عشق با غزال...نفرت از سارا

1391/12/05

من رضا 21 ساله هستم…قدم 190 و وزنم 100 هست.حدود 2سال پیش من با دختر زیبا با استایل سکسی به نام غزال اشنا شدم… دختری مانکن با قد 160 و وزن 56کیلو گرم.لب هاش غنچه با بینی کوچک و چشمانی زاغ.صورتی گرد با موهای مشکی. خونش چند خونه اونور تر از خونه ما بود. اولش فقط منو از لباش بهره مند میساخت اما کم کم با هم سکس کامل کردیم. تا اینکه گذشت و گذشت… یه روز به من زنگ زد و بعد از احوال پرسی گفت تنهام.بیا پیشم. تا یادم نرفته پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودن و اون با خواهر بزرگترش زندگی میکرد.خواهرش 20 ساله و دانشجو بود. خودشم 17 سالش بود اون روز با دوستاشون رفته بودن بیرون و عشقم تنها مونده بود…تلفن قطع کردمو زود یه دوش گرفتمو لباسامو پوشیدمو رفتم.رسیدم در خونشون زنگشونو زدم.بدون اینکه جواب بده درو باز کرد. خونشون طبقه اول بود. اون روز استرس عجیبی داشتم.رفتم خونشون و دیدم غزال با ی تاپ صورتی و دامن قرمز با کلی ارایش درو ب روم باز کرد. از هم لب گرفتیمو من کاپشنمو دراورمو رو مبل نشستم.اونم رفت چای بیاره.راستش از صبح استرس عجیبی داشتم.طوری که غزال هم متوجه شد و ازم پرسید چیزی شده؟ من هم گفتم هیچی.کمی با هم صحبت کردیم و بعد غزال گفت بیا باهم برقصیم. گفتم باشه. ضبطو روشن کرد. کمی باهم رقصیدیم.خسته ک شدیم نشستیم. من فهمیدم ک غزال حشری شده اما ب روش نمیاوردم.تمام ذکرو فکرمم مربوط به اون استرس بود. از طرفیم خواهرش هر لحظه ممکن بود سر برسه.
شروع کردم نوازش موهاش.اگار خودشم همینو میخواست چون بدون معطلی سرشو گذاشت روی سینم.اما من جسمم اونجا بود فکرم جایی دیگه بود.دستمو بردم رو سینهاش.اونم چشماشو بسته بود.حدود 5 دقیقه بعد آروم گردنشو بوسیدمو تاپ تنگشو دراوردم.یه سوتین مشکی پوشیده بود که بینهایت سکسیش کرده بود.لبامونو رو هم گذاشتیم شروع کردیم به لب گرفتنو لب دادن.خیلی خوشمزه شده بود اونروز.در حین لب گرفتن سوتینشو دراوردم افتادم رو سینهاش.با ولع خاصی میخوردمشون.انگار بار آخرم بود که تو دستم میگرفتمشون.بغلش کردم بردمش رو تخت خوابش.دامنو شورتشو باهم پایین کشیدم.دوباره رفتم سراغ سینهاش.از شکمش تا کسشو اروم بوس میکردم.رسیدم به چوچولش.اول آروم بعدش مثل وحشیا شروع کردم به خوردنش.سمفونی قشنگی بود صدای آه و ملچ ملوچ زبونم با کسش. بلنش شد گفت :بسه عشقم . اومد تی شرتمو دراورد ی بوس از سینهام کرد اومد پایین کمربندمو باز کردمو بقیشو گذاشتم به عهده خودش.
