عشق اول (۱)

1396/12/23

ماجرا از سال 87 شروع شد . توی اون مهمونی لعنتی که مسیر زندگی من عوض شد . دختری که مدت ها دنبالش بودم و توی مراسم های مختلف فامیلی میدیدم رو موفق شدم با کلی ایما و اشاره بهش شماره بدم .
بعد از دو روز بهم زنگ زد .
صحبت کردیم … قرار گذاشتیم…بیرون رفتیم …
اون موقع من 20 ساله بودم و ترم دو دانشگاه.
اون هم 16-17 ساله بود و سوم دبیرستان.
خب روز اول من بهش صادقانه گفنم که فقط میخوام باهم دوست باشیم و قصدم ازدواج نیست . اونم قبول کرد و تنها چیزی هم که اون از من خواست این بود که دنبال سکس نباشم و منم قبول کردم .
چند ماهی از دوستیمون گذشت بدون اینکه حتی دستمون به همدیگه بخوره .
کم کم یه وابستگی عجیبی بینمون پدیدار شد . توی خیلی چیزا مثل هم بودیم .تلفن زدن ها و پیام دادن ها زیاد شده بود .
قلبم یجوری شده بود . طاقت دوریش رو نداشتم .
یهو به خودم اومدم دیدم که این دخترک شده همه چیزم …
واسه اولین بار عاشق شده بودم . قلبم از آتش عشقش شعله ور شده بود .
دوران عجیبی بود … با اینکه توی ایرانسل طرح فعال کرده بودم ولی هر شب حداقل یه شارژ دو هزاری حروم میکردم.
دیگه توی دانشگاه و خوابگاه نمیموندم . فقط کلاس ها رو حاضری میزدم و بلیط اتوبوس میگرفتم و برمیگشتم شیراز …
کارمون شده بود باغ ارم رفتن …حافظیه رفتن …
دل رو به دریا زدم و بهش گفتم …اونم کم از من نبود
دوست داشتنمون منجر به این شد که خودم ازش خواستگاری کردم و بهش گفتم که میخوام بشه همه وجودم . و اینکه همیشه مال من بشه .
بعد از اون بود که کم کم به خودمون این اجازه رو دادیم که همدیگه رو بغل کنیم .و اینکه رفتارمون جوری شده بود که توی مهمونی ها و تفریح های فامیلی تقریبا همه پسر و دخترهای فامیل میدونستن که ما با هم هستیم.
به عنوان جوون ترین زوج پامون به تفریح ها و پارتی های فامیلی باز شد . اونجا بود که دیگه علنا با همدیگه میرقصیدیم یا دست تو دست همدیگه پشت درخت ها گم میشدیم .
یخ رابطمون کم کم آب شد و کارمون به لب گرفتن از همدیگه رسید .
یه شب بارونی موقعی که توی ماشین سرم رو گذاشتع بودم روی پاهاش و در همون حالت از همدیگه لب میگرفتیم یهو یه ماشین پلیس چراغ خاموش اومد کنارمون ایستاد . هر دوتامون یخ کرده بودیم .
بهم گفت بیا پایین …رفتم پایین و ازم پرسید چکار میکردید؟ ـ گفتم هیچی نشسته بودیم . - گفت اون پایین چکار میکردی ؟
خلاصه بعد از یخورده پرس و جو گفت ماشین رو روشن کن و بیوفت جلو برو به سمت خیابون خلیلی …
لعنتی !!! - خیابون خلیلی واسه چی جناب سروان ؟(آخه همه شیرازیا میدونن که اونجا آدرس مفاسد هست)…تو رو خدا ول کن ما آبرو داریم …- گفت کاریتون ندارن که میرید اونحا یه جریمه مالی میدید و ولتون میکنن .
با هزار تا بدبختی گفتم خب جناب سروان اگه قراره جریمه مالی بدیم چرا وقت خودمون رو تلف کنیم خب همینجا جریمه رو میدیم …(البته اون موقع اینجوری نگفتم . اونجا داشت جونم بالا میومد تا این رو گفتم)به هر حال اونم نه گذاشت و نه برداشت گفت خب زود باش .
