عروس زيبا

1399/11/10

سلام من کیانوشم بهم میگن کیا ٣٥ سالمه ظاهرم معمولیه ولی نقطه قوتم اخلاقمه که همه میگن خیلی صبور و مهربونم و انرژی مثبتم طوری که اون چنتا دوس دختریم که قبلا داشتم بخاطر قیافم نبود واسه اخلاق و اداب معاشرتم بود الانم٣ساله که متاهلم و مغازه کتاب فروشی دارم،
خاطره ای که میخام تعریف کنم از شب عروسی پسرخالم که اسمش رضا ست شروع میشه ،همه فامیل از خوشکلیه زنش میگفتن که خیلی زیباست من و خانومم رفتیم دنبال پسر عموم شهرام و زنش رو سوار کردیم و رفتیم باغ که عروسی بود.
وقتی عروس رو دیدم فهمیدم گفته مردم درسته یه دختر مشرقی زیبا قد بلند مو مشکی با صورتی ظریف و متناسب که نمیشد عیبی روش گذاشت ،>شهرام که کس باز تیری بود محو تماشا شده بود و چشم ازش بر نمیداشت وقتی عروس و داماد داشتن میرقصیدن شهرام گفت ببین انگور رسیده نصیب کی شده رضا هم پسر خوبی بود یکم دمدمی مزاج بود ولی پسر سربراهی بود ی سوپرمارکتی داشت یه خیابون پایین تر مغازه خودم، از عروسی که برمیگشتیم لوندی ها و عشوه اومدنا و ناز کردنای عروس خانوم که اسمش الهام بود تو مغزم دائم تکرار میشد و از فکر کردن بهش ی حس عجیبی داشتم ولی سعی میکردم که باهاش بجنگم چون خداییش زندگیمو دوس داشتم و راضی بودم.
حدود ٥ ٦ ماهی گذشت که یه روز در مغازه باز شد و الهام رو دیدم که داره میاد داخل با لباس شیک و آرایش ملایمی که بنظرم بجای اینکه خوشکلش کنه برعکس زیباییش رو پوشونده بود و بوی عطری که کل مغازه رو برداشته بود تازه فهمیدم غیر زیبایی خوش اندامم هست از اون کمرباریکای کون طاقچه ای کیر راست کن وقتی رسید به قفسه اول مغازه هرطور بود خودمو جمع و جور کردم و جلو رفتم و سلام کردم اونم از دیدن من تعجب کرد و حال و احوال مفصلی کردیم و گفت نمیدونستم اینجا مغازه دارید و خلاصه بعد تعارفات معمول ازم ی کتاب داستان واسه بچه خاهرس میخاست و منم راهنماییش کردم و بهش پیشنهاد دادم اگر خودتون اهل مطالعه هستید ی کتاب هم بخودتون بدم اونم استقبال کرد و چنتا کتاب با توضیحات کامل بهش معرفی کردم که یکیشو برداشت و تشکر کرد و رفت و باز منو برد تو فکرو خیال و دلبریای شب عرویسش اونم مثل خودم دهن گرم بود و خوش مشرب بلد بود چطوری مخاطبش رو مجذوب خودش کنه دقیقا چیزی که من دوس داشتم.