شروع کرد شلوارمو کشید پایین کیرمو گرفت تو دستاش و شروع کرد به خوردن. با حرص ولع عجیبی میخورد.انگار جونم با ساک زدنش داشت از سوراخش در میاورد بیرون.دستشو گرفتم بلندش کردم ی بوس کوچولو ازش گرفتم رفتم سراغ باسنش (اینم بگم کلا از اسم کون بدم میاد و اصلا به کار نمیبرم ) از خط کسش تا سوراخ باسنشو لیس میزدم.زبونمو میکردم تو سوراخش.آخه خیلی دوست داشت.کیرمو دادم بخوره.خیس شد آروم گذاشتم تو سوراخش .کیرم معمولیه ولی یکم کلفت. اروم با مالش سینه هاش فشار دادم .تا کلاهکش رفت تو ی آه بلند کشید.منم گفتم جون.با کمی فشار تا نصفشو کردم.دردش اومده بود اما چیزی نگفت…شروع کردم تلمبه زدن و هر دفعه بیشتر فرو میکردم.صدای اه و نالش درومده بود. معلوم بود داشت لذت میبرد.
در حین تلمبه زدن سینه های خوش فرمشو فشار میدادم… بعد حدود 10 دقیقه داشتم ارضا میشدم و با یه داد همشو رو باسنش ریختم. اما هنوز غزال ارضا نشده بود.برش گردوندم بعد 20-30 ثانیه اونم لرضا شد.2 دقیقه بغل هم خوابیدیم…بعدشم رفت حموم منم رفتم خونمون
2 ساعت بعدش زنگ زد گفت :رضا جان من سرطان دارم…دنیا دور سرم میچرخید.نمیدونستم چیکار کنم…
غزال روحیشو بد باخته بود طوری که 2ماه بعد فوت کرد. اسم خواهرش سارا بود از غزال خوشگل ترو خوش فرم تر… سر خاک سپاریش داییهاش تا منو دیدن شروع کردن به فحش دادنو کتک زدن… انگار دوستی سرطان میاره !
سارا که از همون وقتی که با غزال بودم با من راحت بود. چون اکثر فامیلاشون اونجا زندگی میکردن تقریبا همه از رابطه احساسی ما خبر داشتن . سارا منو به بهانه ی جمع و جور کردن خونشون با ماشینش برداشت تا مثلا منو برسونه. تو راه ی کلمه حرف نمیزدم فقط گریه میکردم. نامرد داییش ی مشت زده بود که لبم پاره شده بود.پای چشمم کبود شده بود.
رسیدیم دم خونشون. بدون تعارف رفتم بالا . موقع بالا رفتن انگار جونم از بدنم میومد بیرون. با همون وضیعت خونین و مالین رفتم سرمو گذاشتم رو تخت غزال و یه دل سیر گریه کردم… به خودم اومدم دیدم سارا 1 تیکه یخ با بتادین و پنبه همراهشه و داره میاد سمت من
بسه دیگه رضا از بس گریه کردی حالی واست نمونده بیا اینجا بینم…
خودشم دست کمی از من نداشت. در حین پانسمان رفتم به دوران خوش با غزال…چشماش…لباش…صورتش… 1 اشک از چشمم سر خورد اومد رو گونه هام. سارا گفت :
مگه نمیگم گریه نکن؟ صاف واسا زخمتو پانسمان کنم. برای اولین بار خیره به چشماش شدم… وای خدای من! چقد شبیه غزالم بود!!! انگار خودش بود… بهش گفتم غزال… و از فرط هیجان و خستگی بیهوش شدم. نمیدونم کی بود دیدم عمه های سارا اومدن کمکش. بدون هیچ یاللهی رفتم صورتمو شستمو زدم بیرون. 1 ساعت بعد سارا زنگ زد :
الو رضا؟ پس چرا میای؟ اینو گفت و صدای گریش بلند شد
چی شده سارا چرا گریه میکنی؟
