عاشقانه تنهاست (۱)

1398/01/24

بد میخواستمش. خیلی بد. موهای مشکیش از زیر شالش بیرون زده بود و خواستنش و قوی‌تر می‌کرد. چشماش خسته بود و صورتش بی حال. نزدیک هشت ساعت بود از اون اتاق خارج نشده بودیم. پروژه ای که فردا باید تحویل میدادیم هنوز آماده نبود. سه روز بود هیچ کدوممون خواب نداشتیم. نه من، نه ملکی‌، نه مهرداد، نه اون دو تا چشمای مشکی.

چشماش. وای از اون چشما. چشمایی که فقط واسه من برق میزدن. میومدن نزدیکم و من با نوک انگشتام اون موهای مشکی‌رو از جلوشون کنار میزدم. و اون میخندید. از خندش لبخند میزدم. عقب میکشید و پیرهنشو در میاورد. میومد جلو و لباشو رو لبام میذاشت. سینه های نرمش و به سینم فشار میداد. نزدیک میشدیم. یکی‌ میشدیم.

با ضربه مهرداد به شونم به خودم اومدم. از زل زدن به مشکیاش دست برداشتم و کلافه به مهردادی نگاه کردم که هپروتم رو بهم زده بود. با شوخی گفت: کجایی رئیس؟ به چی‌فکر میکنی انقدر عمیق؟
قبل از اینکه چیزی بگم ملکی خودشیرین پرید وسط: راست میگن آقا مهرداد! انقدر فکر نکنید توروخدا. حداکثر دو ساعت دیگه بیشتر کار نداره.

کلافه از پرحرفیای اون دوتا دوباره به سمتش چرخیدم و زل زدم تو چشمای مثل شبش. ازشون خستگی میبارید. کلافه تر از قبل ازجام پاشدم. سرفه ای کردم و گفتم: بسه دیگه بچه ها! دست همتون درد نکنه. برید خونه. فردا هم همه آف دارید. من میمونم و تا صبح پروژه رو تموم میکنم. دستتونم درد نکنه، واقعا زحمت کشیدید.

انگار جون دوباره بهشون داده باشم. هر سه با هیجان از جا بلند شدن و هر کس چیزی‌ گفت. با تمرکز برگه ها رو جمع میکردم ولی همه حواسم به اون بود که ببینم خوشحال میشه یانه. هرچی‌باشه فقط واسه خستگی‌اون چشما کارو تعطیل کردم.

  • گیسو خانم میخواید برسونمتون؟
    صدای مهرداد، مزاحم بود. زیادی دوره اون چشما میگشت. از ایده اینکه با هم نزدیک یک ساعت تو ماشین باشن کلافه شدم و افتادم به جون پوست لبم. لعنت به من که اجازه رفتن بهشون دادم.

صداش قلبم رو لرزوند: نه آقای مهرداد. من میمونم پروژه رو تموم کنم. تنهایی که نمیشه!
مهرداد خورد تو پرش. ولی من… ضربان قلبم بالا رفت. به خودم گفتم “گیسو نگران منه، می‌خواد پیشم باشه تا تنها نمونم. وگرنه اون ملکی دست پا چلفتیم میدونه تموم کردن پروژه واسه من کاری نداره.”

با خیال راحت نشستم رو صندلیمو چشمامو بستم. شروع کردم به تسجم صورتش. چشماش… ابروهای کوتاه و کلفتش… دماغ کوچولو سربالا، لباش که انگار داد میزدن…
با حس سنگینی نگاهی چشمامو باز کردم. با لبخند جلوم وایساده بود. سکوت دورمون نشون از تنها بودن میداد.
یک لحظه، یک لحظه خیلی کوتاه، خیلی طولانی، فقط برای یک لحظه فرق‌ واقعیت و رویا یادم رفت. دستمو دراز کردم و دستای سردشو تو دستای گرمم گرفتم. با لبخند بهش نگاه کردم. ولی با محو شدن لبخندش به خودم اومدم. چه غلطی داشتم میکردم؟
دستاشو ول کردم و انگار که چیزی نشده با پا صندلی رو چرخوندم سمت پنجره.

صدای قدماشو شنیدم که دور شد. نفس راحتی کشیدم که شنیدن صداش نفس ازم گرفت.

  • عزیزم خیلی خسته شدیا! میخوای برو یکم استراحت کن، من کارارو انجام میدم.
    به خودم دو تا لعنت فرستادم. اول واسه این که عشق یه آدم باعث شده کارمندم انقدر خودمونی باهام حرف بزنه. دوم به خاطر عزیزم اول حرفش که هیچ جوره برام دوست داشتنی نبود. اون جوری که برای من عزیز بود برای اون نبود.

انگار زیادی غرق فکر شدم چون دوباره به خودم اومدم و دیدم زیادی نزدیک وایساده. از دفعه قبل‌هم نزدیک تر. و این دفعه دستش‌ رو پیشونیم بود.