یه هفته بعد دوباره اومد و از کتاب کلی تعریف کرد و ی کتاب دیگه خواست منم ٤ تا کتاب اوردم و با جون و دل براش کامل توضیح دادم و اونم گوش میداد ی چای هم باهم خوردیم و یکی خرید و رفت دیگه شده بود مشتری ثابتم و کتاب واسه خاهر دانشجوش هم سفارش میداد و براش جور میکردم و تقریبا در هفته ٢ بار میومد مغازه و ما روز بروز بهم نزدیک تر میشدیم و به اسم کوچیک همو صدا میزدیم چیزی که هم عذاب وجدان برام داشت هم لذت شاید اسمشو میشد گذاشت عذاب لذت بخش ولی هر چی بود دست منم نبود و با سرعت داشت ادامه پیدا میکرد، ی روز ساعت حدود ١١ صبح اومد مغازه و طبق معمول شاداب و خنده رو اومد پشت دخل نشست و اتفاقا من بانک کار داشتم و ازش خاهش کردم نیم ساعتی مغازه باشه تا من برگردم اونم قبول کرد و کار من ٤٥ دیقه ای طول کشید و چندباری زنگ زد و قیمت پرسید وقتی برگشتم با ی حالت هیجان و شوق زیادی داشت واسم تعریف میکرد که ٢ تا کتاب فروخته و خیلی ذوق کرده بود منم با اشتیاق گوش میدادم و ازش تعریف میکردم و بهش اعتمادبنفس میدادم خلاصه عصر زنگ زد و گفت با رضا صحبت کرده اگر اشکالی نداره بعضی روزا بیاد پیش من و کمک دستم باشه و منم با کمال میل قبول کردم و دل تو دلم نبود فردا بشه . فرداش حدود ١٠ صبح اومد منم بهش خوش امد گفتم و اولین روز کاریش رو بهش تبریک گفتم و شروع ب صحبت کردیم اولین سوالی که پرسیدم این بود که تو که میخای کار کنی چرا مغازه شوهرت نمیری و کمک حالش باشی الهام گفت رضا خودش دوس نداره برم اونجا چون همه جور ادمی میاد و ولی اینجا ی قشر خاصی ادم میاد که اهل مطالعه و علم هستن درضمن من واسه کار نمیام واسه مطالعه میام و ی کمکی هم بشما میدم خلاصه هفته اول گذشت و هروز با ی دست لباس شیک و تمیز ادکلن زده میومد و از چند حهت واسه من خوب بود هم تو مغازه کمک حالم بود هم وقت داشتم برم واسه کارای دیگم و مهمتر از همه از هم صحبتیش لذت میبردم ،یک ماهی گذشت و مشتریامم بیشتر شدن حالا میفهمم چرا شرکتا منشی خوشکل میگیرن الهام هم ظاهر خوبی داشت هم فن بیان فوق العاده ای و مشتریا رو فیتیله میکرد و نمیذاشت دست خالی برن ولی ی مشکلی که بود شهرام لاشی که سالی یبارم بما سر نمیزد حالا که فهمیده بود الهام میاد مغازه همش پلاس میشد اونجا و شوخیو دلقک بازی و لودگی که مثلا مخ الهامو بزنه ولی الهام خیلی معمولی باهاش برخورد میکرد و زیاد رو بهش نمیداد حتی یبار بهش گوشزد کردم که دوس ندارم زیاد با شهرام گرم بگیری اونم قبول کرد وبا لحن خاصی گفت غیرتی کی بودی تو و خندید و منم با خنده جوابشو دادم و روز بروز باهم راحت تر میشدیم و ساعتها حرف میزدیم و لذت میبردیم حتی چند باری هم تماس فیزیکی داشتیم مثلا گرد و خاک روی لباسمو با دستش تکوند یا گوشی موبایلو گذاشت رو گوشم طوری که انگشتاش روی گردنم بود یا شیرینی میذاشت دهنم وقتی دستام کثیف بود خلاصه بدجوری بهم وابسته شده بودیم از طرفی میخاستم مقاومت کنم بخاطر زنم چون تاحالا خیانت کرده بودم از یطرفم هوس الهام دیونم کرده بود مثل اینکه افتاده باشی داخل ی رودخونه ی خروشان مگه چقدر میتونی شنا کنی بلاخره خسته میشی و اب میبردت و چاره ای نداری و تسلیم قدرت رودخونه میشی دقیقا حال من بود شایدم داشتم الکی ادای شنا کردن رو درمیوردم هرچی بود سمت الهام خیلی قوی تر بود و نه انقدر قدرت داشتم که مقاومت کنم نه جراتشو داشتم که بهش بگم دیگه نیاد ، بعد ٣ ماه دیگه چراغ سبز رو داشتیم بهم نشون میدادم از کیر شق شده من زیر شلوار تا خم شدن های الکی الهام و قمبل کردناش و خط سینه نشون دادنا و هرکاری که میتونستیم میکردیم تا همدیگه روحشری کنیم ولی جرات علنی کردنشو نداشتیم و هرکدوم به امید اون یکی بودیم که پا پیش بذاره، بعضی روزا من ظهرا مغازه میموندم و پست قفسه کتاب اخری ی جای دنجی درست کرده بودم که غذامو گرم میکردم و ی تخت کوچیک داشتم که ١ساعتی میخابیدم یروز ظهر ساعت ٢ بود که میخاستم مغازه رو ببندم نهار بخورم طبق معمول که الهام باید میرفت دیدم واسه خودش راحت نشسته خودش فهمید و گفت رضا امروز نمیاد دنبالم هستم تا عصر در خدمتون و منم از خدا خواسته در مغازه رو قفل کردم الهامم مانتوشو دراورد غذارو گرم کرد مثل همیشه داشت کون بزرگ و خوش فرمشو به رخم میکشید بی انصاف میدونست که نقطه ضعف مردای ایرانی کون بزرگ با کمر باریکه جلوم قمبل کرده بود که مثلا غذارو گرم کنه کیر منم شق شدو از زیر شلوار مشخص بود الهام با لوندی خاصی غذارو اورد باهم خوردیم و گفت با اجازتون من یکم بخابم و روی تخت به شکم دراز کشید و یکی از پاهاشو جمع کرد تو شکمش و پشت بمن خابید منم زوم کرده بودم روی کونش که با جابجا شدنای زیرکانه تکون میخورد و مثل ژله میلرزیدو دستم به کیرم بود و چشمم ب کون خوش تراش روبروم.

