سلام
من یه زن متاهل هستم که یه دختر کوچیک دارم.از یه خانواده متوسط هستم و قبل از همسرم با کسی رابطه نداشتم.تو سن 20 سالگی یه ازدواج سنتی کردم.همسرم مرد خوبیه ولی با هم رابطه ی عاشقانه و حتی دوستانه ای نداریم.همیشه کمبود عشقو حس کردم و دنبال کسی بودم که بتونم دوسش داشته باشم.خاطره ی من برمیگرده به یک سال پیش که مشکلاتم با همسرم خیلی زیاد شده بود.یه روز صبح که داشتم میرفتم دکتر برای دخترم،منتظر تاکسی بودم که یه آقای جوون جلوی پام نگه داشت.
به قدری محترمانه ازم خواست که منو که دخترم هم تو بغلم بود برسونه که نتونستم نه بگم و سوار شدم.کمی با هم صحبت کردیم.خیلی متین و مودب بود.در کل ازش خوشم اومده بود و یکم شیطون شده بودم.به مقصدم رسیدم و خواستم پیاده شم و تو دلم خدا خدا میکردم که شمارشو بده یا منتظرم بمونه که همینطورم شدو گفت که منتظرم میمونه منم کمی ناز کردم و اخر قبول کردم.کارم زیاد طول نکشید و زودبرگشتم پیشش.تو راه بازم بیشتر حرف زدیمو آشناتر شدیم.دست آخرم شمارشو بهم دادورفتیم.
من الان 8 ساله که ازدواج کردم و هرگز خطایی ازم سر نزده بود.خیلی با خودم کلنجار رفتم که باهاش تماس بگیرم یا نه ولی اینکارو کردم.باهاش تماس گرفتم و رابطه ی پنهانیم شروع شد.خیلی مراقب بودم که کسی متوجه نشه و چون با همسرم مشکل داشتم به خودم دلداری میدادم که حق منم هست که کسی رو داشته باشم که منو بفهمه.
کم کم صمیمی شدیم وبا هم بیرون میرفتیم ولی هر بار که با هم بودیم من دلهره ی اینو داشتم که کسی منو ببینه.بهم پیشنهاد داد که توی خونش با هم باشیم.با اینکه میترسیدم ولی قبول کردم .اولین بار رفتم خونش و مثل همیشه متین و اروم بود.ازم پذیرایی کرد و یکم صحبت کردیم و تلویزیون نگاه کردیم.کمی گذشت تا اینکه سنگینی نگاهشو روی خودم حس کردم.بهش نگاه کردم ،دیدم زل زده به چشمام،دستمو گرفتو بوسید،یه نگاه معنی دار به لبام کردو بعد کمی جلوتر اومد.تو چشماش خیلی چیزارو میشد دید،مهربونی،نیاز،شهوت،علاقه والتماس…
من زیاد به قول معروف هات نیستم ولی تو این موقعیت کشش زیادی حس میکردم و اینکه باید حال همسرمو بگیرم،این بود که تسلیم شدمو یه عشق بازیه با احساس باهاش داشتم .خیلی شیرین لبامو میبوسیدو نرم میخورد زبونشو توی دهنم و روی لبام حرکت میداد،با دستاش بدنمو لمس میکرد،انگشتاشو لای موهام میبرد و با بوسه های عمیقش از خود بیخود شده بودم.
کم کم لباسمو بالا کشیدو از روی سوتین با سینه هام بازی میکرد…نفسم بند اومده بود،یه نفس عمیق کشیدم که یهو بلندم کردو برد توی اتاق خواب روی تخت خوابوندم،سوتینمو باز کرد و با ولع سینه هامو خورد،من هیچکاری نمیکردم فقط خودمو دراختیارش گذاشته بودم،لباسش هنوز تنش بود ولی با همون لباس هم میشد گرما رو حس کرد،کم کم دستاشو برد پایین و شلوارمو باز کرد،دستشو برد تو شرتم با انگشتاش خیلی نرم بین پاهامو نوازش میداد،تو آستانه ی ارضا شدن بودم که چهره دخترم اومد جلوی چشمامو از جام بلند شدم و کنار زدمش ،بهش گفتم نمیخوام ادامه بدیم،خواست بغلم کنه ولی من نذاشتم ،گریه ام گرفت …از خودم خجالت میکشیدم…حال خوبی نداشتم،اونم ناراحت شده بود و همش عذرخواهی میکرد.فکر نمیکردم که بتونه تو اون حالت خودشو کنترل کنه ولی کرد، من از تخت بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم و خواستم که برم ولی بهم اجازه نداد و خودش منو رسوند.
