عشق، نفرت، خاطره و پشیمانی

1397/03/02

مقدمه:سلام. این داستان اولین و احتمالا تنها داستانیه که من بنویسم. داستان درباره ی عشق بی فرانجامی که نمیدونم میشه اسم عشق گذاشت روش یا نه.در ضمن این داستان محتواش گی هست و سکس هم نداره اگه ناراحت میشید که داستان گیه نخونید.

نمیدونستم چی باعث شد فک کنم نوشتن این داستان کار عاقلانه ایه، حسی که هنوز بهش دارم یا احساس شبیه به پشیمانی ای که نمیدونم که اگه بهش میگفتم فایده ای داشت یا نه.من یه پسر اینتروورت(منزوی) هستم که تا سه سال پیش اضافه وزن داشتم این اضافه وزن هم تاثیر زیادی رو پایین آوردن اعتماد به نفسم داشت و با وجود این که وزنم رو نرمال کردم و دو سال بدنسازی خب کار کردم بازم اعتماد به نفس بالایی ندارم. الانم بخاطر کنکور مجبور شدم باشگاه رو بزارم کنار و از لحاظ اعتماد به نفس داغونتر هم شدم.

اصل داستان:

سال دوم دبیرستان بود که کلاسم عوض شده بود و تو یه کلاس افتاده بودم که پنجاه پنجاه بچه ها رو میشناختم و رفتم پیش یکی از دوستام نشستم با هم حرف زدیم و درباره ی تابستون و بازی هایی که کردیم گفتیم. میان این حرفامون یه پسر توپر اومد تو کلاس رفت پیش دوستاش از دوستم پرسیدم کیه و برام توضیح داد که شهرت زیاد خوبی نداره و میگن تو راهنمایی با یکی دیگه گرفتنش در حال گی، (هنوز که هنوزه راست و دروغشو خودمم نمیدونم) خلاصه چند روز گذشت تا این که شد آبان یکم با این پسر آشنا شدم و حدودی دوست شدیم، من بعد از یه مدت که دیدم بقیه هم گوشی میارن منم با خودم بردم مدرسه داشتم یه روز کلش بازی میکردم که این پسره “نیما” گفت میشه منم بازی کنم و دادم یکم با گوشیم کار کنه خلاصه مطلب که من با نیما داشتم نزدیک تر میشدم و گوشی گرفتن دستش و کلش بازی کردن رسید به پورن دیدن، بقیه بچه های کلاسم که میدیدن من دارم بهش نزدیک میشم فکر کردن میخوام مخشو بزنم تا باهاش سکس داشته باشم، راستشو هم بخواین اولا همین نظر رو داشتم ولی همین که داشتم نزدیک تر بهش میشدم حس شهوتم جاشو به عشق میداد تا جاییکه هر شب با تصور بودن پیش اون شبو سر میکردم،منتهی هم کلاسی هامون هم که فکر میکردن قصدم چیز دیگه ایه باعث شدن تا من یه سری رفتارم مسخره بشه و بگم که اونو برای سکس و این چیزا میخوام تا بقیه فکر نکنن احمقم (این چیزی بود که فکر میکردم) خلاصه با رفتار بقیه رابطه ی ما کمرنگتر داشت میشد تا جایی که زیاد خوشش نمیومد پیش من بیاد البته حقم داشت. یروز که داشتیم میرفتیم بعد از زنگ رو به حیاط نیما بهم گفت که میخواد برام ساک بزنه، منم که تو پوست خودم نمیگنجیدم حس شهوتم به علاقم غلبه کرده بود با یکی از دوستام که اول داستان بهش اشاره کردم در این مورد حرف زدم بعد از زنگ تفریح وقتی رفتیم سر کلاس نیما رو عصبانی دیدم و دیدم که کیفمو از کنارکیف خودش پرت کرد کنار هر چی هم باهاش حرف زدم چرا این کارو میکنی نگفت خلاصه اینم گذشت و من با دور شدن نیما از خودم افسرده تر و افسرده تر میشدم تا این که یروز دیدم رفتارش بدون دلیل باهام خوب شده، اون دیگه کمتر باهام حرف میزد و در حد بازی کلش گوشیمو میگرفت منم که دیدم خیلی خوشش میاد یکی از اکانتام رو بهش دادم و بعد از اتمام مدرسه با هم تو یه کلن بودیم و حرف میزدیم. یکی از این بدی های این پسر این بود که خودشو خیلی دست بالا میگرفت و این رفتارش باعث شد که با دوستای نزدیکم که تو کلن بود دعواش بشه ، در این حین هم من سعی کردم