به جرات میتونم بگم که عقلی دیگه وجود نداشت و شهوت تصمیم میگرفت که باید رفت سمتش، با ترس و لرز گفتم میشه یکمم جا بمن بدید که منم بخابم دیدم گفت با کمال میل و به پهلو شد و یکم جابجا شد و منم اروم رفتم پشتش و به پهلو خوابیدم کنارش هنوز تماس بدنی بینمون نبود هم استرس داشتم هم عذاب وجدان هم شهوت هم گر گرفته بودم هم ترسیده بودم انگار اب و روغن قاطی کرده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم قیافه زنم جلو چشمم اومد اولین بار بود با زن متاهل میخابیدم ی لحظه خاستم بلند شم که یهویی ی قوس ب کمرش داد و کونش رو داد عقب و چسبوندش به کیر.
وااااای چقدر لذت بخش بود روحم داشت سیراب میشد از لذت نمیتونستم تکون بخورم که خودش برگشت سمتم و با لبخند معجزه گرش و لبای زیباش منو بسمت خودش کشید و لبامون توهم قفل شد میبوسیدم و مینوشیدم از طعم عسل لبهاش که مثل اب دریای شور هرچی بخوری تشنه تر میشی ، نمیدونم چقدر گذشت ولی با الارم موبایل بخودمون اومدیم که باید مغازه رو باز کنم با اکراه بلد شدم و خودمو مرتب کردم و نگاهش کردم لب اخرو ازش گرفتم ،تا عصر بیشتربا نگاه و لبخند باهم در ارتباط بودیم انگار حرف چشمای همو میخوندیم و هردومون میدونستیم که فردا قرار چه اتفاقات جالب تری بیوفته،
شب موقع رفتن خونه باز عذاب وجدان اومد سراغم حالم گرفته شده بود چون شده بودم یه ادم خائن و کثیف چیزی که همیشه خط قرمزم بود منه متاهل با ی زن متاهل حالم داشت بهم میخورد بلاخره که چی باید تکلیف خودمو مشخص میکردم این فکرایی بود که موقع رفتن به خونه از وقتی الهام اومده بود تو مغازه به ذهنم میومد وقتی رسیدم همه چراغا روشن بود و خونه تمیز و مرتب انگار قرار بود مهمون بیاد سلام کردم و خانومم با لبخند اومد سمتم و بغلم کرد گفتم مهمون داریم گفت اره اونم چه مهمونی گفتم کی هست دیدم از روی اوپن ی کاغذ اورد و گفت نی نی داریم عزیزم توراهی داریم وااااای شوک شدم نمیتونستم حرف بزنم ینی قرار بابا بشم چیزی که ارزوم بود ،بی اختیار بلند شدم و خانومم رو بغل کردم و اشکم دراومده بود هم از خوشحالی بود هم از اینکه تکلیفم با خودم معلوم شد ، من اعتقاداتم قوی نیست زیاد اهل نماز و روزه نیستم ولی خداوکیلی به چنتا چیز پایبندم یکیش خانوادس که با این نشونه تصمیم گرفتم دور الهامو خط بکشم هرچند داشتم از مسیر خانوادم منحرف میشدم و تعهدم رو فراموش میکردم ولی خداروشکر بموقع فهمیدم و خدا نمیخاست الوده بشم و این بچه رو نشونه ای میدیدم که مسیرمو عوض کنم و از این عذاب شیرین نجات پیدا کنم هردومون از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم شب رو رفتیم بیرون شام خوردیم و از اینده بچه حرف زدیم.

