام هس همون که پیام ازش بهت گفته بود…
لبخندی زدم وگفتم:پس این دختره همون دناست…
یک ماه گذشت و دنا هم فهمید من همون دختری هستم که پیام به خاطرش اونو ول کرده مدرسه دیدنی شده بود چون میدونستم دنا هنوز هم عاشق پیامه از هیچ گونه اذیتی دریغش نمی کردم اونم عفریته تراز این حرفابود و عقب نمی کشید ومتقابل منواذیت میکرد اما از اذیت هاش عصبانی نمیشدم وخنده ام می گرفت توی بوفه مدرسه که مینشستیم دوستای من به اون تیکه ومتلک مینداختن و برعکس دوستای اون هم به من اما ما دوتا فقط خیره همدیگرونگاه میکردیم .کار منو پیام هم شده بود خنده ومسخره کردن دنا…
اونروز یادمه وقتی توی کلاس سرم پایین بود ومشغول حل کردن مسئله فیزیک بودم چشمم افتاد به در کلاس که دیدم دنا داره منونگاه میکنه یکدفعه جریان برق بادیدن چشماش بهم وصل شد وسرموانداختم پایین ازاون روز به بعد نمیدونم چه اتفاقی درون من افتاد که تازنگ تفریح زده میشد زود میرفتم بوفه تاببینمش حتی یه روز که نیومده بود تاشب کسل وبی حوصله بودم وپیام هی مسخره ام میکرد که چته همه چشم دیدن هوو شونو ندارن تو یه روز دناروندیدی ناراحتی؟
راست میگفت ناراحت بودم دلتنگ بودم دلتنگ اون اخماش وچشمای سیاهش بودم تااینکه دلموزدم به دنا وازصباشمارشو گرفتم وبهش اس ام اس زدم که:سلام دنا من حواهستم .
این اولین باری بودکه باهاش حرف میزدم.سریع جواب داد:کاری داشتی؟
گفتم:دنا دلم واست تنگ شده بود امروز ندیدمت.
اونم فکرکرد من دارم مسخره اش میکنم که جواب داد:گم شو جنده برو پیامتو مسخره کن.
نمیخواستم اینجوری فکرکنه دلم براش تنگ شده بود شب که چشماموگذاشتم روهم فکر اندام دنا اومد توفکرم…نه دیگه این من نبودم داشتم به اندام دختری فکرمیکردم که همه مدرسه حتی مدیر مدرسه امون هم میدونست ماباهم دشمنیم به فکر کسی خودمو ارضا میکردم که چندماه هرروز با هم دعواکردیم واذیتش کردم ویه بارهم کارمون به دفتر معاونت کشید.
فرداش که دیدمش انگاردنیا رو بهم دادند.خداچرامن اینجوری شده بودم من هیچوقت به فکر لز نبودم اما حالا…
نمیتونستم توکلاس بشینم اجازه گرفتم و توراه پله هاقدم می زدم چشمم همش به درکلاس اونابود.رفتم کلاس ورزش .کلاس ورزش ما طرف دیگه حیاط بود وهمیشه خداهم درش بازبود تاوارد کلاس شدم بادیدن دنا که بدون مانتو ومقنعه درازکشیده بود خشک شدم دستشوگذاشته بود روچشماش نزدیکش که شدم صداش کردم:دنا…دنااا
بابی تفاوتی نگام کرد وگفت:هان چیه؟چرامن هرجامیرم تو باید عین عزرائیل پشت سرم باشی
اینوگفت و بلندشد بره سمت در که صبرم سراومد ودستش وگرفتمو چسبوندمش رودیوار وسرموبردم توی گردنش و بوش کردم با تعجب بهم نگاه میکرد خواست چیزی بگه که لباموگذاشتم رولباش.چندثانیه بدون حرکت ایستادیم تقریبا هم قد خودم بود دستاموازدوطرفش گذاشتم رودیوار وباولع شروع کردیم به بوسیدن هم تاگردنش لیس زدمو سینه هاشوگرفتم تودستم ازم جداشد ورفت طرف در نه من بهش نیازداشتم که دیدم رفت درواز داخل قفل کرد ونگاهی بهم انداخت وگفت:تازنگ بخوره سه ربع وقت داریم
وهمونطوری که به طرفم میومد تک تک لباساشودر میاورد وتارسیدبه من لباسای منوهم دراورد با لباس زیر بودیم تن من سفید بود وتن اون تیره وبا اون ست مشکیش حسابی سکسی شده بود افتادم روش وسینه هاشو تک تک لیس زدم سرشو به پشت گرفته بود وآه میکشید بایه نفس ازگردنش لیس زدم تانافش به کسش که رسیدم دیدم شورتش خیسه خیسه دستموکردم توشورتش وکس خیسشو بازی میدادم اونم دستشو کردتو شورت سفیدمن وشروع کردبه مالیدن دستش که به کسم خورد درجه حرارت هردوتامون رفت بالا چه لذتی داشت همونطورکه میمالیدیم همدیگرو لاله گوششومیبوسیدم وتوچشماش نگاه میکردم وتاانگشتم و بیشتر داخل فرومیکردم لبمو گازمیگرفت ومن حشری تر میشدم نمیخواستم زود ارضابشیم و تامیخواست بلرزه دستمومیکشیدم و بعددوباره فرو میکردم اون یکی دستم رو بدنش بود وسط سینه هاشو لیس میزدم لباشواونقدرخورده بودم که لب پایینش کبودشده بود نزدیک به ارضام بود بادستم موهاشوگرفته بودم واونم بادستش کونمو نازمیکرد تااینکه هردومون تو تن غرق عرق همدیگه لرزیدیم وارضاشدیم ودیدم یه باردیگه آب گرمش رودستم ریخت .رفتم پایین ترو شورتشوازپاهای خوش تراشش دراوردم و دوتاپاهاشو بردم بالا و بازبونم کس خیسشولیس زدم همه موهای طلاییم ریخته بود بین پاهاش وبادستش موهامومیکشید بدنش گرم گرم شده بود ازشونه هام گرفت وکشید منوبالا وبایه حرکت برعکسم کرد و اون روی من خوابید خودشوبین پاهام قرارداد و نگام کرد بهش گفتم:دنا عاشقتم…
لبخندی زد و نوک سینه هامو می مکید اولین باری بود خنده اشومیدیدم روم درازکشید وقتی کس خیسشوبه کس خیس من میمالیدداشتم ازشهوت منفجرمیشدم بالبخندگفت:فقط پیاموکم داریم که هردوتامونوبکنه…
سرشوبغل کردمولباشوبوسیدم راست میگفت یه جای سکسمون باهم پیاموکم داشت…
دوباره دستش روبردتوی کسم ومنم گردنشولیس میزدم که کم کم ابم اومد و دنا لیسش زد ازبین پاهام به طرفم شکمم میومد که صدای زنگ تفریح بلندشد زودازهم جداشدیم و لباسامونوپوشیدیم ودست تودست هم از کلاس بیرون رفتیم اون روز هرکی مارو باهم خندون و دست تو دست هم دید چشماش گشاد میشد حتی ناظم با دیدن ما چند بار پلک زد و هیچکس نفهمید ما چرا از اونروز به بعد بهترین دوستای هم شدیم…