با هم تو واتس اپ حرف بزنیم که یکمی آرومش کردم. منتهی دلیل قهرمون از جایی شروع شد که من گفتم برام سلفی از خودش بگیره تا ببینم چون واقعا دلم براش تنگ شده بود و دو ماه بود ندیده بودمش منتهی اون اشتباه فهمید و فکر کرد من برای مسخره کردنش با بقیه بهش میگم این کارو بکنه برای همین قهر کرد و بلاکم کرد و رفت اسم اکانت کلشم رو به یه فحش تغییر داد سعی کردم باهاش تو دایرکت اینستا حرف بزنم که گفت تو برای جلب توجه همرو مسخره میکنی و در واقع هیچ دوستی نداری و منم دوستت نبودم و فقط ازت سوءاستفاده کردم منم که واقعا ناراحت شدم خواستم تلافی کنم و بهش گفتم که فقط برای سکس باهاش گشتم. دیگه دور ور یه سال و نیم با هم هیچ صحبتی نداشتیم چون از این بچه ننه ها بود که میشینن خونه و خرخونی میکنن. منتهی پارسال قبل از عید دیدم یه جلسه اومده و چون زنگ آخر کلاس ما به دلیل نیومدن معلم خالی بود رفته بودن کلاس ما اینو وقتی فهمیدم که وقتی خواستم لباسای غیر ورزشیم و کیفمو ور دارم نیما که منو حدود یه سال و خورده ای ندیده بود وقتی بدنمو دید که رو فرم آوردمش و بدنم عضلانی شده بهم گفت خیلی جذاب شدی، نمیدونم چرا ولی زیاد جواب گرمی ندادم که بعدا پشیمون شدم و پیش خودم فکر کردم اگه از من بدش میومد این حرفو نمیزد و اون دوست دارمی که یبار بی دلیل دو سال پیش بهم گفته بود رو واقعا گفته بود منتهی دیگه هر روشی سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم نشد و تو مدرسه هم ندیدمش.
واقعا نمیدونم باید چه کار کنم که بتونم فقط یه دیقه باهاش تنها حرف بزنم و فقط بغلش کنم و سفت تو آغوشم فشارش بدم الانم که این داستان رو مینویسم احساس تنهاییم از همیشه بیشتر شده و واقعا دارم دق میکنم بدون اون.
داستان زیاد جالبی ننوشتم، ادبیاتم ضعیف بود و نتونستم خوب واقعیات رو ادا کنم و خیلی نکات بود که اضافه نکردم،امیدوارم منو ببخشید بخاطر این داستان با کیفیت پایینم و این خاطره ی هر چند مسخره ی من باعث بشه دیدتون نسبت به همجنسگرا ها عوض بشه و بدونین خواسته ی همجنسگرا ها فقط سکس نیست و یکی مثل من تنها آغوش عشقمونو میخوایم . بدونین تو هر گرایشی افراد نرمال و افراد هرزه هستن چه بین خانوما که هرزه پیدا میشه چه بین گی ها که به قول شما"کونی" هستن وجود داره.

نوشته: F.Y.N.E


👍 12
👎 2
9103 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

689380
2018-05-23 21:39:28 +0430 +0430

مرسی توصیف زیبایی بود
هر انسانی مختاره سبک و خواسته های زندگیشو انتخاب کنه
همجنسگرا یا همجنسباز بودن نباید دلیلی برای محکوم شدن باشه
بهر حال -رزو میکنم به خواسته های قلبی ات برسی

1 ❤️

689387
2018-05-23 21:44:21 +0430 +0430

داستانت خوب بود افرین

1 ❤️

689398
2018-05-23 22:03:58 +0430 +0430

برو کونتو بده کونی هر شب میگانت حالا اومدی پز میدی برو عمو برو

2 ❤️

689412
2018-05-23 23:37:45 +0430 +0430

دلنوشت خوبی بود، خیلی راحت و روون حساتونو گفته بودی و متن هم سیر منطقی داشت. کنکور یه دندون لقیه که فقط باید کندش، خودتو بخاطر این قضیه اذیت نکن. یه سال بیشتر نیس، تو دانشجویی هم وقتت خیلی بیشتر از این ک الان هس میشه و میتونی بکارات برسی.
والا اینارو گفتی منم یاد یکی از دوستای دبیرستانم افتادم که خیلی بهم نزدیک بودیم. حواست باشه هرچیزی که شد هم این دوست رو حداقل بعنوان یدوست معمولی برا خودت نگه داری حتی بعد از سالها.