فردا صبح زودتر رفتم مغازه و تمام حرفایی که میخاستم به الهام بزنم رو مرور کردم وقتی الهام رسید مغازه با صدای نازش خندید و گفت اقا ببخشید کتابه اموزش مسائل جنسی دارید و اومد پشت میز و با ی چشمک بهم لبخند زد و با انگشتش ی تلنگر کوچیک به کیرم زد ، داخل فکرش میتونستم بخونم واسه ظهر چ برنامه هایی داره بهش گفتم میشه حرف بزنیم اومد روبروم و خندید و با ناز و عشوه گفت از نظر من اشکالی نداره ولی اینجا دوس داری حرف بزنیم یا اون پشت روی تخت
گفتم اگه ممکنه همینجا اونم گفت یوقت زشت نباشه اینجا گفتم راستش من قرار بابا بشم و نمیخام که من و تو بیشتر از این جلو بریم و کارای دیروزو تکرار کنیم و … همینطور که من حرف میزدم لبخند رو لباش کمرنگ تر میشد و ابروهاش بیشتر تو هم فرو میرفت میدونستم که انقدر زیبا و جذاب هست که هر مردی ارزوش رو داره و اگر اراده کنه ١٠٠ تابهتر از براش میمیره واسه همین بایدم بهش بر بخوره حالا که علنا خودش پیش قدم شده بود و من داشتم پسش میزدم وقتی حرفام تمام شد چند دیقه سکوت کرد و به زور ی لبخند مصنوعی تحویلم داد و گفت تو درست میگی اتفاقا منم تو همین فکر بودم و ما نباید تا اینجا پیش میرفتیم داخل حرفاش بغض بود و غرورش خورد شده بود میشد از رفتار عصبیش فهمید که چقدر بهش بر خورده بلند شد و رفت خودش رو مشغول قفسه ها کرد و منم به بهونه بانک رفتم بیرون ولی اصلا بخاطر کاری که کردم پشیمون نبودم دیگه با خیال راحت میتونستم شبا برم خونه این واسه هردومون بهتر بود ،طرفای ظهر پیام داد که من دارم میرم خونه و وقتی رفتم مغازه بسته بود حدود ٣ روزی مغازه نیومد و ازش خبری نداشتم پیش خودم گفتم بزار یه حالی ازش بپرسم که مثلا من همه چیزو فراموش کردم و همه چیز عادیه و اگرم خطایی بوده تمام شده ،بهش پیامک زدم پس کجایی ؟؟ مشتری ها سراغتو میگیرن ؟فرداش اومد مغازه ولی معمولی سلام علیک کرد و رفت سراغ کارش و صحبتی باهام نمیکرد مگه سوال کاری باشه و سروسنگین بود چندروزی گذشت و طبق معمول خرمگس معرکه شهرام باز اومد وقتی الهام دیدش سلام علیک گرمی باهاش کرد و حسابی تحویلش گرفت طوری که خود شهرام تعجب کرد
دیگه یکی باید میومد و شهرامو میگرفت هر چیزی میگفت واسه خندوندن الهام منم حرص میخوردم و الهام لذت میبرد که داره منو عذاب میده از مغازه اومدم بیرون شهرامم نیم ساعت بعد رفت خیلی عصبانی بودم چون میدونستم شهرام کس باز حرفه ایه و ممکنه کار دست الهام بده ولی الهام خوش حال بود که مثلا داره انتقام میگیره چند روز گذشت و متاسفانه رفت و امد شهرام زیاد تر شده بود و من سعی میکردم موادبانه از مغازه بیرونش کنم ولی اون کس لیستر از این حرفا بود تا اینکه یروز از مغازه رفتم بیرون و به الهام گفتم ظهر من میرم بانک و بعدم میرم خونه بی زحمت حواست به مغاره باشه رفتم بانک اونطرف میدون و تا برگشتم دیدم الهام مغازه رو بسته رفتم ی شاخه گل بخرم که ببرم واسه خانومم که اتفاقی شهرام رو دیدم که اونور خیابونه و داره میره سمت مغازه و الهام درو باز کرد و شهرام رفت داخل و الهام درو باز قفل کرد مغزم سوت کشید ینی شهرام مخو زده بود واصلا چرا الهام باید با شهرام بریزه روهم فقط واسه لجبازی با من ؟؟انقدر ضعیفه که خودشو به لجن بکشه تا چی رو ثابت کنه؟؟ نشستم تو ماشین که برم خونه ولی دلم طاقت نیورد رفتم سمت مغازه خیلی اروم کلید انداختم و درو باز کردم از صدای پشت قفسه میشد فهمید چه خبره اروم رفتم و سرک کشیدم و صحنه ای که پیش بینی میکردم رو دیدم الهام به شکم خابیده بود و سرشو بین دستاش قایم کرده بود و شهرام روی کمرش بود وداشت تلمبه میزد سفیدی بدن الهام چشم نوازی میکر اه اه اروم و اندام خوشکلش شهرامو مست کرده بود و شهرام کیر سیاهشو تو کس الهام جلو عقب میکرد الهام مثل بره بود که تو چنگال کفتار گیر افتاده باشه شهرام با تمام توانش میخاست لذت ببره و با دستش سینهای الهام رو گرفته بود و با زبونش پشت گردن الهامو لیس میزد، توصدای تلمبه های پشت سر هم با اه اه الهام شهوت موج میزد، کیر بزرگ و سیاه شهرام با سرعت مسیر حرکتش رو تو کس الهام باز میکرد یبارم بیخ کیرشو با دست گرفت و سرکیرشو مالید به دور کس الهام و باز فرو کرد پاهاشو خم کرد و زانوهاشو گذاشت ٢ طرف باسن درشت الهام و عمیقتر فرو میکرد کم کم اه اه الهام داشت به ناله تبدیل میشد و میگفت بسه دیگه بلند شو کافیه ولی شهرام حشری تر شده بود و کامل کیرشو درمیورد و با شدت فرو میکرد الهام چند بار کونشو تکون داد و کیر شهرام پرید بیرون ولی شهرام دوباره با دستش کیرشو جا میکرد الهام دیگه داشت گریه میکرد و فحش میداد که بیشعور بسه دارم اذیت میشم ولی گوش شهرام بدهکار این حرفا نبود پاهای بزرگشو قفل کرد توی پاهای الهام و عملا دیگه الهام راه فراری نداشت و داشت گریه میکرد و میخاست هرجور شده از زیر شهرام فرار کنه و یکی از پاهاشو ازاد کرد و از روی تخت رسوند به روی زمین ولی شهرام دور کمرشو گرفته بود و وحشیانه عقب جلو میکرد ،من که از زاویه عقب تماشا میکردم میدیدم که شهرام کیرشو تا ته فرو کرد و تخماش چسبیده به کس الهام و تمام وزنشو انداخت روی کمر الهام که نتونه تکون بخوره بلکه الهام از تقلا کردن منصرف بشه مدام قربون صدقش میرفت ولی الهام داشت گریه میکرد و ناامیدانه فحش میداد و شهرامم میدونست دیگه دستش به الهام نمیرسه میخاست هرطور شده کارو تمام کنه و با یه دست پستونشو میمالید و دست دیگشو انداخته بود زیر شکم الهام که نتونه تکون بخوره راستش یکم تحریک شدم چون تاحالا سکس زنده ندیده بودم ولی چون الهام داشت زجر میکشید و پشیمونی از صداش میبارید و شهرامم دیگه بجای سکس داشت تجاوز میکرد و خودمم حالم داشت از این صحنه بهم میخورد تصمیم گرفتم این افتضاح رو تمام منم و بلند گفتم بسه دیگه تمومش کنید هردوشون سرشونو برگردوندن ومثل برق گرفته ها داشتن منو نگاه میکردن الهام سرشو گذاشت رو بازوش و با صدای بلندتر شروع کرد به حق حق کردن شهرامم بلند شد و شلوارشو برداشت و پوشید و سرشو انداخت پایین و رفت ،
بنظر هیچ حرفی دیگه جایز نبود و سکوت بهترین کلام بود مخصوصا واسه الهام ، منم از مغازه اومدم بیرون و دیگه الهام رو ندیدم تا حدود ٢ سال بعد تو ی مراسم عروسی بستگان خیلی عادی سلام و علیک کردیم و بعدن فهمیدم حامله و سرش تو زندگیشه
شاید این تجربه برای هردومون لازم بود تا قدر داشته هامون رو بهتر بدونیم شاید یکم گرون واسه الهام تمام شد ولی باعث شد مسیر اصلی زندگیمونو پیدا کنیم واسه من که همینطور بود برای الهامم ارزوی خوشبختی میکنم چون لیاقتشو داره

