عشق بازی 10 دقیقه ای

1393/09/06

سلام اولین بارمه که دارم داستان مینویسم اگه بد مینویسم ببخشینداا! من فلان اقام و 20 سالمه از تبریز و داستانمم با دوس دخترم ک اسمش فلان خانوم بود و 17 سالش بود دوس دخترم اندامش عالی و قیافشم معمولی بود ولی پوستش سفید بود و منم ب قول دوس دخترم هیکلی و خوشگلم(دروغ میگه شما باور نکنید D: ) ی چن باری باهاش رفته بودم سینما و لب میرفتیم ولی همیشه دوس داشتم بیارمش خونه و بکنمش و همیشه هم بهش میگفتم بیا خونمون و قبول نمیکرد تابستون تازه شروع شده بود و میرفت واس کاراموزیش منم ک ب بابام تو مغازمون بهش کمک میکردم

روز جمعه بود و داشتم تلفنی باهاش حرف میزدم و تا اینکه گفت فردا خونتون رو خالی کن دوس دارم بیام خونتون منم که از خدام بود گفتم باشه من دو تا دوست صمیمی داشتم ب اسم فلان و فلان ب مامانم گفتم مامان فردا دوستام میخوان بیان خونمون ( ما از یکی از شهرهای نزدیک تبریز اومده بودیم ب خود تبریز ) تا منو ببینن فردا ظهر برین خونه عمه اینا گفتن باشه فرداش صب پا شدم و استرس داشتم اخه اولین بارم بود میخواستم سکس کنم دیدم مامانم واس نهار تدارکات دیده بود ازش تشکر کردم تا اینکه بابام زنگ زد و گفت بیا مغازه کارت دارم ساعت 1 قرار بود برم دنبال دوس دخترم و ساعت 11 رفتم کمک بابام ولی خیلی کار داشت ساعت 12:30 شد گفتم بابا من حالم خرابه میرم خونه گفت کاراتو تموم کن برو ولی کاراش تموم بشو نبود :\ بالاخره گفتم عصر میام همشو تموم میکنم بالاخره با هزار اصرار قبول کرد منم رفتم دنبال دوس دخترم ک اداره که توش کاراموزی میکرد اجازه بگیره ک مثلا میخواد بره خونشون نهار بخوره ولی مسئول اونجا رفته بود نمیدونم کجا تا بیاد دهنم گاییده شد و منم جلو اداره منتظر بودم تا اینکه بالاخره اون مسئول اومد ولی کیرش راس شده بود و میگفت بشین اینجا خودم واست نهار میخرم :\ ولی دوس دخترم نمیدونم چی چی گفته بود و بالاخره اومده بود ک خلاصه اومد و رفتیم خونه ما.تو راه ب خونه زنگ زدم و دیدم کسی گوشی رو برنداشت فهمیدم ک از خونه رفتن رسیدیم ب سرکوچه استرس گرفتم و بالاخره ی جوری رفتیم تو خونمون ولی تا اینکه وارد خونمون شدیم ی صدا از اتاق خواب مامانم اینا اومد دوس دخترمو بردم تو اتاقم و خودم رفتم ببینم چ صداییه ک دیدم بعله مامانم اینا هنوز نرفتن :\ گفتم قرار بود شما برین ک گفتن عمه اینا خونه نیست ساعت 4 میان خونشون ما هم ساعت 4 میریم ما ک ب شما کاری نداریم شما راحت باشین گفتم بابا دوستام از شما ها خجالت میکشن برین دیگه گفتن ساعت 2:10 بود ک گفتن ساعت 3:30 میریم ما ک با شما کاری نداریم گفتم باشه سر و صدا نکنین تا دوستام نفهمن ک شما اینجایین و من بهشون گفتم هیشکی خونه نیس بفهمن شما هستین منو دروغگو فرض میکنن قبول کردن و اومدن نهارمونو دادن و ما داشتیم نهار میخوردیم ک یهو دیدم ابجیم زنگ زد ب گوشیم برداشتم
-بعله؟
-بیا بیرون ببینم :@
-چشم :
-s رفتم ابجیم گفت :
-دوستاتو اوردی یا دوس دخترتو؟
-ها؟
-ها و کوفت! اون کفشای کیه؟؟؟ یادم افتاد کفشا رو برنداشتم و گفت گم شین از خونه بیرون :\ گفتم باشه نهارمونو بخوریم میریم گفت زووود اومدم ب دوس دخترم گفتم مامانم اینا فهمیدن تو دختری گفت اا بگو بیان اینجا دیگه :\ گفتم بیان اینحا جرت میدن بیا نهارمونو تموم کنیم بریم گفت من نمیخورم و رفت نشست پشت کامپیوتر منم گضنم بود یکم خوردم و ژاشدم دستاشو گرفتم و اوردم نشست تو بغلم و چون در اتاقم بسته نمیشد مجبور شدیم بشینیم پشت در ک اگه خواستن بیان تو اتاق نزاریم نشت تو بغلم و و لب رفتیم و بعد کیرمو دراوردم و یکم واسم ساک زد ( ای حال میداد با استرس عشق بازی D: ) وقتی ک داشت ساک میزد منم سینه هاشو میمالیدم سینه هاشم کوچیک بودن فک کنم سایز سینه هاش 60 یا 65 بودن! بعد گفتم دراز بکش وقتی دراز کشید شلوارشو دراوردم و کسشو مالیدم و میخوردم و بعد بازم رفتم سراغ سینه هاش و بازم خوردمشون و بعد بعد من ک همیشه میخواستم لای سینه زدن رو تجربه کنم گفتم سینه هاشو بهم بچسبونه و اونم چسبوند و منم لای سینه زدم و اونموقع بود ک ابم اومد و گفتم ابم داره میاد و گفت بریز تو دهنم و ریختم تو دخنش ک اونم از دخنش ریخت رو سینه هاش و مالوند بعد گفتم پاشو لباساتو بپوش و بریم لباساش ک نصفه تنش بودن رو کامل پوشید و ابمم ک رو سینه هاش بود رو با سوتینش تمیز کرد و گفت بیا بشین نشستم و اومد نشست بغلم و بازم لب رفتیم و گفتم بسه دیگه بریم رفتیم از خونه بیرون ک مامانم زنگید و گفت
-اون کی بود؟
-دوس دخترم
-کیه؟باباش کیه؟مامانش کیه؟اهل کجاس؟
-بچه شمس و بقیشو بعدا میگم
-زود بیا خونه کارت دارم
-نمیام میرم مغازه کمک بابا
-برو اونجا میام حرف بزنیم
-باش قطع کردم و بردم رسوندمش همون جایی ک کاراموزی میکرد بعد رفتم مغازه و دیدم بابام با دوستش اونجاست و منم دیگه نرفتم کمک کنم رفتم بیرون و ی شب هم خونه عمم اینا خوابیدم تا مامانمو نبینم ک ببینه جرم میده :\ بعد ب خوبی و خوشی تموم شد فقط گاهی وقتا میپرسه باز با اون دختره دوستی ک میگم نع چرت بود ولی ممنون ک خوندینش.