نوشته:‌ حوا


👍 8
👎 2
183388 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

400058
2013-09-26 12:33:34 +0330 +0330

waghean ba inke hatta az kalameye
ولع
estefade karde budi ta tahesho khundam
kheili khub
dastetam dard nakone madar

0 ❤️

400059
2013-09-26 13:41:24 +0330 +0330
NA

بچه هامونو مدرسه هم نفرستیم؟؟؟؟…خوب بود

0 ❤️

400060
2013-09-26 14:12:46 +0330 +0330
NA

واویلا
اسمش حواست
فک کنم اسم کاربریمو عوض کنم :-دی
بدبختی مشخصاتشم مثل منه…
نظر خاصی به داستانت ندارم
ولی میدونم واقعیه ;-)
توی مدرسه ی ما هم از این چیزا زیاد بود ;-)

0 ❤️

400061
2013-09-26 17:33:06 +0330 +0330
NA

خوب بود،نميدونم چرا اما حس بدي نسبت به داستانت ندارم!!!

0 ❤️

400062
2013-09-26 19:21:23 +0330 +0330
NA

وای خیلی جالب بود. موضوع داستانت اصن تکراری نبود. چه خوبه دخترا باهم باشن پسره این وسط ضایع میشه :D

0 ❤️

400063
2013-09-26 19:25:17 +0330 +0330
NA

جالب بود!!!