موفق باشید

نوشته: بابک


👍 77
👎 19
195301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788863
2021-01-29 00:35:40 +0330 +0330

اگه یه کلمش راست بود باید پای شهرامو از مغازت میبریدی…


788867
2021-01-29 00:44:37 +0330 +0330

فکر میکردم مثل بقیه کسشر نوشته باشی
ولی براوو
خیلی قشنگ بود
ایول مرسی
واقعا مرسی

5 ❤️

788881
2021-01-29 01:07:39 +0330 +0330

سرانه ی مطالعه ی کسور رو دوش شما دو تا بوده از بس کتاب خوندین

6 ❤️

788903
2021-01-29 02:39:37 +0330 +0330

مرسي از نويسنده جاي اينجور داستان ها توي شهواني خاليه

6 ❤️

788906
2021-01-29 03:05:39 +0330 +0330

خوشبختی که مدیون الهام هستی،ولی نباید میزاشتی با شهرام سکس کنه واین مسئله یه روزگریبان تو میگیره کیانوش عزیز.

4 ❤️

788922
2021-01-29 03:50:56 +0330 +0330

زنگ میزد قیمت کتاب میپرسید
کتاب فروش که هیچ اگه یدونه کتاب خریده بودی واسه خودتم نه واسه خواهرزادت میدونسدی قیمت کتاب روش نوشته شده

1 ❤️

788926
2021-01-29 04:54:02 +0330 +0330

یوزارسیف کی بودی تووووو

3 ❤️

788934
2021-01-29 06:30:18 +0330 +0330

زن جنده کونی ، چیه الان کاپ اخلاقم میخوای حتما؟؟؟یا نکنه انتظارداری از این به بعد بهت بگیم فردین؟؟ کیرم تو تخیلاتت حتی تو توهماتت هم نمیتونی ادای مردایمتعهد رو در بیاری زن مردمو مخ زدی وابسته کردی بعدشم کردیش زیر بکن خودت ؟ الانم ادای جوانمردها رو در میاری ؟ اگه مرد بودی همون موقع که داشت میرفت تو مغازه نمیزاشتی و …