ناسلامتی ختم غزاله پس بخندم ؟
یکم دلداریش دادمو گفتم : اگه نباشم بهتره آبرو ریزی نمیشه
رفتم سر خاک غزال. واسش هرچی شعر گفته بودمو خوندمو برگشو اتیش زدم. ساعت 7 بود بلند شدم رفتم خونه مادر بزرگم (نزدیک بهشت زهرا بود ) از این قضیه گذشت تا روز بعد چهل غزال…
سه شنبه ساعت 11 بود که سارا زنگ زد:
جانم سارا؟
سلام رضا خوبی؟ میخوام لباس بخرم منو میرسونی؟ حال نداشتم اما بی اراده گفتم باشه حاضر شو.
رفتم یه دوش گرفتم. از بس گریه کرده بودم شده بودم مثل مرده متحرک.رفتم حاضر شدمو جلو خونشون رسیدم زنگ زذم که بیاد .3 دقیقه بعد…
سلام رضا جون خوبی؟ماماینا خوبن؟
مرسی سلام دارن. وقتی اومد تو ماشین بوی عطر غزالو میداد…
میبری منو گیشا خرید کنم؟
باشه حتما. تو راه از هر دری گفت. انگار نه انگار که 41 روز از مرگه خواهرش گذشته… بوتیکارو زیرو کردیم. لباس انتخاب میکرد . هنگام پرو از من نظر میخواست. اما من اصلا دل و دماغ این کارو نداشتم. الکی نظر میدادم.بعد 2 ساعت چرخیدنو خرید کیف و کفش و لباس خانم… رفتیم فست فود. تا غذا بیارن باز شروع کرد:
رضا جان چرا مشکیتو در نمیاری؟ بریم واسه تو هم خرید کنیم؟
نه سارا حالا چی شده تو لباس خریدی؟
با یه ذوق کودکانه گفت : خوب چهل غزال تموم شد دیگه خسته شدم از بس مشکی پوشیدم.!
حرفی نزدم. بعد غذا بردمش دم خونشون. اونقدر اصرار کرد و قسم خورد که رفتم بالا یه چیزی کوفت کنم بعد برم.رفتم بالا دیدم عجب…! کل دکوراسیون عوض کرده بود.یه عطر سکسی زده بود که ادم دوست داشت بخوردش . اما خوب… مرگ غزال و … این جور چیزا بهم جرأت خطور چنین فکریو به ذهنم نمیداد. ی شربت واسم آورد رفت لباساشو عوض کنه. منم چشامو بستمو رفتم به دوران خوش گذشتم.تو خودم بودم که سارا با عشوه صدام کرد : رضا جون لباسا بهم میاد ؟
انگار خود غزال بود.با همون ظرافت صدا…با همون استایل… خدایا دارم دیوونه میشم…خداااا
رضا کجایی؟ صداش سطل آب یخی بود به پیکره ی اتشین وجودم
آره سارا چقدر خوشگل شدی.
با عشوه گفت : سلیقه توء دیگه !
بی اختیار خندیدم… اونم خندید . یه خنده زیبا که صورتشو زیبا تر نشون میداد. انگار غزال بود… آروم صدا زدم غزالم تویی؟ غزال… غزااااااااال!!! دیگه چیزی نفهمیدم. چشامو باز کردم دیدم سارا بالا سرمه منم رو مبل دراز کشیدم. ساعت 5 بود.حس عجیبی داشتم. حس روزای عاشقی با غزال.گفتم سارا… زدم زیر گریه.سارا بهت زده منو نگاه کرد بعد گفت چی شده؟ اما گریه امونم نمیداد. رفتو یه لیوان اب آورد واسم…ناخودآگاه دستم خورد به دستش… گفت چی شده رضا؟ گفتم غزال… و دوباره زدم زیر گریه. دستمو گرفت بعدش بغلم کرد. وای خودای من… حس عجیبی داشتم.یعنی عاشق شدم؟ خدا سارا چرا منو بغل کرد؟ چرا من اینجام؟ غزالم؟ غزالم کجایی؟…