  • داغی چقدر تو! فکر کنم تب داری.
    کم آوردم. دستمو بالا بردم و دستشو کشیدم رو لبم. بوسیدم. یه بار. نگاهم کرد. دوباره. منگ تر شد. سه باره. چشماش خندید. چهاربار. اون دست منو بوسید. لرزیدم. چقدر خواستنی بود. چقدر میخواستمش.
    اگه اون نمیخواست چرا پسم نزد؟ چرا بوسید؟

بی هوا از جام پاشدم و هلش دادم عقب و پشتش و چسبوندم به دیوار. چشماش درشت تر از معمول بود. انگار فکر نمیکرد انقدر پیش برم.
دستمو بردم رو گونش. نوازش کردم. سرشو به عقب خم کردم. زیر گلوشو بوسیدم. دوباره. سه باره.

نفساش تند تر شد. شالشو از سرش کشیدم. دستمو کردم تو موهاشو کش و از سرش کشیدم. عطر موهاش داشت دیوونم می‌کرد. بی اختیار گفتم “گیسو، چیکار میکنی باهام؟”
آروم آروم بوسه هامو می آوردم پایین تر. یک دستم و گذاشتم پشت کمرشو با اون یکی دکمه های مانتوشو باز کردم. هر دو دستشو گذاشت رو شونه هام.

فکر کردم می‌خواد مخالفت کنه. ولی همزمان با بوسه ای که وسط سینش کاشتم شالمو از سرم کشید و آه غلیظی کشید.
باورم نمی‌شد تو دستامه. باورم نمیشد همراهیم میکنه. عین خواب بود ولی اگه این خوابه من از بیداری بیزارم! حرکاتم تند تر شد. دست خودم نبود، میخواستم قبل از اینکه کسی بیدارم کنه برسم به جاهای خوبش.

مانتو رو از تنش کشیدم بیرون. زیرش یک داد نازک تنش بود. زانو زدم جلوشو لباسشو کمی دادم بالا.
این بار از پایین به بالا شروع به بوسیدنش‌ کردم. همینطور که زبونم و رو شکمش میکشیدم، لباسشو کم کم بالا کشیدم و از تنش در آوردم. با یه سوتیین سفید‌جلوم بود. فکر کردم سفید رو سفید هیچ وقت اندازه الان خواستنی‌نبود.

—-
اگر تا اینجا خوندین، مرسی از وقتتون. امیدوارم تا الان مشخص شده باشه که شخصیت اصلی دختره. یکم به خودتون احترام بزارید و اگر از این داستان خوشتون نیومد به جای فحش دادن وقتتون و واسه چیزای بهتر صرف کنید. اگر فحش بدین من پیش خودم میگم واستون مهم بوده!
اگر حتی یک نفرم از این داستان خوشش بیاد ادامه میدم. اگر نه، شما رو به خیر و مارو به سلامت.

ادامه…

نوشته: ه.الف.آرام


👍 9
👎 2
8274 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

761001
2019-04-13 20:53:46 +0430 +0430

بیاید همگی این بار سنگین رو از دوش این دوستمون برداریم و به جمله خوشم نیومد اکتفا کنیم.

1 ❤️

761007
2019-04-13 20:59:13 +0430 +0430

من که نفهمیدم چی شدازبس که ادبی نوشتی

1 ❤️

761015
2019-04-13 21:19:31 +0430 +0430

خوب بود حداقل مثل اون افغانی تو داستان قبلی نبود نگارشش غلط املایی هم نداشت

2 ❤️

761019
2019-04-13 21:45:41 +0430 +0430

قشننگ بود

1 ❤️

761024
2019-04-13 22:14:05 +0430 +0430

افرین کسخل خوب مینویسی

1 ❤️

761025
2019-04-13 22:29:41 +0430 +0430

لز نمیدونم چجوری فک نکنم خانما زیاد خوششون بیاد

0 ❤️

761068
2019-04-14 04:59:12 +0430 +0430

بنظر جالب میاد منتظر ادامش هستم جا داره بهتر بنویسی

2 ❤️

761075
2019-04-14 05:24:50 +0430 +0430

میتونست خیلی بهتر باشه اگه لز نبود

شاید به این خاطره که این گرایش برام ملموس نیست

دیس لایک

1 ❤️

761094
2019-04-14 06:55:50 +0430 +0430

شهوت مطلق با عشق فرق داره وقتي يه زن جلوي ديگران لوند بازي درمياره ومردي رو تحريك ميكنه و مرد هم به اشارتي آنتنش به احتضاض در مياد يه هوس زود بيش نيست كه با ريختن مني دريكي از نقاط ٧گانه ختم ميشه و تمام .
"سينه هاي نرمش و به سينم " نه، يا “سينه هاي نرمشو” يا “سينه هاي نرمش رو”
اقاي مهتي پاشنه طلا به سبك خاص خودش به نكته ي مهمي اشاركرد،
"داستانم واقعي واقعي هستش به جوون مادرم "
“دوستان عزيز لطفا فحش نديد چون واقعا فحش دادن عمل زشتيه ولي هركي فحش داد كيرم دهنش ،مادر…”
"اگر ديدم خوشتون اومد ادامشو مينويسم ولي اگر خوشتون نيومد به كيرم بازم ادامشو مينويسم "
شما فقط بنويسيد و شك نكنيد آنچه از دل برايد لاجرم بر دل نشيند .
همين ديگه عرضي نيست من برم باعروسكام بازي كنم ؛)