2 ❤️

788948
2021-01-29 09:24:57 +0330 +0330

بنظرم که اصلا کتاب فروشی نداشتی چون قیمت کتاب روش خورده.شاید مغازه دیگه ای داشتی و خواستی رد گم کنی.فرداش تا که اومد توی مغازه به کیرت تلنگر زد؟با رفتارش هی گفت امروز باید منو بکنی؟! بنظرم خیلی جاهای داستانت میلنگید.سعی کردی بدون غلط املایی بنوبسی که قابل تقدیره اما غلط نگارشی زیاد داشتی.نیاز نبود اول داطتان قدتو بگی یا توضیح اضافه ای بدی. آخر داستان هی بگی الهام هی بگی شهرام…
مغازت مصلای امام بود که کلید انداختی صداش به گوش اونا نرسید؟!من خودم هزار بار جاهای خطرناک سکس کردم آدم با کوچکترین صدا خایه فنگ میشه و حواسش به همجا هست.
درکل داستان بدی نبود اما برای من واضحه که ۵۰درصدش واقعی نبود… حداقل

4 ❤️

788954
2021-01-29 10:16:52 +0330 +0330

از بین تمام دروغ هایی که توی این سایت خوندم این خیلی بیشتر از همه شبیه دروغ بود

3 ❤️

788961
2021-01-29 12:23:26 +0330 +0330

خوب بود،حداقل به خودت اومدی و فهمیدی کارت اشتباس

0 ❤️

788969
2021-01-29 13:54:14 +0330 +0330

اگه این دروغا که گفتی راست باشه باس بگم که پسر پیغمیر هم تو این شرایطی که گفتی گیر کنه، از باباش مجوز میگیره راه راستو به سمت خودش کج میکنه، توه کسخول که جای خود داری. ضمنا اگه خیلی به فکر زن و زندگیت بودی از همون اول که دیدیش جلو هوستو میگرفتی نه اینکه ادامه بدی و یهو بذاری اون بدبخت، زیرخواب یکی دیگه بشه،
آخر داستانم جوری حرف زدی که آدم خوبه نشون بدی خودتو، ولی باید بگم کیرمونی…

1 ❤️

788974
2021-01-29 14:12:22 +0330 +0330

کتابفروشی که خواهر رو خاهر مینویسه!😒😒😒😒
به همین دو کلمه خاهر و خاهرزاده که رسیدم دیگه بقیه شو نخوندم

1 ❤️

788988
2021-01-29 16:13:13 +0330 +0330

تو اگه واقعا باور به اعتقاد و سلامت جنسی خودت داشتی از همون اول اجازه نزدیکی و ورود شهرام به مغازه ات رو نمی دادی این دو گانگی رفتار و اعمال تو طبق داستانی که معلوم نیس تا چه حد واقعیت داره …قابل توجیه و قبول نیس …یک مرد سالم و خونواده دوست با امثال شهرام ها روابط نزدیک و گرمی قطعا ندارند …بهرحال بیچاره رضا شوهر الهام شخصیت شاید خیالی شما …ولی در کل داستانت میتونه عبرت انگیز باشه

0 ❤️

789086
2021-01-30 03:06:43 +0330 +0330

ایران جایی که توی کتابفروشیش کس میکنن وتوی جنده خونه ش اگه داشت حتماکتاب خریدوفروش میکردند

1 ❤️

789094
2021-01-30 04:03:30 +0330 +0330

آخه زن جنده اگه می گفتی داستان هست خاطره تعریف نمی کردی فحش نمی دادم مادر جنده تو از کوس گربه هم نمیگذری چه برسه دختر اگه تو بچه مثبت بودی خط قرمزت خانواده بود اینجا تو سایت شهوانی اومدی واسه زن جنده ات بکن پیدا کنی کونی برو جق بزن کوس نگو وقت خواننده رو نگیر

1 ❤️

789145
2021-01-30 13:30:58 +0330 +0330

کلید اسرار
اگر یکی بهتون نخ داد حتما بکنیدش چون میفته دست شهرام و اون رو داغونش میکنه