نوشته: حامی


👍 0
👎 0
30992 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445338
2014-11-27 16:53:31 +0330 +0330
NA

ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻮاﺱ ﭘﺮﺕ ﻣﻴﺸﻪ,

0 ❤️

445340
2014-11-27 17:46:48 +0330 +0330
NA

تا اونجایی که گفتی دروغ میگه شما باور نکنید بیشتر نخوندم معلوم بود اخرش چی میشه

0 ❤️

445343
2014-11-27 19:00:38 +0330 +0330

الان این داستان بود مثلا؟

0 ❤️

445344
2014-11-27 23:55:18 +0330 +0330

همون یه خط اولو خوندم فلان اقا
کیر فلان تو دهنت وهمینطور کیر منم به فلانت

0 ❤️

445345
2014-11-28 07:35:06 +0330 +0330
NA
medium__LOVE565.GIF

کیرتو دهنت

0 ❤️

445346
2014-11-28 07:43:35 +0330 +0330

فلانم تو کونت و فلانجام تو دهنت

0 ❤️

445347
2014-11-28 14:42:09 +0330 +0330
NA

جاتون خالی امشب سینه های دوس دخترمو تو ماشین حسابی خوردم.دیوس عجب سینه هایی داشت.هنوز توفکرشم

0 ❤️

445349
2014-11-28 19:17:02 +0330 +0330
NA

dash1 fuck you mongole khial pardaz

0 ❤️

445350
2014-11-29 03:47:40 +0330 +0330
NA

دوستان به قحطی داستان روبه رو هستیم . مسئولان هم پاسخگو نیستند .

0 ❤️