رضا عزیزم …
جا خوردم.سارا بار اول بود منو عزیزم خطاب میکرد . چشمام تو چشماش گره خورد.یه چشمای آبی…آبی به رنگ دریا…
رضا من خیلی وقت میخوام یه مسئله ایو بگم لطفا گوش بده زود قضاوت نکن:
من عاشقتم رضا…آره درست شنیدی عاشقتم. فکر میکنی چرا اصلا با کسی نبودم؟ چون نمیتونم خودمو تو آغوش کس دیگه ای جز تو تصور کنم…کسی از مرگ خواهرش خوشحال نمیشه… اما من در عین ناراحتی خوشحال بودم که به تو میرسم… رضا من تورو دوست دارمو واسه تو حاضرم قید همرو بزنم…
نه نمیخوام بشنوم…نمیخوام… سارا تو چقدر سنگدل بو…
نه رضا من عاشقم… اینو که گفت دلم هری ریخت پایین.گفتم من … من…
آره! انگار منم عاشقش بودم… اما نه! ممکن نیست… من عاشق غزال بودم و هستم… نه این حقیقت نداره. دیدم سارا با چشمای خوشگلش خیره ی منه. چقد چشاش قشنگ بود.نفهمیدم چی شد اما دیدم لباش رو لبامه و دستش پشت سرم. با حرص لبمو میمکید.صدای لب کل اتاقو برداشته بود. عشق…نفرت… خدایا این کیه؟ سارا یا غزاله؟ سارا… عاشقتم…
بگم 10 دقیقه لب تو لب بودیم اغراق نکردم… مست شده بودم.حالیم نبود.حالا میفهمم… عشوه ریختن سارا… لباسای سکسی… من اینجا…
بلند شدم لباساشو دراوردمو بدنشو با ولع خاصی میخوردم. حتی اجازه ندادم دست بزنه به لباساش. همشو خودم دراوردم…رفتم سراغ کسش…سارا داد میزد: اره رضام بخور فقط مال توء 1 سال منتظر این روزم… اونقد بد خوردم چوچولشو که کبود شده بود… بلند شد منو لخت کرد کیرمو خورد… وای خدا این ساراست ؟ جونم داشت میزد بیرون. 69شدیم من کس اونو میخوردم اونم کیر منو…5 دقیقه ای ارضا شدم.بعد 10 دقیقه بعد ابش با فشار ریخت 5 دقیقه گیج بودم.با صدای بسته شدن در حموم به خودم اومدم. من به غزال خیانت کردم؟ لباسامو پوشیدم رفتم بیرون.سارا زنگ زد:
عشقم واسه شام بیا… انگار مجذوبش شدم.یه دسته گل خریدمو رفتم.بی شرف ماکارونی گذاشته بود. عاشقش بودم. هم غذا هم سارا…سارا بوی غزال میداد…
شب پیشش خوابیدم… تا صبح بغل هم.صبح با بوسه بلندم کرد…رضام دوست دارم.
منم دوست دارم عزیزم… قول بده تنهام نزاری…
زدم زیر گریه…من به غزال خیانت کردم سارا…تو به خواهرت خیانت کردی… نه
نه رضا… من هم به عشقم رسیدم هم اینکه نذاشتم دست نا محرم به عشق ابجیم برسه…بهونه بود.باور بود باوروند بهم…
سارا…عاشقتم
_____________________________________________________________________________ دوستان عزیز این داستان بوده و حاصل تخیلات منه.جای فحش لطفا راهنماییم کنید بهتر بنویسم چون نوسندگیو دوست دارم. ارادت مند شما… شهاب