0 ❤️

400064
2013-09-26 19:48:54 +0330 +0330
NA

حال کردم…دمت گرم…جای من خالی…حیف با ناشناسا نمیتونم باشم وگرنه منم یه همجنس میخوام که باهم عشق بازی کنیییببم…

0 ❤️

400065
2013-09-26 23:21:22 +0330 +0330
NA

خیلی رو داری تو والله. پسره رو از چنگ دوست دخترش قاپیدی مسخره اش هم می کردی؟ بعد هم تو اصلا معنی هوو رو میدونی چیه؟ شما هم زمان با پیام نبودین که هوو بگن بهتون. ایشون دوست دختره سابق پیام بوده.

0 ❤️

400066
2013-09-27 03:50:38 +0330 +0330
NA

اسم داستان و دیدم اومدم بگم جنده مگه میشه یه زن عاشق هووش شه!!! بعد کامنتارو خووندم دیدم انگاری تو اصلا نمیدونی هوو چی هس!!!
کیر بابای دنا تو سطح سوادت…کاملا هم مشخصه پیام جان واسه دنا حکم پشم داشته که باهات خوابیده…
{ازهرلحاظ خوب وکامل بود وازاین که دوست پسر خوشتیپ وخوش قیافه وخوش اخلاق و پولداری مثل پیام داشتم واقعا به خودم افتخار می کردم} این سایتم شده دفتر آرزوهااااااااااااااا

0 ❤️

400067
2013-09-27 06:54:17 +0330 +0330
NA

واي خوش به حال پيام. خيلي دوست دارم زنم لز باشه و دوستاشو بياره با هم بكنيم.

0 ❤️

400069
2013-09-27 07:19:24 +0330 +0330
NA

تو اين سايت فكر كنم اگه آگاتا كريستي هم بياد داستان بنويسه باز يه عده بلاخره يه موردي پيدا ميكنن كه يا گير بدن يا فحش بدن.
شما ها كه به زمين و زمان ايراد ميگيرين ميشه هنر بي مثالتون رو تراوش بدين بيرون و به عنوان اثر هنري يه چيزي هم شما بنويسين ؟ قول ميدم كل ملت دعاتون كنن.
بابا بسه ديگه خسته نشدين؟ اه اه اه

0 ❤️

400071
2013-09-28 04:05:18 +0330 +0330

حال كردم خوب بود
واي خوش به حال پيام. خيلي دوست دارم زنم لز باشه و دوستاشو بياره با هم بكنيم. عجب حالي ميده

0 ❤️

400072
2013-09-28 04:57:59 +0330 +0330
NA

jaleb bod :D

0 ❤️

400078
2013-12-13 06:19:52 +0330 +0330
NA

khak to saret khoda shafat bede haromzade

0 ❤️

400079
2014-02-03 03:11:49 +0330 +0330

Bahal bood!

0 ❤️

400080
2014-08-17 09:33:32 +0430 +0430
NA

جج

0 ❤️

400081
2014-08-17 09:35:12 +0430 +0430
NA

جان خيلي باحال بود كاشكي جاي پيام بودم

0 ❤️

400082
2014-12-16 05:11:47 +0330 +0330
NA

خوب بود.اگه يكم ديگه ادامه ميدادي آبم ميومد

0 ❤️

400083
2015-09-15 19:42:51 +0430 +0430

بله,لز برای آقایون جذابه,اصولا کمتر دیدم خانمها داستان لز بنویسن و تو کامنتا فحش داده باشن…البته سوای یه عده که هیچ,اصلا و ابدا و به هیچ عنوان براشون فرقی نمیکنه داستان در چه موردیه,تو بگو محارم,بگو لز,بگو خیانت…یا اصلا بگو داستان در مورد حملهء ملخها در شاخ آفریقاست یا حتی یه چیزیم بدتر از این,کاری ندارن فقط باید فحشه رو بدن biggrin و اما داستان…بد نبود و خوب نوشتی,مرسی

0 ❤️

536990
2016-04-11 19:21:45 +0430 +0430

میشه گفت واقعیت بود.من ک پسندیدم.دوستیتون پایدارّ

0 ❤️

586269
2017-03-28 20:58:45 +0430 +0430

خیلی عالی مادرت را… (hypnotized)

0 ❤️

720860
2018-09-30 20:16:48 +0330 +0330

عع؟

0 ❤️