فردای اون روز با هم تلفنی حرف زدیم و بهش گفتم نمیخوام ادامه بدم ،اونم با رفتار همیشگیش قبول کرد و هیچوقت اذیتم نکرد چون شماره ی اصلیمو داشت و من میترسیدم که بخواد باز زنگ بزنه
الان تنها چیزی که کمی باعث میشه خودمو گول بزنم و از عذاب وجدانم کم کنه اینه که سکس کامل نداشتیم
خاطره ام زیاد سکسی نیست ولی موضوعیه که ذهنمو خیلی درگیر میکنه،به این فکر میکنم که اگر مجرد بودم خودمو تسلیم محض میکردم…دوسش داشتم ولی…
نظرتون برام مهمه،لطفا نظر بدید ولی فحش نه
نوشته: سارا
توقع داری من چی بگم،خودتو جای شوهرت بذار اگه شوهرت با یکی دیگه یه همچین کاری میکرد چه برخوردی باهاش داشتی
اخـــــــــــــــــــــــــــــــی
نکن دیگه .باشه؟
:D
اتفاقا ادامه بده دزدکی میچسبه!!!
جدی گفتم تا موقعی که به این نیاز واقعی جواب ندی همین اش همین کاسه ست
بین تجربه عشق و خیانت موندی.یا اینوری یا اونوری!!!
بجای عذاب وجدان تکلیفتو با خودت روشن کن
معلومه وجدانت از شهوت و دلت بیشتر روت اثر داره مثل من.درسته که گناه کردی ولی جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته.افرین به وجدانت ولی سعی کن دیگه خیانت نکنی حتی اگه مجبور باشی
با نظر megasموافقم. زندگی کوتاهه. با کسی باش که دوسش داری همین. تو فرصت زندگی دوباره نداری. عذاب وجدان واسه چی؟ واسه مرد غریبه ای که فقط اسمش تو شناسنامته؟
دوست عزیز خوشحالم که میبینم کسی پیدا میشه که انقدر وجدان درد بگیره
ولی اینکه خودتو میتونی ببخشی بحثش جداست
و اینکه باید از اون شازده یک انتقاد و یک تشکر کرد
انتقادم اینه که چرا اگر میدونست شوهر داری اینکارو کرده و با تو رابطه داشته
و تشکرم اینکه بهش تبریک میگم که مردونگیش یک قدم جلوتر از وجدانش راه میره
و شما شاید عشق وجود نداشته باشه ولی میشه مسولیت پزیر بود در مقابل قول و وعده ای که با همسرتون بستید
امید وارم بتونی راهی روپیدا کنی که هم خودت هم همسرت ب زندگیه مشترکتون امید وار بشید
بهت حق میدم :( تو حق داشتی ولی راهت درست نبود… عذاب وجدان بعضی جاها خیلی خوبه
/ اهای کسایی که به نویسنده میگین برو بمیر… یه ذره درک و شعور و عقل هم بد نیست خجالت بکشین
مگه چیکار کرده؟؟؟؟ مگه چی شده؟؟؟؟ مگه خودش پشیمون نیست؟؟؟؟
سگ تو روحت زندگی :( …
فرهنگ ما متحجارهای عقب افتاده بیشتر از این نیست که فحش بدیم …بابا این آخوندا از سرما عقب افتاده ها زیادم هستن…باور ندارین نظرات عزیزان را مطالعه مجدد بکنید… این ماحصل 3000 سال ادای متمدن بودن است .