1 ❤️

689416
2018-05-24 00:14:46 +0430 +0430

منم تو دبیرستان ی پسره بود ک خیلی دوست داشتم باهاش باشم ولی حتی باهاش دوست معمولیم نشدم بدتر سعی میکردم خودمو ازش دور نگه دارم هنوزم موندم چرا نتونستم ازحسم ب اون پسر بگم:( خیلی خوب بود ولی…هم اخلاقش هم قیافه ش هم گرم بودن و صمیمیتش…دوس دارم دوباره یه دل سیر فقط ببینمش
فک کنم بیشتر پسرا یکی تو مدرسشون بوده ک دلشون باهاش بوده ولی بهش نگفتن:)

1 ❤️

689418
2018-05-24 00:17:14 +0430 +0430

بیشتر خاطره بود تا داستان
شرمنده ولی خوشم نیومد

1 ❤️

689444
2018-05-24 05:02:41 +0430 +0430

البته به نظرم این یه دل نوشته بود تا داستان، ولی چون از ته دلت نوشته بودی به دل مینشست.
این حرفتم که بین همه ی اقشار افراد هرزه وجود دارند و هرزگی ابدأ نمیتونه منحصر به یه گرایش خاص باشه کاملأ درسته. متاسفانه خیلیا حتی تو همین سایت با پیوند زدن لفظ کونی با گی باعث دامن زدن به این تفکر شدن و روز به روزم دازه بدتر میشه، لایک۴

3 ❤️

689448
2018-05-24 05:33:09 +0430 +0430

به قو این دوستمون این یه دل نوشته بود و دل نوشته ها همیشه خوبن.
اون جمله های آخر هم خیلی خوب بودن

0 ❤️

689469
2018-05-24 07:23:59 +0430 +0430

چه دل نوشته پر دردی …جملات آخرت عالی بودن
لایک 6

2 ❤️

689859
2018-05-26 03:36:26 +0430 +0430

منکه هرموقه از کسی خوشم اومد خودمو بدتر ازش دور کردم نمدونم این اخلاق گندم چیه :| الانم ک دو سال ازگاره با کنکور شخمی رلم مث تو (dash)

0 ❤️

696857
2018-06-24 12:00:17 +0430 +0430

سامی عزیز این به قول دوستان دل نوشته ی من عمرا به پای درصدی از خوب بودن داستانای شما‌ برسه یعنی هر وقت وصل میشم به اکانتم اینجا اول میرم ببینم بخش سامی تو داستانا بهش اضافه شده یا نه. امیدوارم بتونم کمی شبیه شما بتونم بنویسم ;-)

0 ❤️

696860
2018-06-24 12:10:51 +0430 +0430

Sasy____78 طبیعتا افراد تو پونزده سالگی تصمیمای درست و عقلانی نمیگیرن. حالا نمیدونم منظورت از لفظ کونی دقیقا چی بود ولی اگه منظورت عوضی بودنه که خودم قبول دارم یکم احمقانه تصمیم گرفتم و به تبعش پشیمونیم به همین خاطره طبیعتا یکی مثل من که از بچگی پای دین بودم و تا دوم دبیرستان بدون استفاده از عقل دنباله روی دین بودم برام سخت بود که قبول کنم گی بودن در من هست و برای همین جلوی احساساتمو میگرفتم ولی الان که پخته تر شدم و خودم رو بهتر میشناسم و برام جنسیت تو عشق مهم نیست اگه شرایط اون موقع برام پیش بیاد احساس میکنم بهتر بتونم تصمیم بگیرم و با پورن و این چرت و‌پرتا سعی نکنم طرفو تحت تاثیر قرار بدم

0 ❤️

696861
2018-06-24 12:13:33 +0430 +0430

دوستانی هم که میگن داستان خوب نیست کاملا قبول دارم چون وقتی اینو خواستم بنویسم فقط خواستم چیزایی که یادمه رو تند تند بنویسم تا کمی آروم بشم با عرض معذرت :-[

0 ❤️