2 ❤️

761098
2019-04-14 07:03:41 +0430 +0430

البته من لايكو بهتون دادم چون داستانتون رو باميل تا انتها خوندم

1 ❤️

761099
2019-04-14 07:03:46 +0430 +0430

چون اقا هستم نميتونم قضاوت كنم كه لز چه لذتي داره

1 ❤️

761102
2019-04-14 07:37:26 +0430 +0430

میخوای بنویس. . . . میخوای ننویس. . . به تخم چپ اسب هرزت اباس. . .اینا که فحش نبود!دعا بود! آنقدر قلمبه و سلمبه نوشته بودی که تا نصفه بیش تر نخوندم… . بابا باسواد فکر ما زیر دیپلم ها هم باش. . لایک و دیس لایکم ندادم. . . ولی دفعه بعد بیام ببینمت باب میلم ننوشته باشی فحشت میدم. . .

2 ❤️

761107
2019-04-14 08:01:36 +0430 +0430

این داستان اصلا بر مبنا حقیقت نیست
این اولین داستانی‌هست که من نوشتم. ممنونم از نظرات سازندتون. اصلا قصد بی‌احترامی به هیچ کس نبوده و من پوزش میخوام اگر به کسی برخورد. ببخشید اگر زیادی ادبی بود داستان ولی کلا نوشتن من این شکلی هست ولی حتما تلاش میکنم ساده تر بنویسم.
بخش دوم هم به زودی رو وبسایت قرار میگیره. در قسمت بعد خیلی بیشتر‌ واضح هست که شهوت تنها حس بین دو شخصیت نیست و واقعا عشقی درکار هست. جامعه گاهی طوری رفتار میکنه که انگار همجنسگرایی محض لذت جنسی وجود داره. نظر شخصی من این هست که همجنسگرایی بخشی از هویت برخی‌آدم هاست و صرفا برای لذت جنسی وجود نداره.
باز هم ممنون از همراهیتون.
اینم یک توضیح کوتاه در مورد داستان. ممنون از همراهیتون.

1 ❤️

761116
2019-04-14 08:40:37 +0430 +0430

کلا با لز کنار نمیام.اولین بارم هست زیر موضوعات لز کامنت میزارم.
خوب نوشتی.لایک ۵فقط بخاطر قلمت

3 ❤️

761128
2019-04-14 09:50:14 +0430 +0430

ههههه چیبگم

1 ❤️

761136
2019-04-14 11:17:16 +0430 +0430

لایک ششم تقدیم شما،هم نگارش عالی بود هم موضوع داستان جذاب،منتظر ادامه داستان هستم با تشکر

1 ❤️

761138
2019-04-14 11:44:35 +0430 +0430

ته کصتانت سپر فحش و بلند کردی با اینکه لایق فحش نبودی! چرا؟
همین توجه ها رو بیشتر جلب فحش میکنه ،
مثل اینه که در منطقه آتش بس لباس ضدگلوله پوشیده باشی طرف مقابل رو مشکوک و دست به اسلحه میکنه.
تو هم مخاطب رو وادار میکی که فکر کنه لایق فحشی حتی اگه نباشی.
در خاتمه کیرم تو سپرت البته به شوخی.(لایک ،لبخند و تشکر)

1 ❤️

761168
2019-04-14 15:30:27 +0430 +0430

دوست عزیز داستانت سونامی احساس و رویا بود و همینا هم دقیقا از اون ور بوم پرتت کرد پایین ،!
چرا ؟! چون دیالوگ و شخصیت پردازی قهرمانها زیر این تشعشع ناپدید میشن و سیر قصه تک خطی میشه حتی مشخص نیست این گیسوی چلگیس کیه …
مگر اینگه قسمت بعدی فکری به حال این پروژه ناشناخته کنی
و آخر اینکه وقتی قسمت اولشو نوشتی و خوبم نوشتی و نگفتی میخوای بنویسی پس تا سطر پایانی بنویس!
لایک

3 ❤️

761175
2019-04-14 18:06:28 +0430 +0430
NA

نفهميدم!!! يعني رييسه اقا نبود؟!!!

1 ❤️

761177
2019-04-14 18:10:21 +0430 +0430
NA

اقا مهتي پاشنه طلا ميخواسته اعلام كنه ك ريييسه!!!
گفته من و با كارمند فرق نداريم !!!

بابا رييس
خوبه خانمها جوگير ميشن!اقايون ك اصن نميشن!!! !!

1 ❤️