پنهون کاری نکن برو با شوهرت مشکلاتتو در میون بزار با شوهرت مشکلاتتو حل کن حتی اگه غرورتو زیر پا گذاشتی و تو ازش خواستی
نازلی خانم این داستانا همشو تخیلن. خیلی راحته. اگه کسی واقعا به این شکل عذاب وجدان داشته باشه مگه بیماره بیاد ماجرا رو با جزئیات کامل تعریف بکنه و خودش رو با یادآوری خاطرات داغون کنه؟
دوست عزیز درسته که تعداد زیادی از داستان های ارسالی صرفا فقط داستان هستن ولی داستان های واقعی هم وجود داره
بهتره اسم این داستان یه جور درد دل باشه… اعتراف به گناه یکی از راه های سبک شدنه :)
من هم گاهی خاطرات تلخم رو بار ها و بار ها با جزئیات مینویسم و به قول شما داغون میشم
میشه گفت یکی از خصوصیات پیچیده ی زنانه اس…
به زندگیت ادامه بده به روزی فکر کن که بچه ای داری بعضی وقتها آدم باید زندگیشو فدای بچه اش کنه <<البته منظورم از این جمله با بعضی ها هست نه همه>>
هیچوقت اینکارو نکن.لذتش یه مدت شاید باشه اما عذاب وجدانش همیشه مثل خوره میفته به جون آدم.بدتر اینکه اگه وارد این چیزا و این کارا بشی عادت میکنی و دیگه ازش بیرون هم نمیتونی بیای…ایشالا دیگه تکرار نکنی.قدر داشته هاتو بدون رو اونا کار کن
خیانت اصلی رو شوهرش میکنه خیانت فقط ب این معنانیست ک باکسی غیر از همسرت باشی همین ک ایشون از شوهرشون محبتی نمیبینن یعنی خیانت بی توجهی یعنی خیانت ب نظرمن اصلا نباید عذاب وجدان داشته باشی تو حقته اون جور ک میخوای زندگی باهرکی ک میخوای زندگی کنی
قضاوت کردن و حکم دادن کار سختیه خودت به دلت رجوع کن جواب سؤالتو پیدا میکنی
من در مورد كارت نظري ندارم
ولي تا آخر عمرت همش در حسرتي كه چرا تا تهش نرفتي
يا كاريو نكن
يا تا تهش برو كه حسرت به دل نباشي
چون الان ميدونم كه باز گاهي اوقات ميخواي كه اون تجربر و تا تهش بري
من فکر می کنم اگر یه بار باشه بد نیست تنوع احساس خوبیه
دوست همشهوانی,یه سوال دارم,اگر میفهمیدی که شوهرت داره خیانت میکنه,سکس کاملم نه,مثل خودت…آیا بازم این عذاب وجدانو داشتی؟…من میگم,میرفتی تلافی میکردی,نه؟اونموقع خودتو به حق میدونستی و تلافی رو جایز,درسته؟
بنظر من کسی که خیانت میکنه اول به خودش و زندگی خودش خیانت میکنه. اکه مردی خیانت کرد دلیل نمیشه زن هم بره خیانت کنه تو به عنوان یه زن ببین چه کمبودی گذاشتی که مردت دازه خیانت میکنه
و اینم بگم برای اولین بار تمام انسانها به هم محبت و احترام میزارم اگه اون شخص که میگی خیلی متین بود که دنبال زن شوهر دار نبود پس اون فقط میخواست از تو استفاده کنه و راهش رو خوب بلد بود
چون الان بیشتر زنهای کشور ما با مشکل محبت و نیاز به اون مواجه هستن
پس خودتون را قانع نکنید برای رفتار نادرست
نمیتونی با شوهرت زندگی منی طلاق بگیر.
سعی کن دیگه دنبال این چیزا نری زندگیتو خراب نکن افرین
بنده ی خدا مگه عمر چقدره که میخای با سختی بگزرونیش؟ این حرفای مسخره رو بزار کنار حالا که یه شخص خوب گیرت افتاده لگد نزن به شانست ، مکث نکن زنگ بش بزن با احتیاط بهش بده
اشتباه کردی
باید میگذاشتی بوکوندت.
این تجربه رو دارم
حدود ۵ سال پیش
زنه پشیمون شد زیرم
گریه افتاد
منم بوسش کردم و گفتم دیگه کارت ندارم.ببخشم.
ولی یه نگاهی بهم کرد و گفت
زود لذتت رو ببر تا برم
چون میدونم اگه لذت نبری چه حالی میشی.
منم کردمش و رفت
فامیلم میشه
ولی دیگه با هم رابطه نداشتیم.
سلام سارا خانوم . این تجربه ای که داشتی منم داشتم رفتم خونه دوستم که یک خانم متاهل بود ولی رابطه سکسی برقرار نکردیم فقط اون منو دستی ارضا کرد منم همینطور دخول نداشتیم ولی عذاب وجدان داشتیم . الان هم همیشه بهش فکر میکنم و از خودم شرمنده ام ولی اونشب بهترین شب زندگی من بود همیشه حسرت اون شب رو دارم
کارتون اصلا درست نبود .شما اگه مشکل جدی با شوهرتون دارید میتونید طلاق بگیرید چرا خیانت؟فکر میکنید مشکلاتتون حل میشه؟؟نه بلکه از این به بعد بیشتر هم میشه. میگید نه ؟زمان ثابت میکنه. خودتون رو به جای شوهرتون بذارید ببینید چه حالی میشید؟ به نظر من شما یا باید به شوهرتون اجازه بدید که اون هم مثل شما بشه یا خیلی عابرومندانه طلاق بگیرید خلاص. در ضمن اینجوری میتونید مهریتون رو هم بگیرید
خودت میگی همیشه کمبود عشق حس کردم و دنبال کسی بودم که بتونم دوسش داشته باشم ،خب پس خودت به کاینات و نیروی برتر درخواست چنین شخصی را داده بودی .پس بایستی درخواستت را پس بگیرید با احتیاط.
خب عزيزم تو استعداد جنده شدن را داري بيچاره شوهرت ودخترت