👍 0
👎 0
20420 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

363852
2013-02-23 23:10:30 +0330 +0330
NA

سلام دوست عزیز:

اول داستانتو خیلی بد شروع کردی و من نمی تونستم بخونم.از ختم غزل به بعد بهتر شد و خوشم

اومد.پیشنهاد می کنم اگه دوست داری بنویسی در ابتدا با یکی از دوستان با تجربه این سایت

کار کن که دستت بیاد باید چیکار کنی. امیدوارم داستانهای بهتری ازت بخونم.قسمت سکسشو دوست

داشتم.

موفق باشی.

0 ❤️

363853
2013-02-24 00:20:54 +0330 +0330
NA

مگه مردا هم اینقدر غش میکنن ؟

0 ❤️

363854
2013-02-24 00:49:23 +0330 +0330
NA

زیبا بود. اما اولشو خوب شروع نکردی و یک مقدار عجله تو نوشتن به خرج دادی.ترتیب جمله ها درست نبود انگار. کاش قسمت شروع کردن ارتباط با خواهر غزال رو دیرتر شروع میکردی. میذاشتی بیشتر تقاضا کنه و تو بیشتر مقاومت میکردی. الان انگار از روی هوس این رابطه رو زود شروع کردی.
یه قسمت گفتی خانواده غزال اینجا زندگی میکردن!اما من متوجه نشدم اینجا یعنی کجا!
به عنوان یک داستان و بار اول، داستان خوبی بود دوست عزیز. حتما ادامه بده. 5 قلب تقدیم به شما.
موفق باشی

0 ❤️

363855
2013-02-24 00:51:36 +0330 +0330
NA

دوست عزیز پشتکاروتلاش یکی از ارکان اصلی پیشرفت توی زمینه نگارشه.ولی این یادت باشه ماری جوانای خوب بزنی مغزت بیشترفوران میکنه.جدی میگما امتحان کن.

0 ❤️

363857
2013-02-24 02:54:41 +0330 +0330
NA

نميدونم چرا تازگيا حسش نيست داستانارو تا آخر بخونم!

0 ❤️

363858
2013-02-24 03:07:40 +0330 +0330
NA

اینکه خودت اعتراف کردی داستانه خودش یه پیشرفت بزرگه تو سایت
5-6 تا دیگه بنویسی برای خودت صادق هدایتی میشی
آخه اون آخراش انقد اسماشونو پشت سر هم و قر وقاطی گفتی یاد هدایت افتادم

0 ❤️

363859
2013-02-24 03:29:50 +0330 +0330
NA

Badak nabood

0 ❤️

363860
2013-02-24 06:38:33 +0330 +0330
NA

:S bad nabid

0 ❤️

363861
2013-02-24 06:42:04 +0330 +0330
NA

قشنگ بود.اما اگه اخرش نمیگفتی تخیلاته بهت فحش میدادم!تمرین کنی در زمینه ی پرنوگرافی یه گوهی میشی!

0 ❤️

363862
2013-02-24 08:14:02 +0330 +0330
NA

واقعا نمیدونم چی بگم…
آخه این داستان سکسی بود عایا؟؟؟یا ذکر مصیبت؟؟؟

0 ❤️

363863
2013-02-24 10:21:12 +0330 +0330
NA

آقا فرزان اگه خودت امتحان کردی پس کو نتیجش و اگه نه چرا بچه های مردمو میندازی تو چاه ؟ چه نفعی ازین کار میبری ؟

0 ❤️

363864
2013-02-24 11:55:52 +0330 +0330
NA

احوال همایونیمان کمی تا قسمتی ابری حال امد

0 ❤️

363866
2013-02-24 13:01:08 +0330 +0330
NA

خوب بود عزيزم بيشتر سعي كني داستانات قشنگ تر ميشه سعي كن از يك نوع شروع رابطه ي خاص براي جذاب شدن داستان استفاده كن

0 ❤️

363867
2013-02-24 13:20:01 +0330 +0330
NA

کس کش شانس اوردی گفتی چاخان بوده و گرنه مرده و زندتو می شستم گمشو

0 ❤️

363868
2013-02-24 13:48:05 +0330 +0330
NA

تخیلات جقی همینه دیگه

0 ❤️

363869
2013-02-24 15:50:31 +0330 +0330

همه ی گفتنی ها گفته شد ولی یه تیکه اول داستانو تکلیفت با خودت معلوم نبود هی میخواستی ادبی بنویسی بعد محاوره ای میشد ثر کل خوبه 3از 5 حقته ولی برای اینکه ادامه بدی و قوت قلبی برات باشه 5 میدم
موفق باشی

0 ❤️