1 ❤️

789146
2021-01-30 13:33:04 +0330 +0330

به راست و دروغش کاری ندارم و مثل یه سری آدمها ادای شرلوک هولمز در نمیارم.
مهم نکته اخلاقی داستانه که مرد قصه در لحظه آخر مثل یک گلادیاتور با نفسش مبارزه میکنه و حتی با دیدن اندام لخت اون زن و… دچار لغزش نمیشه و خیانت نمیکنه
ننگ بر خیانت

0 ❤️

789196
2021-01-30 20:18:00 +0330 +0330

کص ننت بابک جان🖖

1 ❤️

789246
2021-01-31 01:22:59 +0330 +0330

خوب بود👍👍👍

0 ❤️

789277
2021-01-31 04:06:01 +0330 +0330

برای اولین بار یه داستان ارزشی خوندم که قسد به لجن کشیدن افکار مردم رو نداشت و وجدانی نوشته شده دمت گرم واقعا حال کردم اولین داستانیه که تو عشق به همسر هست بقیه واسه فاسد کردن ذهنمون میان زوم میکنن رو نقطه ضعف های که شاید تو زندگی بعضی ها باشه مث زنم فلان کارو واسم نمیکرد ال نمیکرد بل نمیکرد فقط میتونم بگم دمت گرم نوشتت داستانه یا واقعیت هرچی که هست دمت گرم عالی نوشتی ارزشی نوشتی

0 ❤️

789279
2021-01-31 04:07:54 +0330 +0330

کاری به الهام داستانت ندارم مهم اینه که قشنگ حس وفاداری به خانواده و همسر رو به متن کشیدی کارت درسته افرین

0 ❤️

789281
2021-01-31 04:33:52 +0330 +0330

مشتی هستی

0 ❤️

789743
2021-02-02 15:49:31 +0330 +0330

لامصب شهوت نمیذاره

0 ❤️

789773
2021-02-02 19:00:11 +0330 +0330

یه توصیه برات دارم، کمتر فیلم پورنو ببین توهم زدی

0 ❤️

789987
2021-02-03 19:52:04 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️

790041
2021-02-04 01:15:59 +0330 +0330

این الهامو‌ از مغازه بیرون میکردی دوتا کتاب مفیدم می‌دادی بخونه که فکر دادن نکنه

0 ❤️

790340
2021-02-05 18:06:55 +0330 +0330

اه دیشب شب جمعه بود کسی رو نداشتم
دلم کیر میخاد🙁😪

09917167837
از تهران زنگ بزنید اگه اوکی بودید ادرس میدم مکان دارم
ولی فق ب شرط اینکه کاندوم هم بگیرید!

0 ❤️

790342
2021-02-05 18:09:15 +0330 +0330

اه دیشب شب جمعه بود کسی رو نداشتم
دلم کیر میخاد🙁😪

09917167837
از تهران زنگ بزنید اگه اوکی بودید ادرس میدم مکان دارم
ولی فق ب شرط اینکه کاندوم هم بگیرید!

0 ❤️

790834
2021-02-08 17:22:08 +0330 +0330

واقعا عالي بود. خوشم اومد

0 ❤️

816309
2021-06-21 15:13:50 +0430 +0430

جاکش قورمساق

0 ❤️

822394
2021-07-25 10:30:03 +0430 +0430

کلید اسرار
این داستان کتاب فروش خواجه
جناب نسبتا فرهیخته اسم این سایت و داستاناش کاملا مشخص و مفهومه اومدی داستان اخلاقی نوشتی ک چیو ثابت کنی
۲۰۰بار نوشتی مرد متاهل زن متاهل خو دیوث خان ی جمله مینوشتی سکس متاهلی بده اخه تف تف تمام دیگه
آخرشم ی کیونی آوردی ک الهامه‌رو بکنه داستانت ی کم رنگ و بوی سکس بگیره ملت دسته جمعی نرینن بهت
میخوای کسشعر اخلاقی بنویسی برو سایت این خزعبلات زیاده
اینجا وقت دیگرانو نگیر با چرندیات اخلاقیت…راه داشت هزارتا دیسلایک👎👎

0 ❤️

831769
2021-09-12 10:00:57 +0430 +0430

با این داستانت یاد محمود نادری کتابفروش افتادم

0 ❤️