من بیچاره هم که پول زیادی همراهم نبود . به هر بدبختی 20 هزارتومن جور کردم و بهش دادم . موقع رفتن ازم پرسید راستش رو بگو تو ماشین چکار میکردی؟ گفتم راستش سرم رو گذاشته بودم رو پاهاش . یه خنده ای کرد و - گفت پسر خوب حالا چرا تو ماشین ؟ یه باغی چیزی …برو اونجا کارت رو بکن . - گفتم اونجوری که شما فکر میکنی نیست …رابطه ما فرق داره … بهم گفت مشخصه که پسر خوبی هستی از من به تو نصیحت کسی که اینجوری با تو میاد بیرون با کس های دیگه هم میره بیرون… من توی دلم خندیدم و گفتم به همتون ثابت مبکنم که رابطه ما فرق داره .شما خودتون خراب هستید فکر میکنید بقیه هم خراب هستن.
به چیزی که میخواستم رسیده بودم . خوشبخت ترین مرد دنیا بودم . عاشق دختری شده بودم که اونم منو دوست داشت . بدون اون دختر نمیتونستم نفس بکشم . واسه رسیدن به همدیگه داشتیم لحظه شماری میکردیم .
همه چیزمون با همدیگه بود .بعد از یک سال و نیم آشنایی و حدود یک سال بعد از خواستگاریم ازش کارمون به سکس تل رسیده بود .
ولنتاین سال 89 رسید . خونه ما خالی شده بود . با هزار تا مصیبت راضی شد که بیاد خونمون البته به شرطی که بهش دست نزنم . ولی مگه میشد که با اون وضعیتی که ما با هم داشتیم کاری انجام نشه ؟
توی اتاقم و رو تختم همدیگه رو بدون هیچ گونه استرس یا ترسی بغل کردیم .دیگه ترس از مامور یا چیزای دیگه نداشتیم.
همدیگه رو بوس میکردیم و لب میگرفتیم .
کم کم دستم رو بردم روی سینه اش …بوش میکردم و اونو به خودم میچسبوندم …عشقم بود …همه زندگیم بود
دیگه هیچ چیزی توی زندگی نمیخواستم .
دستم رو آروم بردم زیر تاپ و سوتینش …واسه اولین بار توی زندگیم بود که سینه های یه دختر رو لمس میکردم .
کم کم دستش رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم . یه کم که از روی شلوار دستش روی کیرم بود دستش رو برداشتم و کیرم رو از توی شلوار و شرت انداختم بیرون . یخورده شلوارم رو کشیدم پایین بعد دوباره دستش رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم .
کنار همدیگه دراز کشیده بودیم و اون پشتش به من بود . چشم هاش رو بسته بود .
دستاش در عین اینکه یخ کرده بود ولی از عرق هم خیس شده بود .
حتی روش رو هم برنمیگردوند تا منو ببینه .کلی نازش رو خریدم و قربون صدقه اش رفتم .
توی آسمون ها بودم .
دلم نمیخواست بهش سخت بگذره.نمیخواستم اولین تجربه مون نا خوشایند باشه .
ازش اجازه گرفتم و تاپ و سوتینش رو درآوردم . راضی نبود ولی به خاطر من حاضر شد رضایت بده …ولی هرکاری کردم نذاشت شلوارش رو در بیارم . به همون حالت باهمدیگه ور رفتیم تا من ارضا شدم .
هرچی واسش توضیح دادم تا بذاره منم اونو ارضا کنم نذاشت که نذاشت .
ادامه دارد.

نوشته: بی نام برای همیشه


👍 2
👎 2
1037 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

677501
2018-03-15 04:04:02 +0330 +0330

اوه اوه خلیلی ? سر پیچ (dash)

0 ❤️

677746
2018-03-16 23:28:36 +0330 +0330

برای اینکه دخترپسری که تقریبا"میتوانندزوج هم شوندبه هم برسندچه بایدکردالبته بدون اسیب رساندن به هم.یعنی پسرکوس وکون دخترراجرندهدودرمقابل وابستگی درپسرایجادنشود

0 ❤️